-هانا نههههههههههههههههههههههههه....
هلگا و هانا و هلن با سرعت به سمت در كه صدا از اونجا اومده بود برگشتن و ديدن كه فرانك با قيافه اي خشم آلود و در عين حال ناراحت اونجا واستاده.فرانك به سمت هانا اومد و روبه رويش با فاصله 255سانتيمتر واستاد و گفت:
فرانك:هانا من به كي بگم؟روم نشد اخه...من اصلا صداي تو رو ميشنوم چشمام سياهي ميره گونه هام گل ميندازه...دلم ضعف ميره..رودم به هم ميريزه...صدام ميلرزه...كلم باد ميكنه...
-اه هلگا بس كن ديگه پيتر اون ور واستاده ريموس هم كه اينجاست اين چرت و پرتا چيه مينويسي؟..
هلگا:ببخشيد يه دقيقه واستاده الان درستش ميكنم!!!..
ادامه:
فرانك:ببين هانا من اصلا از اين دختره ي پرروي چشم سفيد(به هلگا اشاره ميكنه)خوشم نمياد كه بخوام توي جشن ريخت نحسش رو تحمل كنم باز تو قابل تحملتري!با من مياي جشن عزيزم؟...
گردن هانا از بالا به پايين رفت و گفت:
هانا:بايد فكر كنم.
فرانك با اخم تخم گفت:
فرانك:يه ساعت ديگه جشنه...محض اطلاع!...
بنابراين هانا دو متر عقب رفت و 456 سانتيمتر جلو امد و قضيه به خوبي و خوشي پايان يافت...
******************************************
دو دقيقه ي ديگه جشن شروع ميشه و دخترها هم توي اتاق دارن لباس ميپوشن پسرها هم آماده و كروات زده بيرون در همراه هاشون ايستادن و هي غر ميزنن و غر ميزنن:
ريموس:هلن موهات رو ببند جلوي دست و پاي آدم رو نگيره..
سرژ:اريكا جان لباست خوشگله؟...
گتا:رز كفشهاي من محكم نيست كفش پاشنه بلند نپوشي ها...
فرانك:هانا جون اون لنز آبيت رو بذار اوكي عزيزم؟...
تالاس:ناني جان جنسش زياد خوب نباشه بهتره نميخوام روي صورتم موندگار بشه!....
پيتر:هلگا نور سالن شديده يه چيزي بپوش كه برنزه نشي...
*****************************************
هانا جان از اين به بعد قبل از تصميم گرفتنت يه نظرخواهي بكن عزيزم!