- خخخـرت پـرت، خخخـرت پـرت.
بلاتریکس، بانویِ موهایِ فرفری، ملکهیِ زیبایی، شهبانویِ پوست برنزه، خاتونِ چهره باریک، همشیرهی ابرو های تیره و نازک، زوجهی مژههایِ پر و بلند و تیره، خالهیِ چربی کمتر، عمهیِ بینیِ باریک، زن بابایِ فاصلهی زیاد بین چشمها، جاریِ دندانهای سفید و مـادر گونههای استخوانی، نگاهی به لینی انداخت.
- لینی، میدونستی گوشت حشرات هفتاد و هفت برابر گوشت گاو پروتئین داره، در ضمن میدونستی که قرصهای دارک مولتیپروتئین ارباب تموم شده، و میدونستی که ناخن کوچیکهی پای ارباب نقطهی سفیدی درِش دیده شده، و میدونستی برق کلهشون از زمان نقطهی سفید داخل ناخن کوچیکه پاشون، کدر تر شده و میدونستی که تو حشرهای.
لینی نگاهی آکنده از ترس و وحشت به بلاتریکس انداخت. او دوباره سعی کرد تا نقشی را که انتخاب کردهبود، با غلظت و شدن بیشتری ارائه بدهد و بیش از پیش در آن فرو رود.
- خخخخخخخخررررت پرررررت، خرررررت پرررت.
بلاتریکس بالهای لینی را در مشتش گرفت. لینی نگاهی غمگین، درمانده و عاجز به مشت بلاتریکس، که بالهایش در آن مچاله شدهبودند، انداخت، میدانست که اگر نجنبد، بهزودی جزء کِشندگانِ زمینی محسوب خواهد شد.
- خخخرررررررت پررررررررت، خخخرررررررت پرررررررت.
بلاتریکس دستِ دیگرش را به سمت دهانش برد، یکی از دندانهای نیشش را سفت کشید و آن را کَند؛ خونِ غلیظی بر روی صورت لینی پاشید، اما لینی چندشش نشد، بلکه زبانش را درآورد و تا جایی که میتوانست خون اطراف لبش را لیس زد، بیخبر از آنکه بلاتریکس در حال فرو کردن دندان نیشش در داخل بالهای لینی است.
دندان نیش بلاتریکس در داخل بالهای لینی فرو رفت.
- خــخـخرررررت پـرررت.
بلاتریکس بقایای لینی را بداشت و آن را به سمت شمعی برد، ظرفی پلاستیکی را بداشت و شمعِ روشن شده و بقایای لینی را در داخلِ ظرف قرار داد؛ در ظرف را نیز بست.
- ارباب به غذاهای مغز پخت و پر پروتئین علاقهمندند.
سپس بلاتریکس رو به جمعیت کرد و در حالیکه لبخند روی صورتش را حفظ کردهبود، چشمانش را بست و آرام دستش را به نشانهای این که فردی از جمعیت به پیش او بیاید، نشان داد.
***
- نویسنده، تو چرا اینجایی؟
آه، جیمز؛ چون تو اینجا هستی.
- یعنی منو دوسَم داری؟
خیر، مادرت مارتا هم تو را دوست ندارد.
- خفه بـابـا، ازگَل. بیا برو تو خیـابـون، بـابـا.
کاناداییِ بیتربیت.
جیمزِ بیتربیت، بینزاکت و کثیف نیز به محضر بلاتریکس آمدهبود تا به خیالِ باطل، واهی و خام خودش برای نقش اول تست بدهد. او با اعلان حرکتِ آرامِ دستِ بلاتریکس به سمت او حرکت کرد.
بلاتریکس یکی از چشمانش را نصفه باز کرد تا از حضور فردی در مقابل خودش مطمئن شود. سپس هر دو چشمش را باز کرد و نگاهی به تیپ سراپا اسکلانه، ازگَلانه و احمقانهی جیمز انداخت.
- تو میخوای چه نقشی رو بازی کنی؟
- فقط نقش اول زن!
- تو مرد نیستی؟
- نه به تبعیض جنسیتی. من میخوام تموم تپههای بازیگری رو ببینم.
-
-
-
-
-
- فیلمنامه پیلیز.
بلاتریکس، به لاخهلاخهی مو های سرش کروشیو میزد؛ اگر اندکی دیگر این اعمال او ادامه پیدا میکرد و توسط عوامل پشتصحنه متوقف نمیشد، بهزودی شاهد ظهور انیشتین جدیدی میبودیم.
بلاتریکس در حالی پنج کرهاسب موهایش را، هشت اسب نر دستهایش را و چهار اسب ماده پاهایش را نگه داشته بودند، با صدایی لرزان از حرص، خشونت و خشم رو به جیمز گفت:
- بازی کن.
- فیلمنامه نقشم پیلیز.
دیگر عوامل پشت صحنه، یعنی دو گورکن و دو گراز، برگهای را از پشمهای گوسفند، تهیه کنندهی فیلم، درآوردند و آن را به جیمز رساندند.
- نوشته که:
لرد ولدمورت ریشهای دامبلدورِ راوی را از ترس زرد کرد و سپس کلهرعدی در شلوارش جا خرابی کرد و تنها شلوارش را از دست داد و لرد ولدمورت به خانهی ریدلها بازگشت.جیمز نگاهی پوکرفیسوارانه به بلاتریکس و عوامل پشت صحنه انداخت.
- دو خط؟
- بععععععععععععع.
- زنش کو؟ مکملاش کو؟ من کو؟ آنتراگونیستاش کو؟ پروتراگونیستاش کو؟ افق پایان بازش کو؟ مرگ مادر شخصیت اصلیش کو؟ انتقامش کو؟ خیانت کو؟ مرد خیانتکار کو؟ زن مرلینپرست سیاهِش کو؟ دوست زن مرلینپرستش کو؟ مرد دوم در موقعیتهای بد قرار گرفتَش کو؟ اشاره به فیلمهای شاهکار من کو؟ اشاره به جابهجایی مرزهای فروش توسط فیلم من کو؟ این... این... ناقصه!
- بععععععععععع بعععع.
- فُش میدی؟
- بع بعععع بعععععع.
- فُش نمیدی؟
- بعععع. بع بعععع بیععع بعععع.
- فیلمنامه رو کامل کنم؟ اِوا، شما هم فهمیدین من تو حوزه نویسندگی هم خیلی استعداد دارم.
نیمساعت بعد- همانجا، همان جمعیت، همان عوامل پشت صحنه- با شاهکار ادبی عصر خودتون، احوال پرسی کنین.
بلاتریکس که حالش کمی بهخاطر دیدن لینیای که در ظرفی با بالهای پارهپوره غش کرده و رو به موت است، بهتر شدهبود، برگهی اول از ده برگهای که جیمز گرفتهبود را برداشت. تنها یک عبارت، بر روی صفحه، بیش از پنجاه بار تکرار شدهبود: "تموم شد؟ خیلی جیمزگذار بود
.".