نقل قول:
خب اينم شبيه اون مرگ سهرابه كه توسط رستم انجام شد.. توي اون هم خيليا نقش داشتن.. چه مستقيم چه از روي آگاهي چه از روي ناآگاهي...
رستم مستقيم كشتش ولي از روي ناآگاهي
اسفنديار غيرمستقيم ولي آگاهانه
همون پادشاه ايران(افراسياب؟) غيرمستقيم و نيمه آگاهانه از روي لج بازي با دير دادن نوشدارو موجب مرگش شد.
مامان سهراب غيرمستقيم و ناآگاهانه از اين كه جلوي سهرابو نگرفت
كلي از سران سپاه اسفنديار آگاهانه و غيرمستقيم...
و خيلياي ديگه مثل خود سهراب كه مغرور بيده!
توي مرگ سيريوس هم طبق ليست اندرومديا خيليا نقش داشتن
دامبلدور ناآگاهانه و غير مستقيم... با زنداني كردن سيريوس، محل نذاشتن به هري، و ...
خوب من این رو یه ادیت و کامل کنم بچه هایی که شاه نامه نخوندن همه بفهمن
سهراب پسر رستم در سن یازده سالگی میفهمه که پدرش کیه و میخواد بره پدرشو کنه شاه ایران و خودش بشه شاه توران ( دو کشور همسایه ) اسبی انتخاب میکنه ( که خودش داستان قشنگی داره ) و دنبال پدرش میره افراسیاب شاه توران میفهمه و میبینه هیچ چیز به نفعش نیست و اگه رستم سهراب بهم برسن خاکستر میشه لشکر خود رو به فرمانده ای هومن میفرسته کمک سهراب و میگه نذارید بفهمه پدرش کیه تو جنگ یکی شون به دست دیگری کشته میشه اگه سهراب جوان مرد پدر در غمش از جنگیدن دست بر میداره اگه رستم مرد شبانه میریزیم و میکشیمش
و سپاه توران با سپاه سهراب یکی میشه و راه میفتن طرف دژ ایران اونجا یک سری جنگ اتفاق میفته و هژیر رو سهراب دست گیر میکنه رستم کاوس شاه ایران با خبر میشه که یه پیل تنی اومده طرف ایران و میخواد ایران رو بگیره گودرز پیر پدر گیو رو میفرسته پیش رستم تا بیاد گودرز به رستم میگه همچین کسی اومده و رستم خنده میکنه و میگه کسی در توران سراغ ندارم انقدر قدرت داشته باشه به جز طفلم که هنوز انقدر سن نداره و میگه فعلا جشن بگیریم و بعد راهی بشیم بعد از سه روز جشن راهی میشن و این باعث خشم کاوس میشه و قتی رستم میاد میگه اعدامش کنید و رستم عصبانی میشه و از درگاه میره بیرون پیران سپاه و کشور به کاوس و رستم حرف میزنن و کاوس معذرت میخواد و راهی جنگ میشن وقتی در اونجا چادر میزنن سهراب از هژیر میپرسه چادر رستم کدومشونه و هژیر از ترس این که شبانه بریزه و تهمتن رو بکشه میگه چادر رستم در بین چادر ها نیست و نیمده بالاخره جنگ میشه و سهراب یه حالی بهم میده
تا نوبت به جنگ تن به تن میرسه و بار سهراب حال همه رو میگیره تا نوبت به رستم میرسه و میره در اونجا با هم به شدت میجنگن تا سهراب رستم رو بر زمین میزنه و میخواد بکشتش که رستم حربه میکنه و میگه رسمه در کشور ما وقتی کوچک تری بزرگ تری رو بر زمین میزنه اون رو برای اولین بار نمیکشه و سهراب جوان مرد میگه قبوله من تو رو نمیکشم و رستم میره به سوی اب و اونجا از خدا میخواد که قدرت قبلی شو که سنگ زیر پاش خرد میشد و باعث دردسرش میخواست و قبلا از ایزد یکتا خواسته بود اون رو کم کنه بهش بر گردونه و فردا دوباره جنگ میشه و رستم ان یل رو میگیره و به زمین میزنه و با تیغ زهر دار سهراب رو زخمی میکنه ( زخمی که چه عرض کنم کل پهلو سهراب رو میشکافه) و بعدش صحبت معروف سهراب که اگر ماهی شوی به دریا یا ستاره به اسمان پدرم رستم تو رو پیدا میکنه و انتقم منو ازت میگیره و رستم گریه کنان و مو کشان میگه چه داری نشان از پدر که منم ان بد بخت و سهراب میگه استینم رو بالا بزن و رستم نشان خودشو میبینه و انقدر به شیون ادامه میده تا قش کنه وقتی به هوش میاد میگه پدر دیگر گذشت زمانه با ما خوب نبود و نمیخواست من به تو برسم من حتی از یار خودت هم پرسیدم گفت تو رستم نیستی چرا خودت نگفتی ( در اول جنگ ها معمولا یه کم رجز برای هم میخونن و خودشونو معرفی میکنن اول جنگ سهراب در دلش این امید به وجود میاد که این مرد پدرشه و از رستم میپرسه ای پیر اگه رستمی بگو و من را خوشحال کن و رستم میگه من شاگرد رستم هم نیستم و خودشو معرفی نمیکنه ) سپاه ها نگران میشن که چرا باز نگشتن پهلوان های ایران میان و میبنن و میفهمن قضیه رو همه شروع میکنن به عذا داری تا این که رستم به یاد نوش دارو میفته و گودرز رو میفرسته ولی کاوس با گیو مشورت میکنه میگه اگه این پیل دوباره خوب شود روز گار ما سیاه میشه و این دست اون دست میکنه تا گودرز بر می گرده و میگه نمیده رستم قاطی میکنه خودش پا میشه میره و در وسط راه خبر می رسه که سهراب مرده و همه دو سپاه شروع میکنن به عذا داری وادامه داستان
و معروفه که دست تقدیر تو کار بوده که نذاشت بفهمه سهراب پدرش کیه
به جز اسفندیار کسی اگاه نبود که قراره چنین اتفاقی بیفته
واقا حداقل این داستان رو مقایسه نکنید زشته مردم بهتون میخندن درسته به نظر من هم رولینگ از این الهام گرفته و ریده تو داستان رستم و سهراب ولی دیگه مقایسه ش نکنید من خنده میگیره و همین طور عصبانی میشم سهراب رو داری با امبریج مقایسه میکنی؟ رستم رو با هری؟