مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم میرساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامهریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیتهای شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.
آنيتا دامبلدور نوشته:
**توجه توجه**
همه کسانی که می خواهند عضو ارتش پ.دامبلدور بشوند، اول این نمایشنامه را بخوانند.
آنیتا در حیاط هاگوارتز نشسته بود و از اینکه کاری نبود تا در تعطیلات کریسمس انجام بدهد، ناراحت بود.گلوله ای کوچک از برف درست کرد و در دستش فشار داد و شروع کرد به زمزمه ی سرودی از کریسمس. هنوز چند لحظه ای نگذشته بود که صدای پسری نیز شروع به هم آوایی با او کرد. آنیتا تعجب کرد. اون دیگه کی بود. سرش را برگرداند و پسری با شنلی سیاه دید. پسر لبخندی زد و گفت:
-" سلام، من اوتو بگمن هستم."
آنیتا با او دست داد و گفت:
-" من هم آنیتا دامبلدور هستم!"
کنار هم نشستند. اوتو گفت:
-"چرا تنها نشستی؟؟
-" چی کارکنم؟ هیچ کار جالبی نیست که بکنم!
اوتو بلند شد و گفت:
-" خب بیا بریم توی ارتش الف-دال!!
آنیتا ذوق زده بلند شدو گفت:
-" راست میگی؟؟ منم میتونم بیام؟؟
و آن دو شروع به دویدن به طرف راهروی اتاق ضروریات کردند. اوتو گفت:
-" حالا روی الف-دال تمرکز کن!
با هم تمرکز کرند و ناگهان اتاقی در برابر آنها ظاهر شد. با عجله به داخل اتاق رفتند؛ اما هنگامی که فضای خاک گرفته را دیدند، دلسرد شدند. کاغذی روی میز بود که رویش نوشته شده بود:
"توجه:
ارتش دامبلدور (الف-دال) به خاطر نبود سرپرست، تعطیل شده. تا پیدا شدن سرپرست، ارتش تعطیل می باشد"
انگار یه گالن آب سرد ریخته باشن روی آنی و اوتو. با ناراحتی، روی صندلی های کثیف نشستند. آنی با ناراحتی گفت:
-" این بود، جلسات الف-دال؟؟
اوتو که ضایع شده بود گفت:
-" آره....نه!!
و مثل برق گرفته ها بلند شد و هیجان زده گفت:"
-" نه! من که وقت بی کاری، زیاد دارم!! تو چی ، آنی؟؟
آنی هم که منظور اوتو را گرفته بود، شوق زده گفت:
-"منم همینطور!"
و مثل اینکه یک تصمیم واحد گرفته باشند، با عجله به سمت دفتر دامبلدور دویدند. وقتی به سر اژدها رسیدند، آنی گفت:
-" قورباغه ی لزج!!!
و در با حرکتی ناگهانی باز شد!! و آن دو، بدو بدو به طرف در بعدی دویدند. آنی با عجله در را باز کرد و گفت:
-"پاپا!!!فهمیدیم!
دامبلدور که از این هجوم! جا خورده بود گفت:
-" آنی! اوتو!! چه خبره؟؟؟
آنی گفت:
-" برای جلسات الف-دال!!
اوتو:" من و آنی میتونیم سرپرست بشیم!!!
دامبلدور دستی به ریش بلندش کشید و گفت:
-" آآآآآ....نمی دونم....یعنی اونقدر چیز بلدین؟؟....یعنی میتونید نظم بدید؟؟؟
اوتو و آنی با هم گفتند:
-" البته با نظارت شما!!!
و بعد از گفت و گوهای فراوان، آنی و اوتو شروع کردند به نوشتن نامه به بچه ها تا اونها با نوشتن نمایشنامه ای تقاضای خودشون رو برای عضویت در ارتش، اعلام کنند.
شما هم میتونید با نوشتن یک نمایشنامه ی عالی، عضو ارتش بشید!!!