بعد از
غروب بود که هری , رون و هرماینی می خواستند به دیدن هاگرید بروند پس برای اینکه بخاطر خارج شدن در آن ساعت از قلعه
تنبیه نشوند
شنل نامرئی هری را روی سرشان کشیدند و از قلعه خارج شدند , اواسط راه بودند که
رون ویزلی ناگهان در جای خود
میخکوب شد و پس از کشیدن
نعره ای بیهوش شد , هری و هرماینی سراسیمه به اطراف خود نگریستند که علت این اتفاق را بفهمند ناگهان
عنکبوت غولپیکری را نزدیک جنگل دیدند که به قلعه نزدیک میشود بنا بر این رون را بلند کردند و به سرعت به سمت در ورودی برگشتند هری هدویک را صدا زد و پیغامی برای هاگرید فرستاد تا برای دور کردن عنکبوت به آنجا بیاید
جغد پرواز کنان از آنها دور شد و پیغام را به هاگرید رساند و او پس از مدت کوتاهی توسط طعمه ای عنکبوت را به جنگل بر گرداند
تایید شد!