نام و نام خانوادگی: رودریک سیتون
پاترونوس: گرگ خاکستری
بوگارت: بادکنک در حال ترکیدن!
آدم خجالت میکشه بگه از بادکنکی که داره میترکه میترسه! تولد پنج سالگیم بود که یه پسر همسن و سال خودم یکی از بادکنکایی که خیلی بزرگ بودو گرفت توی بغلش و فشار داد و بعد بوم!
تا یه ماه لکنت گرفته بودم بخاطرش!
ولی خوشبختانه تا ظاهر میشه یه چند ثانیه ای طول میکشه که بترکه بخاطر همین وقت اینو دارم که سریع بادشو خالی کنم ولی اگه بترکه سریع وصیت ناممو چک میکنم که چیزی از قلم نیفتاده باشه!
حواست باشه که جلوی من چیزیو نترکونی!حیوان خانگی: یه جغد به اسم دیمون.(قبل دیمون حیوون خونگی ای نداشتم)
دیمون رو از یه فروشگاه حیوانات جادویی نجات دادم چون همیشه بقیه ی جغدارو اذیت میکرد. فکر میکردم که باهاشون اصلا نمیسازه (البته شاید جغدای دیگه رو از دست دیمون نجات دادم!)
عاشق کلکسیون سکههای منه و همیشه ی خدا سکهها را قایم میکنه و بعد فراموش میکنه کجا گذاشته! البته خداروشکر همشونو پیدا میکنم.
سرگرمی ها و علایق:-کلکسیون سکههای تاریخی(خوشگلن مگه نه؟)
-مطالعه روی حیوانات جادویی (و دفاع از حق و حقوقشون!)
- کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه ( دلیلش به خودم مربوطه.)
-معجونسازی (ترکیب کردن چند تا ماده باهم چیز جالبیه.. نیست؟)
-
بنفش -خواب
-هرنوع بازی که فکرشو بکنی
اجتناب و تنفرات:-حشرات(چرا انقدر غیرقابل پیش بینی و گیرن؟)
-کلاس تاریخ جادو(یکم زیادی حوصله سربر نیست؟)
-نارنجی!
ویژگی های شخصیتی: بقیه میگن که مهربون و وفادارم و خودمم تا حدودی قبولش دارم.
ولی سعی نکن از مهربونیم سواستفاده کنی!درونگرام و تایپ شخصیتیم infj هست.
معمولا عصبانی نمیشم ولی خب اگه بشم... خیلی قابل کنترل نیست میدونی. (مثلاً یه بار کل صندلیهای کلاسو تبدیل به قارچ کردم.)
پشتکارم بالاست. نمیتونم بگم حتما روی همه ی درسا ولی میتونی توی درس معجون سازی همه جوره رو من حساب کنی.
میتونی همه ی رازاتو بهم بگی راستی... راز نگه دار خوبیم.
همیشه یه
سکه توی جیبمه که روی یه طرفش نوشته "دخالت کن" و طرف دیگش نوشته "دخالت نکن". هردفعه که اتفاقی میفته اون سکه رو میندازم.
ویژگی های ظاهری:قد: ۱۸۵ سانتیمتر (به نسبت لاغرم ولی شونه هام یکم پهنه)
موهام: موهای قهوهای تیره با حالت کمی به هم ریخته ( خودم بهم ریختشون میکنم فکر نکن که شونه نمیکنم!)
رنگ چشم: خاکستری
لباس: رنگای مورد علاقم برای لباس مشکی و کرمی/شکلاتیه. البته توی تابستون رنگ سبز و سفیدم زیاد میپوشم.
اکسسوری: یه دستبند چرم که همیشه دست چپمه و یه گردنبند که سر گرگ روشه.
زندگی نامه کوتاه:پدر و مادرم جفتشون مشنگن. بابام یه کارمند دولته و مامانمم نقاش. البته برخلاف انتظار خونمون رنگی نیست و تمش سفید کرمیه.
خونه ی شلوغی نداریم مخصوصا اتاقم.وسایلی که گذاشتم توش خیلی کمه.ولی برخلاف خونمون توی شهری زندگی میکنیم که واقعا شلوغه! چرا لندنو حتی یه بارم خلوت ندیدم؟ بچه که بودم همه بخاطر شیطونیام عاصی شده بودن ولی هرچی بزرگتر شدم کمرنگ شد، هرچند که الانم شیطونیای خاص خودمو دارم! برخلاف زندگی خیلیا که کلی چیز برای تعریف کردن دارن زندگی من خیلی آروم و بدون دغدغه ی خاصی میگذشت. ولی خب بابام.. یکم پرخاشگر میشد بعضی وقتا و اونقدر رابطمون خوب نیست. بخاطر همین وقتی یازده سالم شد و اون نامه واسم اومد بهش نگفتم و فقط با مامانم رفتیم سکوی نه و سه چهارم. هر سالم مامانم برام کلی شیرینی و شکلات میفرسته و کلی بهم نامه میدیم. با اینکه درسم تموم نشده ولی دنبال کارم و همش دنبال اینم که ببینم چه انجمنی هست که بتونم باهاشون همکاری کنم و از حقوق حیوونا دفاع کنم. البته فکر میکنم دوست دارم که شغل اصلیم مربوط به معجون سازی باشه.
***
تایید شد. 
مرحله بعد: به تاپیک پاتیل درزدار برو و از یکی از جادوگرانی که در اونجا حضور داره، راهنمایی بخواه تا راه ورود به کوچه دیاگون رو بهت نشون بده. 
فراموش نکن همزمان میتونی در شهر لندن فعالیت کنی و بعنوان جادوگر دسترسیت به میدان مرکزی جادوگران و ویزنگاموت باز شده.