"به هواداری تیم بزرگ و بی مانند و خفن و اصیل و همه چی تموم پیامبران مرگ"
جادوگران مثل تیکه اخر رانی که به قوطی چسبیده و جدا نمیشود، بهم چسبیده بودند و با بیچارگی تمام در تاریکی جلو میرفتند. ناگهان مرگخواری که برعکس بود از میان پاهای ملت داد زد:
- عه ! یه نوری دارم می بینم!
دامبلدور که شانه راستش زیر چانه لرد فشرده شده بود، لبخند زد و گفت:
- خب دیگه تموم شد باباجان! مردیم و داریم میریم بهشت!
لرد ویشگونی از پهلویی که فکر میکرد مال دامبلدور است گرفت و صدای جیغ مرگخواری بلند شد.
- ما نمیخواهیم برویم بهشت! ما از تاریکی هستیم و به تاریکی میرویم!
اما دامبلدور بدون توجه به اعتراض لرد، با سرخوشی گفت:
- رفتیم بهشت میبرمت توی رود شیر نارگیل حمومت میکنم تام! روحت از تاریکی پاک میشه باباجان!....حالا همه با هم بخونین!.... از اون بالا داره میاد یه دسته حوری! همشون کاکل به سر، گوگولی مگولی!
سیرویس گفت:
- یعنی چی کاکل به سر؟ من حوری کراتین کرده ی داف طور میخوام! پوسیدم تو اون محفل!
کسی پرسید:
- آپشن داره مگه حوری؟ میتونیم هرچی بخواییم سفارش بدیم؟
- میشه من مار سفارش بدم؟
لرد با عصبانیت گفت:
- کی گفت مار؟ ما که میدانیم به دخترمان نجینی چشم دارین! ...کی گفت مار؟
همه ساکت شدند و مرگخوار برعکس دوباره گفت:
- ام...ببخشید....ارباب... من که اعتقاد به ناموس دارم و دخترتون آبجی ماست... ولی با اجازه تون باید بگم فکر نمیکنم به بهشت بریم... اخه یه آدمی معلومه... فکر کنم این یه نور چوبدستیه!
آنهایی که صورتهایشان به اعضا و جوارح بقیه فشرده نشده بود به ادامه تونل نگاه کردند. وارونه راست میگفت. یک فرد قوز کرده در گوشه تونل ایستاده بود و چوبدستی اش به اطراف نور میپاشید.
لرد چشمهایش را ریز کرد و گفت:
- چرا قیافه این فرد برایمان آشناست... این کیه؟
مرگخواری که گونه اش روی دیواره تونل فشرده شده و به صورت نیمه داشت جلو می آمد گفت:
- یا غلامرضا!... لرد رو بگیرید!
مرگخوار دیگری از ناکجا آباد کمر لرد را گرفت و گفت:
- ارباب آروم باشین!...خون کثیفتون رو تمییز نکنین! ارزش نداره!
مرگخوار سوم دست لرد را گاز گرفت.
- لختی خه طو بخسس هست در انتفام لیست!
لرد که شوکه شده بود گفت:
- به کمر مبارک ما دست نزنین!... آقا چی میگی؟ دست ما رو تف کن! چتونه؟
مرگخوار مذکور دست لرد را لحظه ایی تف کرد و گفت:
- عرض کردم لذتی که در بخشش هست در انتقام نیست!
بعد دوباره دست لرد را گاز گرفت.
- آقا ول کن!...چخه! چخه!... کدوم انتقام؟ چی میگین؟
گابریل که اصلا در باغ نبود با هیجان داد زد:
- عه ارباب! داور بازی کوییدیچتون!
معلوم نبود چون لرد ایستاد، بقیه جادوگران هم ایستادند یا از فرط تعجب ترمز دستی توده به صورت کلی کشیده شد اما در نتیجه هر کدام از اینها بود، همه چند قدم مانده به داور ایستادند. داور انگار اصلا متوجه جادوگران نشده بود و درگیر دفترچه ایی بود که در دستش بود و داشت با نور چوبدستی اش آن را میخواند.
لرد سعی کرد که خودش را آزاد کند.
- آی نفس کش!... آقا! داور!...بذار از اینجا بیام بیرون!... میام اون امتیازات کوییدیچ رو عملی روت اجرا میکنم!
- بابا بیخیال شو تام! حالا یه بازی بوده...
- یه بازی؟ یه بازی بوده؟... ما تریاکی شدیم! کافی نبود؟... ما را ول کنین! میخواهیم با این داور هورکراکس جدید بسازیم !
اعضای جامعه جادوگری با چنگ و دندان و قاشق و چنگال و ریش، لرد را نگه داشته بودند و نمیگذاشتند از گروه جدا شود. در همین حال داور مورد تهدید اصلا وجود فریادها و دست و پا زدن جادوگران به جیبش هم نبود و با بیخیالی تمام داشت دفترچه اش را میخواند.
- بابا جان میخوای یکم استرس داشته باشی؟ میشه در این سوژه لوس نباشی؟ میشه یکم فرار کنی؟
ولی داور حتی سرش را هم بالا نیاورد.
-لوپین بابا جان بیا اینو بخور شاید به خودش اومد!
- این همینجوری به ما توجه نکرد! اصلا رول قشنگ ما را خواندی؟ یا همینجوری سرت در دفترچه بوده؟ بیام برات اینجا شکلک بذارم حداقل زنده به نظر بیای؟
ناگهان در همان حال قوز کرده و دفترچه به دست شروع به جلو رفتن در تونل کرد و در افق تونل محو شد. جادوگران که شنلهایشان ریخته بود به دور شدن داور نگاه کردند و دوباره در تاریکی فرو رفتند.
لرد که از بند بقیه آزاد شده بود با غرور گفت:
- نه واقعا ارزش گشتن نداشت...