عملیات بر فراز قهوه خانه سنتی پادی فوت {استسمار و استعمار از عملیات بر فراز برلین}
پیتر و هرمی و دیپ و اینی + دنیس در کافه نشستن و پیتر داره قلیون می کشه...
قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل.......
اینی:
پیتر: خب اینی تعریف می کردی....
قل قل قل قل قل قل قل قل قل
اینی: نمنه؟.... چی رو تعریف می کردم...
هرمی:
دنیس:
اینی: آها.. آره می گفتم... یه روز رفته بودم برلین.... یه دفعه دیدم.....
در همین لحظه ماتریکس وارد قهوه خانه می شود...
پیتر: نـــــــــــــــــــــــــــه......
هرمی:
دنیس:
ماتریکس: یوهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها.....
دنیس: نورممد ، جاسم برین...
ماتریکس با یه حرکت آکروباتیک (از اونا که می زنه و صدا نداره...) نورممد و جاسم رو ناک اوت می کنه....
ماتریکس: زنگ بزنین بیان اینا رو جمع کنن..... هاهاهاها....
دنیس زنگ می زنه به J911... {همون 110 خودمون به تقلید از 911 }
دنیس: آقا ماتریکس به اینجا حمله کرده...... کمک ...کمک S.O.S ....قهوه خانه سنتی..
ماتریکس: گوشی رو قطع می کنی یا بیام؟
دنیس: پادی فوت...
شپلخ.......
دنیس: حاجی کجایی که سیدت رو کشتن....
پیتر: جناب ماتریکس چی می خوای.....
ماتریکس: همه چی رو...
پیتر: روتو کم کن... من شونصد سال تو کار نانچیکو بودم...
پیتر نانچیکوشو در میاره....
ماتریکس : oh shit
پیتر: حاجی فش داد... من دهن تو رو .....
ماتریکس: come on babe
پیتر: اومدم....
ماتریکس یه ضربه می زنه...
پیتر : نه... نمی ذارم .....
پیتر جاخالی می ده و پای ماتریکس می خوره به ستون و ستون خراب می شه.....
پیتر: حال کردی....
پیتر می پره هوا و سه چرخ پشت سر هم می زنه و با پا می ره تو صورت ماتریکس......
ماتریکس: وای این فهمید ...... نــــــــــــــــــــــه....
پیتر با انگشت می زنه تو چشم ماتریکس
{ یه نکته اینجا هست که ماتریکس عینک چشمش هست حالا من چه جوری زدم تو چشمش خدا می دونه}
ماتریکس : نــــــــــــــــــــــــه....
هرمی: پیتر پشت سرت....
پیتر: این یعنی چی؟ قرار بود فقط ماتریکس بیاد... این که شد hitman
هرمی: یعنی چی قرار بود؟
پیتر: هیچی .... فقط الان در برین.....
اینی:نه....من نمی ذارم....
پیتر: آخه IQ ... تا حالا hitman بازی نکردی... اینا undead هستن.... حالا اگه حالیش بشه.... تیرشون unlimited هست... فرار کن....
در این لحظه نیرو های پلیس J911 وارد عمل می شن و در یک حرکت ضربتی و جدال خونین همه رو می کشن {حالا چه جوری نمی دونم؟؟؟(!)}
رییس پلیس رو به همه می کنه و می گه
- ایندفعه رو شانس آوردین که ما حدود 45 دقیقه ای رسیدم... والله له شده بودین....