جام آتش!

لوگوی هاگوارتز

رویداد جام آتش

۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

جام آتش

آماده‌اید شاهد یکی از بزرگ‌ترین و نفس‌گیرترین رقابت‌های تاریخ هاگوارتز باشید؟ جام آتش بازگشته، و این‌بار نه‌تنها جادوآموزان برجسته، بلکه چهار گروه افسانه‌ای هاگوارتز در جدالی سهمگین برای کسب افتخار نهایی رو در روی هم قرار می‌گیرند. از ۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت، همه‌چیز در هاگوارتز رنگ رقابت به خود می‌گیرد؛ جادو، شجاعت، نبوغ و اتحاد به آزمون گذاشته می‌شود و تنها یک گروه می‌تواند قهرمان نهایی لقب بگیرد. تماشاگران عزیز، شما دعوت هستید تا از نزدیک شاهد این ماجراجویی باشید، پست‌ها را بخوانید، از خلاقیت‌ها لذت ببرید و با گروه خود همدل شوید. این فقط یک مسابقه نیست؛ جشن شکوه جادوی ناب است!


Re: بازي با كلمات
ارسال شده در: سه‌شنبه 26 تیر 1386 11:50
تاریخ عضویت: 1384/05/23
: پنجشنبه 3 آبان 1386 17:03
از: اون جا!
پست‌ها: 174
آفلاین
بعداز ظهر گرمی بود .مگس ها وز وز کنان در پشت پنجره به دور خود می چرخیدند.
من پشت میز تحریرم لم داده بودم و خود را با طراحی اشکال مختلف سرگرم کرده بودم.
در همان لحظه صدای صدای برخورد محکم چیزی با شیشه ی پنجره به گرش رسید.به سرعت سرم را برگرداندم و به جغد نخودی کوچکی نگاه کردم که پرخاش گرانه از پشت شیشه هوهو می کرد.
در حالی که متعجب شده بودم به سمت پنجره هجوم بردم و آن را باز کردم.جغد مانند تیری که از کمان رها شده خود را به داخل اتاق انداخت.
در حالی که با یک دست لیوان آبم را از دسترس جغد دور می کردم با دست دیگر ریسمان کلفتی را که به پای جغد بسته شده بود باز کردم.همین که نامه را از پای او جدا کردم هوهوی خشنی کرد و از پنجره بیرون رفت.نامه را باز کردم:
«هلن عزیزم سلام.
اینجا در سنت مانگو اوضاع بسیار آشفته شده.دیروز متوجه اعلامیه ای در تابلوی اعلانلت شدم که خبر از تعلیق عدی ای از کارکنان می داد.البته فعلا اسمی برده نشده اما این اعلامیه من و دیگران را بسیار آشفته کرده!
از طرف دیگر مراقبت از یک بیمار مرا به حد جنون کشانده.او به طرز احمقانه ای تصور می کند که یک دلفین است و یکسره فریاد می زند که او را داخل دریاچه بیندازیم!
حال و روز خوبی ندارم.مرا ببخش اگر تو را ناراحت کردم اما صحبت با تو به من آرامش می دهد.
به امید دیدار
قربانت، ایزابلا!»
نامه را تا کردم و داخل کشوی میزم قرار دادم.من و ایزابلا از دو سال پیش دوستان مکاتبه ای بودیم.البته من گاهی در بیمارستان به دیدن او می رفتم چون او در سنت مانگو به عنوان یک شفادهنده به کار مشغول بود.
دوباره روی صندلی لم دادم و غرق در تفکر شدم.اما این بار تنها چیزی که به آن فکر می کردم رفتن به سنت مانگو بود؛ هر جور که شده!

تایید شد !!!(پادمور)
ویرایش شده توسط هلن در 1386/4/26 11:55:42
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در 1386/5/20 17:26:55
[size=large][color=0033FF


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
ارسال شده در: چهارشنبه 14 تیر 1385 20:10
تاریخ عضویت: 1384/05/23
: پنجشنبه 3 آبان 1386 17:03
از: اون جا!
پست‌ها: 174
آفلاین
ناگهان سرژ مات و مبهوت موند!
_ا...اینا...اینا چین؟
همه ی نگاه ها به سوی هلن برگشت...یه دفعه هلن و هلگا زدند زیر خنده و بقیه در اوج حیرت به اونا نگاه کردن
ورونیکا که صداش به زور در می اومد با لکنت گفت:
_میشه...میشه یکی بگه کجاش خنده داره؟
هلگا به سمت اجساد که در تاریکی به زور دیده می شدن رفت و یکیشونو بلند کرد...چند نفر نفس هاشونو تو سینه حبس کردن...اما هلگا با لبخند گفت:
_نگاه کنین...
و چاقوی جیبیش رو در اورد همه وحشت کرده بودن و باورشون نمیشد اما هلگا با اعتماد به نفس چاقو رو در قب جسد فروبرد!
و لحظه ای بعد این پرهای سفید بودند که از عروسک جسد مانند بیرون می آمدند و در هوا معلق بودند!
هلن جلو اومد و گفت:
_این یه شوخی بود آخه شما همیشه منو برای ترسو بودنم مسخره میی کردین منو هلگا هم فکر کردیم که اینطوری شاید ادب بشین!
_البته یکم زودتر از موعد فهمیدین قرار نبود بیاین اینجا...
هانا به آرومی گفت:
_اینجا کجاست؟
هلن با حالت مرموزی جواب داد:
_ما جرات نکردیم جلوتر بریم...اما حالا که همه با همیم موافقین یه ماجراجویی کوچیک بکنیم؟
همه با علامت سر موافقت کردن چون خیلی کنجکاو شده بودن!
زاخی که به هوش اومده بود پرسید:
_صبر کنین ارنی کجاس؟ارنی
بازتاب صدای زاخی به طور دلهره آوری به گوش رسید:ارنی...ارنی..ارن.....
همه به خود لرزیدند و عزمشون رو جزم کردن تا جلوتر برن و شاید ارنی رو هم پیدا کنن...
********************
1.معذرت می خوام که زیاد شد
2.باز هم ببخشید که جدی شد شروعش با من نبود!
3.آقای ارنی ما دشمنی خاصی با هم داریم و من خبر ندارم؟من چه گناهی دارم؟آخه میشه من قاتل باشم؟ای بابا!
[size=large][color=0033FF


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
ارسال شده در: جمعه 9 تیر 1385 16:12
تاریخ عضویت: 1384/05/23
: پنجشنبه 3 آبان 1386 17:03
از: اون جا!
پست‌ها: 174
آفلاین
_ا...ا...ا..یعنی چی؟
_چقدر شما بی رحمین!
_راست میگه!
صدای دخترا دراومده بود و هر کدوم یه غری می زدن...
سرژ با صدایی بلندتر از همه گفت:
_بسه...آهای بسه یه لحظه...میگم ساکت!
همه ساکت شدن...سرژ ادامه داد:
_خب میگین چی کار کنیم؟
هانا با خوشحالی گفت:
_بذاریمش همین وسط خوبه که!
هلن با عصبانیت رو به هانا گفت:
_هی...دوست منه ها!
اریکا با بی حوصلگی گفت:
_شده مثه وقتی که گراوپی رو خشک کرده بودیم!
هلگا گفت:
_آره اما حالا چی کار باید بکنیم؟
در همین لحظه صدای حاجی از پشت در اومد که می گفت:
_یا الله!ما اومدیم...ضعیفه ها چادر سرتونه؟
هلن در حالی که با نگرانی ناخناش رو می جوید با دستپاچگی گفت:
_ای وای حالا چه خاکی سرمون کنیم؟؟؟
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
رحیم آقا وسط حمومه و حاجی پشت در!
حالا بچه ها باید رحیم آقا رو چی کار کنن؟
[size=large][color=0033FF


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
ارسال شده در: شنبه 3 تیر 1385 15:59
تاریخ عضویت: 1384/05/23
: پنجشنبه 3 آبان 1386 17:03
از: اون جا!
پست‌ها: 174
آفلاین
...اریکا با حالتی منتظر گفت:
_خب؟
_ا...خب چی؟
_خب بعدش چی شد؟
هلن که گیج شده بود پرسید:
_بعدش؟همین دیگه بعدشم اومدم این جا!
پیتر طلبکارانه گفت:
_ببخشیدا پس قضیه ی هاوایی چیه؟چرا این دروغا رو سرهم کردی؟
هلگا هم ادامه داد:
_آره تازه اون سوغاتی عجیب غریب که متلاشی شد چی بود؟
هلن کم کم سرخ شد و با دستپاچگی گفت:
_خب...خب اونا...من...ام...چیزه...
در همین لحظه هانا با عصبانیت چوبش رو دراورد و گفت:
_ببین هلن من نمی دونم چرا چند روزه حوصله ندارم اعصابم ریخته به هم!بگو راحتمون کن دیگه...اه!
هلن آهی کشید و شروع کرد به توضیح دادن...
==================
هلن داستانش رو گفت اما تکلیف بعضی چیزا معلوم نشد حالا همه می خوان واقعیت رو بدونن بدون کم و کاست!
[size=large][color=0033FF


Re: **حمام ارشد ها**
ارسال شده در: سه‌شنبه 30 خرداد 1385 12:54
تاریخ عضویت: 1384/05/23
: پنجشنبه 3 آبان 1386 17:03
از: اون جا!
پست‌ها: 174
آفلاین
خب ببخشید اما من از پست قبلی هیچی نفهمیدم خیلی معذرت می خوام از راهب چاق!
بنابراین اگه میشه من از پست شاهزاده اذامه می دم چون نمی خوام اینجا رو ببندین.اگه ناظرا مخالفن پستم رو پاک کنن من ناراحت نمیشم
------------------------------------
دامبل و سدریک و شاهزاده و پیتر و زاخی و سرژ و ریموس وارد شدند و به فضای بزرگ و پرتجمل حمام نگاهی کردن...همین طور که داشتن حموم رو از نظر می گذروندن یه دفعه چشاشون گرد شد!
_مـــــــــــــــــا شما اینجا چی کار می کنین؟
بله دخترا وسط حموم دست به کمر ایستاده بودن و به پسرا نگاه می کردن!
هلن با پررویی گفت:
_ببینم شماها همتون ارشدین؟
سرژ با دستپاچگی گفت:
_هان؟ام...معلومه که هستیم مگه نه شازده جون؟
شاهزاده با نیش باز گفت:
_نه
پیتر یه نگاه به دخترا انداخت و پرسید:
_اون وقت شماها ارشدین؟
در همون لحظه صدای پایی از بیرون اومد...
شاهزاده و هلگا که ارشد بودن با نگرانی گفتن:
_وای...تو رو خدا قایم شین اگه ببیننتون ما بدبختیم...
صدای پا نزدیک و نزدیک تر میشد و بچه ها بدنبال جایی برای پنهان شدن بودند...
[size=large][color=0033FF


Re: انتخاب بهترین اسم گذاری عنوان کتب هری پاتر
ارسال شده در: سه‌شنبه 30 خرداد 1385 12:25
تاریخ عضویت: 1384/05/23
: پنجشنبه 3 آبان 1386 17:03
از: اون جا!
پست‌ها: 174
آفلاین
1.هری پاتر و مرد دوچهره
2.هری پاتر و نواده اسلایترین
3.هری پاتر و خادم فراری
4.هری پاتر و مسابقه مرگبار
5.هری پاتر و پرده مرگ
6.هری پاتر و سوگواری ققنوس
7.انتقام
[size=large][color=0033FF


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
ارسال شده در: شنبه 27 خرداد 1385 16:25
تاریخ عضویت: 1384/05/23
: پنجشنبه 3 آبان 1386 17:03
از: اون جا!
پست‌ها: 174
آفلاین
...خلاصه اریکا رو روی تخت خوابوندن و با نگرانی بهش نگاه کردن...
همین که هپزیبا که چشاش اشک آلود بود دهنش رو باز کرد تا چیزی بگه صدای پایی از بیرون شنیده شد همه به در خیره شدن هانا پرسید:
_یعنی کی می تونه باشه؟؟؟
همه برای لحظه ای اریکا رو فراموش کردن(په نامردن اینا بــــــابا!)
ناگهان هلن با تیپ عجیبی سوت زنان وارد شد( ) و با خوشحالی جلو اومد که یه دفعه سرش رو بلند کرد و چشمش به بقیه افتادو سر جاش میخکوب شد!
_ام...س...سلام خوبین؟چه خبرا؟میگم من یه کاری دارم...ا...چیزه...جغدم گم شده من برم پیداش کنم...خب دیگه خدافظ!
هلن برگشت که بره که یه دفعه همه با هم گفتن:
_وایسا!
هلن برگشت و آب دهنش رو بسختی قورت داد!
هلگا:
_ببینم تو کجا بودی؟
_من؟ا...من یه سر رفته بودم جزایر هاوایی...جاتون خالی سوار نهنگ شدم بعد داشتیم می رفتیم یهو یه کوسه اومد ...
پیتر با عصبانیت گفت:
_ساکت یه لحظه!ببینم تو دقیقا کی رفتی؟
_من؟؟؟چیزه...صب کن یه نیگا به این نمایشنامه ها بندازم...آها...دقیقا از...
هپزیبا ادامه داد:
_دقیقا از وقتی این پسرا افتادن به جون ما.دقیقا از اول همه ی بدبختیا...دقیقا از وقتی که...هلن من تورو می کششششششم!
با این حرف هپزیبا همه به سمت هلن حمله کردن و هلن به اتاقش توی خوابگاه رفت و درو قفل کرد...
_درو وا کن...بهت میگم وا کن اینو...
_ببین من به عنوان خواهرت بهت توصیه می کنم قبل از این که درو بشکنیم بازش کنی!
بچه ها که در حال شکستن در بودن متوجه اریکا نشدن که از جاش بلند شد و شیشه ی سس قرمز رو تو جیبش گذاشت و یه کم از سسایی رو که به صورتش مالیده بود با دستمال پاک کرد!
===========
هلن که باعث شروع این بدبختیا بود و همه ی قرصا رو به پسرا خورونده بود درست بعد از شروع دعوا فرار کرده بود و حالا که برگشته همه به خونش تشنه شدن(به من چه خودتون منو از نمایشنامه هاتون حذف کردین! )
اریکا هم داشته با دوستاش شوخی می کرده و با سس قرمز خودشو خونی مالی کرده!
ببخشید زیاد شد!
راستی سوغاتی هاتون هم محفوظه!
[size=large][color=0033FF


Re: دفتر ثبت نام
ارسال شده در: چهارشنبه 3 خرداد 1385 13:24
تاریخ عضویت: 1384/05/23
: پنجشنبه 3 آبان 1386 17:03
از: اون جا!
پست‌ها: 174
آفلاین
نام:هلن هافلپاف
گروه: هافلپاف
سن: 14
دروس مورد علاقه: معجون سازی و دفاع در برابر جادوی سیاه


===========
مطمین نیستم قبلا ثبت نام کردم یا نه.ولی اینم برای محکم کاری!
[size=large][color=0033FF


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
ارسال شده در: شنبه 16 اردیبهشت 1385 20:47
تاریخ عضویت: 1384/05/23
: پنجشنبه 3 آبان 1386 17:03
از: اون جا!
پست‌ها: 174
آفلاین
بله فقط یه معجزه می تونه هانا رو بیاره به جشن...
هلن که داشت اینا رو می خوند با سر درگمی پرسید:
_هلگا معجزه رو حالا از کجا بیاریم؟!
_تو واقعا خنگی یا خودت رو زدی به خنگی؟
این صدای تالاس بود که داشت پوزخند می زد...هلن عصبانی چوب دستیش رو در اورد و به سمت تالاس رفت که یه دفعه نانسی اومد جلوشو آروم گفت:
_نه هلن بی خیال بذار حالا این جشن تموم شه بعد!
هلن هم به خاطر دوستیش با نانسی بی خیال شد و دوباره پرسید:
_بابا هانا رو چی کار کنیم؟
در همون لحظه پیتر به همراه فرانک وارد شد...دو تاشون داشتن نفس نفس می زدن انگار کشتی گرفته بودن!
پیتر:
_بابا هانا کو؟جان من بسه جشن یه ربع دیگستا!
_ا...هانا همین جاست...این جا بود !بچه ها هانا کو؟
_واااااااااااااای نه گم شده؟تو این هیری بیری؟
=====================
هانا گم شده....یه ربع به جشنه...بچه ها باید خیلی زود پیداش کنن و دستشو بذارن تو دست فرانک تا همه چی تموم شه به خوبی...حالا هانا کجاست؟!
[size=large][color=0033FF


Re: بهترين ناظر ماه
ارسال شده در: پنجشنبه 14 اردیبهشت 1385 14:23
تاریخ عضویت: 1384/05/23
: پنجشنبه 3 آبان 1386 17:03
از: اون جا!
پست‌ها: 174
آفلاین
فقط پیتر پتیگرو
به خاطر نقد های عالیش و در عین حال صمیمی و مهربان بودنش...و در مواقع لازم خشن البته!
و چون بهترین ناظریه که تا به حال دیدم
[size=large][color=0033FF