بلا:تیر تپر ترق تروق تق....(بلا وارد میشود)
بلا :این چه دریه خجالت بکشید البته چون شما پول ندارین خوب حق دارین یه همچین دری داشته باشین
فرد و جرج و رون:
...
فرد:چی میخوای
بلا:اومد یه 100 کیلو باروت با یه مقدار(30متر مربع)مقوای بمب دایره ای بخرم
فرد و جرج و رون:
برای چی
بلا:آخه چند هفته بعد چهار شنبه سوریه واسه همین اومدم اینارو بخرم تا با لرد سیاه جشن بگیریم
جرج:خوش باشید(آروم میگه :ایشالا خونت بترکه)
بلا:بله
جرج:هیچی با خودم بو.دم الان میارم
5 ساعت بعد.................................
بلا :پس ان برادرت کو رفت باروت بسازه؟
رون :نه رفت باروت از معدنمون بیاره
بلا:
رون:
جرج با سفارشات میاید:بیا میشه 1050گالیون البنه برای سیاهها
بلا:میخواین یه جن بهتون بدم بدین به مامانتون
فرد و جرج و رون:
بلا:بیا ولی کشتمش ها گفتم شاید مامانت بخواد سرشو ببره بزنه به اتاقش و همیشه در حسرت یه جن خونگی باشه
فرد و جرج و رون:
بلا: