خب گویا دوستان منظور منو بد برداشت کرده اند
منظور من اتفاقات توی رول سایت بوده
نه اتفاقات توی کتاب...اینجا بر عکس نحوه برخورد برای اعتراف به اشتباهه
برای اینه که ببینیم کیا جرات دارن و کار اشتباهشونو رو اعلام کنند....مطمئنا من اگر باز هم یاد اشتباهی که کردم بیفتم میام اینجا اعتراف میکنم.
برای اینکه متوجه بشید اولیش رو خودم میزنم!!!
-------------------------------------
من اعتراف میکنم...من اعتراف میکنم که در تاریخ فعالیتم یه پست ارزشی زدم!! و این پست اصلا از یادم نخواهد رفت!!!!......یادمه اون موقع ها با شناسه لرد ولدمورت فعالیت نمیکردم و شناسم کرام بود خوب یادمه که:
در یک کنفرانس:
بلاتریکس:ویکی...ویکی....این هیپوگریفه ((شناسه حال حاضر:دارکو مالفوی))خیلی پر رو شده....برای ما داره رجز میخونه!!!
من:مهم نیست بلا جان....این و مرلین، سوختن که من از طرف سفیدا اومدم با شما!!....فعلا که تو شکنجه گاه همشون کم اوردن
گیلدی:هومک؟میگم باید حالشو خفن بگیریم! میگم نفر بعدی که باید شکنجه بشه خود هیپوگریف باشه!!
رودی:من موافقم
بلا:پس پشت سر هم شروع میکنیم..اولیشو خودم میزنم
-------------------------------------
همه شروع میکنن به نوشتن پست و همدیگه رو در کنفرانس از موضاعات همدیگه با خبر میکنند.
بلاتریکس:ویکتور....بنظرت بپزیمش خوبه؟
من:عالیه!!...چه شامی داریم امشب!
بلاتریکس:پست اول رو من میزنم بعدی رو تو بزن
من:باشه
همه آماده زدن پست میشوند
بلاتریکس:
نقل قول:
هیپو با رنجیر به دیوار بسته شده...بلا میاد تو ...
هیپو: نه...نه....(یه سری صدا شبیه قد قد)
بلا چوب دستیشو تکون میده...یه سیخ گنده ظاهر میشه...
بلا: همه بچه ها امشب جوجو گریل شده داریم...
رودی: اااا صبر کن پس من یه بک آپ ازش بگیرم...برای شکنجه های بعدی...رودی یه بک آپ از هیپو می گیره...
بلا سیخ رو بر می داره و به طرف هیپو می ره..
آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
2 ساعت بعد هیپو داره رو آتیش می گرده...
و بلا و رودی و گیلدی و کرام دست همو گرفتن دور آتیش می رقصن...
بعد از بلاتریکس نوبت من میشه و من پستی میزنم که اصلا بهش افتخار نمیکنم:
نقل قول:
همه با هم می گن:
امشب دل ما هوس هیپو کرده خوشمزه شده دل مو بی تاب کرده
ناگهان در کمال تعجب می بینند هیپو در حال چرخ زدن داره میگه:وای گرممه چقدر هوا داغ شده و.....
کرام:هنوز کاملا پخته نشده وداره حرف می زنه الان درستش می کنم
میره منقار هیپو رو باز میکنه زبونشو میکشه بیرونو با کارد میببره و میگه:من از اوا عاشق زبون بودم
زبونه رو به سیخ میزنه و با اتیش کنار هیپو زبون رو جلوی خود هیپو کباب می کنه و با هم تناول می کنند
هیپو از این که سرنوشت آینده خودشو میبینه از ترس خودشو.........(پی جی)
کرام:اه غذامونو خراب کرد و دیگه لب به این غذا نمیزنم بلا و لسترنج هم تایید می کنند
در نتیجه لاششو جلوی سیریوس می ذارند بدون اینکه چیزی بگن
سیریوس: آخ جون مرغ!!!!!چه عجب شما به فکر پسر عمت بودی؟
بلا:قابل شما رو نداشت
و غذای سیریوس تموم شد همشون شاد و خوشحال به شکنجه گاه بر گشتند تا نفر بعدی رو آماده کنند
ویرایش شده توسط ارباب لرد ولدمورت کبیر در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۱ ۱۸:۳۶:۱۲
[b]دلبستگی من به ریون و اعضاش بیشتر از اون چیزی بود که فکر میکردم!!.....بچه های اسلایت