مادر رون با وجود
مشغله اي كه تو محفل داسشت براي خريدن دسته جارويي كه به رون قول داده بود به كوچه
دياگون رفته بود.
سر راه يك كبابي رو ديده بود كه تو ويترينش يك
بوقلمون چاق و چله در حال سرخ شدن بود خيلي دلش ميخاست اونو براي جشن امشب بخره ولي ميدونست با حقوقي كه آرتور از وزارتخونه ميگيره نميشه يه دسته جارو درسته حسابي واسه رون خريد.
زير لب غرغر ميكرد:(آرتور با اين كه از
مهرههاي اصلي وزارتخونست تو
حاشيه قرار مي گيره و فاج تو سفسطه باز ادعا ميكنه خداي
عدالت و پاكيه...)
خانم ويزلي به محفل برگشت و داشت وسايل جشن رو حاضر ميكرد .
رون در حال لاف زدن راجع به جارو پرندش بود.
_(تو ده ثانيه صد كيلومتر بر ساعت سرعت ميگيره به قدري
انعطاف پذيره كه تو جعبه مرغ هم جا ميشه وقتي خطر تهديدت ميكنه نوكش
جرقه ميزنه و...)
خانم ويزلي وارد شد : (بسه ديگه بياين شام حاضره رون هري )
شام دلچسبي براي هري نبود هري
تاسف ميخورد كه چرا دامبلدور اونو ارشد نكرده از طرفي بايد فردا در دادگاه حاضر ميشد تا از خودش بخاطر انجام جادو پاترانوس دفاع كنه .
سالن رو ترك كرد ولي تا صبح ذهنش مشغول بود كه نكنه از هاگوارتس اخراج بشه يا اونو به آزكابان بفرستن.
اين بار اگه رد كني خيلي نامرديه
خب تقریبا کپی کتاب 5 بود!
ولی عیبی نداره...تایید میشه!
ویرایش شده توسط mohammad hoseiny در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۴ ۱۲:۲۵:۰۵
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۴ ۱۳:۴۴:۳۷