هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوی سیاه
پیام زده شده در: ۱۷:۰۹:۱۷ سه شنبه ۱۸ دی ۱۴۰۳

گریفیندور

پروفسور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۳:۲۲ سه شنبه ۱۸ دی ۱۴۰۳
گروه:
گریفیندور
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 36
آفلاین
دوشیره مدلی!

این‌بار خیلی خیلی بهتر شد.

تبریک میگم. کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه رو با موفقیت گذروندی. با هوشیاری به مسیر ادامه بده تا بقیه کلاس‌ها رو هم با موفقیت بگذرونی.

چالش اول و دوم تایید شد.


پیش از شرکت در کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه حتماً پست تدریس را به طور کامل و دقیق مطالعه کنید.


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوی سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۵۶:۳۷ سه شنبه ۱۸ دی ۱۴۰۳

گریفیندور

لورا مدلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۴:۴۴ جمعه ۳۰ آذر ۱۴۰۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۱۴:۳۲
از قلعه ای در نزدیکی آشیانه افسانه
گروه:
جادوآموز سال‌پایینی
گریفیندور
جـادوگـر
پیام: 15
آفلاین
چالش اول
لورا آرام وارد کوچه‌ی ناکترن می‌شود. ساعتی را انتخاب کرده است که هیچ کدام از سال اولی ها جرعت نزدیک شدن به آنجا را نداشته باشند. آنجا به خودی خود ترسناک بود، چه برسد به اینکه نزدیکی غروب و تنها به آنجا بروی. همین که سایه ها می‌لرزیدند و پیچ و تاب می‌خوردند باعث می‌شد که حتی فکر ورود به آنجا در این ساعت به ذهنشان خطور نکند. لورا اما انگار که از خودش مطمئن باشد در کوچه به راه افتاد. خودش نیز می‌داند که کارش خطرناک است اما تا چه حد را نمی‌داند.

همه چیز را به دقت وارسی می‌کند. ساحره های پیر با ردای ژولیده؟ دیوار های سیاه و مغازه های به ظاهر متروک؟ اینها که ساده است. از یک همچین جایی باید حتی انتظار بیشتر از این را داشت. ساحره ها وارد یکی از مغازه ها می‌شوند. لورا به ویترین مغازه ها نگاه می‌کند که خاکی و ترک خورده هستند. یک جعبه‌ی موسيقی آبی رنگ با طرح های طلایی کنار کلی خرت و پرت شکسته و باز شده درون ویترین جا خوش کرده است. شاید لورا بعدا برای خریدن آن بیاید. کمی در کوچه پیش می‌رود. کوچه به نظر مانند مکانی‌ست که در آن اشباح حکم فرمایی می‌کنند؛ خالی از سکنه. البته که در باطن اینگونه نیست.

آرام دست به دیواری می‌کشد که گویی از جنس شن است. خاکسترهای سیاهی به دستش می‌چسبد. عجیب است، بسیار عجیب. تا کنون خاکستری چونین گونه ندیده است. خاکسترها را به ترک غیر عادی یکی از ویترین ها می‌کشد. جمله‌ها و علائم نامفهوم یا شاید هم کم مفهوم روی شیشه پدیدار می‌شوند: خوش آمدید به &/§ با ¶¢‌‌£~¬__- اجازه ورود به شما داده شد. تاریکی درون شما پذیرفته شد.

لورا با شک به ویترین نگاه می‌کند. جالب است، بسیار جالب. شیشه شروع به ذوب شدن می‌کند. لورا خودش را عقب می‌کشد. سرما و گرما در هم آمیخته با شدت به سمت لورا هجوم می‌آورد و او را روی زمین می‌اندازد. به دیوار می‌چسبد و نگاهی به سمت کوچه ی دیاگون می‌اندازد. آجرها می‌لغزند و تلاش می‌کنند ورودی را ببندند. به دلیل اینکه باید سریع به هاگوارتز برگردد( فقط به این دلیل که باید سریع به هاگوارتز برگردد! ) به سمت ورودی می‌دود و قبل از بسته شدن آن رد می‌شود. نفس زنان به کوچه‌ی ناکترن نگاه می‌کند که انگار نه انگار اتفاقی افتاده باشد.

قطعا بعدا برمی‌گردد. تعطیلات یا بعد از فارغ التحصیلی، برمی‌گردد. تا ببیند درون آنجا چیست. اما حالا باید به هاگوارتز برگردد.



پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوی سیاه
پیام زده شده در: ۱۱:۵۴:۰۷ شنبه ۱۵ دی ۱۴۰۳

گریفیندور

پروفسور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۳:۲۲ سه شنبه ۱۸ دی ۱۴۰۳
گروه:
گریفیندور
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 36
آفلاین
دوشیزه مدلی!

در مورد چالش اول:

در مورد ظاهر پستت باید چند مورد رو بگم... وقتی که پاراگراف تموم میشه، برای شروع پاراگراف جدید، دوتا اینتر بزن.

استفاده‌ت از علائم نگارشی خوب بود، ولی علائم رو به کلمه قبلی بچسبون، با یک اسپیس از کلمه بعدی فاصله بده.

و البته در مورد محتوا... یک مقداری سریع داستان رو پیش بردی و نا واضح. حس میکنم خیلی با عجله نوشتی.
و البته که مانور خیلی کمی روی اون ساعت دادی که هیچکس جرئت نزدیک شدن بهش رو نداشت.
ازت میخوام که این داستان رو با جزئیات بیشتری بازنویسی کنی و دوباره ارسال کنی.

چالش اول فعلا تایید نشد.

و اما چالش دومت:

خوب و بدون اشکال بود. مکالمه رو شرح دادی، نکات پایه دیالوگ نویسی رو یاد گرفتی، و این خیلی خوبه.

چالش دومت تایید میشه.


پیش از شرکت در کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه حتماً پست تدریس را به طور کامل و دقیق مطالعه کنید.


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوی سیاه
پیام زده شده در: ۱۰:۵۰:۴۸ شنبه ۱۵ دی ۱۴۰۳

گریفیندور

لورا مدلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۴:۴۴ جمعه ۳۰ آذر ۱۴۰۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۱۴:۳۲
از قلعه ای در نزدیکی آشیانه افسانه
گروه:
جادوآموز سال‌پایینی
گریفیندور
جـادوگـر
پیام: 15
آفلاین
چالش دوم

- سلام... ام... خودت اینجا تنهایی یا برای کسی جا گرفتی؟
- خودم تنهام. بیا تو.
- اسمت چیه؟
- لورا.
- چی داری می‌خونی؟ سیاهی؟ در مورد چیه؟
- جادوی سیاه.
- برای چی در مورد جادوی سیاه می‌خونی؟
- برام جالبه. طلسم های تاریک، دمنتور ها، حتی خون‌آشام ها!
- خون‌آشام ها؟ خیلی ترسناکن! من که زیاد ازشون خوشم نمیاد. چرا برات جالبه؟
- آخ که نمی‌دونی چقدر دوست دارم چند تا شیشه خون خون‌آشام داشته باشم. و البته یکم هم بچشم!
- ام... یکم ترسناکی!

دختر خودش را کمی از لورا دور می‌کند.
- تا حالا خون انسان خوردی؟
- تو تا حالا دستت زخم نشده که بذاریش داخل دهنت؟
- خب از اون لحاظ چرا. تو کدوم موجود جادویی رو بیشتر دوست داری؟
- ام... من تقریباً همه رو دوست دارم. ولی خب گرگینه رو نمیشه کنترل کرد. از بقیه دردسر ساز تره.
- خوراکی نمی‌خواید؟ ... خوراکی!
-مـــن! من یدونه کیک پاتیلی می‌خوام!



پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوی سیاه
پیام زده شده در: ۱۰:۵۰:۲۴ شنبه ۱۵ دی ۱۴۰۳

گریفیندور

لورا مدلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۴:۴۴ جمعه ۳۰ آذر ۱۴۰۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۱۴:۳۲
از قلعه ای در نزدیکی آشیانه افسانه
گروه:
جادوآموز سال‌پایینی
گریفیندور
جـادوگـر
پیام: 15
آفلاین
چالش اول
لورا آرام وارد کوچه‌ی ناکترن می‌شود. ساعتی را انتخاب کرده است که هیچ کدام از سال اولی ها جرعت نزدیک شدن به آنجا را نداشته باشند. آنجا به خودی خود ترسناک بود، چه برسد به اینکه نزدیکی غروب و تنها به آنجا بروی. لورا اما انگار که از خودش مطمئن باشد در کوچه به راه می‌افتد.
همه چیز را به دقت وارسی می‌کند . چند ساحره هایی با رداهای ژولیده و بلند به سمت ردیفی از مغازه ها می‌روند. ویترین مغازه‌ها ترک خورده و خاکی است و وسایل گویی که بمبی منفجر شده باشد اینطرف و آنطرف افتاده اند. به نظر می‌رسد کوچه بعد از حمله اشباح خالی رها شده باشد اما رد شدن جادوگرانی از کوچه این ذهنیت را بر هم می‌زد.
به دیواری دست می‌کشد و به خاکستری سیاه که به دستش چسبیده نگاه می‌کند. به سمت یکی از یترین ها که ترک های عجیبی دارد می‌رود و سیاهه ها را روی ترک ها می‌کشد. خاکستر ها گویی که مایع باشند درون ترک پخش می‌شوند و علامت ها و نوشته های عجیبب و ترسناکی را نمایان می‌کنند: خوش آمدید به &/§ با ¶¢£~ ¬__- اجازه‌ی ورود به شما داده شد. تاریکی درون شما پذیرفته شد.
لورا با شک به ویترین نگاه می‌کند و قدمی عقب می‌آید. شیشه شروع به ذوب شدن می‌کند و گرما و سرما در هم آمیخته به سمت لورا هجوم می‌آورند و او را روی زمین می‌اندازند. خود را کنار دیوار می‌کشد تا کمت آسیب ببیند. آجر ها در محل به هم رسیدن کوچه‌ی دیاگون با ناکترن حرکت می‌کنند تا راه خروج را ببندند. لورا از روی زمین بلند می‌شود و قبل از اینکه آجرها راه را ببندند از کوچه بیرون می‌آید و نفس زنان به کوچه‌ی ناکترن نگاه می‌کند که مانند همان اول شده است.



پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوی سیاه
پیام زده شده در: ۱۲:۴۸:۰۸ جمعه ۱۴ دی ۱۴۰۳

گریفیندور

پروفسور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۳:۲۲ سه شنبه ۱۸ دی ۱۴۰۳
گروه:
گریفیندور
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 36
آفلاین
دوشیزه کوئنتین!

هم توصیفاتت برای چالش اول خوب بودن و هم دیالوگات برای چالش دوم مکالمه خوبی بود.

دو تا مورد کوچیک. اول جمجمه رو اشتباها جمجه نوشته بودی و دوم فقط برای افعالی مثل "گفت، پاسخ داد، پرسید و..." از ":" استفاده می‌کنیم و باقی دیالوگ‌ها که چنین افعالی ندارن بهتره نقطه انتهای جمله بیاد. مثلا:
نقل قول:
هیلی بالاخره نگاهش رو به دختر انداخت:
-: چون تو لحظه‌هایی که هیچ چیز دیگه جواب نمی‌ده، اون‌ها می‌تونن ورق رو برگردونن. ولی به قول معروف، بازی با آتیشه.

هیلی بالاخره نگاهش رو به دختر انداخت.
- چون تو لحظه‌هایی که هیچ چیز دیگه جواب نمی‌ده، اون‌ها می‌تونن ورق رو برگردونن. ولی به قول معروف، بازی با آتیشه.


هم چالش اول و هم چالش دوم تایید می‌شه.


پیش از شرکت در کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه حتماً پست تدریس را به طور کامل و دقیق مطالعه کنید.


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوی سیاه
پیام زده شده در: ۱۶:۵۰:۵۶ پنجشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۳

گریفیندور

هیلی کوئنتین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۳:۲۳ سه شنبه ۱۱ دی ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۱۸:۳۳:۲۶ سه شنبه ۱۸ دی ۱۴۰۳
از اِلدرهارت شکسته
گروه:
جادوآموز سال‌پایینی
گریفیندور
جـادوگـر
پیام: 9
آفلاین
چالش دوم:

هیلی توی کوپه قطار نشسته بود، دستش زیر چونه‌اش، به منظره‌ای که از پشت شیشه رد می‌شد خیره شده بود. صدای چرخ‌های قطار روی ریل، ریتمی یکنواخت و آرامش‌بخش داشت. بغل‌دستیش، پسری با موهای تیره و نگاه مشکوک، بالاخره سکوت رو شکست:
-: هیچ‌وقت به این فکر کردی که چرا طلسمای سیاه این‌قدر جذابن؟

هیلی، بدون اینکه نگاهش رو از شیشه برداره، گفت:
-: جذاب؟ شاید چون همیشه قدرت آدمو سمت خودش می‌کشونه. ولی خب، بیشتر از جذاب بودن، خطرناکن.

دختر دیگری که روبه‌روی هیلی نشسته بود، با لبخند زهرآلودی گفت:
-: خطرناک؟ پس چرا همه می‌خوان یادشون بگیرن؟ حتی اونایی که دم از اخلاق و عدالت می‌زنن، آخر سر سراغش می‌رن.

هیلی بالاخره نگاهش رو به دختر انداخت:
-: چون تو لحظه‌هایی که هیچ چیز دیگه جواب نمی‌ده، اون‌ها می‌تونن ورق رو برگردونن. ولی به قول معروف، بازی با آتیشه.

پسر، با صدای آرومی که انگار از شنیدن این حرفا لذت می‌برد، زمزمه کرد:
-: مثل دمنتورها. همه ازشون می‌ترسن، ولی کسی که بتونه کنترلشون کنه، چی؟ اون آدم تبدیل به خطرناک‌ترین جادوگر دنیا می‌شه.

هیلی شونه‌ای بالا انداخت:
-: دمنتورها فقط ابزارن. نمی‌فهمن، احساس ندارن. ولی تک‌شاخ‌ها.. اون‌ها فرق دارن. خالص‌تر از چیزی هستن که جادوی سیاه بتونه بهشون دست بزنه.

دختر روبه‌رو قهقهه‌ای زد:
-: تک‌شاخ؟ داری از چی حرف می‌زنی؟ یه موجود بی‌فایده که فقط برای افسانه‌ها خوبه؟

هیلی خونسرد گفت:
-: آره؟ پس چرا خونشون این‌قدر ارزشمنده؟ چرا توی قدیمی‌ترین معجون‌ها همیشه ردپایی ازش هست؟ چون حتی یه قطره ازش می‌تونه هر طلسم و نفرینی رو خنثی کنه.

پسر با کنجکاوی گفت:
-: ولی گرگینه‌ها چی؟ فکر می‌کنی یه گرگینه توی هاگوارتز می‌تونه قایم بشه؟

هیلی لبخندی زد، ولی نگاهش تیز شد:
-: شاید بتونه. ولی کسی که بخواد قایم بشه، نباید کاری کنه که دیده بشه. اگه یکی از ما بود، تا حالا بو برده بودیم، نه؟

دختر با شیطنت سرش رو به سمت در کوپه خم کرد و گفت:
-: یا شاید هم همین الان، اینجا توی کوپه‌مونه.

هیلی مستقیم به چشم‌های پسر خیره شد:
-: شاید هم اون توی قطار، دنبال یکیه که شکارش کنه.

پسر با خنده گفت:
-: یا شاید هم تو اون شکارچی هستی.

هیلی پوزخندی زد و نگاهش رو دوباره به بیرون دوخت. صدای قهقهه‌ی دختر و زمزمه‌های پسر توی کوپه پیچید. ولی هیلی دیگه چیزی نگفت. نگاهش از منظره رد شد، اما تو ذهنش همچنان داشت طلسما، موجودات و احتمالات رو می‌سنجید می‌کرد.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوی سیاه
پیام زده شده در: ۱۶:۴۴:۴۴ پنجشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۳

گریفیندور

هیلی کوئنتین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۳:۲۳ سه شنبه ۱۱ دی ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۱۸:۳۳:۲۶ سه شنبه ۱۸ دی ۱۴۰۳
از اِلدرهارت شکسته
گروه:
جادوآموز سال‌پایینی
گریفیندور
جـادوگـر
پیام: 9
آفلاین
چالش اول:

هیلی با قدم‌های آروم تو دل تاریکی کوچه ناکترن جلو می‌رفت. انگار هرچی بیشتر پیش می‌رفت، هوا سنگین‌تر می‌شد. صدای زمزمه‌هایی که از مغازه‌ها می‌اومد، مثل یه جور هشدار بود، ولی هیلی حتی یه لحظه هم مکث نکرد.

چشماش خورد به یه ویترین کوچیک، که یه جمجه‌ عجیب روش بود. جمجه‌، کوچیک‌تر از معمولی بود، ولی اون چشماش.. خب، چشم که نداشت، ولی انگار از توی اون حفره‌های خالی، مستقیم داشت به هیلی زل می‌زد. هر چند ثانیه یه بار یه دود سیاه ازش بیرون می‌زد و پخش می‌شد.
هیلی حس کرد زمزمه‌هایی که می‌شنوه، داره مستقیم تو سرش می‌پیچه. انگار این جمجه داشت چیزی بهش می‌گفت، ولی خیلی نامفهوم بود. یه قدم عقب رفت و یه نفس عمیق کشید.

یه مغازه‌ی دیگه که رد شد، یه میز قدیمی دید که روش یه کتاب چرمی سیاه بود. جلدش انگار سوخته بود و طرحای روش، وقتی دقیق نگاه می‌کرد، تکون می‌خوردن. یه بوی عجیب می‌داد، چیزی بین دود و خاکستر. نزدیک‌تر که شد، انگار کتاب یه جورایی داشت زمزمه می‌کرد، ولی نه مثل قبل؛ این یکی داشت مستقیم دعوتش می‌کرد که لمسش کنه. هیلی فقط یه نگاه انداخت و سریع ازش رد شد. حس کرد اگه دستش به کتاب بخوره، شاید دیگه نتونه ازش جدا بشه.

یه آینه بزرگ اون جلو بود که توجهش رو جلب کرد. قابش پر از نقش‌های مار و جمجمه بود. نزدیک که شد، تو آینه خودش رو ندید. یه سایه دید. یه سایه با چشمای قرمز، که عین خودش بهش زل زده بود. سایه دستش رو آورد بالا، انگار که داشت دعوتش می‌کرد. هیلی یه لحظه مکث کرد، ولی سریع نگاهش رو دزدید. حس کرد اگه یه ثانیه بیشتر نگاه کنه، دیگه نمی‌تونه برگرده.

آخر سر رسید به یه قفس شیشه‌ای که توش یه چوبدستی بود. چوبدستی عادی نبود؛ رگه‌های طلایی روش، انگار زنده بودن و هر چند لحظه یه بار مثل رعد و برق حرکت می‌کردن. هیلی نزدیک‌تر شد و حس کرد نفسش سنگین شده. این چوبدستی واسه جادوی معمولی ساخته نشده بود، این رو مطمئن بود. یه لحظه فکر کرد اگه دستش بهش بخوره چی می‌شه، ولی قبل از اینکه بیشتر وسوسه بشه، راهش رو کشید و رفت.

کل کوچه پر از این وسایل بود. هر کدومشون یه جور مرموز و خطرناک بودن. هیلی می‌دونست اینجا جایی نیست که بشه زیاد موند. توی ناکترن، هر چیزی، حتی سایه‌ها هم می‌تونستن برای خودشون زنده باشن.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوی سیاه
پیام زده شده در: ۱۲:۵۶ سه شنبه ۶ آذر ۱۴۰۳

گریفیندور

پروفسور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۳:۲۲ سه شنبه ۱۸ دی ۱۴۰۳
گروه:
گریفیندور
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 36
آفلاین
دوشیزه بلک!

خوش‌حالم مواردی که گفته شد رو تا جای ممکن سعی کردی درستش کنی. چالش دومت تایید می‌شه.

اما برای این که بتونی تو چالش‌های بعدی تایید بشی، ازت می‌خوام حتما تو رولای آینده‌ت علاوه بر نکاتی که قبلا گفتم، نکته زیرو هم رعایت کنی:

توی پستت اینتر زیاد می‌زنی و اکثرا برای هر جمله جدیدی که می‌خوای بنویسی به خط بعد می‌ری. خصوصا یه سری جاها وسط پاراگراف ویرگول گذاشتی و باقی جمله رو به خط بعد بردی که درست نیست. ویرگول به معنای اینه که این جملات به هم مربوط هستن و در ادامه‌ی همدیگه‌ن. پس باید همه‌شون رو توی یک پاراگراف بنویسی. 2 تا مثال:

نقل قول:
سریع خم می‌شود... در کیفش دنبال چیزی می‌گردد.
نگاهم را از او میگرم،
و به پنجره میدوزم. هوا رو به تاریکی است. امیدوارم هرچه زود تر برسیم.
با صدای دخترک به سمتش بر میگردم.

سریع خم می‌شود... در کیفش دنبال چیزی می‌گردد. نگاهم را از او میگیرم و به پنجره میدوزم. هوا رو به تاریکی است. امیدوارم هرچه زود تر برسیم. با صدای دخترک به سمتش بر میگردم.

نقل قول:
صدای خنده بلند تر بلند تر میشود، نزدیک تر نزدیک تر،
ناگهان در تاریکی فرو میروم و دیگر چیزی متوجه نمی شوم.

صدای خنده بلند تر و بلند تر میشود، نزدیک تر و نزدیک تر، ناگهان در تاریکی فرو میروم و دیگر چیزی متوجه نمی شوم.



پیش از شرکت در کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه حتماً پست تدریس را به طور کامل و دقیق مطالعه کنید.


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوی سیاه
پیام زده شده در: ۰:۰۷ سه شنبه ۶ آذر ۱۴۰۳

اسلیترین

نارسیسا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۰ شنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۰:۰۸:۱۹ یکشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۳
از عمارت بلک
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
جادوآموز سال‌بالایی
پیام: 31
آفلاین
چالش دوم

آرام آرام قدم برمی‌داشتم و از سکوها می‌گذشتم.
نگاهی به اطراف انداختم؛ حق با خواهرم بود. سکوی نه و سه چهارم وجود نداشت، لااقل از دید ماگل ها این طور بود!
به یاد حرف های پدرم می‌افتم:

_ بین سکوی 10 و 9 دروازه مخفی به دنیا جادوگران و سکوی نه و سه چهارم وجود داره.

به رو به رویم نگاه میکنم سکوی 10 انجا است، سعی میکنم به قدم هایم سرعت ببخشم، تا دیر به قطار نرسم.
نفسم را درسینه حبس میکنم و بی‌درنگ قدم بر میدارم. چشم هایم را می‌بندم و رد میشوم،
با حس رد شدن؛

چشم هایم را میگشایم و به روبه رویم می نگرم و صدای همهمه در گوشم زنگ می‌زند.
و تصویر حرکت تند مردم را می بینم. باصدای سوت قطار به سمت قطار میروم.
وارد میشوم تقریبا همه کوپه ها پر است. نگاهم به کوپه ای می افتد. دخترکی تقریبا هم سن سال خودم در کنار پنجره کز کرده است، وارد میشوم و لب باز میکنم:
_ میشه بشینم؟
با چشم های زمردی اش به من زل می‌زند و فقط به تکان دادن سر اکتفا می‌کند.

آرام و خانومانه می‌نشینم و از پنجره به بیرون خیره میشوم و در افکارم غرق میشوم. نمیدانم چند دقیقه به همین منوال می‌گذرد.
نگاه خیره ای را روی صورتم حس میکنم.
به سمت دخترک بر میگردم او سرگرم کتاب خواندن است!
پس چه کسی به من نگاه میکند؟
دور اطراف را با دقت زیر نظر میگرم... همه چیز عادی است.

سرم را بر می‌گردانم، نگاهم روی جلد کتاب دخترک خیره می‌ماند.
کتابی با جلدی مشکی گه روی آن نوشته شده؛ جادوی سیاه کتاب جالبی به نظر می رسد.
با کنجکاوی میپرسم:

– داخلش چی نوشته؟

– درباره جادوی سیاه هست، موجودات وسایل جادو وحتی اسمشو نبر!
– اسمش نبر منظورت لرد ولدمورت هست؟

لرزیدن دخترک را به وضوح حس می‌کند.

– هعی آروم باش!

دخترک با صدایی لرزان پچ می‌زند:
– اون خیلی خطر ناک هست. لطفا به اسم صداش نکن.

به او پوزخند میزنم، دلم به حال دخترک می‌سوزد.از فردی می‌ترسد، که کل خاندان من به او خدمت می‌کنند؟

بی‌خیال لب میزنم:
– داخل کتاب درباره اون گردنبند ياقوت سرخ هم چیزی نوشته شده؟

با هواس پرتی می‌گوید:
– گردنبند! کدوم گردنبند؟

– شایعه شده بود.
گردنبندی در جنگل ممنوعه پیدا شده، در اون گردنبند روح دختر ۶ ساله ای که توسط شیاطین تسخیر شده بوده؛ زندگی میکنه.

سریع خم می‌شود... در کیفش دنبال چیزی می‌گردد.
نگاهم را از او میگرم،
و به پنجره میدوزم. هوا رو به تاریکی است. امیدوارم هرچه زود تر برسیم.
با صدای دخترک به سمتش بر میگردم.
– اینو میگی؟

با هیرت و ترس به گردنبند نگاه میکنم، همان است خوده خودش است. همان گردنبند که از جادوی سیاه پیروی می‌کند.
– خودشه از کجا پیداش کردی؟

می‌خواهد جواب سوالم را دهد؛ که صدای نهیبی می پیچد. صدایی مثل تصادف ثانیه ای بعد برق ها قطع می‌شود و قطار به سرعت شروع به حرکت میکند.

صدای جیغ می آید و بعد صدای خنده ای ترسناک که به صدای خنده دختر بچه ای شباهت دارد.
صدای خنده بلند تر بلند تر میشود، نزدیک تر نزدیک تر،
ناگهان در تاریکی فرو میروم و دیگر چیزی متوجه نمی شوم.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.