1-درباره اولین فیلسوف ساحره در بریتانیا چه میدانید؟
عرضم به حضور منورتون که اونقدر منور میزنه که روزیه (کنایه از نام خانوادگی آق معلم و کلمۀ روز
). اولین فیلسوف ساحره، بانویی جذاب بوده که میشه گفت جذاب ترین بانو هم بوده. با این دلیل کاملا منطقی که ایشون تنها بانوی دوران خودش بوده. یعنی دوشیزه «ایو»... یا «اوا» یا همون «حوا» ی خودمونی!
چیه؟ فرمودین اولین ساحره در بریتانیا؟ مگه نمی دونین که مرلین بهشت رو برای اولین بار در بریتانیا خلق کرده؟ نمی دونین؟؟؟ راس راسی نمی دونین؟ واقعا که! پس شماها چی می دونین؟
به هرحال ایشون فیلسوفی بود که با استدلالی بسیار قوی به پسری که ادعای عشق ایشون رو داشت، یعنی جناب «آدام» یا همون «آدم» خودمون، فهموند که باید حتما براش سیب بچینه و اگه سیب نچینه اونم از همون درختی که نباید ازش سیب بچینه، پس سیبی نچیده و چون سیبی نچیده، پس سیبی نداره که به دختر مورد علاقش بده و چون سیبی نچیده که به دختر مورد علاقش بده، پس نمی تونه عشقش رو ثابت کنه و چون نتونسته عشقش رو ثابت کنه، پس همۀ ادعاهاش حرف مفته و بهتره که بزنه به چاک!
درنتیجه آدم به این نتیجه رسید که برای فرار از سردرد وحشتناکی که عارضش شده، بهتره بره سیب رو بچینه و خِلاص!
ولی بعد از بهشت شوت شدن بیرون و توی سرزمینی که زیر پای بهشت بود و همون بریتانیای امروزی هم بود که به طریقی مادی از دل زمین سر بر آورده بود، آدم عصبانی شد و خواست به حوا بگه «گور بابای عشق» ولی حوا بازم با استدلالی فلسفی و قوی بهش ثابت کرد که اصولا بابایی نداره که بخواد براش قبر بکنه و باباشم عشق نداره و درنتیجه عشقم بابا نداره و اینکه اصولا گور چیه؟ چون آهای مرتیکۀ بی ناموس، هنوز قابیلی به دنیا نیومده که بخواد هابیل جونِ مامان رو بکشه و بعدم بلد نباشه گور بکنه و یه کلاغ بهش یاد بده و اینکه اصن منظور آدم از این حرفای بی ناموسی چیه و چرا برای بچه دار شدن اینقده عجله داره؟
2-رابطه فلسفه با زندگی روزمره را شرح دهید!شما تنها زمانی در طول زندگی نیاز به فلسفه دارید که یا می خواهید مخ کسی را بجوید، یا سفره پهن است و غذای مورد علاقۀ شما بر سر سفره است و نمی خواهید به کسی غیر از شما برسد درنتیجه بحثی را راه می اندازید تا همه مشغول آن شوند و زمانی بحث به پایان برسد که شما سفره را کاملا پاکیزه نموده اید.
یا زمانی که معلم شما (همان پرفسور ماگلی!) می خواهد امتحان بگیرد و شما نمی خواهید امتحان بدهید و البته، علاقه ای هم به صفر گرفتن ندارید و درنتیجه به کمک فلسفه مخ معلمتان را به بوق می کشید و متقاعدش می کنید که از تسترال سالازار پیاده شود چون سالازار به تسترال هایش بسار علاقه دارد و به این وسیله، امتحان را بپیچانید.
در این زمینه می توانید کاربردهای مشابه دیگری را نیز بیابید.
3-توضیح دهید که چرا فلاسفه در طول تاریخ از گزند آسیب های مختلف در امان نبوده اند!یعنی باید توضیح داد؟ خوب مشخصه دیگه باب! بسکه بوق اضافی می زدن!
مثلا همین فیثاغورث که ریاضیدانم بوده. یکی نیس بهش بگه روی ماسه ها جای ریاضی حل کردنه؟ بچه خوب برو تو خونتون بشین مشخاتو بنویس! راه افتاده رو شن و ماسه چرت و پرت می نویسه بعد سرباز دشمن که میاد بالا سرش، جناب فیلسوف بازیش می گیره که:
- سایه تو از سرم کم کن!
خوب طرفم می زنه شپلخش می کنه که بره اون دنیا هی حموم آفتاب بگیره!
خوب حقشه دیگه.
یا اون یکی! ماکیاولی که بلیز قربونش بره. تا می تونه جفنگیات تو مخ پادشاهه ول می کنه که چی؟ آی زور بگو. آی بزن تو سر مردم. آی دیکتاتور باش! حالا اگه شانس میاره و گیر مردم نمی افته که باباشو بیارن جلو چشاش، دلیل نمیشه که بوق نزده باشه. حالا صرفا زورش زیاد بوده. وگرنه باید دچار "آسیب های مختلف" می شده و حقشم بوده.
اصن چه معنی داره این فلاسفه خودشونو بالاتر و عاقل تر از بقیه مردم می دونن و هی حرفای صد تا یه غاز می زنن؟ هان؟ هان؟ هان؟