هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: تالار رمزتازها
پیام زده شده در: ۰:۰۰:۳۴ یکشنبه ۷ بهمن ۱۴۰۳
#53

مرگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۷ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۱۱:۵۰:۱۴ شنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۳
از کجا میدونی داسم زیر گلوت نیست؟
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 124
آفلاین
پایان رویداد اول اقلیت های جادویی


سیریوس درست فکر کرده بود. کم پیش می‌اومد که سیریوس فکر کنه. بالاخره سیریوس وزیری مردمی و دغدغه‌مند و بسیار بسیار اهمیت دهنده به ملت جادوگر و اقلیت و اکثریت و حتی وینکیت و مرگیت بود. پس طبیعتا خیلی وقتی برای این جنگولک بازیا و فکر کردنا نداشت. فکر کردن وقت زیادی می‌خواست و وزیر سیریوس با کلی مشغله و ایونت و لو دادن و پخش کردن فیلم‌های حکم‌رانی کردن معاونش وقتی برای فکر کردن نداشت.

البته این به این معنی نمی‌شه که سیریوس فکر نکنه. اصلا اف و تف و کف و اینجور چیزا توی چشم و گوش هرکسی که این‌جور فکر کنه. سیریوس برای فکر کردن وقت نداشت، اما تواناییشو که داشت. سیریوس بسیار وزیر توانمندی بود که تو هر زمینه‌ای یکه‌تاز و سرآمد و پیشران و پس‌ران و مِیز ران و کلی ران و سینه و دل و جگر و کشتار روز بود و خلاصه سیر سیریوسی بود برای خودش...

و همین فکر کردن‌های یکی در میون سیریوس به کمک ملت جادوگر و اقشار و اصناف جامعه می‌اومد و خیلی نفع می‌رسوند و سیریوس همیشه در تلاش برای همین قضیه بود.
- خب حالا کی می‌خواد برای اولین بار شانسشو امتحان کنه؟

به نظرتون با این همه توصیف از سیریوس کی می‌خواد برای اولین بار شانسشو امتحان کنه؟


ویرایش شده توسط مرگ در تاریخ ۱۴۰۳/۱۱/۷ ۰:۱۸:۳۲

MAYBE YOU ARE NEXT

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار رمزتازها
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷:۱۰ شنبه ۶ بهمن ۱۴۰۳
#52

گریفیندور، وزارت سحر و جادو، محفل ققنوس

سیریوس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۸
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۴۱:۱۹
از خونِ جوانان محفل لاله دمیده...
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
گریفیندور
شـاغـل
مشاور دیوان جادوگران
جـادوگـر
پیام: 423
آفلاین
شنل قرمزی توی این جنگل برای خودش اسم و رسمی داشت. به هرکسی محل نمی‌ذاشت و همیشه میگفت «شاهزاده به پایین کنسله!». اقلیت‌های داستان از همون اولش هم با شنل قرمزی خیلی حال نکرده بودن و ته دلشون میدونستن که موجود پر مدعایی هستش. حالا بنظرتون وقتی با موجود پر ادعایی مثل شنل قرمزی بد رفتاری میشه، اون چه بلایی سر اون‌ کسایی که باهاش بد رفتاری کردن میاره؟ مخصوصا اگه قدرت جادویی داشته باشه! از این بلاها:
- بالاخره دهنم باز شد ای موجودهای کنسلِ بی ادب! وقتشه همتون تبدیل به خدمتکارای من توی یک دربار شیک و باکلاس بشید و به نوبت ازم خواستگاری کنید!

وینکی از یک طرف، و از یک طرف آقا مرگه، سعی کردن هرطور شده جلوی دهن شنل قرمزی رو بگیرن. مرگ داسش رو به سمت شنل قرمزی پرتاپ کرد. وینکی چندتا نارنجک از جیبش بیرون اورد و سعی کرد تا پرتشون کنه داخل حلق شنل قرمزی. اما همه چیز تا یک لحظه قبل از برخورد داس و نارنجک ها با شنل قرمزی تغییر کرد و یکدفعه فضا چینشش تغییر کرد.

لباس های اقلیت‌ها شروع به تغییر کرد و هرکدومشون یک مدل لباس خدمتکاری سلطنتی که خیلی تنگ و محکم هم بودن، تنشون شد. طبق جادوی شنل قرمزی همشون توی یک صف قرار گرفتن و یک قصر خیلی زیبا و بزرگ در اطرافشون شکل گرفت. حتی تر و خشک باهم سوختن و وینکی که خودش مخالف اقلیت‌ها بود، حالا در کنار اقلیت‌ها قرار گرفته بود و باید به شنل قرمزی خدمت می‌کرد.

سیریوس لباس قرمز رنگ و بسیار تنگی به تن داشت و درحالی که روی فرش قرمز و کنار شنل قرمزی ایستاده بود، به دوربین نگاه کرد و گفت:
- فکر کنم بدبخت شدیم!




We've all got both light and dark inside us. What matters is the part we choose to act on...that's who we really are



پاسخ به: تالار رمزتازها
پیام زده شده در: ۱۳:۱۴:۳۵ شنبه ۶ بهمن ۱۴۰۳
#51

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲:۴۵:۱۶
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
هیئت مدیره جادوگران
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 640
آفلاین
خلاصه:
اقلیت‌ها همچنان زندگی ساده‌ای ندارن، پس تصمیم می‌گیرن از طریق یه پورتال به یه جهان دیگه، یعنی یه جنگل جادویی برن تا شاید زندگی بهتری پیش روشون باشه. ولی توی این جهان چوبدستیاشون کار نمی‌کنه و باید از قابلیت‌های اقلیتی خودشون استفاده کنن. اونا گرگ بد گنده قصه‌ها رو ملاقات می‌کنن که اونقدرا هم بد نیست، و البته شنل قرمزی‌ای که یه قدرت خاص داره: هر چیزی که به زبون میاره به واقعیت تبدیل می‌شه. اقلیت‌ها دهنشو می‌بندن و تصمیم می‌گیرن از قدرتش به نفع خودشون استفاده کنن. در ادامه اقلیت‌ها به خونه هانسل و گرتل می‌رسن که بعد از یه سری وقایع خوفناک و شکلاتی، وینکی کلبه رو با مسلسلش نابود می‌کنه و همه آواره می‌شن!


~~~~~

- وینکی هرچی خونه‌ی شکلاتی بود رو خراب کرد. وینکی مشت در دهن اقلیت‌ها کوبید. وینکی اجازه نداد. وینکی، جن اجازه نده خووب؟
- وینکی جن اجازه نده خووب!

گابریل در حالی که قلب از وجناتش بیرون ریخت، جلو رفت تا وینکی رو در آغوش کشید. اما در یک چشم به هم زدن وینکی دیگه تو صحنه نبود. وینکی جن بد؟

نخیر! وینکی اصلا هم جن بد نبود. اما وینکی نباید شخصیت فرعی در داستان‌ها بود. وینکی ورودهای طوفانی دوست داشت. پس وینکی موقتا از صحنه خارج شد تا دوباره در موقعیتی مناسب برگشت. وینکی جن سورپرایزکننده خوب.

حالا که وینکی منتظر برای موقعیت مناسب پشت صحنه پنهان شد و اقلیت‌ها موند با یک خونه شکلاتی خراب شده و گرگی که همچنان از ترس زوزه کشید و شنل قرمزی‌ای که باید دهنش بسته بود ولی به خاطر شلیک‌های مسلسل وینکی دیگه بسته نبود و نویسنده‌ای که هم‌چون وینکی جن خوب شد، داستان تصمیم گرفت ورق خورد و وارد فاز بعدی شد.

پس شنل قرمزی دهن باز کرد و گفت آن‌چه نباید گفت. این که چی گفت رو نویسنده بعدی مشخص کرد!


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۳/۱۱/۶ ۱۳:۲۳:۱۱
دلیل ویرایش: اضافه کردن خلاصه!

تصویر کوچک شده

🦅 Only Raven 🦅


پاسخ به: تالار رمزتازها
پیام زده شده در: ۲۳:۳۹:۳۶ جمعه ۵ بهمن ۱۴۰۳
#50

مرگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۷ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۱۱:۵۰:۱۴ شنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۳
از کجا میدونی داسم زیر گلوت نیست؟
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 124
آفلاین
تق تق تق تق!

صدای شلیک همه‌جارو گرفت. البته همه مشغول خوردن و قورت دادن و بلع کردن و هضم کردن و پس دادن شکلاتا و شیرینی‌های کلبه بودن و کسی توجهی نکرد. عضله توجهشون به دلیل مصرف شکلات زیاد دچار اضمحلال شده بود و رفته بود کمی چیژ استعمال کنه تا دوباره به میادین پر قدرت بازگرده.

تق تق تق تق!

البته وینکی، تروریست اقلیت ندوست و جن مفلوک هم از این قاعده مستثنی نبود. اون هم بوی شکلات و شیرینی عضله توجهش سوخته بود و وینکی هم که کلا مخالف آزادی و توجه و سوراخ کردن همه‌ی اینا با مسلسلش بود و دوست داشت که هیچکس به این چیزا اهمیت نده و عضله‌ی توجه همه همین‌جور باقی بمونه. وینکی، جن عضله ندوست خوووب؟!

تق تق تق تق!
پاق!


خونه شکلاتی که تحمل نداشت این‌همه سوراخ ریز و درشت رو توی خودش نگه داره، دچار افسردگی و فروپاشی روانی و استرس و اضطراب و پنیک شکلاتی شد و دلش پیچید توی دلش و دستش پیچید توی پاش و دهنش ریخت توی مغزش و تصمیم گرفت خودش رو رها کنه.

- وینکی هرچی خونه‌ی شکلاتی بود رو خراب کرد. وینکی مشت در دهن اقلیت‌ها کوبید. وینکی اجازه نداد. وینکی، جن اجازه نده خووب؟


MAYBE YOU ARE NEXT

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار رمزتازها
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳:۳۹ جمعه ۵ بهمن ۱۴۰۳
#49

ریونکلاو، مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۱۷:۲۴:۳۸
از مسلسلستان!
گروه:
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
ریونکلاو
پیام: 572
آفلاین
قرویچ قراوچ قرویچ قراوچ

سالازار اسلیترین یک دستش را آورد بالا و مشغول خاراندن چانه‌اش شد و بعد - چون خیلی محکم داشت فکر می‌کرد - دست دیگرش را هم آورد بالا و همزمانِ چانه‌اش، کله‌اش را هم خاراند.
-یعنی میگی اجاقه پشت سر هانسل و گرتله یا پشت سر همه بقیه‌مون؟

گابریل با گوشه بیرونی آخرین ناخونش یکی از شانه‌های شکلاتی فرش را که بین دو آسیای کوچکش مانده بود را درآورد، نگاهش کرد، و دوباره خوردش.
-کی چیو میگه؟
-اجاقه که گفتی. پشت سر اوناست یا ماست؟
-من گفتم؟
-ها.
-ها؟

قرویچ قراوچ قرویچ قراوچ

یک گوشه خوشمزه آن‌ورتر، سیریوس بلک بود که یک لحظه یادش رفته بود سگ است و سه دهم ثانیه بعد از اینکه شکمش وسوسه‌اش کرده بود یک گاز از آتیش شکلاتی‌ای که داشت توی شومینه می‌سوخت بزند، دلش سخت درد گرفته بود و ریه‌هایش تاول زده بود و حالا روی زمین دراز کشیده بود و داشت سخت آلرژی می‌کرد.

-اجاق، ها؟ هممم... شاید دو تیکه بود و هم پشت سر اونا بود و هم پشت سر ما؟
-هممم؟ هممم.

قرویچ قراوچ قرویچ قراوچ

یک باد کاراملی از لای یک پنجره نصفه‌خورده وزید توی کلبه و خورد به یک صدای کج و هلش داد توی گوش آقا گرگه.
-صدای چیه؟
-شاید اجاقه‌ست که روشن مونده. از کجا میاد؟ پشت سر ما یا پشت سر اونا؟
-از... آمم... توی شکم هانسل بی‌روح؟

تمام اقلیت‌های توی کلبه نگاه‌هایشان را توی کُره‌چشم‌های کم‌حقشان چرخاندند و پرتاب کردند سمت هانسل و نوک اره‌ای که داشت سرک‌کشان، دورتادور شکمش را می‌برید.

قرویچ قراوچ قرویچ قراوچ

یک سکوت متمرکز بعد، دایره‌شکمی که وسط هانسل اره شده بود، لگد شد بیرون تا شوت شود توی کله سالازار اسلیترین و هزارتا اجاق پرنده را دور کله‌اش بیندازد به پرواز.

هانسل گردنش را خم کرد تا ببیند کدام دانه از وعده‌های غذایی اخیرش است که اینقدر قوی با هضم شدن مخالفت کرده.
-آه! گفتم این خطرناک به نظر میادا. گفتم اینو نخوریمشا، بذاریمش تو فریزر واسه جادوگر پلید بعدی که اومد سراغمون، کبابش کنیم. گفتما. گفتم.

و دل و روده‌هایش بیرون ریخت و مُرد.

آقا گرگه که این‌ها را دید، آنقدر محکم زوزه کشید که تمام گرگ‌های ریموس لوپین موهاشان ریخت.
-اینه! شنل قرمزی‌ای که بهتون گفتم، اینه! اینه که سالهاست سوزنی شده توی روحمون!
-قرمز نیست که. شنل هم نداره. دوتا پاست فقط. و پاهاشم شبیه پای آدم نیست که... شبیه پای... اجنه‌ست؟

سیگنس راست می‌گفت. چون ناشنل ناقرمزی‌ای که همین الان از شکم هانسل بیرون پریده بود، فقط نصف شنل قرمزی بود و نصف دیگرش را گرتل خورده بود و بخاطر همین هم بود که ناشنل ناقرمزی حالا اره‌‌اش را برداشته بود و داشت شکم گرتل را اره می‌کرد تا بقیه‌اش را هم نجات دهد.

قراوچ قرویچ قراوچ قرویچ

آن‌طرف‌تر، حتی سیریوس بلک هم آنقدر مجذوب همه این اتفاقات شده بود که یادش رفت باید آلرژی کند و از جایش بلند شد و دم‌تکان‌دانان، آمد این طرف و به اره‌شدن شکم گرتل نگاه کرد و برای اینکه حوصله‌ کسی موقع نگاه کردن سر نرود، اجاق خانه هانسل‌وگرتل‌اینا را هم از پشت سرش برداشت و گذاشت روی سینی و قاچش کرد و به همه تعارف کرد.

قراوچ قرویچ قراوچ قرویچ

این بار نوبت پوست شکم گرتل بود که پرتاب شود بیرون و قبل از اینکه آقا گرگه بتاند دوباره از دیدن شنل قرمزی کلی بترسد، بخورد توی سرش.

شنل قرمزی بقیه‌اش را روی پاهایش نصب کرد، شنلش را دور خودش پیچاند، و پرید پایین.
-وینکی، جن شنل قرمزی...

و دست کرد عقب توی اثناعشر گرتل و مسلسلش را بیرون آورد و گرفت سمت اقلیت‌ها.
- ... و اقلیتا، جن مُرده!

و شلیک کرد.



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار رمزتازها
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰:۰۴ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۳
#48

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲:۴۵:۱۶
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
هیئت مدیره جادوگران
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 640
آفلاین
قبل از این که کسی از سه نفرِ حاضر در کلبه بتونه واکنشی نشون بده، در با صدای قیژی باز می‌شه و گابریل میاد تو. گابریل که هنوز یه تیکه از پنجره تو دهنش بود، به سرعت می‌دوئه داخل کلبه و درست کنار سالازار وایمیسه و به ردای سالازار چنگ می‌زنه.

هانسل و گرتل برای چند ثانیه با چهره‌ای بی‌روح به هم زل می‌زنن تا این که بالاخره هر دو همونطور بی‌روح شونه‌ای بالا می‌ندازن. انگار که به توافقی پنهان با هم رسیده بودن. بنابراین گرتل همونطور بی‌روح حرف آخرشو اصلاح می‌کنه.
- اینجا هیچ موجود زنده‌ای نیست که خون داشته باشه، جز خودت و این دختر بچه.

قبل از این که فضا موفق بشه خوفناک بشه و حس و حالی که این صحنه می‌طلبید رو شبیه‌سازی کنه، دوباره صدای قیژ در به هوا برمی‌خیزه و این‌بار ترزا که نمی‌تونست گابریلو تنها بذاره داخل میاد.
- گابریل. اینقد خونه مردمو بی‌اجازه نخور!

گرتل نگاه بی‌روحی با هانسل رد و بدل می‌کنه و انگار نه انگار که پارازیتی بین حرفش افتاده باشه ادامه می‌ده:
- و این دختر.

باز هم صدای قیژی میاد و ورود نفر بعد رقم می‌خوره.

- و این آقا.

قیژ قیژ‌ها همینطور ادامه پیدا می‌کنه تا جایی که کل جماعتِ اقلیت وارد کلبه می‌شن. حتی آقا گرگه هم ناچارا توسط سیگنس به داخل کلبه کشیده شده بود اونم در حالی که با چنگالش سعی داشت خودشو به یه جا گیر بده تا دیگه کشان‌کشان روی زمین توسط سیگنس کشیده نشه. ولی خب پیروزی از آن سیگنس بود و حالا همه رو به روی هانسل و گرتلِ بی‌روح بودن. جایی که درست پشت سرشون اجاقی قرار داشت!


تصویر کوچک شده

🦅 Only Raven 🦅


پاسخ به: تالار رمزتازها
پیام زده شده در: ۲۰:۰۸:۵۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۳
#47

مدرسه هاگوارتز

سالازار اسلیترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
امروز ۳:۲۴:۳۲
از هاگوارتز
گروه:
جـادوگـر
هیئت مدیره جادوگران
مدیر هاگوارتز
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 596
آفلاین
- به به بوی خون تازه میاد؟ یعنی شکنجه‌گاهه اون تو؟

سالازار این رو گفت و سعی کرد آب دهنش رو که مثل آبشاری سرازیر شده بود، جمع و جور کنه. درست مثل گابریلی که وقتی آب‌نبات چوبی می‌دید و دیگه هیچ‌چیز نمی‌تونست جلوشو بگیره، بوی خون تازه هم سالازار رو تسخیر کرده بود. بدون هیچ مکثی، تام‌گونه (از تام و جری) به سمت کلبه کشیده شد، انگار که مغناطیسی نامرئی به طرفش می‌کشوندش. هدفش کاملاً مشخص بود: عقب نموندن از هیچ شکنجه‌ای که توی کلبه ممکنه اتفاق بیفته. همین‌طور که جذب کلبه می‌شد، حتی جمله دوم گادفری رو هم که داشت می‌گفت، اصلاً نشنید.

- بوی خون تازه میاد، اما بوی موجود زنده نمیاد!



در کلبه:

سالازار که وارد کلبه شد، انگار توی یه دنیای عجیب و غریب و از جنس قند و شکلات قدم گذاشته بود. دیوارها از کیک شکلاتی بودن که روشون مربای توت‌فرنگی ریخته شده بود و پنجره‌ها از شکر کاراملی درست شده بودن. کف زمین هم با بیسکویت‌های زنجبیلی پوشیده شده بود که هر قدمی که سالازار برمی‌داشت، صدای خُرد شدنشون بلند می‌شد. البته که سالازار به این چیزا اهمیتی نمی‌داد. تنها چیزی که ذهنش رو مشغول کرده بود، اون بوی خون تازه بود که مثل خوره به جونش افتاده بود.

هانسل و گرتل، بدون اینکه حتی پلک بزنن، بی‌صدا و با حرکاتی عجیب، مثل عروسک‌هایی که با نخ کنترل می‌شن، مستقیم به سالازار زل زده بودن. چهره‌هاشون خالی از هر احساسی بود، مثل یه نقاب سنگی. سالازار دستش رو بالا برد و با لحنی آروم ولی کاملاً جدی گفت:
- خب... بوی خون کجاست؟ کسی اینجا شکنجه شده؟ یا قراره من شکنجه کنم؟

هانسل یه قدم جلو اومد. صدای یخ‌زده و بی‌روحش فضای کلبه رو پر کرد:
- خون اینجاست، اما تو چیزی که دنبالش هستی پیدا نمی‌کنی.

گرتل با همان لحن بی‌روح ادامه داد:
- اینجا هیچ موجود زنده‌ای نیست که خون داشته باشه، جز خودت.


ویرایش شده توسط سالازار اسلیترین در تاریخ ۱۴۰۳/۱۱/۴ ۲۲:۴۲:۲۰

تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار رمزتازها
پیام زده شده در: ۱۵:۴۹:۴۵ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۳
#46

گریفیندور، وزارت سحر و جادو، محفل ققنوس

ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۱ جمعه ۲۱ مهر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۲:۳۶:۱۲ پنجشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۳
از مصرف شکلات‌های تقلبی بپرهیزید!
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
گریفیندور
محفل ققنوس
جـادوگـر
مشاور دیوان جادوگران
پیام: 93
آفلاین
- سلام دنی. بیا با ما بازی کن.

دختر و پسری با موهای بلوند و پوست روشن و چشم‌های سبزرنگ توی قاب در ظاهر شدن. موهای دختر، از دو طرف بافته شده و روی شونه‌هاش پایین اومده بودن. چهره‌شون عاری از احساس بود و مستقیم، به ملت جادوگر و آقا گرگه خیره شده بودن.

- می‌گم که بچه‌ها... من این صحنه رو توی یک فیلم ماگلی به اسم درخشش دیده‌م.

گابریل که واژه درخشش رو دیده بود، یاد اکلیل افتاد و روحیاتش اکلیلی شد و از خودش اکلیل در کرد.
- منظورت اینه که shine bright like a diamond؟

خواهر و برادر سر جاشون نود درجه چرخیدن و وارد کلبه شدن. داخل کلبه دیده نمی‌شد. اما عطر کلوچه زنبیجلی، مافین تمشک و حتی شکلات با مغز مربای توت‌فرنگی فضا رو پر کرده بود. همه وسوسه شده بودن. البته غیر از آقا گرگه که همچنان آژیر می‌کشید و توی سر خودش می‌زد. و جوزفین که مشغول بررسی گیاه‌هایی بود که اطراف خونه سبز شده بودن و موج مکزیکی می‌رفتن.

صدای پچ‌پچ ملت که می‌خواستن ببینن باید چه حرکتی بزنن بلند شده بود. آکی می‌گفت بهتره مخفی‌تر از یک نینجا و به سرعت یک سامورایی وارد بشن. جوزفین درحالی که همراه گیاه‌ها با آهنگ عباس قادری اوج گرفته استفاده از پودر شادونه برای گیج‌کردن حریف رو پیشنهاد داد. ریموس توی جیبش دنبال شکلات‌های شب‌رنگ می‌گشت تا بتونن داخل خونه رو بهتر ببینن و اسکورپیوس هم خاک منطقه رو از نظر حاصل‌خیزی برای کِشت گالیون بررسی می‌کرد. در نهایت فردی که قدم اول رو برداشت سالازار بود.
- به نام مقدس خودمان، پیش‌قدم می‌گردیم.

هنوز سالازار یک قدم بیشتر برنداشته بود که غیر از جیغ آقا گرگه که پنیک کرده بود، صدای خس‌خس‌طور دیگه‌ای شنیده شد.

- نه!

صدا متعلق به گادفری بود که زیر شنلش، در مقابل آفتابی که از لابه‌لای برگ درخت‌ها می‌تابید پناه گرفته بود.
- غیر از بوی کیک و شیرینی یک بوی وسوسه‌کننده‌تر به مشامم می‌رسه... بوی خون تازه!


...you won't remember all my champagne problems

تصویر کوچک شده



پاسخ به: تالار رمزتازها
پیام زده شده در: ۱۲:۵۱:۴۸ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۳
#45

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲:۴۵:۱۶
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
هیئت مدیره جادوگران
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 640
آفلاین
آقا گرگه به سرعت فریادی می‌زنه و پشت جماعتِ اقلیت پناه می‌گیره.
- اینجا نه. اشتباه شده.

گرگ همینطور که پنهان شده بود، سرکی به بیرون می‌کشه و با دستش کلبه رو نشون می‌ده.
- یادتونه گفتم خطرات زیادی ما گرگ‌ها رو تهدید می‌کنه؟ اینجا یکیشونه!

ترزا بدون توجه به گرگی که از ترس بالا و پایین می‌پرید و در حال جویدن ناخونای دستاش بود، جلو می‌ره و دستی به کلبه می‌کشه.
- ولی به نظر خیلی کلبه امن و خوشگل و... خوشمزه‌ای میاد؟

صحنه اسلوموشون می‌شه و دست ترزا رو می‌بینیم که به قصد کندن و خوردن یه بخش کوچیک از کلبه دراز می‌شه و همزمان آقا گرگه که جمعیتِ اقلیتِ جلوشو کنار می‌زنه تا جلو بیاد و مانعش بشه.

ولی چه کسی پیروز ماجرا خواهد بود؟

آقا گرگه‌ی داستان ما زودتر به ترزا می‌رسه یا ترزا زودتر یه تیکه از کلبه رو نوش جان می‌کنه؟

- واااو! چه خوشمزه‌س!

خب، هیچ‌کدام!

چون گابریل زودتر دست به کار شده بود و تا الان یه تیکه گنده از قاب پنجره رو کنده و خورده بود. آقا گرگه با همون سرعتی که جلوی جمعیت اومده بود، پشت به کلبه رو به جمعیت می‌کنه و دوباره پشتشون پناه می‌بره.
- بدبخت شدیم.

همون موقع صدای قیژ قیژی حاکی از باز شدن در کلبه به گوش می‌رسه.


تصویر کوچک شده

🦅 Only Raven 🦅


پاسخ به: تالار رمزتازها
پیام زده شده در: ۴:۴۵:۴۲ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۳
#44

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، محفل ققنوس

آلنیس اورموند


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۲ دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۳۱:۵۷
از دست این آدما!
گروه:
جـادوگـر
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
شـاغـل
پیام: 295
آفلاین
همگی خوشحال از این که یه "احتمالا" ناجی پیدا کردن، از ترزا استقبال گرمی کردن و کلی تحویلش گرفتن. ولی هیچکس به این فکر نکرد که وقتی ترزا تونست بعد از اونا وارد جنگل بشه و خودش رو برسونه، پس یعنی فقط همون یه دروازه وجود نداشته و ممکنه هنوز راهی بین دو دنیا وجود داشته باشه.
ترزا بعد از جواب دادن سلام و احوال‌پرسی همه، به گرگ رسید و بعد از درآوردن گردنبندش، باهاش دست داد. ثانیه‌ای بعد، انگار که انفجاری رخ داده باشه، ترزا پرتاب شد و توی یه بوته تمشک فرود اومد. سیریوس و آکی زیر بغلش رو گرفتن و بیرون کشیدنش.

- حالت خوبه؟! چی شد؟

ترزا در حالی که شاخ و برگ لای موهاش دو برابر شده بود، خودش رو تکوند.
- اوردوز کردم از بس حجم خاطراتش زیاد بود!
- تو نصف داستانای بچه‌ها حضور داشتم چی فکر کردی؟ خب معلومه گذشته پرباری دارم!

سیریوس بین آقا گرگه و ترزا وایساد.
- حالا آدرس خونه‌ش رو پیدا کردی؟

ترزا یکم فکر کرد و توی تیکه‌های کوتاهی که از خاطرات بی‌شمار گرگ دیده بود، دنبال یه مکان واضح و مشخص گشت.
- فکر کنم فهمیدم گله‌ش کجان.

ملت اقلیت هر کدوم بنیان‌گذار گروه‌شون رو شکر گفتن و سالازار هم خودش رو شکر گفت.
ترزا روی زمین نشست تا هر مسیری که دیده بود رو روی خاک و با یه تیکه چوب بکشه. چند دقیقه بعد، نقشه احتمالی جنگل جلوشون روی زمین قرار داشت. ترزا یه جا رو روی نقشه ضربدر زد و با سر چوب به یه نقطه دیگه اشاره کرد.
- ما اینجاییم. اونجا هم خونه آقا گرگه‌س. طبق این نقشه، الان باید بپیچیم سمت راست و بعد چپ و بعد از اولین خروجی بندازیم کنار رودخونه تا برسیم به تخته سنگ بزرگ و بعد همونو مستقیم بریم تا خونه.

ملت انگار که جنگل رو مثل کف دست‌/سم/پنجه‌شون بشناسن، سر تکون دادن و تایید کردن. و باز هم هیچکس فکر نکرد که ممکنه یه درصد این نقشه ایراد داشته باشه و شاید بشه از طریق دیگه‌ای گله رو پیدا کرد. کلی سگ‌سان داشتن تو گروه! می‌تونستن از قدرت بویایی اونا استفاده کنن! اصلا اینا فکر هم می‌کنن؟!

- خب پس، راه بیفتیم!

ملت به صف شدن. گابریل مصدوم رو پشت ریموند نشوندن و شنل قرمزی رو با دهن بسته بین اسکارلت و ایزابل گذاشتن. قوی‌ترها رو هم ابتدا و انتهای صف گذاشتن تا در مقابل خطرات احتمالی ازشون محافظت کنن. هرچند، خطری در انتظارشون نبود و همون مسیری که ترزا گفته بود رو بدون مشکل طی کردن، تا بالاخره به یه خونه رسیدن.

- وای نمی‌دونستم گرگای دیگه‌ای هم هستن که به شیرینی‌پزی علاقه داشته باشن!

اولین و تنها واکنش از سمت آلنیس بود. چون بقیه منتظر آقا گرگه بودن که اهالی خونه رو صدا بزنه و اقلیت‌ها رو به داخل دعوت کنه. ولی گرگ مشغول افکارش بود. یه چیزی درست نبود. هرچقدر هم بخاطر زیبایی گابریل حواسش پرت شده باشه، بازم اونقدر عقل تو کله‌ش داشت که بفهمه خونه زنجبیلی رو به روشون مال یه گله گرگ نیست. بلکه طبق داستانا، متعلق به خواهر و برادر دوقلو، یعنی هانسل و گرتله.



Together we do whatever it takes
We're in this pack for life
We're wolves
We own the night!


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.