با سلام خدمت همۀ عزیزان چون جناب کرام قسمت سومو اکران نکرد استودیوی Half Blood Prince Picture تصمیم به نوشتن فیلمنامه قسمت سوم و اکران فیلم گرفت! با اجازه جناب کرام!
مرتال کامبتبخش پایانی قسمت اول
از حاجی عزیز بخاطر اینکه اگر در فیلم توهینی به ایشان شده معذرت می خوام!
بازیگران و عوامل:
حاجي دارک لرد ***** شانگ تسونگ!!!
آبـــــــــــرفــورث ***** لرد ريدن!!!
عــــــلــی (هری) ***** ليوکانگ!!!
نـــــمـــــیـــــــــــد ***** کيتانا!!!
هــمــــــــــــــــزاد ***** چان کانگ!!!
گـــــــــــيلـــــــدی ***** جاني کيج!!!
کـــــــــينــــــــگي ***** جکس!!!
جــــينـــــــــــــــي ***** سونيا!!!
دالاهـــــــــــــوف ***** ساب زيرو!!!
هــــــاگــــــــــرید ***** نقش گورو!!!
چــــــــــــــــــــــو ***** جيد!!!
کــــــــــــــــــــرام ***** داداش ساب زيرو!!!
گــــــــــراوپـــــی ***** امپراتور!!!
شاهزادۀ دورگــه ***** یکی از اون خادما!!!
آهـــنــــــــــگساز ***** !!!DJ. Aligator
جـلوه های ویـژه ***** حاجی دارکی و سالازار!!!
تـــــــــــهیه کننده ***** آبرفورث و بانک ملی!!!
کــــارگردانــــان ***** ویکتور کرام و شاهزادۀ دورگه!!!
علی به سمت جایگاه مبارزه می ره و از دور حاجی رو می بینه که به پشت سر او اشاره می کنه علی روشو بر می گردونه می بینه پرنسس نمیده که از دور داره به جایگاه نزدیک می شه پرنسس نمید میاد و روبه روی علی قرار می گیره هر دو خودشونو برای مبارزه آماده میکنند!
حاجی اشاره ای می کنه! و می گه: مبارزه رو آغاز کنید!
مبارزه شروع می شه! پرنسس نمید با یک حرکت گاز انبری علی رو سوسک می کنه! و یواش به علی می گه: با تمام وجودت مبارزه کن این امیدوار کننده نیست!
علی در حالی که گیر افتاده: اگه پیروزشدم چی؟!
پرنسس نمید علی رو ول می کنه علی با پرنسس درگیر می شه ولی برای بار دوم سوسک میشه!
پرنسس نمید دوباره به آرامی: زمانی تو در مبارزۀ بعدی پیروز می شی که از عنصر بوجود آورندۀ حیات استفاده کنی!
علی:چی؟
حاجی: نمید!
پرنسس نمید سر خودشو بر می گردونه علی هم از این فرصت استفاده می کنه و پرنسس رو با یک حرکت سریع نایک اوت می کنه و به زمین میزنه وقتی پرنسس نمید زمین می خوره به آرامی به علی می گه!: یادت باشه چی بهت گفتم!
حاجی: تمامش کن! تو نتونستی منو فریب بدی! خیلی عاقل نیستی!
همان روز مبارزه با Sub Zero در یک دخمۀ تاریک:
لرد ریدن (آبرفورث) که خودش را به شکل یکی ازخدمتکاران قصر در آورده ظرف آبی را روی زمین قرار می ده و مقداری آب از آن می نوشد درهمین زمان علی وارد می شه و نگاهی به آبرفورث می اندازه (خدا بگم چه کارت کنه آدمو به چه کارا وا میداره اگه زنده از اینجا بیرون برم زنده نمی مونی ممل!) در همین هنگام Sub Zero از پله ها پایین میاد و بی هیچ سلام علیکی خودشو آماده می کنه! دو حریف رو در روی هم خود را برای مبارزه آماده می کنن مبارزه شروع می شه! یه راست! یه چپ! یه کله! اما هیچ کدوم فایده نداشت Sub Zero زرنگ تر از این حرفا بود و با لگد رفت توی دهن علی دوباره یه راست یه چپ Sub Zero کله پا می شه علی می افته دنبالش Sub Zero می ره روی دیوار یه برگردون می زنه بعدش یک کله ملق و میبینه که حریف علی نمی شه فرار می کنه علی یه لا پایی به Sub Zero می ده و Sub Zero با مغز می ره توی زمین ناگهان Sub Zero مانند برق گرفته ها بلند می شه و شروع به انجام حرکات غیر عادی می کنه علی پیش خودش فکر می کنه (آیا این از تیمارستان فرار کرده؟!) ولی ناگهان همه جا سرد می شه و سرما همه جا رو فرا می گیره علی فکر می کنه دیمنتور ها اومدن چند تا اکسپکتوپاترونوم در می کنه اما انگار نه انگار ناگهان کلمات در مغزش شکل می گیرند (زمانی تو در مبارزۀ بعدی پیروز می شی که از عنصر بوجود آورندۀ حیات استفاده کنی!) بله آب! علی به سرعت به طرف ظرف آب می ره اونو بالای سرش تاب می ده و آب درون اونو به طرف Sub Zero می پاشه آب در وسط راه یخ می زنه و به یک استالاکتیت تبدیل می شه و می ره توی شکم Sub Zero و اون بندۀ خدا رو درجا می کشه و به اون جهان می فرسته!
همان روز حاجی و گورو با هم:
گورو: وقتش شده؟!
حاجی با لبخند: بله وقتشه به این انسانها یاد بدیم که با دارکی در نیافتن!
فردای بعد از آن روز مبارزۀ گورو با گیلدی:
تصاویر نشان می دهند که گورو داره انسان ها رو لت و پار می کنه و 3 نفرو در همون 1 دقیقه اول به دیار عبدیت می فرسته تصاویر محو می شوند صدای تشویق جمعیت می اد گورو دستهاشو بلند کرده و حسابی ذوق می کنه در همین حال اون بد بخت (جکس) که داشت خودشو برای مبارزه آماده می کرد وقتی قیافه گورو رو می بینه سکته می کنه و در جا می میره!
جینی در حالی که روشو به طرف علی و گیلدی می کنه با نا امیدی: ما نمی تونیم برنده شویم!
یکدفعه آبرفورث از آسمون ظاهر می شه و می گه: چرا گورو هم می شه کشت شما باید از نقاط ضعفش استفاده کنید نمی دونم دوزاریتون افتاد یا نه؟!
چند ساعت بعد گیلدی و جینی با هم:
گیلدی با قیافه ای بسیار شجاعانه!: من با اون می جنگم!
جینی: نه اون تو رو می کشه!
گیلدی با خنده: از مادر زاییده نشده کسی که منو بکشه!
جینی: تو فکر می کنی با این کارت از من محافظت می کنی؟! اما من خودم از پسش بر میامو نیازم به کمک کسی ندارم!
گیلدی: عمرا بربیای!
یک ساعت بعد گیلدی در حضور حاجی:
گیلدی روشو به حاجی می کنه و می گه: من با گورو می جنگم!
حاجی با لبخند: تو خیلی شجاعی! اما خیلی احمق که از خصوصیات اغلب قهرمانانه! ولی تو از پس گورو بر نمیای و اون تو رو می کشه!
گیلدی با عصبانیت: اون کسی که کشته می شه من نیستم!
حاجی: بله میبینم! تو میمیری همۀ شما می میرید!
گیلدی با حالتی عصبانی تر از گذشته!: به حال شما چه فرقی داره؟!
حاجی: !Ass You Wish
یکدفعه سرو کلۀ آبرفورث پیدا می شه! و می گه: من اجازه نمی دم گیلدی با گورو بجنگه!
حاجی سرشار از خوشحالی: به به لرد آبرفورث چه عجب شما باید زود تر از اینا میومدید!
آبرفورث با عصبانیت و حالتی تهدید کننده: نشنیدی جادوگر من نمی ذارم اون با گورو بجنگه!
گیلدی با حالتی عصبی: نه من باید برم خودت گفتی این مسابقۀ ما است و تو مسئولیتی دربارۀ شرکت کننده ها نداری!
آبرفورث با صدای بلند!: خیلی خری گیلدی!
صحنۀ مبارزۀ گورو و گیلدی:
گورو مثل همیشه با نوچه هاش وارد می شه و همه تشویقش می کنن گورو دستاشو بالا می گیره و ابراز احساسات می کنه که یکدفعه گیلدی خیلی خوشتیپ با عینک آفتابی جلوش ظاهر می شه و خیلی راحت عینکشو از روی چشاش ور می داره!
گورو با تعجب: هومک؟! و عینکو از دست گیلدی می گیره و خردش می کنه! و رو به حاجی می کنه
حاجی بلند می گه: Finish Him Quickly!
گورو با شادی: این که چیزی نیست یکی می زنم جای دهنش با پاهاش با هم عوض شه!
گیلدی با عصبانیت!: باشه خودت خواستی الان نشونت می دم سزای کسی که راجع به ظاهرم بد حرف بزنه چیه! و سریع خم می شه و یک مشت به جای حساس گورو می زنه و در می ره بالای پله ها!
گورو:
حاجی با ناراحتی: برو دنبالش بی عرضه!
گورو دوباره شیر می شه و دستاشو بالا می گیره و می افته دنبال گیلدی حالا گیلدی بدو گورو بدو تا می رسن به تراس گیلدی زودتر می رسه و منتظر گورو می مونه گورو می یاد بالا و مثل عقب افتاده های ذهنی اینورو اونورو نگاه می کنه که یکدفعه گیلدی با لگد می ره تو دهن گورو و وی رو به پایین پرتگاه پرت می کنه اما گورو دستش رو به سنگ های لبۀ پرتگاه می گیره گیلدی با خونسردی تمام می گه!: عزیزم اینجا همونجایی است که تو باید بیوفتی پایین! گورو به پایین پرتاب می شه و می میره ناگهان صدای ناهنجاری سکوت شبانه رو می شکند این صدای جیغ جینی بود!
جهان بیرون!:
حاجی جینی رو به زور با خود برداشته و می برد! آبرفورث خود را به پشت سر حاجی میرسونه و می گه: حاجی از شما که از مخلصان اسلامی بعیده.
حاجی: جمش کن بابا! و به زور جینی رو با خودش می بره!
جینی با حالتی ملتسمانه: بزار برم ولم کن!
علی با عصبانیت هر چه تمام: بایست و مثل یه مرد بجنگ! و لی حاجی اهمیتی نمی ده!
آبرفورث: هی جادوگر تو داری زیر قول خودت می زنی تو داری فرار می کنی؟!
حاجی: هی صبر کن! من به مرتال کامبت پایان ندادم من فقط جاشو عوض کردم درضمن معامله در برابر معامله من می خوام با جینی مبارزه کنم! و وارد دوازۀ جادویی می شه و به دنیای بیرون می ره!
در همین لحظه گیلدی خودشو می رسونه و می گه: کجا بردش؟
آبرفورث با ناراحتی: به دنیای بیرون جایی که من نمی تونم با شما بیام!
گیلدی: ولی ما می ریم! هی آبر ممکنه جینی بتونه توی مبارزه با حاجی پیروز شه؟
آبرفورث: نه این غیر ممکنه متاسفم!
گیلدی با تعجب!:متاسفی؟!
آبرفورث: تنها کسی که حریف حاجی می شه همین علیه خودمونه!
علی با حالتی مصمم: پس من می رم دنبالش
گیلدی: صبر کن منم باهات میام!
و وارد دروازۀ جادویی می شن و می رن
ُُُُ
اونها وارد یک جای تاریک و وحشتناک که پر از استخوان های انسان هست می شن!
گیلدی با ناراحتی: اینجا جای خوبی نیست ولی به هر حال من خوبم! پس اینجا دنیای بیرونه چه جای مزخرفیه!
علی: باید اونو پیدا کنیم!
هر دو برای پیدا کردن جینی راهی ناکجا آباد می شن!
گیلدی: من از اینجا بدم میاد آدم رو یاد دوران دبیرستان می اندازه!
ناگهان یک سایه از پشت سر اونا رد می شه!
علی: صبر کن یک چیزی اینجاست! و روشو به طرف گیلدی می کنه و یواش یواش در جهت پشت سرش گام بر می داره گیلدی که انگار به عقل علی شک کرده باشه! میگه: هی علی چیکار می کنی حالت خوبه! که ناگهان علی دستشو سریع به طرف چیز نا پیدایی می بره و یک چیزی که شبیه یک مارمولک بزرگ بود رو می گیره و با مارمولکه کتک کاری می کنه مارمولک بزن علی بزن خلاصه مارمولکه یک طوری از دست علی در می ره و توی شکم یک اسکلت می ره ناگهان اسکلت جان می گیره و تبدیل به یه جنگجو می شه و با یک برگردون میاد توی دهن علی و علی رو پرت می کنه توی دیوار، دیوار خراب می شه و علی اونطرف دیوار می افته جنگجو علی رو بلند می کنه و چند مشت نثارش می کنه علی عصبانی می شه و جنگجو رو که با لگد داره به طرفش میاد می گیره و پرت می کنه توی دیوار! علی به جنگجو مهلت نمی ده و اینبار با دو پایی میاد روی سینۀ جنگجو؛ جنگجو پرت می شه همون جایی که جون گرفت و دوباره تبدیل به اسکلت می شه ولی از داخل شکمش مارمولکه داشت بیرون می اومد! علی خیلی خونسرد گفت: نه تو این کارو نمی کنی! و مارمولکو با یک ضربه کشت! علی روی خودشو به طرف گیلدی بر می گردونه که پرنسس نمیدو می بینه پرنسس نمید کار علی رو تحسین می کنه و می گه: خیلی عالی بود! آخر یاد گرفتی چیکار کنی!
پرنسس نمید به هری و گیلدی اشاره می کنه و میگه: با من بیایید!
علی با ناراحتی: اینجا چه خبره؟
پرنسس نمید: اتفاقاتی در دنیای شما در حال رخ دادن است که تو می تونی جلوی اونها رو بگیری! و ادامه می ده: پدر من یکی از قانونگذاران جهان بیرون بود اون بهترین جنگجویانشو در مورتال کمبات از دست داد، وقتی این اتفاق افتاد امپراتور والدین مرا کشت و مرا به سرپرستی گرفت! برای اینکه به تاج و تخت برسه!
علی با تاثر: حالا چجوری می تونم جلوی این اتفاق ها رو داخل دنیای خودم بگیرم؟!
پرنسس نمید: اگه من به تو اعتقاد نداشتم نمی تونستم به تو کمک کنم در برج سیاه تو سه بار باید مبارزه کنی تو باید صورت دشمنتو، صورت خودتو و صورت بزرگترین ترستو ببینی!
همان روز در بالای برج سیاه مبارزۀ هری و حاجی:
عده ای از خادمین از پلۀ برج که بصورت پیچ پیچی بود پایین آمدند حاجی هم همراه اونا بود! جینی در حالی که بسته شده و در لباس غیر اسلامی است! میگه: من با تو نمی جنگم!
حاجی با خوشنودی!: اما تو مجبوری با من مبارزه کنی عزیز دل برادر می بینی که کسی دیگه ای اینجا نیست و اگه تو هم با من مبارزه نکنی جهانتو تصاحب می کنیم!
جینی با این که به این حرف ایمان نداشت گفت: اما من مطمئنم دوستام دنبالم میان! ناگهان یکی از خادمین روسری را از سر خود کشید و گفت: اونا الان اینجا هستند! (بله اون گیلدی بود!)
حاجی با عصبانیت!: بگیریدشون
پرنسس نمید: نه همون جا که هستید وایسید تو داری قوانین تورنمنت رو نقض می کنی هم تو و هم امپراتور می دونه که در این تورنمنت نمی تونید پیروز شید...
حاجی با عصبانیت: تو چطور جرائت می کنی جلوی من به امپراتور بی حرمتی کنی؟!
پرنسس نمید با آرامش: تو خودتم خوب می دونی اگه مبارزه نکنی دروازۀ این جهان رو برای همیشه از دست میدید!
حاجی با ناراحتی: باشه! من با تو مبارزه می کنم گیلدی!
علی به صدای مصمم: نه تو با من می جنگی! قبول می کنی یا نه؟!
حاجی با ناراحتی هر چه تمام: می پذیرم! ما رو ترک کنید!
همۀ خادمین که در اطراف آنها بودند پراکنده شدند و رفتند! هر دو برای مبارزه حاضر شدند و روبروی یکدیگر قرار گرفتند! مبارزه آغاز شد! ابتدا حاجی چند مشت نثار علی می کنی ولی بعد علی ضربۀ محکمی به دهان شانگ تسونگ وارد می کند و دهان او پر خون می شود! حاجی ناراحت می شود و دست بر روی لبش می ذاره و وقتی انگشتش به خون می خوره می گه: شما همه احمقید! و شروع می کنه به احضار افرادش یکدفعه زمین به لرزش در می اد و 3 نفر از حفره های که توی زمین بودند به بیرون می پرند علی همۀ اونها هم لت و پار می کنه و وقتی رویش رو به طرف حاجی می کنه می بینه حاجی اونجا نیست! و بالاست حاجی با عصبانیت: من دارم مرگ تو رو می بینم علی؛ علی با سرعت به طبقۀ بالا می ره وقتی از پشت به حاجی نزدیک می شود حاجی تغییر شکل می دهد و شبیه به چان برادر علی می شه علی: نه تو چان واقعی نیستی!
چان: چرا لرد ریدن من رو برای کمک به تو فرستاد بیا با هم باشیم یادت هست می گفتی هیچ وقت ترکت نمی کنم!؟
علی: آره به خاطر دارم! ولی تو چان واقعی نیستی چان دستش را به طرف علی دراز می کند و می گوید: برادر ولی علی دستش را رد می کند! و می گوید: نه تو برادر من نیستی! یکدفعه صورت چان به صورت حاجی تغییر پیدا می کند و حاجی می گه: تو میمیری! و با سرعت بطرف علی می ره ولی علی جا خالی می ده و شان تسونگ می افته روی زمین و میمیره بعد از این اتفاقات روح برادر علی آزاد می شه و با هم یکم گپ می زنند! علی به گیلدی، پرنسس نمید و جینی می گه بریم خونه و تصویر معبدی رو نشون می ده که مردم در حال جشن گرفتنند و همچنین گیلدی، پرنسس نمید، جینی و علی رو نشون می ده که به همدیگه نفس می دن و به طرف لرد آبرفورث می رن! لرد آبرفورث: من منتظرتون بودم گل کاشتید شما انسانها دیگه چه موجواتی هستید؟!
ناگهان معبد خراب می شه و هیولایی پدیدار می شه! علی: این کیه دیگه آبرفورث با تعجب!: این امپراتوره!
امپراتور: ای احمق ها همتون خواهید مرد و روحتون مال خودم خواهد شد ناگهان آبرفورث چشمهاش برق می زنه و می گه: من اینطور فکر نمی کنم یکدفعه همه اشون آمادۀ مبارزه می شوند و فیلم تمام می شود.
باتشکر از:
همۀ کسانی که ما را در ساخت این فیلم یاری کردند!
محصول سال 1385-1384 روز سی امه فروردین ساعت 3:45 با مداد!
ادامه دارد...
Head of Detection and Confiscation of Counterfeit Pants Office
Emperor's Spokesman