و هر سه بر میگردن به موزه...
در حالیکه لارا در تمام طول راه فکر میکنه که کوییریل چیکاره اس این وسط که هی با اونا راه افتاده اینور اونور...
به موزه که میرسنشون میره جلو و کلمه رمزو به در میگه..ولی...در باز نمیشه...
شون آماده میشه که فریاد بزنه که لارا با خونسردی میاد جلو....برو عقب شون..من کلمه رمزو عوض کردم....
شون:عوض کردی؟آخه برای چی؟
لارا:ام...خوب...میدونی به من یاد دادن وقتی مشکلی پیش میاد به همه شک کنم...
شون:
یعنی به منم؟بابا من ناسلامتی صاحب موزه ام.
لارا در حالیکه دوباره اون حالت خطرناک به چشماش برگشته با لحن تهدید آمیزی میگه:صاحب نصف موزه...فقط نصفش...تازه اون نصفه ای که یه دیوارش ریخت و خالیش کردیم مال توئه.....
شون که میدونه جر و بحث با لارا عاقبت خوشی نداره و دو بار کارشو به سنت مانگو کشونده عقب میره تا لارا درو باز کنه....
لارا به در میگه:ای زیباترین در دنیا برای لارا باز شو.
در سرخ میشه و از خجالت باز نمیشه...
لارا:ای بابا...این چرا اینجوری میکنه...در خوشگلم لطف کن باز شو کار داریم....
در نگاه عاشقانه ای به لارا میکنه....
.
شون:چی؟چه خبره اینجا؟؟میکشم....من این دره رو میکشم....این همه شب تو میموندی تو موزه...پس به خاطر این بود؟من هر دو تونو........
.
در بالاخره تصمیم میگیره باز بشه...کوییریل ردای شونو که هنوز سر گرم تهدید در بود میگیره و میکشه توی موزه...
شون:صبر کن..حالا میبینی....تو رو به عنوان کادوی کریسمس میفرستم برای اسمشو نبر..از این به بعد اسمت میشه در خانه ریدلها....و چشم شون به قیافه لارا
میفته و بلافاصله ساکت میشه...
لارا:خوب اول ترتیب جسد دامبلو بدین....
هرسه بطرف تابوت دامبل راه میفتن و درشو باز میکنن...
هر سه نفر از ترس زبونشون بند میاد....
لارا:ش...ش...ش....شون؟؟؟این..این الماسا اینجا چیکار میکنن؟؟؟
شون:م....نمیدونم...چیزه..من یه قرار مهم با لرد سیاه دارم..باید برم..
.
لارا:شووووون....
صدای خنده ای از گوشه موزه به گوش میرسه....
لارا در حالیکه چوبشو بطرف صدا گرفته:کی هستی؟بیا بیرون....
تق...تق...تق...و کفش معروف از گوشه اتاق بیرون میاد..
شون:چی؟بازم تو؟تو الماسا رو برداشتی؟تو که دست نداری....
کفش در حالیکه سعی میکرد معصومانه ترین قیافه رو بگیره ولی به خاطر رنگ وحشتناکش موفق نمیشد:من نداره ولی گودریک که داره....
لارا و شون با هم:گودریک>اسکلت؟اون که حرکت نمیکنه...
کفش:خوب نه...حرکت نمیکرد چون کفش نداشت..من و برادرمو که پوشید خیلی هم خوب حرکت کرد...
لارا:ام...ش..ش..شون...چیزه..منم میتونم بیام سر قرارت با لرد؟ کوییریل جان مواظب موزه باش تا ما برگردیم..و منتظر جواب نمیشه و دست شونو میگیره و به سرعت از موز ه خارج میشن و کوییریلو مات و مبهوت اونجا تنها میذارن...