هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: قهوه خانه ی سنتی پادی فوت
پیام زده شده در: ۱۸:۴۰ یکشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۴

هرمون گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۸ دوشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۹:۴۳ شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 259
آفلاین
سه ساعت بعد
مرلین در حالی که گوشه ی لبش سگار برگی قرار داره:هنوز به هوش نیومده؟

هرمیون : نه دارم متن شکایت نامم را تنظیم میکنم
مرلین :
دنیس(مدل لاتی): ببین آبجی .. شوما الان زندونی ما هستین .. حالیته؟
هرمیون : ببین .. اینجوری لات حرف نمیزنند که .. اینجوری درسته : ببین آبجی ..الانا باس دیگه مولتفت شوده باشی .. الان زندونی ما هستی .. میفمی که ؟
در ضمن بِ اول ببین را باید آروم و کوتاه ادا کنی و تکیه ی کلامت روی بخش دوم کلمه باشه .. صداتم باید کلفت تر کنی .. و بعضی قسمتاشم صداتو زیر کنی ..
اگه میخوای دستور العملشو میدم بخونی آخه منم همینجوری یاد گرفتم ..
دنیس:
مرلین : بیا اونر دنیس خودم باهاش صحبت میکنم .. ببین گرنجر مگه کرام تو رو دوست نداره؟
همیون : خوب چرا ..
مرلین : مگه حاضر نیست برات هر کاری بکنه ؟
هرمیون : آره خوب
مرلین : خوبه .. شما الان گروگان ما هستید .. و ما هم یک سری درخواست ها داریم که در ازای آزادی شما باید انجام بشه .. میفهمید که
هرمیون : .. شما مطمئنید که میخواهید گروگان بگیرید؟ طبق مطالعات من از بین 894700 تا گروگان گیری ای که در تاریخ انجام شده .. فقط 34 تاش موفق بوده .. و در 12378 مورد گروگان گیرها محکوم به اعدام شدند ..
مرلین و دنیس به هم نگاه میکنند :
مرلین : با شماره ی من .. 1 .. 2...3 حالا
مرلین و دنیس : :chomagh:
--
دو دقیقه بعد :
مرلین و دنیس : آخیش راحت شدیم .. چقدر حرف میزنه ..


world has changed...I feel it in the water...I feel it in the earth...I smell it in the air... much that once was is lost... for none now live to remember it


Re: قهوه خانه ی سنتی پادی فوت
پیام زده شده در: ۱۶:۴۸ یکشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۴

پیتر پتیگرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۹ شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۲:۳۹ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸
از هرجا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 231
آفلاین
یه پیشنهاد واسه بهتر شدن کار قهوه خانه دارم.... یه رفراندم اینجا بگذاریم ببینیم چی می شه؟


در جنگ سرباز بی طرف وجود ندارد .....
دامبلدور نمرده ....


Re: قهوه خانه ی سنتی پادی فوت
پیام زده شده در: ۱۴:۵۲ جمعه ۱۲ فروردین ۱۳۸۴

هرمون گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۸ دوشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۹:۴۳ شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 259
آفلاین
مرلین : خواهش میکنم .. خواهش میکنم .. تشویق نکنید .. من متعلق به همه ی شما هستم ..
ملت: مرلین مرلین ....
هرمیون دیپت و پیتر : اینجا چه خبره
دیپت : دصت دنیس تو کاره خودم دیدم این آقاحه اومد یک چیزی بحش داد .
هرمیون :
مرلین: مردم .. ای ملت همیشه بیدار جادوگری و ای همه ی کسانی که از من حمایت میکنید ... انقلاب ما یک انقلاب برتره .. کینگزلی باید ور افته .. و فاج جانشین بشه .. شما .. خانومی که اونجایی
به هرمیون اشاره میکنه
یک دختره کنار هرمیون با عشوه میگه : من ؟
مرلین: نه .. اون یکی ..
یک دختر دیگه با ناز: منو میگن خانوم ..
مرلین : نه با شما هم نیستم .. شما .. همونی که دندوناش شبیه عاج فیله ..
هرمیون :
مرلین : آهان .. همونی که تعجب کرد .
هرمیون : با منی؟
مرلین: بله ..
دوتا دختر دیگه بازم با عشوه : چه حیف شد ..
مرلین : شما خانوم .. بعد از سخنرانی بیا باهات کار دارم ..
هرمیون :
در همین موقع نیروهای اسموت میرسند :
اسموت با بلندگو پشت یک وانت واستاده :
شورشی هایی که توی کفه جمع کنند .. با اختیار خودشون بیان بیرون .. یا اینکه ... به نیروهای نوشابه ای دستور میدم بیان تو ..
ملت توی کافه: کینگزلی باید ور افته .. کینگزلی باید ور افته ...
شیکم: این آخرین اخطاره .. یا شما بیاین تو .. یا نیروهای نوشابه ای را ..
یک لنگه کفش از پشت پرت میشه به طرف کینگزلی ....
کینگزلی با یک حرکت آکروباتیک لنگه کفش را رد میکنه ..
لنگه کفش یک خورده میره جلو بعد مثل بوم رنگ برمیگرده طرف کینگزلی ..
ادامه بدین ..
----------


world has changed...I feel it in the water...I feel it in the earth...I smell it in the air... much that once was is lost... for none now live to remember it


Re: قهوه خانه ی سنتی پادی فوت
پیام زده شده در: ۱۵:۵۷ چهارشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۳

پروفسور گودریک گریفندور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۹ یکشنبه ۶ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۱:۱۲ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۸۴
از سالن عمومی گریفندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 232
آفلاین
...همه در صلح و صفا در کنار هم نشستن که ناگهان شخصی که تا بحال اونجا نیومده بود میاد تو طبق روال همیشه...درو محکم میکوبه بهم...برای همین نیروی ویژه ای که برای درست کردن درهای بهم کوفته شده تشکیل شده شروع به کار میکنه...مرد ناشناس به سمت یکی از میزها میره و برگه ای رو میده به...دنیس...که روش نوشته:

عملیات بر قراره زود باش!

ومیره اون گوشه میشینه...دنیس هم بسرعت از کافه خارج میشه...و باز هم در رو میکوبونه بهم (007)...
چند لحظه میگزره...هنوز اتفاقی نیفتاده که یک دفعه...
ترق...توروق...بام...شرق...و غیره
همه شیشه ها و در و دیوار و همه میشکنه و صدها طلسم به هر سو پرا کنده میشه ، همه جادوگرا و ساحره ها میریزن بیرون و اونا هم شروع میکنن به طلسم زدن...مردم میریزن تو کافه شعار میدن...مرگ بر استکبار ، کینگزلی باید بره و ...
یک جادوگر : مرگ بر کینگ...شیشه ها رو بشکنید...
مک گونگال : دیفندو...بزنید...همه باید متحد باشن...
یه ساحره : کینگزلی روی درخت کاج *** فقط فاج فقط فاج!
گیلدی : الفرار...
مک گونگال : بگزارید بره ... اینجا دموکراسیه!
جاسم : الله و اکبر...طاغوت باید ورافته!
مردی که اول اومد تو هنوزم اون گوشه داشت آب کدو حلوایی میخورد...
مک گونگال : بیا دیگه مرد...همه منتظر تو ان...
مرد : اومدم...
جاسم : به افتخارش...
مرد : ممنون...
اون که تا حالا کلاه روسرش بود کلاهشو میزنه کنار...اون کسی نبود جز...
ملت : هوووق
جز...مرلین! مرلین اکنون میان مردم بود!


وه که چه بیرنگ و بینشان که منم...کی ببینم مرا چنان که منم؟!

تصویر کوچک شده


Re: قهوه خانه ی سنتی پادی فوت
پیام زده شده در: ۱۱:۳۶ شنبه ۱ اسفند ۱۳۸۳

پیتر پتیگرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۹ شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۲:۳۹ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸
از هرجا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 231
آفلاین
عملیات بر فراز قهوه خانه سنتی پادی فوت {استسمار و استعمار از عملیات بر فراز برلین}
پیتر و هرمی و دیپ و اینی + دنیس در کافه نشستن و پیتر داره قلیون می کشه...
قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل.......
اینی:
پیتر: خب اینی تعریف می کردی....
قل قل قل قل قل قل قل قل قل
اینی: نمنه؟.... چی رو تعریف می کردم...
هرمی:
دنیس:
اینی: آها.. آره می گفتم... یه روز رفته بودم برلین.... یه دفعه دیدم.....
در همین لحظه ماتریکس وارد قهوه خانه می شود...
پیتر: نـــــــــــــــــــــــــــه......
هرمی:
دنیس:
ماتریکس: یوهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها.....
دنیس: نورممد ، جاسم برین...
ماتریکس با یه حرکت آکروباتیک (از اونا که می زنه و صدا نداره...) نورممد و جاسم رو ناک اوت می کنه....
ماتریکس: زنگ بزنین بیان اینا رو جمع کنن..... هاهاهاها....
دنیس زنگ می زنه به J911... {همون 110 خودمون به تقلید از 911 }
دنیس: آقا ماتریکس به اینجا حمله کرده...... کمک ...کمک S.O.S ....قهوه خانه سنتی..
ماتریکس: گوشی رو قطع می کنی یا بیام؟
دنیس: پادی فوت...
شپلخ.......
دنیس: حاجی کجایی که سیدت رو کشتن....
پیتر: جناب ماتریکس چی می خوای.....
ماتریکس: همه چی رو...
پیتر: روتو کم کن... من شونصد سال تو کار نانچیکو بودم...
پیتر نانچیکوشو در میاره....
ماتریکس : oh shit
پیتر: حاجی فش داد... من دهن تو رو .....
ماتریکس: come on babe
پیتر: اومدم....
ماتریکس یه ضربه می زنه...
پیتر : نه... نمی ذارم .....
پیتر جاخالی می ده و پای ماتریکس می خوره به ستون و ستون خراب می شه.....
پیتر: حال کردی....
پیتر می پره هوا و سه چرخ پشت سر هم می زنه و با پا می ره تو صورت ماتریکس......
ماتریکس: وای این فهمید ...... نــــــــــــــــــــــه....
پیتر با انگشت می زنه تو چشم ماتریکس
{ یه نکته اینجا هست که ماتریکس عینک چشمش هست حالا من چه جوری زدم تو چشمش خدا می دونه}
ماتریکس : نــــــــــــــــــــــــه....
هرمی: پیتر پشت سرت....
پیتر: این یعنی چی؟ قرار بود فقط ماتریکس بیاد... این که شد hitman
هرمی: یعنی چی قرار بود؟
پیتر: هیچی .... فقط الان در برین.....
اینی:نه....من نمی ذارم....
پیتر: آخه IQ ... تا حالا hitman بازی نکردی... اینا undead هستن.... حالا اگه حالیش بشه.... تیرشون unlimited هست... فرار کن....
در این لحظه نیرو های پلیس J911 وارد عمل می شن و در یک حرکت ضربتی و جدال خونین همه رو می کشن {حالا چه جوری نمی دونم؟؟؟(!)}
رییس پلیس رو به همه می کنه و می گه
- ایندفعه رو شانس آوردین که ما حدود 45 دقیقه ای رسیدم... والله له شده بودین....


در جنگ سرباز بی طرف وجود ندارد .....
دامبلدور نمرده ....


Re: قهوه خانه ی سنتی پادی فوت
پیام زده شده در: ۲۰:۲۰ جمعه ۳۰ بهمن ۱۳۸۳

پیتر پتیگرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۹ شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۲:۳۹ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸
از هرجا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 231
آفلاین
جلسه بررسی ایجاد شعبه
ساعت : 00:00:00
مکان (وای وای وای دنیس مکان چیه؟) Location: قهوه خانه (پنت هاس)
پیتر: ما برای این جمع شده ایم که بحث کنیم آیا ایجاد شعبه در جای دیگر لزومی دارد یا خیر؟
هرمی:
پیتر: خب کسی نظری نداره؟
دنیس : بر محمد و آل محمد صلوات...
همه:
پیتر:
دنیس: من اندر تفکرم که ایجاد شعبه چه لزومی داره....
پیتر: خب دنیس، عزیز دل برادر.... شعبه رونق کاره ... اشتباه شد... زدن شعبه به نفع ماست... مثلا تو کوچه دیاگون یه شعبه
می زنیم ... ناخوادآگاه نامه قهوه خانه به ضمیر ناخودآگاه مردم راه پیدا می کنه... مثل اینکه آیین تبلیغات جلد 12.78 رو نخوندی؟
هرمی:
پیتر:خب کسی نظری نداره....
هرمی: من دوساعته دارم این قیافه ( ) به خودم می گیریم... کسی نظر منو نپرسید......
پیتر: آقا من روم به جمع بود.... حالا نظر شما چیست ...؟
هرمی: به نظر من زدن یه قهوه خانه .... چیز جالبی نیست.... ولی زدن یه کافه پروانه ای خیلی خوبه...
پیتر: باز کرام رفت تو جلدت...
هرمی:
پیتر:
اینی: به نظر من خوبه که یه کافی نت بزنیم...
پیتر:
اینی: ماگل .... این یعنی چی.... کافی نت چی هست؟
دنیس: کافی نت یعنی جایی که 2 نفر می رن....................................................
پیتر:
دنیس: من که هنوز ادامه شو نگفتم...
پیتر:
دنیس: می رن با هم چت می کنن
پیتر: دنیس.... تو اینا رو از کجا می دونی....
دنیس:
هرمی: خب به نظر من کافه خوبه ... البته یه قسمت واسه سنتی ها می ذاریم....
اینی: من موافقم....
دنیس: منم موافقم به شرط اینه No smoking + نماز خونه و سالن جدای زنان و مردان داشته باش...
همه:
دنیس: منظورم نماز خونه + No smoking بود....
همه:
پیتر : پس تصویب می شه.... دیپ صورت جلسه کن....
دیپ: ای بدبخت دیپ .... ای بیچاره دیپ.....


در جنگ سرباز بی طرف وجود ندارد .....
دامبلدور نمرده ....


Re: قهوه خانه ی سنتی پادی فوت
پیام زده شده در: ۱۳:۴۶ جمعه ۳۰ بهمن ۱۳۸۳

پروفسور اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۸ چهارشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ دوشنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۵
از کارخانه ی روغن سازی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 191
آفلاین
جلسه شماره ی شش خاکستری

گری ومپایر:عجب کافه ی جواتی!
مادام پادی:بله؟
گری الف:هیچی مادام به کارت برس!
مازمولا:دو تا قهوه دو تا کاپوچینو و مخلفاتشو بردار بیار!
مادام:باشه
گری گرل:پس گری لرد کجاست؟
مازمولا:خیلی وقته نیومده!
گری گرل:اینجوری که کارهامون عقب میفته!
گری ومپایر:نکنه.....
گری گرل:نکنه چی؟؟
گری ومپایر:نکنه به حزب مخالف ما پیوسته باشه!
گری الف: فکر نکنم!
گری ومپایر:باید تعقیبش کنیم!
مازمولا:آره تو جاهایی که زیاد میپلکه باید بریم ببینیم میتونیم از کارش سر در بیاریم!یا نه!
گری ومپایر:اگه بره تو حزب مخالف هر چی رشته بودیم پنبه میشه...هر چی نقشه کشیدیم لو میره!
گری گرل:خب حالا بعدا یک فکری به حالش میکنیم!
مازمولا:تو گفتی گری ومپایر یک روش زیراب زنی میخوای به ما بگی!!
گری ومپایر:س...الان حرفشو نزن محرمانه است!
گری ومپایر:تو کنفرانس محرمانه ای که با گری ها داریم بهتون میگم!
گری ومپایر:یک چیزی میخواستم به گری گرل بگم!
گری گرل:بگو!
گری ومپایر:میخواستم که یک وقت نقشه هایی که میکشیم نری به عیالت بگی!
گری گرل: خب اون از من میپرسه من چی کار کنم!؟
مازمولا:خب بهش نگو چون ممکنه بره به رفقاش بگه اونجوری میشه که اوضاع خیت میشه!
گری گرل:آخه اگه نگم کتکم میزنه!
گری ومپایر:
گری ومپایر:یک خاکستری نباید هیچ وقت کتک بخوره!
گری الف:خب تکلیفه ما بالاخره چی شد؟
گری ومپایر:تو این جلسه میخواستم بگم که از این به بعد جلسات محرمانه ی ما در کنفرانس برگزار بشه بیتر تره!
گری ومپایر:یک چیزایی هم باید درباره ی روغن چرب باسماتی تولید جدید کارخونم بگم.

پایان جلسه

نکته ی اخلاقی این جلسه:یک خاکستری وقتی خاکستری است که واقعا خاکستر شده باشد!


برای عضویت در تیم روغن سازی قزوین کافیست فتو کپ


Re: قهوه خانه ی سنتی پادی فوت
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۳

اینیگو ایماگو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۰ دوشنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۰۱ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۶
از کجایی؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
حاجي:اوه.......كه ين دختر ها چه قدر اعضاب آدم رو خورد ميكنند.....نفر بعد رو بنداز تو........
گراپ با يه تيپا ايني رو ميندازه داخل

ايني:چرا؟؟؟؟؟آخه چرا؟؟؟؟؟؟بنده مدير كل قهوا خونه هستم....بايد با من خوش رفتاري كنيد....
حاجي:بله؟؟؟؟؟يعني تو اعتراف ميكني كه...اينارو اغفال كردي؟؟تو..
ايني:بله؟؟؟؟متوجه نميشم...من اغفال كردم اينارو رو؟براي چي؟
حاجي:نور ممد...برو قلم و كاغذ بيار......خب ايني...شما پس سر گروه بودين
ايني:بله....
حاجي:پس هرمي و پيت و دنيس و ديپ و... به سرگروهي تو اون قتل رو انجام دادن...
ايني:ااااااا حاجي.....قتلم كجا بود.....
حاجي:پس مقاومت ميكني؟؟ها؟؟؟؟؟
نور ممد:آقا...بيا اينم كاغذ....
حاجي:مرسي...حالا برو اتق شكنجه رو آماده كن

ايني:ااااااااا...حاجي...شكنجه براي چي؟؟اين درست نيست...
("در اتاق شكنجه:")
******ايني رو به صندلي بستن......*******
حاجي:نورممد....براش بخون......
*********نور ممد با صداي دل خراشش شروع ميكنه به خودن و در حالي كه حاجي و بقيه تو گوشاشون چوب پنبه...به ايني ميخندن....ايني هم مثل ديوانه ها فرياد ميكشه:*********
ايني:غلط كردم....بس كنيد.....بگيد ديگه نخونه.....

حاجي:...بسه نور ممد...خب ايني...حالا اعتراف ميكني؟
ايني:چيو؟؟
حاجي:نخير نميشه مثل اينكه شكنجه روش كار ساز نيست....ببرينش به اتاق....
نورممد:كدوم اتاق؟
حاجي:دروغ سنج.....
****اين اتق دستگاههايي داره كه اگه شخص دروغ بگه رو....معلوم ميكنه....يكي از اين دستگاهها اين طوري كار ميكنه : يك بادكنك بهش وصل است كه اگر فرد دروغ بگه بادكنكه ميتركه*****



اين داستان ادامه دارد.......
تو بي كنتينيو....


تصویر کوچک شده

آوادا کداورا! طلسمی با دو چهره!


Re: قهوه خانه ی سنتی پادی فوت
پیام زده شده در: ۱:۱۶ شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۳

هرمون گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۸ دوشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۹:۴۳ شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 259
آفلاین
حاجی: نفر بعد
گراوپ هرمیون را پرت میکنه داخل
هرمیون: من شکایت دارم این بر خلاف موازین آسلامه ..یک آقا نباید یک خانوم رو هل بده
حاجی: در اینجور مواقع ایرادی نداره خواهر
هرمیون: به هر حال من شکایت میکنم ...
حاجی: خوب بریم سر اصل مطلب
هرمیون: .. من فعلا" قصد ازدواج ندارم .. می خواهم درس بخونم
حاجی: چه ربطی داشت ؟
هرمیون: ا خودتون گفتید اصل مطلب ...
حاجی: خدایا ...
هرمیون:
حاجی: خوب پس اعتارف میکنی؟
هرمیون: آره من سایت را خیلی دوست دارم ... به سایت معتاد شدم ..دیگه نمیتونم نیام سایت ... من اعتراف میکنم یک تاپیک 23 صفحه ای را پاک کردم ... من اعتراف میکنم ...
حاجی: داری چی میگی ؟
هری: این خارج از 4 چوب بود .. این غیر رول پلیینگی بود هرم
هرمیون: حاجی منو اغفال کرد گفت اعتراف کن ( بنا به تاپیک اعتراف کن)
حاجی: .. بابا منظور من اعتراف به قتل بود
هرمیون:هری تو آدم کشتی؟ بالاخره این قدر نمید رو زدی که مرد ؟ ..
حاجی: هرمی با تو بودم
هرمیون: چی کارم داشتی؟:ylash:
حاجی: بابا بالاخره به قتل اعتراف میکنی یا نه؟
هرمیون: قتل ؟ کدوم قتل؟ اون کار پیتر بود
حاجی: پس بالاخره اعتراف کردی که کار پیتر بود ؟
هرمیون: به جان خودم .. من و هری و ران شاهدیم .. اون موقع که سیریوس داشت ماجرای پیتر را برامون تعریف میکرد .. اون انفجار که 13 ماگل را کشت کار پیتر بود نه سیریوس ..
حاجی: ای خدااااااااااا .. اونو نمیگم که !!! قتلی که دیروز اتفاق افتاد کار کدومتون بود ؟
هرمیون : همون قتلی که دروز اتفاق افتاد ؟
حاجی : آره آره .. بگو
هرمیون : شما باید تعریف کنی ... خودت الان گفتی دیروز یک قتل صورت گرفته .. حالا کار کی بود ؟
حاجی: یکی اینو ببره .. یکی به من آب خنک بده .. ctrl+alt+delete ...قاطی کردم ... اینو ببرین بیرون .. نور ممد !!!

----------
بیرون دفتر :
هرمیون میاد تو ...
دیپت و دنیس : چی شد هرمی ؟ محاکمه شدی؟
هرمیون: نه !
دیپت و دنیس: چه طوری در رفتی؟
هرمیون : کاری نداشت خقه ی جدیده از بیگانه یاد گرفتم ... طرف اینقدر عصبانی میشه که میندازتت بیرون ..


world has changed...I feel it in the water...I feel it in the earth...I smell it in the air... much that once was is lost... for none now live to remember it


Re: قهوه خانه ی سنتی پادی فوت
پیام زده شده در: ۱۷:۰۶ پنجشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۳

پیتر پتیگرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۹ شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۲:۳۹ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸
از هرجا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 231
آفلاین
در ستاد منکرات جادویی....
حاجی: خب حتما می دانید برای چه اینجا هستید....
همه: نه.... واسه چی؟
حاجی: نمی دانید.... ما اینجا جمع شده ایم که مشت محکمی به دهان آمریکا.... ببخشید اشتباه شد.... ما اینجا هستیم که از شما بازجویی کنیم...
همه:
پیت: به چه دلیلی؟
حاجی: صوبت نباشه...
پیت:
حاجی: نورممد....
پیت: غلط کردم...
حاجی: حالا شد...
نورممد: جانم ...
حاجی : هیچی برو بیرون.
هرمیون: حالا چه مشکلی پیش اومده که از ما بازجویی می کنین؟
حاجی: رفتین تو اتاق معلوم می شه....
هرمیون:
حاجی: پیت.... بپر تو اتاق....
پیت: اول بگین به چه دلیل...
حاجی: نورممد ... جاسم ... بیاین...
پیت:
نورممد پیت رو با یه لگد می اندازه تو اتاق بازجویی....
پیت: من شکایت می کنم اینجا به نام آسلام هست....
حاجی: کی اسم آسلام رو آورد... بگذریم.... بگو .... ساعت 25:03:006 کجا بودی....
پیت: تو رخت خوابم بودم ....
حاجی: دروغ می گی....
پیت : به جون خودم....
حاجی: کی رفتی سر کار...
پیت: من .... بذار فکر کنم... حدود ساعت 7:01:0000008 بود که رفتم قهوه خونه....
حاجی:
پیت:
حاجی: شما به جرم قتل برادر قمینی در بازداشت موقت هستین....
پیت: .... آقا به گروه خونی ما نمی خوره...
حاجی: ببرینش....
پیت: من بی گناهم ... به خدا بی گناهم
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
ادامه دارد....
( هر کس صحبت های خودش را در اتاق با حاجی بنویسه....)


در جنگ سرباز بی طرف وجود ندارد .....
دامبلدور نمرده ....







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.