هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۷:۲۲ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۶

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
پسری جوان با ردایی پاره و بدون کفش در دیاگون در حال راه رفتن بود...همیشه دوست داشت از حاشیه جواب حرکت کند.امروز هم از همان حاشیه میرفت که ناگهان نگاهش به ویترین مغازه ای افتاد.بوقلمون داغ ب همراه سس در آن بود...آنجا رستوران سراسری المپیک دیاگون بود و غذاهایش بسیار گران و خوشمزه!آخه عدالت این است که او نتواند چنین چیزی بخورد؟از تاسف سری تکان داد.

چند متری از مغازه گذشته بود که ناگهان فکری در مغزش جرقه زد.دوستی داشت که میتوانست برای او آن بوقلمون را بخرد.ولی او الان سرش از مشغله های کاری پر بود اما او به سراغش میرفت.چون 1 هفته بود که چیزی نخورده بود و دلش به شدت درد میکرد.

کلمه "مهره"تلفظ و معنیش رو میشه بگید؟هر چی فکر کردم نفهمیدم!

پ.ن.من دو کلمه انعطاف و مهره را استفاده نکردم که فکر کنم طبق قوانین اشتباهی مرتکب نشده ام!

تلفظش mohre مثل مهره شطرنچ، مهره پنجم ، مهره مار و ...


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۹ ۱۷:۰۸:۲۸

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۳:۵۶ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۶

leon


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۷ جمعه ۴ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۳۹ جمعه ۱۵ تیر ۱۳۸۶
از يه جا زير چتر آسمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 206
آفلاین
بعد از مرگ دامبلدور تنها چيزي كه فكر هري را پر كرده بود اين بود كه چگونه از پس والدمورت بر آيد.در فرقه هم كسي متوجه او نبود.هر كس به مشغله ي خودش فكر مي كرد.ناگهان جرقه اي در مغز هري شروع به شعله ور شدن شد.او هنوز دو نفر را داشت.رون و هرميون.البته آنها هم پس از مرگ دامبلدور با انعطاف بيشتري با او رفتار مي كردند.هري با خودش فكر كرد كه اگر به كوچه ي دياگون برود و به تماشاي ويترين مغازه ها بپردازد آرامش بيشتري به دست خواهد آورد.ولي در همين موقع خانم ويزلي با بوقلموني كه در ظرفي طلايي قرار داشت آمد.در حاشيه ي ظرف بوقلمون چند نان سوخاري نيز قرار داشت.همه شروع به خوردن كردند ولي هري فقط به اين فكر مي كرد كه اگر كشته شود تكليف مردم چه مي شود.آيا والدمورت با عدالت با آنها رفتار خواهد كرد.از فكر خودش خندهاش گرفت.بعد از شام يه همراه رون و هرميون و جيني به كوچه ي دياگون رفتند.هري به ويترين مغازه ها نگاه مي كرد كه ناگهان صداي جيغي آمد.ا

بهتره داستانت کوتاه تر باشه.از کلمات تکرار کمتر استفاده کن و سعی کن کلمات رو صیح و در حای خودشون بکار ببری.یه داستان دیگه بنویس.موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۸ ۱۶:۵۶:۰۶

مجازات گناهكاران رو دوست دارم چون
it makes me feel better so if you have any order I am in your service




كشتن كار هر كسي نيست


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۲۷ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۶

آموس دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۸ پنجشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۱۹ جمعه ۱۰ دی ۱۳۸۹
از سازمان نظارت بر امور موجودات جادویی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 25
آفلاین
انعطاف - مشغله - جرقه - بوقلمون - عدالت - دیاگون - تاسف - حاشیه - مهره – ویترین


رون با تاسف و فکری مغشوش و پر مشغله در حال بازی شطرنج جادویی با هری در سرسرای عمومی بود.....
همان لحظه در فکر ویترین مغازه ای در کوچه ی دیاگون بود و چیزی را که می خواست اما نمی توانست به دست آورد ....او حتی در پیش دیگران هم خوار و ذلیل بود و کسی او را دوست نداشت ......
آنگاه حواس هری به گوشه ای از سالن ورودی پرت شد .... که یک دفعه جرقه ای در ذهن رون افتاد و با انعطاف خم شد و یکی از مهره های شطرنج هری را از حاشیه صفحه به پایین پرتاب کرد ....
او می خواست هری را سرکیسه کند ......
هری برگشت و گفت : - دارن بوقلمون های روز شکرگذاری رو ..
رون وسط حرفش پرید و گفت : - هر کس برنده شد باید ده گالیون به دیگری بده !!!!
هری گفت : اما .... رون با یک حرکت او را کیش و مات کرد...
اما آیا این عدالت بود ......

با این کلمات میشه داستانهای مختلفی نوشت داستان شما خیلی شبیه داستهای دیگران بود در ضمن داستانتون نباید ادامه دار باشه.دوباره سعیتو بکن.موفق باشی


ویرایش شده توسط آموس دیگوری در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۷ ۱۸:۲۹:۴۶
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۸ ۱۶:۵۹:۴۰

پسرم سدریک قهرمانی واقعی بود ....!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۳۰ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۶

دکتر فیلی باستر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۱ پنجشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۵۳ یکشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۶
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 30
آفلاین
انعطاف - مشغله - جرقه - بوقلمون - عدالت - دیاگون - تاسف - حاشیه - مهره – ویترین



هری در حالی که مشغله ی فکری زیادی داشت با تاسف به حادثه ی دیروز می اندیشید و در حاشیه ی کوچه ی دیاگون قدم می زد ......
آیا او دیروز بین رون و هرمیون با عدالت برخورد کرده بود ؟... که ناگهان جرقه ای در مغزش زده شده ... پس بدون وقفه به ویترین مغازه ای در حاشیه ی کوچه خیره شد ....
وقتی درمغازه با انعطاف و با سر و صدایی زیاد باز شد و وارد مغازه شد چیزی به غیر از یک بوقلمون بر روی پیشخوان مغازه ندید...که یک دفعه مردی در پشت پیشخوان ظاهر شد...او کسی نبود جز فرد ویزلی...چند دقیقه بعد هری با چند مهره ی سیاه رنگ از مغازه خارج شد ...
بله... نقشه ی هری حرف نداشت !

تایید شد! سعی کن داستانهایی که مینویسی مفهومش کاملا مشخص باشه و برای خواننده جذاب باشه. چرا اینقدر نقطه گذاشتی!؟


ویرایش شده توسط دکتر فیلی باستر در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۷ ۱۳:۳۲:۲۵
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۷ ۱۶:۵۸:۱۸

محصولات دکتر فیلی باستر را در کوچه دیاگون با هولوگرام اصلی فقط از مغازه ی برادران ویزلی بخواهید ...!!!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱:۱۹ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۶

دکتر فیلی باستر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۱ پنجشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۵۳ یکشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۶
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 30
آفلاین
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک - آغوش

رون در حالی که در درمانگاه مادام پامفری به سر می برد ، سعی داشت با سماجت تمام از تخت خواب بلند شود ، اما مادام پامفری با دارویی در دست برگشته بود و در حالی که انگشتش را به نشانه ی ایست تکان می داد ، با قیافه ای مضحک خلاقیتی به خرج داد و رون را در آغوش گرفت و به سوی تختش برد و بلا فاصله طعم بد دارویی به دهان رون نفوذ کرد و در حالی که انرزی مثبتی در او ذخیره می کرد ، درد پاهایش را قطع کرد .....
بله ... رون بار دیگر گول خورده بود .....


با این کلمات داستان بنویس:
انعطاف - مشغله - جرقه - بوقلمون - عدالت - دیاگون - تاسف - حاشیه - مهره - ویترین


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۷ ۱۲:۳۰:۵۰


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۳۹ شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۶

گابلین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۶ شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۲۵ یکشنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۶
از رویاها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 42
آفلاین
آرتور ویزلی با وجود مشغله های شغلی جدیدش اکثر وقتش را در کوچه ی دیاگون و در کنار ویترین مغازه ی جدیدی که تنها دو هفته بود از افتتاحش میگذشت میگذراند.مغازه در حاشیه ی یکی از پیچهای کوچه ی دیاگون قرار داشت.به تابلوی جدیدی که در پشت ویترین مغازه قرار گرفته بود توجه کرد:
مهره های آتش زای ماگلی با نازلترین قیمت برای اطلاعات بیشتر به داخل مغازه مراجعه کنید.
آرتور با دودلی وارد مغازه شد فردی را در آنسوی مغازه در حال بررسی مبلهای انعطاف پذیر ماگلی مشاهده کرد ولی بیتوجه به سمت صاحب مغازه به حرکت افتاد.
صاحب مغازه به سمت آرتور آمد:چه چیز این مغازه نظرتون رو جلب کرده دوست عزیز؟
ارتور با دست به ویترین مغازه اشاره کرد و صاحب مغازه که منظور وی را فهمیده بود به سرعت به سمت یکی از قفسه ها به راه افتاد و دو سنگ صیغلی و صاف را بیرون اورد.
دو سنگ را به سرعت به یکدیگر کوبید که حاصل آن
جرقه ای کم شدت بود.
آرتور ویزلی که شیفته ی این مهره های ماگلی شده بود پرسید:قیمت انها چقدر است؟
صاحب مغازه با شیرین زبانی پاسخ داد:تنها 3000 گالیون.
آرتور ویزلی متعجبانه گفت:3000 گالیون به خاطر این دو مهره؟پس عدالتت کجا رفته رفیق؟امروز عید شکرگزاریه باید برای شام بوقلمون هم بخرم.
صاحب مغازه گفت: باعث تاسف منه اقا ولی قیمتش همینقدره.
آرتور ویزلی بعد از گشتن جیبهایش و اطلاع در مورد نداشتن هزینه ی کافی برای خرید آن دو مهره با ناراحتی مغازه را ترک گفت.

تایید شد


ویرایش شده توسط گابلین در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۶ ۱۲:۴۲:۲۱
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۷ ۹:۳۱:۰۹


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۰۷ پنجشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۶

محمد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۰ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۳۰ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
مادر رون با وجود مشغله اي كه تو محفل داسشت براي خريدن دسته جارويي كه به رون قول داده بود به كوچه دياگون رفته بود.
سر راه يك كبابي رو ديده بود كه تو ويترينش يك بوقلمون چاق و چله در حال سرخ شدن بود خيلي دلش ميخاست اونو براي جشن امشب بخره ولي ميدونست با حقوقي كه آرتور از وزارتخونه ميگيره نميشه يه دسته جارو درسته حسابي واسه رون خريد.
زير لب غرغر ميكرد:‌‌‌‍(آرتور با اين كه از مهرههاي اصلي وزارتخونست تو حاشيه قرار مي گيره و فاج تو سفسطه باز ادعا ميكنه خداي عدالت و پاكيه...)
خانم ويزلي به محفل برگشت و داشت وسايل جشن رو حاضر ميكرد .
رون در حال لاف زدن راجع به جارو پرندش بود.
_(تو ده ثانيه صد كيلومتر بر ساعت سرعت ميگيره به قدري انعطاف پذيره كه تو جعبه مرغ هم جا ميشه وقتي خطر تهديدت ميكنه نوكش جرقه ميزنه و...)
خانم ويزلي وارد شد : (بسه ديگه بياين شام حاضره رون هري )
شام دلچسبي براي هري نبود هري تاسف ميخورد كه چرا دامبلدور اونو ارشد نكرده از طرفي بايد فردا در دادگاه حاضر ميشد تا از خودش بخاطر انجام جادو پاترانوس دفاع كنه .
سالن رو ترك كرد ولي تا صبح ذهنش مشغول بود كه نكنه از هاگوارتس اخراج بشه يا اونو به آزكابان بفرستن.



اين بار اگه رد كني خيلي نامرديه

خب تقریبا کپی کتاب 5 بود!
ولی عیبی نداره...تایید میشه!


ویرایش شده توسط mohammad hoseiny در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۴ ۱۲:۲۵:۰۵
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۴ ۱۳:۴۴:۳۷


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۲۲ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۶

محمد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۰ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۳۰ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
هري در حال قدم زدن در كوچه دياگون بود . دختر فقيري را ديد كه با تاسف به ويترين كبابي نگاه مي كرد كه داخل آن بوقلموني در حال سرخ شدن بود.
هري به دخترك نگاهي كرد و در فكر فرو رفت كه چرا عدالت نبايد رعايت بشه و بضيها در حاشيه قرار ميگيرند.
ذهنش جرقه اي زد كه موضوع رو به فاج بگه ولي به خاطر آورد كه فاج اون رو يك مهره هرزه ميدونه و هميشه داشتن مشغله زياد رو براي فرار از مسوليت بهانه ميكنه.





شرمنده اگه كم بود باره اولم بود يه كم كمك كنيد قول ميدم پيشرفت كنم.


خب کوتاه بودنش زیاد مهم نیست مهم محتواست...آخر نوشته یه جورایی ناتمومه و جوری به نظر میرسه که انگار شروع یه نمایشنامه یا داستانه... اگه یکی دیگه (با یه موضوع جدید) بنویسی بهتره!

ایدیم تو پروفایلم هست اگه کمک خواستی در خدمتم!

تایید نشد.


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۲ ۲۲:۱۹:۱۲


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۴۴ دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۶

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
انعطاف - مشغله - جرقه - بوقلمون - عدالت - دیاگون - تاسف - حاشیه - مهره - ویترین
-------------------------------------------------------

بورگین نفس عمیقی کشید و با تاسف به ویترین خالی مغازه اش نگاه کرد.
جز چند مهره که از بقایای اسکلت شومش باقی مانده بود دیگر هیچ چیزی در مغازه اش باقی نمانده بود...
آنقدر برای خدمت به لرد مشغله داشت که دیگر حتی وقت سر خواراندن نیز نداشت.
ولی از وقتی که مغازه اش توسط مرگ خواران برای تجدید قبای لرد ولدمورت به تاراج رفت به یک چیز می اندیشید.
عدالت...
بله چیزی که در این مدت به کل فراموش شده بود چه در میان جرگه سیاهی و چه در میان جرگه سفیدی. همه آنان برای تجدید قبا دست به هر کاری می زدند.
واقعاً باید بهحال این مردم در این زمانه تاسف خورد...
این جمله را بورگین در حالیکه به جرقه هایی که در آتش شومینه به بیرون می پرید و بر روی آن یک نیم بوقلمون سرخ شده بود زیر لب ادا کرد.
اکنون هیچ از مغازه او که در حاشیه کوچه دیاگون در کوچه ای به نام کوچه ناکترن داشت باقی نمانده بود.
هیچ ...



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۳۸ یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۶

نیوت اسکمندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۶ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۵۹ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
از دور دست ....
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 198
آفلاین
چوچانگ عزيز سلام . مي خواستم بپرسم كه :
شما در اين تاپيك پستهاي اعضاي ايفاي نقش را هم نقد مي كنيد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

با تشكر
نيوت

راستش من اینجا رو به طور موقت تایید میکنم در اصل اینجا مال من نیست...واسه همین نمیتونم به اختیارخودم تصمیم بگیرم که نقد بشه یا نه! بنابراین من نمیکنم....اگه خواستین از مسئول این تاپیک(استرجس) بپرسین...!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۱ ۱۲:۳۴:۴۲







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.