...خلاصه اریکا رو روی تخت خوابوندن و با نگرانی بهش نگاه کردن...
همین که هپزیبا که چشاش اشک آلود بود دهنش رو باز کرد تا چیزی بگه صدای پایی از بیرون شنیده شد همه به در خیره شدن هانا پرسید:
_یعنی کی می تونه باشه؟؟؟
همه برای لحظه ای اریکا رو فراموش کردن(په نامردن اینا بــــــابا!)
ناگهان هلن با تیپ عجیبی سوت زنان وارد شد(

) و با خوشحالی جلو اومد که یه دفعه سرش رو بلند کرد و چشمش به بقیه افتادو سر جاش میخکوب شد!
_ام...س...سلام خوبین؟چه خبرا؟میگم من یه کاری دارم...ا...چیزه...جغدم گم شده من برم پیداش کنم...خب دیگه خدافظ!
هلن برگشت که بره که یه دفعه همه با هم گفتن:
_وایسا!
هلن برگشت و آب دهنش رو بسختی قورت داد!
هلگا:
_ببینم تو کجا بودی؟
_من؟ا...من یه سر رفته بودم جزایر هاوایی...جاتون خالی سوار نهنگ شدم بعد داشتیم می رفتیم یهو یه کوسه اومد ...
پیتر با عصبانیت گفت:
_ساکت یه لحظه!ببینم تو دقیقا کی رفتی؟
_من؟؟؟چیزه...صب کن یه نیگا به این نمایشنامه ها بندازم...آها...دقیقا از...
هپزیبا ادامه داد:
_دقیقا از وقتی این پسرا افتادن به جون ما.دقیقا از اول همه ی بدبختیا...دقیقا از وقتی که...هلن من تورو می کششششششم!
با این حرف هپزیبا همه به سمت هلن حمله کردن و هلن به اتاقش توی خوابگاه رفت و درو قفل کرد...
_درو وا کن...بهت میگم وا کن اینو...
_ببین من به عنوان خواهرت بهت توصیه می کنم قبل از این که درو بشکنیم بازش کنی!
بچه ها که در حال شکستن در بودن متوجه اریکا نشدن که از جاش بلند شد و شیشه ی سس قرمز رو تو جیبش گذاشت و یه کم از سسایی رو که به صورتش مالیده بود با دستمال پاک کرد!
===========
هلن که باعث شروع این بدبختیا بود و همه ی قرصا رو به پسرا خورونده بود درست بعد از شروع دعوا فرار کرده بود و حالا که برگشته همه به خونش تشنه شدن(به من چه خودتون منو از نمایشنامه هاتون حذف کردین!

)
اریکا هم داشته با دوستاش شوخی می کرده و با سس قرمز خودشو خونی مالی کرده!
ببخشید زیاد شد!
راستی سوغاتی هاتون هم محفوظه!
[size=large][color=0033FF