هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۴:۱۳ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۲
#1
در بین هیاهوی درگرفته، سال اولی های هیجان زده می دویدند تا از یکدیگر زود تر خبر پیدا شدن کلاه سولی را به اساتید برسانند؛ اما یک نفر ایستاده بود و به دویدن گله سال اولی ها که به گله گاومیش ها شباهت داشت نگاه می‌کرد. البته او تنها کسی نبود که به آنها به دید تاسف نگاه می‌کرد، چرا که با چرخاندن سرش به خوبی میتوانست همگروهی های اسلیترینی خبیثش را ببیند که نقشه های احمقانه کشیده بودند و برای عملی شدنشان تلاش بی وقفه ی هم میکردند.
اسکندر خمیازه ای کشید و با چشمان نیمه خواب آلود اطرافش را ور انداز کرد، درست کمی آنطرف تر یک سطل زباله بسیار بزرگ بود و از سر و رویش زباله آویزان بود.
با جهش های نسبتا بلندی به سمت سطل زباله رفت و پشت سرش رد خیس و بد بوی پوشکش را به جا گذاشت، شباهت اسکندر و حلزون های ساحل در همین بود، مایع لزژی که رد پایشان بود.
با رسیدن به سطل زباله سرفه ای کرد تا صدایش باز شود و تقه ای به بدنه سطل زباله زد؛ طولی نکشید که دسته بزرگی از مگس ها با دهان های کثیف از باقیمانده های خوراک صدف دریایی رستوران ساحلی، از سطل بیرون آمدند.
_این ارباب حشرات موزیه که صحبت میکنه، و این( اشاره به پوشکی که اسکندر بسته بود) نماد ارباب بزرگ، اسکندر است.

با تموم شدن جمله مگسیمیلیان اسکندر لبخند رضایتی بر روی صورتش نقش بست و مگس های سطل زباله به همهمه افتادند. حق داشتند، آنها نمیتوانستند به این راحتی حرف مگسیمیلیان را بپذیرند، به هر حال عجیب بود.
پس از گفتگو های طولانی و جنجال میان مگس ها، سِرمگاسی با همان وقار سلطانی اش رو به اسکندر کرد.
_برای ما این خیلی جمله مضحک و بی معنی بود، اگر واقعا ادعای اربابی داری میتونی اصلا ثابت کنی که میتونی حرف ماها رو بفهمی و فقط ویز ویز نمیشنوی؟
_نه تنها حرفتونو میفهمم حتی حرف غرغر شکم هاتون رو هم میفهمم، مطمئنی خوراک صدف سمی نمیکشتتون؟

با تموم شدن جمله اسکندر دوباره بین مگس ها بحثی درگرفت.
_هی اون واقعا حرفمونو میفهمه!
_خب که چی؟ به هر حال اگر ادعایی داره ما هم قوانینی داریم.
_اره باید به قوانین گنگ های خیابونی احترام بذاره.
_احمقا اون یه آدمی زاده، معلومه که تو مبارزه سر مگاسی رو میکشه، اونم با یه کوبیدن دو دستش به هم!

سر مگاسی که ترسیده بود، با احتیاط نگاهی به مگس های اطراف اسکندر انداخت و بین اون ها مگس های غول پیکر زیادی رو دید. با ترس و لرز رو دستش رو به هم کشید تا تمرکز کنه و بتونه بهترین تصمیم رو بگیره.
_خیله خب، اربابتون چی میخواد؟
_ اون میخواد از شما مگس های محلی چنتاسوال بپرسه!
_و در عوض چی گیر ما میاد؟
_غذا، امنیت و یه ارباب.

سر مگاسی اول پوزخندی زد اما وقتی اسکندر از پر قنداقش یه عالمه ساندویچ فاسد بیرون آورد و ریخت جلوی مگس ها، حتی مگاسی هم نتونست به گشنگی غلبه کنه و شرط رو قبول کرد.
حالا اسکندر یه ارتش جستجو گر و یکسری منابع معتبر برای پیدا کردن سولی داشت. البته اون اطلاعات دسته اولی هم داشت، مثلا این که سولی به یه کلاب زیر زمینی رفته.



پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۳:۲۲ چهارشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۱
#2
کلاس تاریخ همینجاست؟


نقل قول:
تکلیف این جلسه:
۱- بنظرتون سفر با باد ممکن بود چه اتفاقات ناگواری رو به بار بیاره؟ چطوری میتونید جلوی اتفاقات بد رو بگیرید؟ کمی توضیح بدید و دو محدودیت و دو مزیت رو برام نام ببرید.(هرچه عجیب تر و متفاوت تر بهتر) (۱۵نمره)

۲- اگه باد با درخواست سفرتون موافقت کنه، حاضرید باهاش سفر برید؟ مقصدتون کجاست و چه اتفاقاتی میفته؟ (۱۵نمره)


سلام آلبوس.
سوالاتت خیلی سوال برانگیز بود، ینی درواقع چیز برانگیز؛ چیز دیگه، همین که مجبور میشی از مغز و مخ و این‌چیزا استفاده کنی.
آره خلاصه من چیزم برانگیخته شد و سعی کردم راجب جواب مناسب چیز کنم؛ آها فکر! باعث شد فکر کنم. مثلا اون اولیه!
اگه بخوام جواب بدم یکم عجیب بنظر میاد. آخه من فکر میکنم داستانی که گفتی همش زاده توهمات یه پیرمرد مخ تعطیل بوده، هرچند خب ممکنه هم توهم نبوده باشه؛ به هر حال مجبوریم جواب بدیم.
این آب حلوای کدو بود چی بود؟ از وقتی دیشب بجای شیر، بچه های تالار اونو ریختن تو شیشم نمیتونم تمرکز کنم، ببخشید.
داشتم میگفتم. بنظرم اگه با باد جابجا بشم بازم مجبورم با ننه قمر برم، چون سبک و کوچیکم، باد ممکنه با شدت منو جابجا بکنه و جای اسکندر، پوستر اسکندر به مقصد برسه، درواقع میزنتم تو در‌ و دیواری چیزی یا با فشار خودِ هوا یا پرس میشم یا متلاشی که البته فکر کنم اگه ننه قمر یکم محکم تر قنداقمو ببنده نهایتا پرس میشم، متلاشی نمیشم. به هر حال اگه ننه باهام بیاد چه اتفاقی برای چادرش میفته؟ یعنی ممکنه باد انقدر محکم چادرشو به عقب بکشه که بیفته دور گردنش و خفش کنه؟ راستی اگر از بالای دریا رد بشه و با خودش کلی ماهی و کوسه برداره و کوسه بخورتمون چی؟ اگه از بالای یه کشتی رد بشه و قنداقم به ستون بادبونش گیر کنه چی؟
من که مزیتی توی سفر با باد نمیبینم.
راجب سوال دوم، احتمالا نخوام با باد هیچ جا برم ولی اگه بخوام برم شاید برم قبرس. شایدم کازابلانکا! البته باید نقشه جهان رو یبار چک کنم و مطمئن بشم کازابلانکا عجیب ترین اسم باشه.
اگر بخوام برم کازابلانکا با خودم قالی وسط تالار رو میبرم و از باد میپرم که میشه ازش به عنوان قالیچه پرنده استفاده کنم؟ اگه موافقت کنه خیلی خوب میشه، اونوقت ترس از گیر کردن قنداقم به چیزی رو ندارم.


ویرایش شده توسط اسکندر در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۹ ۲۳:۲۶:۱۳


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۱۳ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۱
#3
نقل قول:
سوال: چجوری با هاپوتون کنار میاین؟
ازتون رول نمیخوام.
سعی کنین برام جوری توصیف کنید انگار یکی هم اخلاق خودتون رو باهاتون یه جا گیر انداختن.


_استاد هم استادای قِدیم؛ ننه اسکِندِر، بیا این نره غول رو ببر بده به این استادت. هر چی بهش میگِم وقتی جارو کردنش تموم شد جارو خاکِنداز رو بذاره تو آشپز خونه، برمیداره با دندون تیکه تیکش میکونه، آخه توله سگ انقدر بیشعـــور؟

سگ سه سر با فریاد آخر ننه قمر بیشتر خودش را زیر تخت سبز رنگ پنهان کرد.

سلام استاد.
بنظرم ساز اشتباهی به من دادید، در واقع ویولن به اون بزرگی رو به خوبی نمیتونم دست بگیرم. درنتیجه علایق دلیل بر مهارت نمیشه.
به اجبار با فلوت جیبیم آهنگ چوپون های نمکستونی رو برای هاپوم نواختم ولی ظاهرا شانس آوردم و خوششون اومد.
راستی ننه قمر گفت ازتون بپرسم چرا اینا غذا نمیخورن؟
اخه ننه قمر گوشت بریونی میذاشت جلوشون هرچی با چوب میزد تو سرشون نمیخوردن. البته شاید این موضوع که تا میخواستن بخورن میزد تو سرشون هم بی‌تاثیر نباشه.
به هر حال من زیاد باشون سرو کله نزدم ولی خب فهمیدم مثل من زیاد اعصاب ندارن، آخه همین که چشم ننه قمر رو دور میدیدن دندوناشونو برام به نمایش میذاشتن و یکیشون حتی یه بالشت رو پاره کرد. البته ننه قمر هم از خجالتش در اومد و مجبورشون کرد اول ناخون هاشون رو کوتاه کنن بعد دستاشون رو با وایتکس بشورن بعد با نخ و سوزن بالشت رو ترمیم کنن.
راستی نمیشه بیشتر از یک هفته پیشمون باشن؟ تازه داشتن قرمه سبزی پختن یاد میگرفتن.



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۰:۳۵ دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۱
#4
گروه: اسلیترین

نام: اسکِندِر

نوم و نشون: قنداقم، اسکندر قنداق! ننه قمر بچه بودیم اِسکِندِر صدامون میکرد.
نـشونمون هم که گفتنی نیس دیگه، یه بچه قنداقی که،.... اصلا تو رو سننه؟
آنچه گذشتمونم میخوای؟

ویژگی اخلاقی:
تو روسننه؟ بی ادب هم خودتی، رو مخ من نرو تا چهره بی تربیتمو نبینی! البته اگه چنتا اسکناس بذاری پَرِ شال قنداقم شاید بتونیم با هم کنار بیایم.

چوب دستی: از چوب درخت دیزرت بلاد وود به طول بیست‌وشش سانت با مغزیه رگ قلب سمندر شکرستونی(همون اژدها) 

پاترونوس: ننه قمر

زندگی نامه: یه ننه قمر داشتیم، همیشه ما رو میزد زیر بغل میبرد اینور اونور؛ همه مونده بودن مگه ما ننه بابا نداریم؟ راستیتش اگه داشتیمم یادمون نمیاد، آخه ننه قمر بعد از این که تدریس توی هاگوارتز رو ول کرد و رفت دِه نمکستون با یه مشنگ عروسی کرد و بچه هاش فشفشه شدن.
ننه قمر که خیلی ناراحت بود از این که هیچ کدوم از بچه هاش جادوگر نشدن، چوب دستیشو تبدیل به عصا کرد و از اون به بعد شد ننه قمر.
گذشت و گذشت تا یکی از بچه های ننه قمر بچه دار شد و اسمشو گذاشت اسکندر.
القصه، ما که اسکندر باشیم اولین دندونمون رو که میخواسیم دراریم ننه قمر برا اولین بار اومد مارو ببینه و آش دندونی بپزه برامون؛ همونجا بود که دید ما وارث قدرت جادوییشیم. ننه قمر که نمیخواست بین مشنگا منم مشنگ زاده ای دور از سحر و جادو بشم، مارو زد زیر بغل و به شکرستون فرار کرد. البته ناگفته نمونه که قبلشم با سحر و جادو منو خودشو از خاطرات همه نمکستونیا محو کرد. هر داستانی راجب من غیر این شنیدین دروغه. مخصوصا اون داستانی که مادرم چون بابام تو دریا گم شده منو گذاشت در خونه پهلوون فرصت و دوتا نوچه هاش شعبون و رمضون.

شناسه قبلی: سوروس اسنیپ


تایید شد!
خوش برگشتی.


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۷ ۰:۳۹:۵۸






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.