هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

به برنامه "تور جهانی سالازار اسلیترین" ملحق شوید و به مدت یک هفته، بر اساس علایق و استراتژی‌های تصرف جهانی ایشان، در انجمنی که مورد بازدید سالازار کبیر قرار می‌گیرد، وی را همراهی کنید.


این برنامه به همه‌ی جامعه‌ی جادوگری، از اعضای محفل ققنوس گرفته تا مرگخواران و کارکنان وزارت سحر و جادو، فرصت می‌دهد تا در این مهم، شریک و همراه سالازار شوند.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۴:۴۴ پنجشنبه ۵ آبان ۱۳۸۴
#14

Irmtfan


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۴ شنبه ۱۳ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۹:۵۷ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۵
از پریوت درایو - شماره 4
گروه:
مـاگـل
پیام: 3125
آفلاین
در خلال بحث های تنفسی سایرین دختری وارد شد و بدون مقدمه به سمت تریلانی حرکت کرد

همه دست از کار کشیدن و به تازه وارد نگاه کردن

اسنیپ : اوهوی کجا بیا تو صف بینم همینطوری سر و انداختی پایین اینجا هر کاری از جمله معرفی یا تنفس یا هر چی بگی صفیه ( هلهله جمعیت)

ونوس: معرفی چیه من کار خصوصی دارم.

جمعیت: اوهووو

آبر: نخیر اول معرفی بعد هر کاری داری اونوقت تصمیم میگیریم بعدش این بز منم از شما جلوتره یادت باشه

ونوس: معرفی؟ اوکی ... به نام خدا هستم

کالین: ما رو مسخره کردی ...

ونوس با عصبانیت: نخیر همونطوری که گفتم ...

تریلانی: ببین عزیزم باید با شعر خودتو معرفی کنی

ونوس: شعر ... من که خود شعرم بفرما اینم از شعر

بدونید که خدای عشق این اطراف من هستم ... دو دست ماهرویان جهان از پشت من بستم
من اون بالا بودم (1) که این هوق (2) جون کار داد دستم ...و گرنه از زمینی ها و عشق کورشون خستم

ندارد درد عاشق هیچ درمانی تریلانی


============================

1- خیلی بالا بالاتر از پشت بون و آسمون و ... اون هفتمیش

2- ماجرای آمدن ونوس به زمین به خاطر هوق و موش دوانی های هری پاتر در این وسط قبلا ذکر شده است


Sunny, yesterday my life was filled with rain.
Sunny, you smiled at me and really eased the pain.
The dark days are gone, and the bright days are here,
My sunny one shines so sincere.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the sunshine bouquet.
Sunny, thank you for the love you brought my way.
You gave to me your all and all.
Now i feel ten feet tall.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the truth you let me see.
Sunny, thank you for the facts from a to c.
My life was torn like a windblown sand,
And the rock was formed when you held my hand.
Sunny one so true, i love you.


Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۳۳ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۸۴
#13

Irmtfan


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۴ شنبه ۱۳ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۹:۵۷ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۵
از پریوت درایو - شماره 4
گروه:
مـاگـل
پیام: 3125
آفلاین
تریلانی بعد از دادن 100 asl به محمد بلک تازه اونو راه انداخته بود که نا گهان درنگ یه چیزی خورد به درخت وسط حیاط و کمونه کرد صاف افتاد جلوی پا دری هاگوارتز.
دامبلی که از این اتفاقات عصبی شده بود گفت: یکی بره این یارو رو بیاره بالا تا نزده کل هاگوارتزو نیاورده پایین

چند دقیقه بعد یک نفر در حالیکه کاملا زیر ردایی سیاه و البته الان کمی خاکی پنهان بود وارد شد همانجا جلوی در ایستاد.
تریلانی بلند گفت: زود بگو ببینیم تو کی هستی که در این جلسه مهم اخلال ایجاد کردی که اگه نگی کی بودنت رو خودم پیشگویی میکنم اونوقت دیگه حسابت رسیدس خودتم نخواهی دونست که کی هستی

دامبلی پرید وسط حرفش: و البته خسارت درخت و در و اینارم باید بده

شخص مجهول الهویه ردایش را از سر برداشت و ساحره ای از زیر ان ظاهر شد


انا یک ساحره لا قادر الپرواز بالجارو .... فضولی میکند در خاطراتم پاتر پرو
پدر جان را که میبینم یهو رنگم رود از رو ... طلسمای خفن را میفرستم خونه یارو
کارت ساختس اگر که از سفیدانی تریلانی


تریلانی که تا این لحظه فقط تعریف و تمجید شنیده بود اول کمی بهت زده شد سپس فریادی کشید و به طرف یک ساحره خیز برداشت: ولم کنید ولم کنید بزارید حسابشو برسم آهای

بقیه کلا مات مونده بودن در حیرت که این وسط چه خبره که پیگویجن سکوتو شکست: ای باب ایت سیمز یو ار نات این د گاردن این بابا یا مامان از بلاد عربیه اومده بزار ...
گیلیدی یهو پرید تو حرفش: ا عربی پس برید کنار بزارید خودم باهاش صحبت کنم که آسلام و به عربی من آوردم در این مکان: ا سر کار یک ساحره حال یو چطوره اوخ ببخشید هل انت حالک؟ ماذا الرجل الانتخابک فی التنفس المصنوعی؟ انا مفتخر بالشمارت الواحد فی الهاگوارتز و قال دامبلی: لیس رجل فی الک
ل عالمین کمثل الگیلیدین


Sunny, yesterday my life was filled with rain.
Sunny, you smiled at me and really eased the pain.
The dark days are gone, and the bright days are here,
My sunny one shines so sincere.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the sunshine bouquet.
Sunny, thank you for the love you brought my way.
You gave to me your all and all.
Now i feel ten feet tall.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the truth you let me see.
Sunny, thank you for the facts from a to c.
My life was torn like a windblown sand,
And the rock was formed when you held my hand.
Sunny one so true, i love you.


Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۵۳ سه شنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۴
#12

کینگزلی شکلبوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۵ شنبه ۲۰ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۵:۱۶ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۷
از فضا
گروه:
مـاگـل
پیام: 402
آفلاین
وقتی این مسائلو محمد بلک اعتراف کرد مک گونگال میره سمت دفترش
یه مقدار از پودر میریزه تو آتیش
مک گونگال:دفتر زندان آزکابان
کلشو میکنه توی داد میزنه:آی کینگزلی کجایی یه نفرو میخوام بفرستم آزکابان!
کینگزلی از دستشوییه دفتر یهو میاد بیرون
کینگزلی:کیه کیه صدای کیه؟تروریست؟آبادگران؟نون به نرخ روز خور؟
مک گونگال:بابا منم!یه نگا به شومینه بنداز!
کینگزلی برمیگرده سمت مک گونگال
کینگزلی:سلام مینروا...چرا رو تو برگردوندی؟
مک گونگال:آخه میدونی کینگ من یه مقدار حیا میا ....چیزه...بهتر نیست شلوارتو بکشی بالا؟
کینگزلی:واای! با عجله از دستشویی بیرون اومدم یادم رفت
مک گونگال:حالا اشکالی نداره...میخواستم بیای یه سر مدرسه محمد بلکو ببری آزکابان یه مدت آب خنک بخوره یه سر هم بیا پسر خوندتو ببین....
کینگزلی:محمد بلک؟ای موجود کثیف!یادمه تو جلسات چقدر عکس میگرفت!
باشه...میام پسر خوندمو ببینم!
کینگزلی میاد هاگوارتز میره تو اتاقی که همه دور محمد بلک جمع بودن
کینگزلی:سلام دوستان!سلام هری!چطوری؟:bigkiss:
هری:خوبم عمو!بخوبیه شما...فقط میشه یه مقدار یواش تر بقلم کنی؟نه اینکه من دردم بگیره ها!نه..میترسم شما چیزیت بشه!
کینگزلی:باشه باشه.....خب اینم محمد بلک!.....باید یه دیوانه ساز خوشگل براش پیدا کنم که بهش آ اس ال زیاد بده!
هری:بچها من میرم دستشویی و بیام!
کینگزلی متوجه میشه که هری یه بسته رو تو دستش قایم کرده
وقتی هری از در میره بیرون کینگزلی هم آروم آروم میره دنبالش
تا راهروی دستشویی میره
کینگزلی قایم میشه تا هری بره دستشویی...وقتی میره یه چند لحظه بعد در دستشویی رو با طلسم محکم باز میکنه هری کمرش میخوره به در میره میخوره به دیوار روبرو
هری:شی شده؟کیه کیه در میژنه من دلم میلرژه؟
کینگزلی:....شتررررررررق! ....اینه سزای فداکاریه پدرت؟
معتاد!
انگل اجتماع؟
هروئین مصرف میکنی؟
شتررررررررررررق(سیلی اون ور صورت هری)
هری:آی!شرا میژنی؟ ...به مرلین قشم همه اینا شکره!....قند خونم رفته بود پایین گفتم بیام شکل بخورم......
کینگزلی:فکر کردی من خرم؟
شتررررررررق!
کارگردان:کات!کات! بسه دیگه بابا!ما گفتیم فقط دو تا بزن!
کینگزلی:خب اشکالی نداره از اول بگیرید تا فقط دو تا بزنم!
هری:به مرلین قشم تلک میکنم!
کینگزلی:هری چطوری اون دنیا جواب باباتو بدم؟چجوری بش بگم تو کنار جوب میشینی سیگار میکشی؟
هری با چشم هایی پر از اشک:عمو لهم نکن.....به ژون تو تلک میکنم...
کینگزلی:من تورو ترکت میدم!هری بلند شو واستا!مررررررد باش!!!!
هری:حالا بزار این یه ژله رو بکشم بعد میام
کینگزلی:..... ..تو دلت آزکابان میخواد؟....دستوپاتوبندیوس!
دستوپای هری بسته میشه
وین گاردیم له ویوسا
هری رو بلند میکنه و به بیرون از توالت هدایت میکنه
کینگزلی: (تلفن همراهشو در میاره با نور ممد تماس میگیره 09122232023) الو الو نور ممد!
نور ممد:جانم بالام جان؟
کینگزلی:پاشو بیا هاگوارتز یه مورد اضطراریه....باید یکی رو ببریم موسسه ترک اعتیاد ویزاردین هلپ (Wizardian Help)
کینگزلی هریو ور میداره میزاره یه جای مطمئن بعدش میره سراغ ممد بلک
کینگزلی:الو الو مش حسین آقا 4 تا دیوانه ساز بفرست هاگوارتز یه بنده خداییو ببرن
مگی:اما کینگی آلبوس دوست نداره دیوانه ساز بیاد تو هاگوارتز...
کینگی:نه مینروا جون ازش اجازه گرفتم الانم باید برم باهاش صحبت کنم ...میخوام هری رو یه چند وقت ببرمش تعطیلات.....باهم بریم سفر دبی دبی
مگی:خوشبگذره....من وا میستم بلکو بدم به دیوانه سازا....
کینگی:مرسی مگی جون....منم برم پیش آلبوس
کینگزلی میره دم در دفتر دامبل که رمزو بگه
کینگزلی:لاشخور سبز!
درا باز میشن میره داخل دفتر
دامبلدور نشسته کف زمین بساط منقل هم جلوش پهنه داره تریاک میکشه
کینگزلی:آلبوس!!!تو؟مواد؟
دامبل:سلام کینگلژلی!نه بابا مواد شیه؟دارم میکشم پام خوب شه!میگن اشر داره!
کینگزلی:ای انگل اجتماع!پرتشوییوس!
دامبلدور پرت میشه میخوره به دیوار ریشاش به ذغال میخوره آتیش میگیره تا بالا میسوزه
دامبلدور:بابا یکی اینو اژ بلق بکشه!...بابا کینگی من معتاد نیشتم
کینگزلی:آره جون عمت!حیف که سن بابابزرگمو داری وگرنه میبردمت ترک اعتیاد!
میخواستم بت بگم هری رو دارم میبرم ترک اعتیاد
دامبلدور:ای خدا ژلیلت کنه هلی رو نبر!هلی بره کی واش من مواد بیاره؟هلی بره کی مواد بفروشه؟
کینگزلی از شدت خشم به رنگ تیره تر در میاد(اومدم بگم قرمز دیدم خودش سیاهه!)
آی مرد کثیف! پس تو هری رو معتاد کردی؟
بگو راستشو بگو!
دامبلدور:راستشو بگم آره.....یه روژپای بشاط بودم که شرژده وارد شد....منم با طلشم فرمان وادارش کردم که بشینه بکشه....بعدشم ژد تو خط هلوئین!...بعدشم قاشاخشیه خودم شد!
کینگزلی:ای بترکیوس!
دامبلدور:ای مادل ملده !برو بیرون بذار بکشم دیگه
کینگزلی با انزجار میره بیرون که هری رو ببره موسسه ترک اعتیاد
موسسه ترک اعتیاد

کینگزلی:سلام عباس آقا!هری رو رفیق ناباب معتاد کرده میخواستم یه چند وقت بمونه که ترک کنه
عباس:باشه بذارش پیش خودم....میندازمش یه جای خوب!
----------
جای خوب:

هری و آموس دیگوری (آموش دیگوری) نشستن یه گوشه
آموش:دنیای ژندونی دیفاله...ژندونی اژ دیفال بیژاله
هری:ماااااااادل.....بی تو تنها و غلیبم!
اژاق خالیم بی تو چه شرده
فژای خونه بدون تو هیشه

نگهبان:آی!هری پاتر!ملاقاتی داری!
هری:ای بابــــــــــــــــــا داشتیم واش خودمون ژندگی میکردیما!
ای پدل عشق بشوژه!....
هری میره سمت جای ملاقاتی و اینا

کینگزلی:سلام هری!بیا واست کمپوت آوردم با سیم سرور!
هری:شلام عمو ژون..مرشی...
کینگزلی:هری اینجا چطوره؟وضعیت خوب پیش میره؟...منو ببخش که آوردمت اینجا میخواستم اون دنیا جلوی پدرت سرافکنده نباشم.....اون خدابیامرز مرد بود
هری:نه بابا اینجا با آموش خیلی خوش میگژله....حالا کمپوت شی آولدی؟
کینگزلی:کمپوت سنجد با کمپوت برتی بات!راستی هری بگو سوسک
هری:شوشک!
کینگزلی:یه چند وقت دیگه باید اینجا بمونی!

(به عنوان یک پدر خوانده وظیفه داشتم هری رو توی رول ترک بدم!)


یوزر آیدی شماره ی 57.
یکی از اعضای فوت شده،سوخته و خاکستر شده ی جادوگران.


Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۵۸ سه شنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۴
#11

Irmtfan


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۴ شنبه ۱۳ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۹:۵۷ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۵
از پریوت درایو - شماره 4
گروه:
مـاگـل
پیام: 3125
آفلاین
همه داشتن به اين فكر ميكردن كه نفر بعدي كيه كه قراره خودش رو معرفي كنه كه مازامولا يدفعه از گوشه اتاق پريد بيرون داشت يكي رو خر كش ميكرد: آها گرفتمت .. خوب گيرت آوردم اينجا چي كار ميكني تو؟
مگي: كي بود مازا جان؟
افرادي كه داشتن از پرو پاچه تريلاني بالا ميرفتن: اه چرا نظم جلسه رو به هم ميزنيد... بزاريد كارمونو بكنيم
مازا: اي باب نميدونيد اين كيه. اينه ... هموني كه ميدونيد(1)
به شندين اين حرف انگار بمب اتم بود كه در مجلس منفجر كردند. هر كدام از پاچه خواران كه تا الان داشتند سعي ميكردند خودشان را به بالاي اتاق نزديك تريلاني برسانند به سمت در هجوم بردند ولي با ديدن مازامولا دوباره سرگردان برگشتند.
چشمهاي تريلاني در حدقه ميچرخيد: من گفته بودم نه... پيشگويي كرده بودم

اسنيپ در حالي كه سعي ميكرد دستش را پشتش قايم كند داد مي زد: به مرلين قسم دامبلي منو اغفال كرد... گفت اگه بياي تو محفل اسم تو رم روي عمساي شوكولات غورباقه اي ها مينويسم.

تانكس با اشاره به بيرون اتاق مي گفت: خوابگاه پسرا از اون وره از اون ور
پشت بندش مگي ادامه داد: آره آره رمزشم خار پشت تير پرت كن ... تخت هري چهارمي از سمت راسته

هري كه بالاي اتاق اين حرفا رو ميشنيد مشتهاشو در هم گره كرد و زير لب گفت: آدم فروش ... بايد ميدونستم.. بايد ميدونستم
در اين حين و وين يكي كه معلوم نبود كيه يهو گفت: صبر صبر تنها كسي كه از اون ميترسه اون ميتونه جلوي اسمشو نبرو بگيره .. بيايد بيايد.. دامبلي
رنگ از صورت دامبل پريد
هر كي سعي ميكرد به هر وسيله خودشو بيشتر پشت دامبل نگه داره ان نفر آدم داشتن سعي ميكردن پشت سر يه نفر جا بشن.
هر كسي رفته بود پشت دامبل اونو به سمت در و مازا هول ميداد:
- تو ميتوني
- تو از پسش بر مياد
- يه آدم لا جون كه براي تو چيزي نيست آلبوس
آلبوس بيچاره هر چي سعي ميكرد خودشو نگه داره نميتونست و هي به پشت سرش برميگشت و نگاه ميكرد:
- ببينيد من الان آمادگي ندارم
- بايد يكمي تمرين ميكردم در شرايط بدني خوبي براي دويل نيستم
- آخ زانوم زانوم فك كنم دو سه تا قطار تو متروي لندن تصادف كردن ولم كنيد بايد بريم حملات تروريستي شده
- اين اسمشو نبر .. ا چيزه ولدمورتو ولش كنيد بچس ارزش نداره الان كلي ماگل بيگناه زير آوارن دلتون نميسوزه

ولي كسي گوشش بدهكار نبود و همچنان هول ميدادن در اين احوال بود كه نا گهان مازامولا فريادي كشيد كه همه رو سر جاشون ميخكوب كرد:
بابا اين هموني كه ميدونيد همون محمد بلك (2) معروف خودمونه

به محض شنيدن اين حرف همه خودشونو جمع و جور كردن اونايي كه تا الان فقط به دنبال يه جا براي مخفي كردن خودشون بودن به وسط اتاق اومدن و همه كساني كه پشت دامبل تجمع كرده بودن يهو از كارشون دست كشيدن. دامبل بيچاره كه سرعت عملش در حد پشت سري ها نبود از پشت با باسن روي زمين افتاد.
تانكس: من كه از همون اول فهميدم نفهميدم؟ من يك عضو محفل ققنوسم معلومه
مگي در حاليكه عينكش رو با دست گرفته بود: بله بله اين بلك ها همشون جونوراي خطر ناكين يادمه سيريوسم نا نجيب بود
دامبل در حالي كه داشت از زمين بلند ميشد يخورده اينو و اونور ديد زد و يهو داد زد: ولم كنيد ولم كنيد ميخوام حساب ولدمورتو برسم. فقط بگيد كجاست جنازه تحويل بگيريد.
ولي بعد آروم ايستاد و ديد همه برگشتن و دارن بر و بر نگاش ميكنن در نتيجه ادامه داد: البته تروريست ها رو ميتونيم بزاريم براي دفعه بعد... چيزه حيف شد كه ولدمورت اين نبودا نه؟

مازامولا كه از ديدن اين صحنه ها كمي زياد كفري شده بود يك پاشو رو زمين كوبيد:
اين چرندياتو بس كنيد به اندازه كافي مسخره بازي در آورديد فقط بگيد چطور بايد حالشو سر جاش بياريم

همه افراد كم كم دور و ور بلك جمع شدن.
تريلاني: پس جلسه شركت ميكني هان
مگي اومد جلو در حاليكه داشت با دسته عينكش بازي ميكرد تو چشاي بلك زل زد : اين جا ديگه اونجا نيست مام ديگه مجبور نيستيم جلوي ماگل ها نرم برخورد كنيم.
مازا ادامه داد: بله بله راه فراري نداري به نظر من كه بايد تمام فكر و خيال هاي اين پسره رو بفهميم... هي اسنيولي اون وريتاسروم رو بيار
اسنيپ جلو رفت و گفت: مگه وريتا سروم نوشيدني كره ايه ... هر قطرش با زحمت به دست مياد ميخواي حرومش كني؟
مازا: زود بدش به من كه اگه يه مورد استفاده داشته باشه اون همينه نه اينكه سر اون پاتر مادر مرده تستش كني ارث بابات نيست كه همه اين معجونا رو از اختلاس بودجه هاگوارتز ميسازي نزار رسوات كنم ديگه
اسنيپ از زير ردا معجون رو دراورد و داد به مازا: ولي دو قطره بسه ها يادت ...
مازا: بده به من بينيم دو قطره براي اين؟ عمرا... دو هورتم كمه اين مازمولكي (3) كه من ديدم ...
بعد دماغ بلك بد بختو گرفت و همه معجون رو زير چشماي حسرت بار اسنيپ درون حلقش خالي كرد.
بعد از چند ثانيه رو به بلك گفت: خب زود باش همه چي رو رو كن از تمام اون نقشه هات
تريلاني وسط حرفش پريد: البته به نظم باشه يادتون كه هست

بلك كم كم به وسط مجلس آمد با چشمان باز در حالي كه به يه نقطه روي ديوار خيره شده بود با صداي بدون حالي اين اشعار را خواند:



ندارم در forum كاري به جز تور كردن دختر (4) ... از آن رو ميروم در chat كه بنمايم يكي را خر (5)
شوم داخل به هر مجلس يا از ديوار يا از در ... خودم را ميكشم از بهر يك ASL بهتر (6)
برايم جور كن يك يار ماماني تريلاني



==============================
1- You Know Who ( در ترجمه فهم آن سقيل است)
2- يك شخص معلوم الحال - شناخته شده براي همه يا حد اقل براي همه بانوان 6 تا 60 سال – زير آبي رونده در جلسات حضوري
3- بر وزن مارمولك - مازامولاي كوچك – بچه مازا مولا
4- فروم – انجمن گفتگو– محل بزن بزن – جاي فحش و فحش كاري – در اين مصرع منظور فروم سايت جادوگران مي باشد
5- چت – گپ - گفتگوي دوستانه و در بعضي اوقات :bigkiss:– نوع باكس آن معروف است.
6- اي اس ال - در چت ميدهند - مخفف سه كلمه به معني: سن بي ناموسي موقعيت – به دليل شيرين بودن گرفتن آن از بقيه به آن عسل هم ميگويند


Sunny, yesterday my life was filled with rain.
Sunny, you smiled at me and really eased the pain.
The dark days are gone, and the bright days are here,
My sunny one shines so sincere.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the sunshine bouquet.
Sunny, thank you for the love you brought my way.
You gave to me your all and all.
Now i feel ten feet tall.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the truth you let me see.
Sunny, thank you for the facts from a to c.
My life was torn like a windblown sand,
And the rock was formed when you held my hand.
Sunny one so true, i love you.


Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۲:۲۳ جمعه ۱۳ خرداد ۱۳۸۴
#10

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ یکشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۶
از برزخ
گروه:
مـاگـل
پیام: 375
آفلاین
پس از اندک زمانی مکث به رقم از گفته های پاتر ان مردان هیکلی بگفتند :
ای آلیشا ... ای شیر زن ساحره ها ... بگو با ما کجا بریم پاتر را
الیشا در جوابش بگفت با آنها :
نمی دانم ... تو قبرستون ... تو مندلسون (1)... من چمی دانم
هرمیون بانو که جو گیر شده بود همی عربده بکشید :
آلیشا دست نگهدار من بسی بودم همدم پاتر در این ساعت مرا ببر به قبرستون به مندلسون
آلیشا را چو خشمش در نهان دل بر آفروخت همی با حرص به هرمیون گفت:
تو هستی همکار و همدم پاتر ... مارمولک ... من همان اول که تو دیدم بگرفتم که تو مارمولک ... از همه ی ماگل و ساحر زیر آبی تر می روی ای دخترک
دامبل چو دید ابرویش در خطر است عینکش را داد بالا و با ساختگی آرامش گفت :
بمان خونسر آلیشا ... نیوفتاد هنوز اتفاقات ... کلو( 2)ها تقصیر هاست بر گیلدیه بی ناموس ... نگاهش کن ببین در این هیری ویری تنفس مصنوعی همی داده ...
برفروخت به ناگه خشم موذمال و با پیشبندش بیرون آمد و بگفت :
بس است دیگر ...
این عربده به طوری بود که حتی گیلدی نگاه داشت دست از تنفص مصنوعی ... اسنیپ روقنش از دسش بیوفتاد و بسی بدبخت شد ... و حتی عینک تریلانی بیوفتار از دماغش و او کورمال و کورمال بگشد دنبال عینک
در همان حال چون نمید بانو بشنید توسط گرواپی که هری در عدم فاصله با جنس مونث زیاده روی کرده است وارد مجلس شد و در مد ورود او حتی موذمال از خشم خود فرو کش کرد
تا بدید مگی او را با تعجب و من و من به او گفت :
چرا در این مراسم با لباس کاراته آمدی اینجا
نمید بگفت با او :
همه تقصیر با توست مک گوناگال اگر در ابتدا می گرفتی جلوی پاتر را انقدر پر رو نمی شد
دامبل گفت :
به او چه شوهرت ناموس ندارد ... همه تقصیر را گیلیدی دارد
نمید با حرکتی زیبا بپرید وسط حرف او :
اگر تو ول می کردی پاچه خواری پاتر را و نمی دادی شنل را ... مرا با خاک سیاه نمی شاندی و ول می کردی خر(3) ما را
در همین حال نمید تریلانی را دید و این ابیات را گفت :
تریلانی اگر که من شوم استاد دی ای دی ای ... بکنم من تدیریس ذرس دی ای دی ای
دگر پاتر و هرمیون و رون ویزلی ... نمی کنند هر گز بی اهترامی به این درس گرامی
چنان کنم من پوست این پاتر خل و چل را ... تا نکند دیگر این غلط ها را
تریلانی تریلانی تریلانی ... فقط تو لایق تدریس به مایی
و سپس ابیاتی را راجع به خودش بیان کرد :
من نمیدم همسر هری پاتر ... می روم آموزش دفاع در برابر هری پاتر
اگز نمید ندیدی ... به من می گن نمید
اگر منو ندیدی ... حالا می تونی ببینی !
تودیگر از کبودی هام نمی دانی ، تریلانی

___________________________________________

1 : یه جایی مثل قبرستان
2: یه چیز تو مایه های کلا
3: یقه ... پیراهن
____________________________________________

سوال هوش :

مرد های هیکلی هری رو کجا بردن ؟

سوال ناموسی:

گیلدی به کی تنفس مصنوعی می داد ؟

سوال ریاضی :

قد دامبل چقدر است ؟

سوال مذهبی :

گرواپی از کجا فهمید هری در عدم فاصله ی معین شده زیاده روی کرده ؟


شک نکن!


Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۲:۴۰ دوشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۴
#9

آلیشا اسپینت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۴ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱:۳۳ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۲
گروه:
مـاگـل
پیام: 186
آفلاین
(ادامه ی ماجرای آلیشیا بعد از خوانده شدن شعر توسط او):

در آن سو هری بر خود بلرزید / به ناگه ایستاد و بانگ برآورد

طی یک حرکت آرتیستی / زخرقه با غضب بیرون بیامد

آنگاه رو به مک گوناگال کرد و گفت:

ای مگییییی سنگندل / در این سالها برای من چه کردی؟

منی که این همه رنج ها کشیدم / تو جز سیری(1)* برای من چه کردی؟

رو به حضار:

من آنم که ولدی را گذارم / چو پشمی در جیب ردایم

من آنم که از هیچ نترسم / جز این آلیشیای ....ی...خر
نفهممممم

آلیشیا(که باید بگم ماشاالله قد رشیدی هم داشت)با نگاه سرد و سرشار از تحقیر به هری نگاه میکرد.
مک گوناگال که نتونست این فحش بی ناموسی رو که به (دوشیزه اسپینت)(کاپیتان تیم کوییدیچ)نسبت داده شده بود تحمل کنه بدون اینکه به حرف های هری توجهی بکنه اشاره به دو تا مرد هیکلی که در گوشه ای ایستاده بودند کرد و با سردی گفت:ببرینش!!!
...........................................................................
(1)*ایهام:1)مرا از زندگی سیر کردی2)با بیسکوییت هایت شکمم را سیر کردی



Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۵:۳۹ یکشنبه ۸ خرداد ۱۳۸۴
#8

سوسك بي همتا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۳ چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۱:۳۱ سه شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۳
از چاه فاضلاب
گروه:
مـاگـل
پیام: 715
آفلاین
در اين هنگام بودندي كه ناگهان در باز شدندي و سوكسي (1) وارد شدندي... همگي جان بر كف آوردندي و مگ مگ (2) پريدندي بالاي ميز و بقيه ي مونث ها نيز همينگونه... دامبلك (3) دمپايي را در آورندي و بالا بردندي و خواست تا بر سر سوكسي كوفتندي! ولي سوكسي فرياد زدندي: «نزن اي سرور و سالار... نزن اي يار و اي غمخوار...» منم سوكسي... منم سوكسي...
دامبلك جيغ زدندي و گفتندي: كه عمه ي بزرگ من نيز دانستندي «كه تو سوكسي... كه تو سوكسي!»
سوكسي بزد فرياد و برآورد ناله: كه من آن سوكسم كه رستم بُود پهلوان...
دامبلك خنديدندي و گفتندي: كه از تو خوشمان آمدندي! مگ مگ ترسو بيامدندي پايين و نترسيدندي از سوكسي زيرا كه اين سوكسي از آن سوكس هاي اهلي بودندي!
مگ مگ جيغي بنفش مايل به تيره برآوردندي كه ترس بر اندام همگان لرزه بينداختي و گفتندي اي دامبلك يعني تو فكر ميكردندي كه من مي ترسمندي از اين سوكسي؟
«من كافي است كه وند از نيام برآورم... تا سر از ته اين سوكس كثيف در‌آورم!»
همگي تشويق كردندي! سوكسي نيز خنديدندي و گفت كه اي مگ مگ... شما راست گفتندي... اما دانستندي كه اگر سر من از ته در آورندي چه شدندي؟
مگ مگ گفتندي: خير... مگر چه شدندي؟
سوكس نگاه عاقل اندر سفيهي روانه ي مگ مگ كردندي و هيچ نگفتندي!
مك مگ با حالتي مشكوك گونه سوال خويش تكرار كردندي.
سوكس دوباره نگاه عاقل اندر سفيهي روانه كردندني و دم نزدندي! (4)
اين بار دامبلك پرسيدندي اي سوسك حرف خويش را بزدندي تا ما اينجا علاف نشدندي و كار خويش را ادامه دادندي!
سوكس گفتندي: به خاطر دامبلك گفتن مي كنم... اگر سر من از ته جدا كردندي... ترررررلاني (5) (بر روي حرف «ر» چند ثانيه صبر كنيد! بخوانيد «ترررررررررررررررررر» ، «لاني» ) اگر گفتندي كه گر سر من از ته جدا كردندي چه شدندي مي دانم كه عقلت از آن علاق(6) سانتور بيشترندي و كمي قدرت پيشگويي هنوز دارندي...!
تررررلاني گفتندي: اي سوكسي من ميدانم كه چه خواهي گفتندي ولي آنقدر تلخ و دردآورندي كه من جرئت بانگ برآوردن ندارمندي!
سوكس قهقهه اي سر دادندي و گفتندي: اگر سر من از ته جداكردندي هيچ نشدندي! فقط قصدم شوخو(7) بودندي! ولي اين ترررررلاني سوتي بدادندي! بهتر آنكه رَوَد خود را بكشتندي! حداقل آن علاق خر (منظور سانتور بودندي) عقلي بيشتر از اين داشتندي! حقا كه هري راست گفتندي كه همه ي حرف هاي تو دروغندي!
هري كه منتظر اين لحظه بودندي شنل را به طرفي پرتاب كردي و خود و هرميون را نمايان نمودندي و گفتن برآورندي: پس فهميدندي كه من سه سال تمام است كه در حال راست گفتن بودمندي و شما باور نداشتندي!؟ فهميدندي: كه «گر هري باز كند دهان خويش... باران رحمت بارد بر سر هر قوم و كيش!»
مگ مگ عصباني شدندي و دمپايي را نشانه گرفتندي كه بزند بر سر پاتر... ولي خوردندي بر پيشاني هرميون و هرميون گفتندي: مگ مگ پير چرا مرا زدندي؟ مگ مگ گفتندي: فرقي ندارندي... هر دوي شما پنهاني در اين جلسه حضور داشتندي و به هر حال دمپايي بايد مي خوردندي! هرميون به گريه افتادي: كه اي مگ مگ كه اي مگ مگ مرا عفو فرمايندي! زيرا هري مرا اغفال كردندي... هري نيز چنان بر گوش هرميون سيلي را خواباندندي كه رد آن براي تمام عمر بر روي صورت هرميون ماندندي!
و زين پس (از اين پس) دعوا شروع شدندي! كرام كه گوشه اي ايستاده بودندي جلو پريدندي با وندي (8) بر دستاني! و نميد نيز در حالي كه اثر سيم سرور بر روي گونه هايش نمايان بودي خود را جلو انداختندي تا دفاع نمايد از پاتر... اما دعوا به همينجا خاتمه پيدا نكردندي! دامبلك نيز وندي بود بر دستاني و آماده بود براي فرستادن جادويي به سوي تررررررررلاني! و ترررررررلاني قرار داده بودندي گيلدوري را اندر جلوي خودندي تا پيش مرگش شود و اثر طلسم دامبلك به وي اثابت(9) كنندي... و بدتر آنكه افراد مونث چشمان خود را بسته بودندي و تهديد مي كردندي كه خود را كشتندي اگر گيلدوري بميرندي و سردسته ي آنها نيز ماذمول بودندي و نميد اغفال گشته! ناگهان...

مك مگ با صداي بلند گفتندي: همگي ساكت!

و اين همان و اثابت صد فروند طلسم مختلف بر سر پروفسور هم همان! اسنيپ كه فهميده بود همه چيز تقصير اين سوكسي فتنه گر آشوبگر است گفت: خانم ها و آقايان! بگذاريد بلاي اصلي اين مجلس را كه موجب تمام دعواهاست به شما معرفي نمايم! و از يخن(10) سوسك گرفتندي و او را زير پا انداختندي و خُچار(11) دادندي! صدايي آمدندي شبيه:
تررررر!
البت بايد گفت كه اين صدا از اعماق ته اين سوكس خارج نشدني! بلكه صداي جادويي بود كه در اتاق پيجيدندي! در اين هنگام طرفداران گيلدوري در بيرون اتاق به اتاق ريختندي و دعوا بيشتر شدندي... هيچ كسي نيز به سوكسي كه در حال له شدن بودي زير پاي اسنيپ توجهي نداشتندي! «كه ناگهان خري گفت!»
عرررر! عرررر!
حال اين صداي خر از كجا آمدندي؟ آن هم در هاگوارتزي كه در آن انواع و اقسام طلسمهاي ضد ورود مشنگ و نيز ضد ورود حيوانات مشنگي اعمال شده بودندي؟ طولي نكشيد كه هرمي فهميدندي! اين صداي آن سانتور بودندي كه خشمگين در پايين اتاق جلسه در محوطه ي حياط ايستاده بودندي و از آن فاصله ي تقريبا بسيار زياد داشت به حرف ها گوش ميدادندي و از اينكه مي گفتندي كه سانتور خر است ناراحت شدندي! ولي ندانستندي كه «خر» ، «خر» است و اگر بزنيدش باز هم «خر» است و اگر نزنيدش باز هم «خر» است و اگر بگوييد كه «خر» است باز هم «خر» است و اگر هم كه نگوييد «خر» است باز هم «خر» است!

----جلسه همچنان ادامه دارد!‌ اما از دوستان خواهش مي كنم كه شرح مابقي اتفاقات را خود شرح دهند تا من نيز به دستانم استراحت كوتاهي بدهم. اگر احساس مي كنيد كه من شرح اتفاقات رو زيادي به سبك قديمي مي نوسيم و بودندي و شدندي درش زياد به كار رفته اشاره بكنيد حتما!‌------

فرهنگ لغات:

--َ-- ندي= ظاهر جمله را تغيير مي دهد اما در باطن آن تاثيري ندارندي!
1- سوكسي= سوسك ××× 2- مگ مگ= پروفسور مك گونگال
3-دامبلك= دامبلدور ××× 4- دم نزدندي= حرفي نزد
5- ترررررلاني=تريلاني ××× 6- علاق= الاغ
7- شوخو=شوخي ××× 8- وند= چوب جادوگري
9- اثابت=برخورد ××× 10- يخن=يقه
11- خُچار= فشار (برداشت بد نكنيد! هيچ منظوري در اين كلمه نهفته نيست!)


سلطان سوسك بي همتا!


Re: ماجراهای نگفته شده هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
#7

پروفسور گودریک گریفندور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۹ یکشنبه ۶ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۱:۱۲ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۸۴
از سالن عمومی گریفندور
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 232
آفلاین
پس از اینکه آلیشیا جایگاه را ترک بگفت ، تریلانی به صحنه بازگشته گفت :
عزیزان و مهمانان اکنون اندکی از میوه ها و نوشیدنیهای مقابلتان میل کنید - که اینک وقت عیش رسیده پس شروع کنید!

حظاهر و میهمان ساعتی مشغول خوردن و آشامیدن بودند و همهمه ای در میانشان اوج گرفته بود که نتوان گفتن از آن و نتوان شنیدن! عده ای خود را برای سخنرانی آماده میکردند و با مهمان مجاورشان در چگونگی شعر گفتن حرف میزدند و عده ای هم با مشت بر سرهای خود میکوبیدند بلکه پاره شعری به ذهنشان خطور کند اما سودی نداشت! اندک اندک بشقابها و پیاله ها از نوشیدنی و غذا خالی گشت و میهمانان باقی مانده با شکمی بر آمده آماده نفر بعدی بودند...ناگهان شخصی سیاه پوش برخواست . جعبه روغنی گیاهی را برسرش خالی نمود ، به نطق همت فرمود و دگر همهمه ای در میان نبود (1) ! او کسی نبود جز اسنیپ! پس تریلانی گفت :
دوستان هم اکنون سوروس اسنیپ را در میانمان خواهیم داشت باشد که ایشان به بهترین نحو خویش را معرفی سازد...

اسنیپ شروع به سخن گفتن کرد و گفت : پای وزغ آرمیده و شاخ سوسک آفیقایی در قید حیات را در آمیختم ، زنجبیل افزودم ، و با آب پاک جوشاندم باشد که به 100 درجه رسیده باشد سپس نیش مار در آن انداخته و هم زدم افسوس که پاتیل من سوراخ است! من سوروس اسنیپ هستم استاد درس معجونها!
و سپس خود را با بیت شعری نخست ، معرفی نمود :
منم اسنیپ و کار من معجون است... برای من ترساندن پاتر چه آسون است
کار و بارم کسات مانده باور کن!... نرخ چربی در بازار چه ارزون است
سپس به گونه ای که جز اندکی از نزدیکان کسی نشنود گفت :
تو از مقابله با جادوی سیاه چیزی نمیدانی ، تریلانی!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نمود ، فرمود ، نبود را نثر مسجع گویند!


وه که چه بیرنگ و بینشان که منم...کی ببینم مرا چنان که منم؟!

تصویر کوچک شده


Re: ماجراهای نگفته شده هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۱:۴۹ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
#6

Irmtfan


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۴ شنبه ۱۳ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۹:۵۷ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۵
از پریوت درایو - شماره 4
گروه:
مـاگـل
پیام: 3125
آفلاین
مک گونگال بعد از پایان شعرش برگشت که بره و بشینه که سیبل از پشت در آغوشش گرفت:
- اوه خواهر عزیزم من هیچ وقت فراموش نکردم که در لحظات تنهایی و بی کسی اون موقع که اخراج شده بودم و جایی نداشتم از من حمایت کردی. از تو متشکرم و مهربونی های تو و ...
در همین حین بقیه حضار هم از زور حسادت در شرف مرگ بودند و داشتن به خودشون و شانس مزخرفشون لعنت میفرستادن که از اون پشتا یک دختر بلند(1) با چشمان بی حالت و مات که هیچ نوری در آنها دیده نمیشد به وسط آمد. تریلانی که همچنان مشغول معانقه (2) با مگی بود همین که دید یک دختر کم سن و سال اینطور با جسارت به وسط اتاق آمده خودش را به زور از مگی جدا کرد و رو به دختر داد کشید:
- اوهوی تو اینجا چی میخوای؟ چطور اومدی اینجا تو مگه استادی چیزی هستی؟ به نظرم یه دانش آموز فضول و تنبلی که اومدی اینجا
مگی هم بعد از اینکه با دستمال صورتش را پاک کرد کمی موقعیت را بررسی کرد و به صورت دختر خیره شد و گفت:
- بله بله دوشیزه اسپینت الان شما رو شناختم زود بگید چطور و چرا اومدید اینجا و گرنه 50 امتیاز ...
آلیشا لبخندی نمکین زد و بدون اینکه هیچ اثری از تشویش و نگرانی در صورتش پیدا بشه گفت:
- پروفسور منم دیگه آلیشا همون مربی - کاپیتان تیم کویدیچ گریفیندور خودتونم دیگه
پروفسور مگی اخمی کرد و در حالی که سر تا پای آلیشا را ورانداز میکرد گفت:
- ولی تا جایی که من یادم میاد مربی و کاپیتان نیم ما جیمز بود شما این وسط چی کاره دامبلی (3)؟
آلیشا فورا گفت:
- خب دیگه وقتی جیمزی رفت این بار سنگین و مسوولیت خطیر رو بر عهده من گذاشت و الان بار این تیم بزرگ و همیشه قهرمان روی شونه های نحیف من قرار داره
به شنیدن همیشه قهرمان مگی نتونست جلوی خودشو بگیره و یه لبخند رضایت زد ولی بلافاصله خودشو جمع و جور کرد و به همون قیافه خشک قبلی برگشت:
- این درست ولی دوشیزه اسپینت حواستون باشه این چیزیه که شما میگید منظورم اینه که ... چیزه ... آیا دلیلی دارید که اینو اثبات کنه؟
آلیشا همچنان در حالی قیافه آرام و حق به جانب خودش رو حفظ کرده بود با ناز گفت:
- معلومه که دارم خود جیمزی. الان میگم بیاد بهتون بگه
و در عرض سه سوت جیمز در میان حیرت همه حاضر شد. آلیشا در گوشی یه چیزی به جیمز گفت که کسی نفهمید و بعد از اون جیمز رو به بقیه کرد و گفت:
- بله دختر عزیزم آلیشا بعد از من زحمت میکشه و تیم رو اداره میکنه واقعا هم چقدر خوب این کارو کرده من بهش افتخار میکنم
اون بالا پشت روزنه یه گوله اشک از صورت هری که داشت اینا رو میشنید سر خورد و پایین تر روی صورت هرمیون افتاد. هرمیون سرشو تکون داد و آهسته گفت:
- اه چه کثافتی اگه گذاشتی حالا با دل درست یه دو دقیقه نگاه کنیم.
هری بدون توجه به هرمیون یا صدایی لرزان و بریده بریده گفت:
- شنیدی چی گفت ... پدرم ...بهش گفت... دختر عزیزم.... تا الان به من یه بارم نگفته.... حتی یه بار... اونجوری منو نگاه نکرده ...یه بارم توی جمع نشده که از من حمایت کنه ... بهم بگه پسر عزیزم... فقط تحقیرم کرده... سرکوفت بهم زده اوه پدر ..پدر
هرمیون که دید با این کولی بازیایی که هری دراورده الانه که کلا لو برن و کارشون ساخته بشه سعی کرد تا هری رو آروم کنه ولی وقتی دید موفق نمیشه با استفاده از ورد «خف» دهن هری رو بست ولی بعد از یکی دو دقیقه دید که رنگ هری آبی نفتی شده و فهمید که کلا راه تنفسی هری رو هم همراه با صداش خفه کرده در نتیجه خیلی هول شد و مثل هر ساحره دیگه ای اولین چیزی که به خاطرش رسید گیلیدی بود در نتیجه دهن هری رو گرفت و ... ( بوق بوق هوی منحرف نگا نکن فک کن خواهر برادر خودتن ما که داریم میریم پایین ببینیم تو اتاق چه خبره تو اگه میخوای همینجا بمون انقد بی ناموسی نگا کن جونت در بیاد)

در اتاق دامبل بعد از اینکه استاد بودن آلیشا به همه اثبات شد و قشنگ شیر فهم شدند جیمز رو به حضار کرد و گفت:
- خب دیگه با اجازه من دیگه برگردم به خارج از کشور دنبال حال و حولم ... اوه یعنی به کلاس های مربی گری پیشرفته برسم.
بعد از رفتن جیمز پاتر آلیشا کم کم با قدم های آرام به وسط مجلس آمد و با اون چشمان سردش تک تک حضار رو از نظر گذراند و سپس رو به تریلانی سری خم کرد و ابیات زیر را در معرفی خود با صدایی رسا که شیطنت زیادی هم درش دیده میشد خواند:


دکون لیلی و بالا کشیدم دل خنک کردم .... هری بی پدر معتاد شد من هم کمک (3) کردم
تو کویدیچجیمز را هم که کاپیتان بود دک کردم ... خداوندا که من این کارها را با کلک کردم
چه حالی میده پاتر را بچزانی (4) ، تریلانی

======================
1- والا اونقدری که من میشناسمش دختر ریزه میزه ایه در نتیجه منظور از اون کلمه دختر بوره
2- روبوسی ، بی ناموسی ، چیزی بین دست دادن و فرنچ کیس نزدیک به دومی
3- حسن و میشناسی؟ این دامبل ما یه کاره این حسنه
4- تعدادی از کمک های بشر دوستانه آلیشا:
خشک کردن ذغال های هری با سشوار
عضویت در انجمن حمایت از معتادان بی پدر مادر
خرید 51 درصد از سهام شرکت ذغال برتر
حامی مالی انجمن مبارزه با مواد مخدر نامرغوب
چک آپ بموقع هری برای نگه داشتن میزان مواد در خون در حد نرمال نعشگی
تن دادن به مصیبت بدست آوردن دل یک روح و شکستن دل پسر وی
5- نوعی سوزش دادن به دیگران که از درون بدن انجام میشود ، الو گرفتن اندام تحتانی


Sunny, yesterday my life was filled with rain.
Sunny, you smiled at me and really eased the pain.
The dark days are gone, and the bright days are here,
My sunny one shines so sincere.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the sunshine bouquet.
Sunny, thank you for the love you brought my way.
You gave to me your all and all.
Now i feel ten feet tall.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the truth you let me see.
Sunny, thank you for the facts from a to c.
My life was torn like a windblown sand,
And the rock was formed when you held my hand.
Sunny one so true, i love you.


Re: ماجراهای نگفته شده هاگوارتز
پیام زده شده در: ۸:۱۳ سه شنبه ۳ خرداد ۱۳۸۴
#5

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
سوال دینی و معارف جادوگری:
انتخاب موذمال برای قرعه کشی و درآمدن تریلانی برای تدریس DADA را چطور با عدل دامبل توجیه میکنید؟
* غير قابل پيشبيني بور
سوال ریاضی:
اگر آبر خروس روزی موفق به بستن 10 شناسه شود و روزی 5 عضو جدید در سایت ثبت گردند و اگر مدیران دیگر نیز روزی هر کدام به تناوب یکی از شناسه ها را اوتوتو گردانند با فرض اینکه تعداد مدیران در اول ماه یکی افزایش و وسط ماه دو تا کاهش یابد و آبرخروس نیز در هاگزهد روزی دو تا نوشیدنی کره ای را وسط طراحی قالب برای سایت نوش جان گرداند پیدا کنید تاریخ طلاق ریکو را؟
*فكر نكنم كه ديگه اصلا سايت كاربر داشته باشه
تست هوش:
اون ساحره ای که به گیلیدی چشمک میزد کی بود؟

الف) یکی از مدیره های سایت همان که استاد فن TDC است.
ب) یک خر ماده
ج) هرمیون گرنجر که میخواسته به هر وسیله ای به آداس خیانت کنه*
د) خطای دید بوده چون گیلیدی از بچگی چشماش مشکل داشته










شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.