هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: اساتید نمونه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۴:۱۸ یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۶
#1
مراقبت از موجودات جادویی : پرسی ویزلی
آموزش دوئل : پروفسور کوییرل
معجون سازی : زاخاریاس اسمیت


پسرم سدریک قهرمانی واقعی بود ....!


Re: بهترین نویسنده بحث های هری پاتری(غیر رول)
پیام زده شده در: ۱۵:۰۸ دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۶
#2
سلام منم به پرسی ویزلی رای می دم چون از نظر خودم ایشون غیر از اینکه شایسته هستند !!! به همه هم احترام می گذارند !!!
رای من به : پرسی ویزلی


پسرم سدریک قهرمانی واقعی بود ....!


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۷:۳۵ جمعه ۱ تیر ۱۳۸۶
#3
معرفی شخصیت:

نام: آموس دیگوری ( پدر سدریک دیگوری )

سن: سی و هشت سال

جنس: مذکر

گروه : هافلپاف ( مثل پسرم سدریک ، تقریبا تمام اجداد ما از نوادگان هلگا هافلپاف بودند و بیشترشان در این گروه بودند ... )

ظاهر کلی: موهایی قهوه ای ، بدون ریش و سبیل ، چشمانی قهوه ای رنگ و صورتی نسبتا کشیده !!!
نترس و شجاع ، فداکار و رفیق باز

علاقه مندی ها: خانواده و فرزندانم ، دوستانم ، جادو های بدون کلام ( هیچ وقت توشون موفق نبودم ) ، وزیر سحر و جادو شدن ( آرزویی محال )

توانمندیها : هوش سرشار و فراوان در کارها ، سرزبان دار بودن ، کمک به دوستان و آشنایان بدون هیچ قصدی !!!!

توضیحات : آموس دیگوری ، فرزند لومیوس دیگوری آخرین بازمانده از دیگوری ها است ، که فرزندی به نام سدریک داشت ( سدریک در مسابقه ی سه جادو گر توسط لرد ولدمورت کشته شد ) ...
همسرش لوریا هم از خانواده ها ی اصیل هافلپافی است . آن دو فقط همین یک فرزند ( سدریک ) را داشتند و سال های سال است که به خاطر از دست دادن این فرزند عزادار هستند ... آنها هرگز یاد و خاطره ی او را فراموش نخواهند کرد ....

آموس دیگوری فردی بی آلایش ، شجاع و فداکار ، نترس و کمی رفیق باز است و گاهی برای کمک به دوستانش به جاهایی خطرناک رسیده است ...
وی در وزارت سحر و جادو کار می کند و در آنجا مقام نسبتا بالایی ( نه خیلی بالا ) دارد و از لحاظ مالی با هیچ مشکلی مواجه نیست ... خانه ای در گوشه ای از لندن دارد و تنها با همسرش در آن زندگی می کند ....

او حال که فرزندش را از دست داده است نیز به خود می بالد که چنین فرزندی داشته است و هیچ گاه خاطرات گذشته اش را فراموش نمی کند....



تائید شد


ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱ ۲۲:۵۸:۲۹
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۳ ۱:۰۴:۲۳

پسرم سدریک قهرمانی واقعی بود ....!


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۶
#4
با سلام و تشکر از ناظر محترم برای گفتن اشکالاتم به بنده !!!
نهایت سعیم رو کردم تا داستان رو تصحیح کنم و همیت طور توی کل داستان دست بردم !!!!
اما مشکل نقطه ها رو نتونستم حل کنم .... شرمنده !!

و اما نسخه ی تصحیح شده نمایشنامه :



اسنیپ در حالی که نشسته بود به گوشه ای از آسمان و ستارگان شب در پنجره می نگریست .....به زندگی شومش و به سرنوشت سیاهش فکر می کرد....
که ناگهان با صدایی به خودش آمد....
- اما ارباب اون خیلی قوی شده ، ما نمی تونیم کاری بکنیم اربا.........
- همین امشب باید پاترو بکشونید اینجا و گر نه کاری می کنم که آخرین شب زندگی ات باشه !!!
- اما ارباب ......
- کرشیو ....
لرد ولدمورت در حالی که مرگخوارش را شکنجه می کرد ، پشت گوشش رو خاراند و گفت :
- سوروس تو باید امشب بری اونجا ......
اسنیپ در حالیکه به خودش می آمد به سوی ولدمورت چرخید و گفت :
- لر.......لرد تاریکی ها چه در خواستی از بنده ی حقیر دارن ؟؟؟؟؟
- تو بهترین و وفادار ترین مرگخوار من بودی و برای من اون لعنتی ( دامبلدور ) رو هم کشتی !!!!!
تو حتما پیش من پاداش خواهی گرفت ..... می خوام امشب بری پاتر رو از توی خونه ی عمو ش بیاری اینجا .....
- اما ارباب من .... من تحت تعقیبم ....
- نا امیدم نکن ، سورس ... تو می تونی و من مطمئنم که تو می تونی .....
اسنیپ در حالی که به زندگانی شوم خودش و سرنوشت سیاهش می اندیشید ، گفت :
- هر چه لرد تاریکی ها بگن اجرا می شه !!!!
- پس حتما سلام من رو هم بهش برسون !
اما این دفعه بلاتریکس لسترنج بود که این حرف رو می زد ....
- نوبت تو هم می رسه که از انتقام لذت ببری بلا....
- بله ..... بله ..... هر چه لرد سیاه بفرمایند ... همان است .....
اسنیپ بلند شد و جلوی اربابش خم شد و تعظیم کرد ، به طوری که موهای چربش به ناخن های لخت ولدمورت برخورد کرد ....
و سپس در تاریکی شب فرو رفت ...
رون و هرمیون برای بردن او به بارو به در خانه ی شماره ی چهار پریوت درایو آمده بودند و در حال صحبت با هری بودند .....
- ولی من نمی تونم بیام هرمیون .... من قصد دارم به دره گودریک هالو برم .....
- اما ....
ناگهان هری چهره ای را در تاریکی تشخیص داد که با صدای بنگی ظاهر شده بود....
بله خودش بود.....خود خائنش بود .... اون قاتل ......هری چهره ی اسنیپ را در آن تاریکی تشخیص داده بود ....
هری نتونست جلوی خودش رو بگیره و مثل فنری که در رفته باشد به طرف اسنیپ پرید ....
اما هرمیون و رون که متوجه موضوع شده بودند بازوهای او را گرفتند و مانعش شدند....
- نه هری .... تو نمی تونی کاری بکنی ... اون تو رو می کشه !!!
- هرمیون راست می گه ... بریم تو خونه پناه بگیریم...
- نه .... ولم کنید من باید حساب این عوضی رو......
- نه .... هری .......نه.......
در همین حال موندانگاس فلچر که از خانه ی شماره چهار محافظت می کرد از درون تاریکی ظاهر شد ....و پشت سرش دو نفر دیگر از اعضای محفل که هری نمی شناختشان ظاهر شدند....
اسنیپ که شانسی برای خود نمی دید دوباره غیب شد و گوشه ای کمین کرد تا موقعیت مناسبی به دست آورد ....
بله او هرگز نمی توانست دست خالی پیش اربابش بازگردد ....
هری با خود اندیشید : چرا اون خائن باید این طرفا آفتابی بشه !!!! هنوز آثار خشم بر چهره اش نمایان بود .... کینه ای عمیق که در دلش پرورش یافته بود ..... باید آن را رها می کرد ..... اما.....
- ولم کنید .... بازوم رو شکستید .... اون رفته !!!!!!
- مم....راست می گه رون ولش کن ....
موندانگاس سریع به طرف هری شتافت و یکی دیگر از اعضای محفل پاترونوسی برای محفل فرستاد....
- اون از کی اینجا اومد هری .....من....من همین الان داشتم شیفتم رو عوض ....... می کردم که یهو متوجه اون شدم ..... و ......
- یعنی برای چی اومده بود اینجا......
هرمیون مثل همیشه که فکر می کرد بیشتر از همه می داند ، با حالتی دل سوزانه گفت :
- می بینی هری اینجا برای تو امن نیست ..... مرگخوارا ...... تو باید با ما به بارو بیای ......
- نه ...... نه..... من خودم از پسشون بر میام من بزرگ شدم هرمیون ...موندانگاس تو می تونی بری.
- اما ........ اما ...... یعنی می تونی مواظب خودت باشی .... پس چوبدستی تو از خودت دور نکن .... باشه هری نمی خوام اتفاق دیگه ای برات بیافته ....
- باشه برو دیگه !!!
رون و هرمیون با دهانی باز به هری زل زده بودند .......
- همین امشب به دره ی گودریک می رم ....

تایید شد!
شما میتونید شخصیت خودتون رو در تاپیک معرفی شخصیت، معرفی و بعد از تایید مدیران وارد گروه ایفای نقش بشید.موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱ ۱۲:۳۹:۳۹

پسرم سدریک قهرمانی واقعی بود ....!


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۰۴ چهارشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۶
#5
اسنیپ در حالی که نشسته بود به گوشه ای از آسمان و ستارگان شب در پنجره می نگریست .....به زندگی شومش و به سرنوشت سیاهش فکر می کرد....
که ناگهان با صدایی به خودش آمد....
- اما ارباب اون خیلی قوی شده ، ما نمی تونیم کاری بکنیم اربا.........
- همین امشب باید پاترو بکشونید اینجا و گر نه کاری می کنم که آخرین شب زندگی ات باشه !!!
- اما ارباب ......
- کرشیو ....
لرد ولدمورت در حالی که مرگخوارش را شکنجه می کرد ، پشت گوشش رو خاراند و گفت :
- سوروس تو باید امشب بری اونجا ......
اسنیپ در حالیکه به خودش می آمد به سوی ولدمورت چرخید و گفت :
- لر.......لرد تاریکی ها چه در خواستی از بنده ی حقیر دارن ؟؟؟؟؟
- تو بهترین و وفادار ترین مرگخوار من بودی و برای من اون لعنتی ( دامبلدور ) رو هم کشتی !!!!!
تو حتما پیش من پاداش خواهی گرفت ..... می خوام امشب بری پاتر رو از توی خونه ی عمو ش بیاری اینجا .....
- اما ارباب من .... من تحت تعقیبم ....
- نا امیدم نکن ، سورس ... تو می تونی و من مطمئنم که تو می تونی .....
اسنیپ در حالی که به زندگانی شوم خودش و سرنوشت سیاهش می اندیشید ، گفت :
- هر چه لرد تاریکی ها بگن اجرا می شه !!!!
- پس حتما سلام من رو هم بهش برسون !
اما این دفعه بلاتریکس لسترنج بود که این حرف رو می زد ....
- نوبت تو هم می رسه که از انتقام لذت ببری بلا....
- بله ..... بله ..... هر چه لرد سیاه بفرمایند ... همان است .....
اسنیپ بلند شد و جلوی اربابش خم شد و تعظیم کرد ، به طوری که موهای چربش به ناخن های لخت ولدمورت برخورد کرد ....
و سپس در تاریکی شب فرو رفت ...
رون و هرمیون برای بردن او به بارو به در خانه ی شماره ی چهار پریوت درایو آمده بودند و در حال صحبت با هری بودند .....
- ولی من نمی تونم بیام هرمیون .... من قصد دارم به دره گودریک هالو برم .....
- اما ....
ناگهان هری چهره ای را در تاریکی تشخیص داد که با صدای بنگی ظاهر شده بود....
بله خودش بود.....خود خائنش بود .... اون قاتل ......
قسمت مربوط به عکس :
هری نتونست جلوی خودش رو بگیره و مثل فنری که در رفته باشد به طرف اسنیپ رفت ....
اما هرمیون و رون که متوجه موضوع شده بودند بازوهای او را گرفتند و مانعش شدند....
در همین حال موندانگاس فلچر که از خانه ی شماره چهار محافظت می کرد از درون تاریکی ظاهر شد ....و پشت سرش دو نفر دیگر از اعضای محفل که هری نمی شناختشان ظاهر شدند....
اسنیپ که شانسی برای خود نمی دید دوباره غیب شد و گوشه ای کمین کرد تا موقعیت مناسبی به دست آورد ....
بله او هرگز نمی توانست دست خالی پیش اربابش بازگردد ....

داستانت رو دو تکیه نکن و در ضمن اینقدر هم نقطه نزار.
قسمت اول داستانت خوب بود اما قسمت مربوط به عکس نه.اول داستان رو با کمی تغییرات دوباره بنویس و سعی کن اونو به عکس مربوط کنی.موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳۱ ۱۳:۲۷:۰۳

پسرم سدریک قهرمانی واقعی بود ....!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۵۳ سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۶
#6
این دومین باره که شما دارید نوشته ی بنده رو رد می کنید....
بنده از خودم نا امید شدم و نهایت سعیم رو در این آخری کردم ....
با تشکر

---------------------------------------------------------------------------

جام - سراغ - محافظ - نشان - شیطان - خشک - رضایت - تیز - سپتامبر – تبهکار



اواخر سپتامبر بود....
محافظ هاگواتز کسی بود که نشان پیروزی که همانا یک جام شیطانی بود به تبهکار ترین دانش آموز هاگوارتز اهدا می کرد....
برنده ی جام تند و تیز به سوی سکو رفت و به سراغ آن جام رفت و با رضایت خاطر آن را بالا گرفت و فریاد پیروزی سر داد ....
محافظ فقط یک لبخند خشک و خالی به او تحویل داد و سپس به دفترش بازگشت...
بله ... محافظ همیشه از این رسم در عذاب بود و به سالازار اسلیترین لعنت می فرستاد ....
آخر چرا یک دانش آموز باید به تبهکار بودن افتخار می کرد و به خاطرش جایزه می گرفت ....

( قضیه محافظ هاگوارتز رو از فن فیکشن هری پاتر و ارباب جادو استفاده کردم )

شما بیشتر به کاربرد کلمات دقت میکنید نه به خود داستان:
جمله دوم شما از نظر جمله بندی اشتباست. در جمله سوم به جای گذاشتن "و" بهتر بود از نقطه استفاده میکردید. جملات بعدی خوب هستند.خیلی بهتر بود اگر به این صورت داستانتون رو مینوشتید:
...محافط هاگوارتز وظیفه داشت در آن روز بخصوص به تبهکارترین دانش آموز هاگوارتز نشانی اهدا کند که جامی شیطانی بود.
زمانش رسید و بالاخره برنده جام تیز تر از هر دونده ای به سوی سکو، و به سراغ آن جام رفت. سر انجام با رضایت خاطر آن را بالا گرفت و فریاد پیروزی سر داد...

تایید شد! شما میتونید در کارگاه نمایشنامه نویسی پست ارسال کنید.موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳۰ ۱۶:۴۳:۰۴

پسرم سدریک قهرمانی واقعی بود ....!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۶
#7
کلمات جدید:
جام - سراغ - محافظ - نشان - شیطان - خشک - رضایت - تیز - سپتامبر – تبهکار

بالاخره به سراغ آن تبهکار معروف که ماه سپتامبر به آنجا آمده بود رفت ....
پس به سوی هتل رهسپار شد .... ظاهرش نشان می داد که در کارش خبره است ...حتما از پس محافظ جام بر می آمد ...پس از توافق راه را به او نشان داد... سپس به درون غار رفتند .... و آن گاه بود که لبخند بر لبانشان خشک شد ... ( خشکید ) محافظ جام شیطانی بود که با رضایت خاطر در حال تیز کردن ناخن ها و دندان هایش بود ....
تا چشمش به آن دو افتاد ... دیگر آن دویی وجود نداشت ....

داستانتون کوتاه بود اما بدون محتوا. سعی کن بیشتر به مفهوم داستان توجه کنی تا استفاده از همه کلمات.دوباره سعی کن.


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۹ ۱۷:۱۹:۲۶

پسرم سدریک قهرمانی واقعی بود ....!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۲۷ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۶
#8
انعطاف - مشغله - جرقه - بوقلمون - عدالت - دیاگون - تاسف - حاشیه - مهره – ویترین


رون با تاسف و فکری مغشوش و پر مشغله در حال بازی شطرنج جادویی با هری در سرسرای عمومی بود.....
همان لحظه در فکر ویترین مغازه ای در کوچه ی دیاگون بود و چیزی را که می خواست اما نمی توانست به دست آورد ....او حتی در پیش دیگران هم خوار و ذلیل بود و کسی او را دوست نداشت ......
آنگاه حواس هری به گوشه ای از سالن ورودی پرت شد .... که یک دفعه جرقه ای در ذهن رون افتاد و با انعطاف خم شد و یکی از مهره های شطرنج هری را از حاشیه صفحه به پایین پرتاب کرد ....
او می خواست هری را سرکیسه کند ......
هری برگشت و گفت : - دارن بوقلمون های روز شکرگذاری رو ..
رون وسط حرفش پرید و گفت : - هر کس برنده شد باید ده گالیون به دیگری بده !!!!
هری گفت : اما .... رون با یک حرکت او را کیش و مات کرد...
اما آیا این عدالت بود ......

با این کلمات میشه داستانهای مختلفی نوشت داستان شما خیلی شبیه داستهای دیگران بود در ضمن داستانتون نباید ادامه دار باشه.دوباره سعیتو بکن.موفق باشی


ویرایش شده توسط آموس دیگوری در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۷ ۱۸:۲۹:۴۶
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۸ ۱۶:۵۹:۴۰

پسرم سدریک قهرمانی واقعی بود ....!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.