به جادوگران خوش آمدید

نام: دلفی
فامیل: لرد زاده
گروه: اسلیترین
پاترونوس: گربه
بوگارت: قیافه‌ی خودش بدون دماغ

زندگی‌نامه:
من دختر ترگل‌ورگل لرد ولدمورت و بلاتریکس لسترنج، در محیطی پر از عشق و محبت و دوستی به دنیا اومدم و بزرگ شدم. ( )
از همون دوران نوجوانی متوجه توجه خیلی زیاد اطرافیان به خودم شدم. راستش از اون‌جایی که از هر انگشتم یه هنر می ریزه، نمی‌شه جلوی این اتفاقات رو گرفت. به هر حال دختر لرد ولدمورتم، مامانم بلاتریکسه، مار زبانم، می‌تونم سریع تغییر شکل بدم، و زیباییم هم به شدت مسحور کننده‌ست. نه که تعریف از خود باشه ها ولی من انقدر تودل‌برو و جذاب هستم که همه درگیرم هستن. ( )
یکی از کابوس‌های هر شبم اینه که یه روز از خواب بیدار بشم و ببینم دیگه دماغ ندارم، برای همین هر شب قبل از خوابیدن به دماغم قفل می‌زنم تا هیچوقت نتونه تنهام بذاره.
در حال حاضر هم توی هاگوارتز در حال ادامه‌ی تحصیل ... ای بابا زندگی ندارما، تو هم درگیرم شدی؟
- خودت گفتی بیام ازت فیلم بگیرم.
- نه ببین قشنگ معلومه درگیرمی! باهاش مقاومت نکن من بهش عادت دارم!
- عجب گیری کردیما.
- دیدی در گیرمی!
- بابا تو دیگه کی هستی، من دیگه می‌رم!
- می‌ری با خونواده بیای؟

فیلمبردار طناب و چهارپایه از توی جیبش درآورد.

- داری بخاطر من خودتو می‌کشی؟

فیلم‌بردار خودش را حلق‌آویز کرد.

- ای بابا! این یکی هم نتونست طاقت بیاره!

شناسه‌ی قبلی

انجام شد. خوش برگشتی.

نام و نام خانوادگی: ترزا مک‌کینز

سن:۱۹

خون: نامعلوم (هیچ وقت پدر و مادر خونیشو ندیده و اطلاعاتی ازشون نداره.)

پاترونوس: سمور

چوبدستی: چوب تاک و پر ققنوس به طول ۱۳ اینچ (معادل ۳۳ سانت) و با انعطاف‌پذیری بالا

گروه: گریفیندور

جبهه: مرگخوار

ظاهر: قد بلند، موهای بلند مجعد قهوه‌ای که معمولا باز میذاره، چشمای آبی، لباس همیشه مرتب (معمولا ردای سرمه‌ای)، گردنبند کوارتز صورتی به شکل قلب.

شخصیت: باهوش، عاشق کتاب خوندن، مشتاق یادگیری و کسب تجربه، همیشه امیدوار، علاقه به درک دیگران و کمک به آنها، شجاع، باور به چیزایی که شاید بقیه بهش باور نداشته باشن، دقیق و با برنامه (از بی‌برنامگی متنفره)، متعهد به اصولش، ریزنگری و توجه به جزئیات، علاقه به پرواز.

توانایی‌ها: لذت بردن از حتی کوچک‌ترین چیز‌ها، بازیکن کوییدیچ ماهر، توانایی آسفالت کردن بقیه وقتی عصبانی بشه.

بزرگ‌ترین ترس: از دست دادن کسایی که دوست داره، چیزای تیز به ویژه سوزن.

گذشته: گذشته‌ی ترزا خیلی مفصله و کاملش رو اینجا می‌تونین بخونین. به صورت مختصر می‌گم الان. ترزا وقتی خیلی کوچیک بوده توسط یک زوج دانشمند به سرپرستی گرفته می‌شه. اونا واقعا مامان و بابای خوبی برای ترزا بودن. توی روز تولد ۵ سالگی ترزا، یه سری آدم سیاهپوش می‌ریزن توی خونشون و مامان و باباشو به قتل می‌رسونن. ترزا وقتی می‌ره کمک بیاره و برمی‌گرده، می‌بینه که هیچ اثری از جسد مامان و باباش و اتفاقاتی که افتاده نیست. ترزا به پرورشگاه می‌ره. هیچ کس حرف ترزا رو درباره‌ی قتل والدینش قبول نمی‌کنه و همه می‌گن که والدین ترزا ترکش کردن. وقتی ترزا ۷ سالش می‌شه، بدجوری مریض می‌شه و در آستانه مرگ بوده که پدرش اونو به سرپرستی می‌گیره. پدر ترزا در واقع اصلا دوستش نداره و ترزا نمی‌دونه اصلا پدرش چرا از اول سرپرستیشو قبول کرده وقتی دوستش نداره!

وضعیت کنونی: ترزا در حال حاضر توی هاگوارتز زندگی می‌کنه و اونجا کارآموزه و به دانش آموزا کمک می‌کنه. بعد از جریاناتی که پیش اومد و متوجه شد که پدرش اصلا آدم خوبی نیست، به ندرت به خونه‌ می‌ره. تابستونا و تعطیلات رو توی عمارت ریدل می‌گذرونه و عمارت ریدل دیگه یه جورایی خونه‌ش حساب می‌شه.
علاوه بر این ترزا اولین شاگرد مرگ هم هست و داره آموزش می‌بینه و امیدواره که یه روزی قاتلای والدینش رو پیدا کنه.

______________
جایگزین بشه لطفا!

انجام شد.

نام:لونا
نام خانوادگی:لاوگود
نژاد:دورگه
مادر:پاندورا لاوگود،ماگل زاده
پدر:زینوفیلیوس لاوگود،اصیل زاده
گروه:ریونکلاو
چوب دستی:۳۶ سانتی متر
سن:هم سن جینی ویزلی،متولد فوریه ۱۹۸۱
پاترونوس:خرگوش
ویژگی های ظاهری:موهای بلوند،چشمان آبی و ظاهری شاد و سرزنده اما عجیب دارد.به ندرت پلک می زند.
ویژگی های اخلاقی:بسیار باهوش است.می تواند دوستانش را حتی اگر ظاهرشان را تغییر دهد بشناسد(کتاب هری پاتر و یادگاران مرگ).می‌تواند احساس دیگران را درک کند.او چیز ها را به خاطر ایمان باور می‌کند.
فعالیت ها:عضو ارتش دامبلدور است و در وزارتخانه همراه هری،رون،هرماینی،نویل و جینی با ولدمورت و مرگخوار ها جنگید.
ویژگی ها:چون در هفت سالگی شاهد مرگ مادرش بوده است،می‌تواند تسترال ها را ببیند.
خلاصه ی زندگی:لونا لاوگود در خانواده ای عجیب و غریب متولد شد.به هاگوارتز رفت و در گروه ریونکلاو گروه‌بندی شد.او در سال چهارمش با هری پاتر صحبت کرد و به ارتش دامبلدور پیوست. در وزارتخانه کنار هری پاتر جنگید و برگشت لرد ولدمورت را ثابت کرد. در سال ششم مرگخوار ها او را گروگان گرفته و پدرش را مجبور به فاش کردن جایی که هری بود کردند.او در نهایت به کمک دابی از دست مرگخوار ها نجات یافت و در نبرد هاگوارتز شرکت کرده بود. او کسی بود که به نیم تاج ریونکلاو و امکان هورکراکس بودن آن پی برد.


تایید شد.

مرحله بعد: به تاپیک پاتیل درزدار برو و از یکی از جادوگرانی که در اونجا حضور داره، راهنمایی بخواه تا راه ورود به کوچه دیاگون رو بهت نشون بده.
فراموش نکن همزمان می‌تونی در شهر لندن فعالیت کنی و بعنوان جادوگر دسترسیت به میدان مرکزی جادوگران و ویزنگاموت باز شده.

من بعد از دو سه روز همه مدارکی که خواسته بودین رو تکمیل کردم. 32 تا عکس 3 در 4! همونطور که گفته بودین، 17 تاش با لباس قرمز و بقیه با لباس مشکی. سند ملک پدری، سند ملک املاکی، سند املاک ملکوتی و ...!

اگه میشه دسترسی های منو بدید. این بچه سرپناه لازم داره!

اینم معرفی شخصیتم:

نام: رابستن

نام خانوادگی: لسترنج

سن: از یه آقای متشخص سنش رو پرسیدن نمی‌شن!

گروه: اسلیترین

نژاد: شما برای من فضایی بودن می‌شین!

پاترونوس: شپش

ویژگی‌های ظاهری: یک زیبای تماشایی بودن می‌شم! یه سر درشت داشتن می‌شم. درشتیشم بخاطر مغز بزرگم بودن می‌شه.

ویژگی‌های اخلاقی: من یه "تنها پدر" (سینگل فادر) بودن می‌شم! تموم سعی‌ام رو می‌کنم که هم برای بچه پدر بودن بشم هم مادر! دونستن می‌شین که چقدر این موضوع سخت هستن می شه!

توانمندی‌ها: تربیت بچه! شاید گفتن بشید که این کم بودن می‌شه. اومدن بشین و یک روز این بچه رو نگه داشتن کنین. اونوقت نظرتون عوض شدن می‌شه!

زندگی‌نامه: رابستن برخلاف بقیه‌ی آدم‌های نرمال، توی سیاه‌چاله پس‌ سیاه‌چاله‌های فضا به دنیا اومد. از بچگی خیلی متفاوت بود. و شاید برای همینه که نه آدمه و نه نرمال! بعد از اینکه به زمین برگشت، برادر بزرگش تا مدت‌ها بخاطر همه‌چیز بولی‌ش می‌کرد و گرامر زبان رو غلط غولوط بهش یاد داد. برادر بزرگش از صد تا دشمن بدتر بود!
رابستن پس از برگشتن، به مرگ‌خواران پیوست. همیشه دوست داشت بتونه آدم خیلی خیلی بد و شروری باشه، ولی برعکس مهربون‌ترین قلب دنیا رو داره. این شد که یک روز وقتی توی یکی از ماموریت‌هاش یه بچه توی آشغالا پیدا کرد، تصمیم گرفت اونو به سرپرستی بگیره و بزرگش کنه و اسمش رو هم گذاشت «بچه». به هر حال از کسی که حرف زدن رو از داداش بزرگترش یاد گرفته نمی‌شه انتظار بیشتری داشت.
حالا اون دو تا با هم یه خونواده‌ی دو نفره تشکیل دادن و خیلی کنار هم خوشبخت و شرور هستن!



انجام شد. خوش برگشتی.

ته دل خودمم میخواستم برگردم به شخصیت قبلیم.
توروخدا نگو رابستن لسترنجم گرفتن!

نه اتفاقا رابستن آزاده.
یه بلیت بزن باهاش که بازش کنن مدیرا و معرفی شخصیت ارسال کن باهاش.

تالارو خودت تاسیس کنی، دسترسیشو ازت بگیرن. زشته آقا زشته!
دسترسی منو لطف میکنید؟

خوش برگشتی.

متاسفانه شخصیت سالازار اسلیترین گرفته‌شده. ولی چون تعداد پست‌های ایفاییت کم هست، میتونی با همین اکانتت شخصیت دیگه‌ای رو انتخاب کنی و معرفی کنی.

رزا بلک. دختر سیریوس بلک که مادرش توسط مرگ‌خواران کوشته شد

او اتفاقا در تولد رون دنیا امده بود.دقیقا در همان روز ساعت و سال..جالبه نه؟
ویزلی ها از او مراقبت کردن
مولی او را همانند هری دوست داشت.
و او خوش شانس بود تقریبا.چون ۴ پدر و مادر داشت
الیسا بلک.سیریوس بلک. مولی ویزلی و آرتوز ویزلی
او مولی و ارتور را پدر و مادر خود میدید.
و جینی مانند خواهزش بود و باقز پسر ها هم همانند برادرنش.
او بیش از همه به رون نزدیک بود و سپس جرج و فرد.و حتما حدس میزتید که با نابود شدن فرد نیز او نابود شد.
او دعوا های بسیاری داشت با پرسی.زیرا رزا از هیچ قانونی پیروی نمیکرد و خب پرسی برعکس او بود.البته باز هم هم را دوست داشتند.
او تمام زندگیش زنده بود تا بتواند سیریوس را ببیند. و مس از ازادی سیریوس هرکاری میکرد تا لبخند پدرش را ببیند.او خیلی سیریوس را دوست داشت
و سیریوس بی اندازه عاشق دختر کوچکش بود.
او ظاهر مادرش را داشت اما اخلاقانش کاملا شبیه سیریوس بود و گاهی والبورگا. و سوروس همیشه غرغر میکرد که چرا او اتقدر شبیه سیریوس است؟
سیریوس جلوی او نابود شد...و رزا نیز پس از او نابود شد
او علاقه ای پنهانی به دراکو داشت.
و دوست صمیمی اش رون و هری و هرمیون بودند و البته سدریک دیگوری...و خب مرگ‌او هم بسیار دردناک بود.


متاسفانه شخصیت‌های ساختگی تایید نمی‌شن چون ما می‌دونیم که سیریوس بلک تو کتاب هرگز دختری نداشت. بنابراین لطفا حتما از لیست شخصیت‌ها یکی رو انتخاب کن و در مورد اون بنویس.

در ضمن توصیه می‌کنم حتما یه دور قبل از ارسال پستت از روش بخونی تا متوجه اشکالات تایپی بشی و بتونی رفعش کنی.

تایید نشد.

جورج دامبلدور پاتر نژاد :اصیل زاده ولی درواقع دورگه و یک گرگینه گروه :گریفیندور چوبدست : ابر چوبدست هنگامی که در خرابه های هاگواردز می رفت ان را دید و در نبردی هری پاتر رو خلع سلاح کرد او حتی از هری شنل نامرعی و انگشتر رستاخیز را با قدرت ابر چوبدست گرفت و درواقع او صاحب مرگ است یعنی یادگار مرگ نیست او درواقع خود مرگ است ولی او جادوگر بدی نیست وبا قرتش خوبی انجام می دهد ولی یادگان را به هری نمیدهد او باور دار او یادگار مرگ اصلی است و هری قدرت استفاده از ان را ندارد
ورد های ساخت شده" او با سن کمش توانسته است 10ورد بسازد که هرکدام کاربرد های خود رادارد 1 زندگی مرگان 2 محافظ تمام ورد ها3 ورد شناسایی نشدن 4 ورد گرفتمن و ترکیب قدرت ان با دیگری 4 ترکیب همه ی ورد ها5 قدرت کسانی را که بااین ورد کشته شده اند رامی گیرد 6ناپدید سازی اشیا 7 استفاده تمام قدرت در یک ورد که جان خودش رانیز میگیرد8 تکلم با حیوانات 9 قدرت ناپایدار 10 انتقال قدرت چوبدست به دست حودش و استفاده ورد های چوبدست و قدرت انها بادست
ویژگی ظاهری : چشم قهوه ای .پوست سفید .موهای خرمایی .قد متوسط. در حالت گرگینه : قد بلند چشمان ابی قدرت بینظیر
اونیز از دامبلدور و خود مرگ و حتی هری و ولدمورت قوی تر است حتی با فدا کردن خود میتواند همه ی جادوگران دنیا را ازبین ببرد ورد 7 منظور است


اگه می‌خوای وارد ایفای‌نقش جادوگران شی و دنیای جادویی هری پاتر رو به همون ترتیبی که هری پاتر از کودکی تا بزرگسالی طی کرد تجربه کنی، طرح ویژه سایت جادوگران با عنوان "فکر می‌کنی جادوگری؟" رو بهتره مطالعه کنی.

در مرحله اول باید براساس یکی از تصاویر کارگاه، داستانی در تاپیک کارگاه داستان‌نویسی ارسال کنی. بعدش مرحله به مرحله راهنمایی می‌شی که در ادامه چه کاری باید انجام بدی.

در ضمن شخصیت‌های ساختگی تایید نمی‌شن و حتما باید از لیست شخصیت‌ها یکی رو انتخاب کنی. اگه شخصیت انتخابیت در حد اسم بوده، می‌تونی با خلاقیت خودت هر ویژگی ظاهری، شخصیتی، زندگینامه و... که می‌خوای براش خلق کنی. ولی فراموش نکن که همه اینا باید تو چارچوب دنیای جادویی هری پاتر باشه.

سلام دسترسی های منو میدیدین بیاد:)؟


اگه که این‌بار قصد حضور و فعالیت داری، چرا که نه!
انجام شد.

نام:ریگولوس بلک.
لقب:رگ، ریگی، رگی، ر.ا.ب.
نژاد: اصیل زاده.
گروه: اسما اسلیترین ولی رسما هافلپاف.{دسترسی هافل رو لطف کنین.}
ویژگی ظاهری: قدی نسبتا کوتاه، به شدت لاغر و استخوانی با پوستی به رنگ گچ و چشمای آبی. تنها چیزی که تو ظاهرش دوست داره زاویه فکشه.
ویژگی اخلاقی: ریگولوس به معنای واقعی یه درونگراست. یعنی اگر شما اونو درحالی دیدین که داره با بی خیالی تموم می گه و می خنده، تبریک می گم، با نادرترین صحنه روزگار مواجه شدین. بینی بسیار حساسی داره. یعنی اگه بیشتر از بیست و چهار ساعته که حموم نرفتین به هیچ عنوان نزدیکش نشین. از هفتاد و پنج درصد بوها بدش میاد. علاقه زیادی به کتاب خوندن و داستان نوشتن داره.
داستان زندگی:
ریگولوس با وجود مریض و ضعیف بودنش همیشه پسر طلایی خانواده بوده. به هر حال اون یه دانش آموز ممتاز بود و همچنین وانمود می کرد عقائد خاندان رو قبول داره.
اون تقریبا همیشه مریضه. مدام یا سرفه می کنه یا جاییش درد داره. از ویژگی های بارزش می شه به غش کردن در هر زمان و مکان و فوبیاهای فراوان من جمله خون و فضای بسته اشاره کرد.
در سال سوم به اصرار سیریوس به عضویت تیم کوییدیچ دراومد اما خب بدنش توانایی این همه جنب و جوش رو نداشت و به همین خاطر از تیم استغفا داد.
در تولد شونزده سالگیش به اجبار خانواده به مرگخوارا پیوست. اما زود متوجه شد که اشتباه بوده و حاضر شد برای فانی کردن ولدمورت بمیره.
شناسه قبلی


تایید شد.
لینک شناسه قبلیت رو هم تو پروفایلت قرار دادم. لطفا اگه نمی‌خوای بگو تا برش دارم. هم‌چنین لطفا به پیام‌شخصی‌ای که برات ارسال کردم مراجعه کن.