هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ایوان مخوف
پیام زده شده در: ۲۲:۰۴ جمعه ۲۱ بهمن ۱۳۸۴
#2

رومسا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۹ چهارشنبه ۷ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۵۰ جمعه ۲۵ دی ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 138
آفلاین
داخل چادر جادویی بر خلاف ظاهر آن بسیار بزرگ بود و دو دختر مشغول کمک کردن به خانم ویزلی بودند تا میز ناهار را بچیند.
رومسا در حالی که به اندرو کمک می کرد تا قاشق ها و چنگال ها را کنار هر بشقاب بچیند ، سرش را بلند کرد و خطاب به هرمیون گفت:
- سلام هرمیون ...ببینم همه ی این کتابا رو آوردی که در این چند روز بخونی؟!
هرمیون همان طور که کتابها را روی میز کوچکی در کنار چادر می گذاشت ، لبخندی زد و پاسخ داد:
- خوب می دونی... گفتم چه کاری بهتر از کتاب خوندن در اوقات بیکاری؟!
با این حرف هرمیون همه شروع کردند به خندیدن که ناگهان صدای مهیب شکسته شدن چیزی در آشپزخانه باعث شد تا همه ساکت شوند.
- اوه خدای من...ریپارو!
خانم ویزلی به سرعت خود را به آشپزخانه رساند و گفت:
- چی شد؟؟؟
صدای مریدانوس از آشپزخانه به گوش رسید که گفت:
- هیچی...سینی لیوانها از دستم افتاد!
همه با شنیدن این حرف آهی از سرآسودگی کشیدند و در حالی که بازخنده و شوخی را از سر گرفته بودند پشت میز نشستند.
رون بقیه ی کتابهای هرمیون را روی میز کوچک گذاشت با صدای بلند پرسید:
- بچه ها موافقین بعد از ناهار یه گشتی این اطراف بزنیم؟
همه به غیر از هرمیون و رومسا ، با خوشحالی از پیشنهاد رون استقبال کردند.
*****
بعد از ناهار بسیار دلچسب خانم ویزلی ، همه ی بچه ها به غیر از هرمیون و رومسا که اعلام کرده بودند می خواهند به کتابهایی که هرمیون از کتابخانه به امانت گرفته است نگاهی بیندازند ، بیرون رفتند تا گشتی در اطراف بزنند و کمی از دست فروشها خرید کنند.
رومسا روی مبل قرمز رنگی نشست و از میان کتابهای هرمیون ، یکی را که از همه قدیمی تر بود برداشت و نگاهی به جلد روی آن کرد تا اسمش را ببیند. اما کتاب آنقدر قدیمی بود که نمی شد کلمات نوشته شده روی جلد آن را از هم تشخیص داد.
رومسا در حالی که مواظب بود صفحات کتاب از هم جدا نشوند آن را باز کرد و نگاهی به صفحه ی اول آن انداخت.
" افسانه های جادویی"
رومسا سرش را از روی کتاب بلند کرد و به هرمیون که در کتاب " طلسم های ممنوعه " غرق شده بود نگاهی انداخت ، سپس بدون اینکه حرفی بزند مشغول خواندن کتاب شد.
*****
- بچه ها اینجا رو!
استرجس همان طور که به یکی از دست فروشها که مشغول فروختن دوربینهای جادویی بود اشاره می کرد این را فریاد زد.
بچه ها به سرعت خود را به آنجا رساندند تا قبل از اینکه دستفروش همه ی دوربینها را بفروشد ، چند تا بخرند.
همه جا شلوغ بود و محوطه ی آنجا پر بود از چادرهایی که هر کدام طرح و رنگ خاص خود را داشتند و نشانگر سلیقه ی مردمان هر کشور بودند.
بچه ها با دیدن آن همه جمعیت که از سراسر جهان برای تماشای مسابقه ی کوییدیچ آنجا جمع شده بودند ، بسیار تعجب کردند.
اندرو با صدایی که از شدت تحیر به سختی شنیده می شد ، گفت:
- خدای من...چقدر جادوگر...!
بقیه همان طور که به سمت یکی دیگر از دستفروشها حرکت می کردند در تایید حرف او سری تکان دادند.
- ببخشید خانم! می شه بپرسم این دوربینها رو از کجا تهیه کردید؟
دختری نسبتا قد بلند که تقریبا همسن و سال آنها به نظر می رسید، این سوال را از مری پرسیده بود.همه در نگاه اول حدس زدند که دختر ایرانی است .
مری با دستش جهتی را که لحظه ای قبل دسفروش را آنجا دیده بودند نشان داد و گفت:
- فکر کنم اونجا بتونید از اینا تهیه کنید.
دختر ایرانی تشکر کردو بعد بدون هیچ حرف دیگری به سمتی که مری اشاره کرده بود رفت.
دنیل بعد از رفتن دختر با تعجب گفت:
- چقدر خوب انگلیسی حرف می زد!
---------------------------------------------------------------------
ببخشید اگر خوب نشد! به هر حال ممنون میشم اگر نقدش کنید.

ممنون از رمسا جان که داستان رو شروع کرد. نمی خوام نقد کنم؛ نقد رو لیلی عزیز انجام میده. فقط خواستم بگم سعی کنید پستها از این طولانی تر نشه، پستهای کوتاه و خواندنی.
بقیه رو هم پاک کردم رومسا جان، لطف کن توی «گفتگو با ناظرا» مطرحش کن.
بیل ویزلی


ویرایش شده توسط رومسا در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۲۱ ۲۲:۳۶:۲۳
ویرایش شده توسط بیل ویزلی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۲۱ ۲۳:۰۴:۳۷


ایوان مخوف گریفیندور
پیام زده شده در: ۲۳:۱۲ پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۴
#1

دنیل واتسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۶ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۵۹ دوشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۵
از فراسوی مرزهای پنهان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 162
آفلاین
* هو النور *

" ایوان مخوف " کجاست ؟
در حدود 2600 سال پیش برای یک خانواده ی اشراف زاده ی انگلیسی به نام " براون " در جنگل های اطراف شهر دوبلین در کشور ایرلند قصر باشکوهی بنا می شود که این خانواده در تابستان ها در آن روزگار به سر می بردند .
قصر براون از مرمر سفید ساخته شده و هنرمندان یونانی بر دیوارهای آن نقوش زیبایی را برجسته ساخته اند ، که زبان زد خاص و عام بوده و ظروف را همی از طلا و نقره آماده ساخته بودند . این قصر باشکوه در مرکز انبوهی از درختان بلوط وحشی واقع شده و آب راه هایی آن را احاطه کرده بودند .
اما یک شب آن قصر عظیم به همراه تمامی ساکنانش به طور ناگهانی ناپدید می گردند و از آن پس نه قصر و نه هیچ یک از ساکنان و خدمه هایش دیده نشده اند . اهالی بومی آن منطقه بر این اعتقادند که آن قصر را جادو پیشگانی نفرین کرده اند .

*****************************************

آغاز داستان
تابستان 2006 میلادی
جنگل های اطراف دوبلین - ایرلند
خورشید پر تلالو گرمی بخش آدمیان بود . ابرهای سپید پنبه ای زنجیروار در آسمان گردش می کردند . انبوهی از درختان کهن سال و تنومند بلوط وحشی زمین بشکافته ، قد برافراشته بودند . پرتوهای خورشید از میان شاخه های انبوه درختان تیغ می زدند و اشکالی نورانی بر تن سرد خاک آن جا نقش می کردند . نسیم دامن کشان از فراز سر آنان می گذشت . قطرات درخشان شبنم بر برگ های ستبر درختان کودکانه بازی می کردند . خزه های پیچان بر تنه ی عریان درختان چنگ انداخته ، دایره وار بالا می رفتند .
_ بچه ها ببینین کی داره میاد !
اما در پارچه ای صورتی رنگ چادری را به آرامی کنار زد و به بیرون نگاهی انداخت :
_ چیه هی داد و فریاد می کنین ؟ به جای این که وایستین اون جا یه خورده بیاین کمک بدین .
فرانک دستی به موهایش کشید و نگاهش را از دور دست باز داشت :
_ شما هم چقدر سخت میگیرین ....... بیاین ببینین کی داره میاد .
جمعی از دختران مشتاقانه به بیرون سرک کشیدند .
_ مگه کی داره میاد ؟!
استرجس در حالی که به نقطه ی تاریکی که از دوردست در حالی که انواع کتاب ها را با خود حمل می کرد و نزدیک می شد ، اشاره می کرد گفت :
_ کیه که هرمیون گرنجرو با این همه کتاب تشخیص نده ؟
سیلابی از دختران هیاهو کنان بر سر هرمیون فرود آمد . پسران نیز لبخند زنان به جمع آنان پیوستند .
کمی بعد از آن که موج هیجان فرو نشست هرمیون پرسید :
_ بازیا کی شروع میشن ؟
رون در حالی که هرمیون را در حمل کردن کتاب های سنگینش به اتفاق دیگران یاری می داد گفت :
_ بازی ایران و چک که امشبه ...... اگه همین امشبم تموم بشه دو روز دیگه بازی فینال بین تیم برنده و تیم ایرلند برگزار میشه .
در حالی که صدای خانم ویزلی در هیاهوی جادوگران فراگیر کوییدیچ به سختی شنیده می شد ؛ بچه ها برای صرف نهار به سوی چادرها هجوم بردند .

*****************************************

راهنمای داستان
تعطیلات تابستان است و مسابقات جهانی کوییدیچ در حال برگزاری می باشد . یک بازی نیمه نهایی بین دو تیم ایران و چک برگزار می شود و هرکس که برنده شود دو روز پس از پایان مسابقه اول با ایرلند در بازی فینال رقابت خواهد کرد .
در شب مسابقه بچه ها با یک خواهر و برادر ایرانی که به زبان انگلیسی تسلط کامل دارند آشنا می شوند و با آن ها رابطه ی دوستانه ای را برقرار می کنند .
روز بعد از بازی اول بچه ها از روی کنجکاوی به داخل جنگل می روند و در کمال تعجب قصر خانواده ی براون را می بینند و به داخل آن می روند . اما به دلایلی نا معلوم یا به خواست خود و یا به اجبار از آن قصر خارج نمی شوند .

*****************************************

نکات قابل توجه

1) این جا یک تاپیک برای جدی نویسی می باشد پس سعی کنید تا جای ممکن از طنز نویسی خودداری کنید . ولی استفاده از طنز های ظریف و به جا در برخی مناطق ممانعتی ندارد .
2) با توجه به نکته ی بالا سعی کنید متن نمایشنامه را به جز دیالوگ ها به زبان نوشتاری بنویسید و نکات دستوری و نگارشی را تا حدودی رعایت کنید .
3) دقت داشته باشید که هیچ یک از ما ( گریفیندوری های این داستان ) ایرانی نیستیم و در ضمن از زبان فارسی هم چیزی نمی دانیم .
4) تمامی اعضا در این داستان حضور دارند و ننوشتن نام شما مبنی بر عدم حضور شما نمی باشد پس نیازی نیست که هیچ دانش آموزی خود را وارد این داستان کند .
5) توجه داشته باشید که در 2600 سال پیش ولدمورتی وجود نداشته در نتیجه به هیچ وجه مسائل مربوط به لرد ولدمورت ، محفل ققنوس ، ارتش وایت تورنادو و از این قبیل و همچنین مسائل مربوط به سایت را وارد داستان نکنید .
6) هیچ یک از بچه ها از تاریخ گفته شده درباره ی آن قصر کوچک ترین اطلاعی ندارد .
7) امکان دارد که در بعضی جاها لازم باشد که آن خواهر و برادر ایرانی با هم فارسی صحبت کنند بنابراین برای این که نشان دهید این قسمت از دیالوگ فارسی است و دیگران چیزی از آن نمی فهمند در دو طرف متن فوق حتما علامت (*) را قرار دهید .
8) خانواده ی براون ماگل بوده اند . اما جادوگرانی که فعلا برای ما ناشناسند به دلایلی که باید در طول داستان روشن شوند این قصر را نفرین می کنند و اصلا معلوم نیست چرا این قصر پس از 2600 سال ظاهر شده است . در ضمن ساکنان پیشین این قصر نیز در حال حاضر به صورت روح در این قصر حضور دارند .
9) سعی کنید کوتاه بنویسید و تا حد ممکن از شکلک استفاده نکنید .
10) هر نمایشنامه ای که در این جا زده می شود توسط ناظر محترم " لیلی اونز " نقد شده و به آن نمره ای تعلق می گیرد . به این ترتیب هر کس نقاط ضعف خود را دریافته و درجات پیشرفت خود را تشخیص می دهد .

امید آن است که با همکاری شما گریفیندوری های عزیز این تاپیک با موفقیت اداره شود .

با تشکر فراوان
دنیل


ویرایش شده توسط الستور مون در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۴ ۲۲:۲۸:۴۹
ویرایش شده توسط الستور مون در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۷ ۱۴:۰۳:۵۶

[size=medium][color=3333FF]هر انسانی آنچه را که دوست دارد نابود می کند !
بگذا







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.