هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۶:۲۵ جمعه ۶ مرداد ۱۳۹۶
#11
لازمه قبل از نقد پست جینی، یه سری نکات رو بگم.
نکات نقد در انجمن محفل ققنوس!
1-هربار، فقط یک پست رو نقد می‌کنم. لطفا شما هم توی هر درخواست، فقط یک رول رو بذارید. بعد از اینکه نقد شدید می‌تونید دوباره رول بزنید و درخواست نقد کنید.
2-نقد های اینجا اسمشون نقده ولی در اصل بررسی هستند. من اینجا پست های شما رو می‌خونم و با سلیقه‌ی خودم درباره شون نظر می‌دم. قرار هم نیست کسی که نقد می‌کنه حتما بهترین نویسنده باشه و یا حتی نویسنده‌ی بهتری باشه نسبت به نقد شونده. صرفا باید بتونه نظرات روشنی بده. این نظرات به شما کمک می‌کنه که رولی که خودتون نوشتید رو از دید یک شخص دیگه ارزیابی کنید.
3-درخواست نقد از افراد گوناگون، نکات مثبت و منفی داره ولی به نظر من نکات منفیش بیشتر هستند. پس به هیچ وجه پستی که یک منتقد دیگه نقد کرده رو نقد نمی‌کنم و همینطور پیشنهاد می‌کنم یک منتقد که باهاش راحت تر هستید رو انتخاب کنید و همه‌ی درخواست هاتون رو به همون بدید.
4-اینجا فقط برای نقد پست های انجمن محفل ققنوس هست. اعضای محفل می‌تونن برای نقد پست های بقیه‌ی انجمن ها، به تاپیک نقدی که در انجمن خصوصی محفل داریم مراجعه کنند.

جینی!
بغضت برای چیه؟!
اصلا یه نقد طولانی برات می‌نویسم که کلی انرژی بگیری.

نقد شدیدا دلسوزانه و سفت و سخت پست شماره 131 خانه ی شماره 13 پورتلند جینی ویزلی

شما یک سوژه جدید زدید...خیلی سوژه جدید زدید! در یک روز چندین سوژه جدید زدید.
پس اول، یکم راجع به سوژه جدید با هم صحبت می‌کنیم.

مسئله ابتدایی که قانون نیست اما خوبه که رعایت بشه، هماهنگیه. ناظر هر انجمن خیلی براش مهمه که روی سوژه های انجمن تحت نظارتش چیره باشه و از جریان اون‌‌ها باخبر باشه. بازم می‌گم! قانون نیست ولی خوبه که طی یک پیغام شخصی، ایده‌مون رو برای سوژه جدید به ناظر انجمن بدیم.البته اگه ندادیم هم عیبی نداره... مخصوصا توی انجمن محفل ققنوس که خونه‌ی خودتون هست و انجمن محفل سخاوتمندانه اجازه می‌ده و حتی لذت می‌بره که ما-یعنی اعضاش- بیاییم و تجربه کسب کنیم درش. ریسک کنیم و کارای تازه تجربه کنیم؛ مثلا یک طنز نویس بیاد و جدی بنویسه و تجربه کسب کنه و بالعکس...

مسئله بعدی، هدف سوژه جدیده...چیزی که سوژه جدید رو موفق می‌کنه، ادامه داده شدنه. یک سوژه جدید وقتی به رستگاری میرسه که ادامه داده بشه و پایه هاش تثبیت بشن. سوژه جدید باید به روش های مختلف افراد رو ترغیب کنه که ادامه‌‌ش بدن.
مثلا یکی از این روش ها، درگیر کردن اعضای فعال ایفای نقش در سوژه هست. شما نصفه نیمه، موفق عمل کردید. بخشی از شخصیت هایی که استفاده کردید، عضو ایفای نقش هستند. البته از نظر من تا وقتی که مجبور نیستیم، نباید از شخصیت هایی که درحال حاضر توی ایفا نیستن استفاده کنیم. مثلن مجبور نبودیم فرد یا هرمیون رو درگیر کنیم.کار خاصی هم نکردن...هر شخص دیگه ای که فعال هم هست می تونست اینکارهایی که این‌ها کردن رو بکنه.
به هر حال، با وارد کردن اعضا توی سوژه‌مون، یک‌جورایی اون ها رو ترغیب می‌کنیم که بیان رول بزنن چون خودشون هم توی سوژه هستند.

روش دیگه ای که میتونیم برای سوژه جدید استفاده کنیم، دادن اطلاعات کافی برای ادامه‌ست. نفر بعدی وقتی که سوژه و خصوصا سوژه‌ی جدی رو دستش می‌گیره، باید بدونه که قراره چیکار کنه. نه اینکه از رو اجبار واسه خودش یه چیزی بنویسه و سوژه همینطور بی هدف پیش بره.
چیزهای زیادی رو باید رعایت کنیم ولی اینبار همین دوتا کافی هستند... بعدا بازم توضیح می‌دم. و اگه نظر من رو می‌خواین، تا اون موقع سعی کنید سوژه جدیدی نزنید که وقتتون حیف بشه...

چند خطی هم راجع به رولتون صحبت کنم.
به نظر میومد که برای نوشتن این پست انرژی گذاشتید. من از اینکه کنار همچین نویسنده های مستعدی فعالیت می‌کنم، به خودم می‌بالم.
ولی خب به نظرم ایراداتی هم داره...ایراداتی که خیلی مضر هستن.حالا که وقت می‌ذارید، خوبه که رعایت کنید.

خب...
پستتون گاهی اوقات عجیب غریب بود. پستای جدی نباید انقدر عجیب غریب باشن و آدم رو بکوبن به در و دیوار. شما اولش اومدید هوای لندن رو توصیف کردید، بعد یک‌دفعه رفتید سراغ هاگوارتز.هاگوارتز رو هم تعطیلش کردید، قطار رو هم نابودش کردید و اصلا توضیح ندادید چی باعث این اتفاقات شده! جنگ؟ چه جنگی؟ بین کی و کی؟ تو چه دوره ی زمانی هستیم؟
شما توی ذهن خودتون یه دنیای آشفته که بخاطرش هاگوارتز رو هم تعطیل می‌کنند تصور کردید اما نتونستید این دنیای آشفته رو به مخاطب انتقال بدید. مخاطب پاک گیج شده که خدای من این چه دنیاییه!

نقل قول:
اما بازگشت همه به خانه هايشان ميسر نبود. زيرا چندي پيش قطار هاگوارتز در اثر جنگي که رخ داده بود از بين رفته بود و اين کارها را سخت تر مي کرد.

خب...قطار هاگوارتز خراب شده و بچه ها نمی‌تونن برن خونه‌شون، بعد شما به حال خودشون رها می کنید و مسئله رو حل نشده باقی میذارید و میرید سراغ ارتش دامبلدور و می‌گید که خیلی خوشحالن از این اتفاق. من اولش فک کردم از اینکه نمی‌تونن برگردن خونه‌شون و می‌تونن توی هاگوارتز به ماجراجویی بپردازن خوشحالن. چون تنها دلیلی که می‌تونستید بخاطرش به قضیه‌ی خراب شدن قطار اشاره کنید همین بود.

به هر حال... ارتش دامبلدور ‌می‌خواست کار هایی انجام بدهد و رفت پیش دامبلدور؟
به اندازه‌ی نیم خط اصرار کردن و دامبلدور راضی شد که برن؟
خیلی تند جلو می‌رین...

تا آخر رول به همین‌صورت جلو رفتین، به جز مسئله دراکو که یک دفعه خیلی خیلی آروم و آهسته شد.

ریتمش منظم نبود و یک بازه ی خیلی طولانی زمانی رو توی یک رول به صورت خلاصه و تند تند و گاهاً متناقض با رفتار‌ شخصیت ها نوشتید. همیشه تاکید می‌کنم که سوژه‌ها رو قطره‌قطره جلو ببرید. ولی بعضی‌ها دلشون نمیاد که این فداکاری رو بکنن و از بعضی ایده هایی که توی ذهنشونه بگذرن. می‌شد همه ای اتفاقایی که توی یک رول خلاصه‌شون کردید، طی سه یا حتی چهار تا رول اتفاق بیوفتند.

نقل قول:
فرداي آن روز زماني که هنوز دراکو در خواب بود، ناگهان رز با شتاب وارد اتاق شد.
_من همين الان شنيدم که در انتهاي خيابونه گريمولد، 2 نفر به طرز مشکوکي کشته شدند... بعدا معلوم شده که يکي از اونها ماگل و ديگري جادوگر بوده...اين خبر رو روزنامه ها پخش نکردند. منم از يكي از بچه هاي محفل شنيدم.
بچه ها با هوشياري فراوان به حرف هاي رز گوش مي دادند. او ليوان آبي خورد و ادامه داد:
_اون مي گفت که هنوز مشخص نيس كه چه فرد يا افرادي پشت اين قضيه هستن!

خوب یا غلط، لحن صحبت کردن برخی از اعضا خاصه... رز هم لحن خاصی داره(جلمات به هم ریخته و عجیب غریب) که باید رعایت شه.

درکل، امیدوارم که با توجه به تلاش و استعدادی که سابقا از خودتون نشون دادین، رول های بهتری ازتون ببینم.
ممنون!



ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۶ ۱۷:۲۶:۵۵
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۶ ۱۷:۳۶:۱۱

شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!



پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ جمعه ۶ مرداد ۱۳۹۶
#12
وینکی!
سلام.

1-به تازگی تغییر گروه دادی... جو گروه جدید و قدیمت رو یه مقایسه بکن.
2-چی باعث شده که انقدر توی ایفای نقش کردن قوی باشی و بتونی یه کاراکتر دوست داشتنی خلق کنی؟
3-از وینکی خوشت میاد؟
4-اگر بخوای شناسه‌ت رو عوض کنی، چی رو انتخاب می‌کنی؟(هم شخصیت سفید، هم شخصیت سیاه)
5-با چند نفر خارج از ایفای نقش ارتباط داری؟ این ارتباط و دوستی چقدر بهت کمک کرده که جادوگران خونه‌ت بشه؟ مفید بوده یا مضر؟


من شاید بازم بیام.
تا اون موقع، موفق باشی!


شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!



پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۴:۳۴ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۶
#13
هنوز سوال دامبلدور تمام نشده بود که کل محفلیون دست هایشان را بردند بالا و شروع کردند به بالا و پایین پریدن، به طوری که همسایه ی پایینی آمد تذکر داد و آبرویشان رفت.

-چی؟ شما همتون آشپزی بلدید؟

صدای زجه های مالی که در اندرونی سر به بالش می کوفت، شدت گرفت. محفلیون یک‌صدا گفتند:
-بله پروفسور!

صدای زجه های مالی طوری شدیدتر شد که دوباره همسایه ی پایینی آمد تذکر داد و آبرویشان رفت.ناگهان درهای آپارتمان حقیرانه ی واحد دوازده گریمولد باز شد و یک هیبت عصا به دست وارد شد و محکم عصایش را کوبید روی زمین.
- من هم آشپزی بلدم آلبوس!

و چون کاشی لق بود و صدای تق بامزه‌ای می‌داد، دوباره عصایش را کوبید روی زمین تا تقش در بیاید و چنان محکم کوبید که دوباره همسایه ی طبقه پایی...

-درضمن ما همسایه طبقه پایینی نداریم آلبوس! اینجا خونه ی شماره دوازده گریمولده و خیلی خفنه و همش در اختیار خودمونه! برین عشق دنیا رو ببرید بچه ها.

بدین ترتیب، محفلی ها که تا آن روز نمی دانستند خانه ی گریمولد چند طبقه است، رفتند و طبقه های زیرین و رویین را هم خیلی سریع تصرف کردند. مودی هم که دامبلدور به او چشمک اجاق به اختیاری زده بود، عصا زنان به سمت آشپزخانه رفت تا غذای اولین روز را بپزد.
مالی هم همچنان اشک ریخت. چرا که پیاز شده بود و پیاز خاصیت اشک‌آور دارد و مادام پامفری را گذاشته بودند بالاسرش تا مداواش کند و مادام پامفری تاکید کرده بود تا بهبودی کامل، شب ها بگذارندش توی یخچال تا کرم نزند. مشکلش اما با یخچال نبود. اتفاقا یخچال خیلی هم خنک بود و توی آن گرما به مالی حال می‌داد. مشکل آن بود که توی یخچال، شب ها هویجی می‌آمد و می‌خوایبد و هویجش یوآن بود و یوآن مشکل بود.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۴ ۱۵:۲۸:۴۳

شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!



پاسخ به: قلعه ي روشنايي!
پیام زده شده در: ۹:۵۱ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۶
#14
یک شور و هیجان بی‌سابقه، فضای استودیو را فرا گرفته بود و تمام محفلی ها داشتند به شادی و تمرین برای مسابقه می پرداختند که ناگهان روونا ریونکلاو از عالم مرگ ظاهر شد و چوبدستی‌اش را چسباند به دیهیم و فریاد زد:
-ســــکــــوتـ! بی مخ ها.

دامبلدور که حسابی شوکه شده بود، از خواب پرید و دهن دران! رو کرد به روونا و گفت:
-چی شده بانوی من؟
-هیچی آلبوس...هیچی! فقط توضیح بده چطور ممکنی؟

سپس در برابر سکوت دامبلدور، رو کرد به بقیه ی محفلی ها.
-چطور ممکنید؟
-
-شما خائنین به اندیشه هستید... .شما بی مخی رو به سقف رسوندید.

در این اثنا، مادر سیریوس هم که اسم رمز -که همان خائن بود- را شنیده بود، از خواب پاشد و شروع کرد به داد زدن که"آره اینا همشون خائنن" و کل بساط سور و جشن بی معنی محفلی ها به قهقرای عظما رفت، به طوری که این‌بار دامبلدور به رسم بزرگان، ابرچوبدستی را برداشت و چسباند دم حلقش و فریاد"ساکت،ساکت" سر داد که بی ثمر ماند. برای همین دست به خشونت زد و یک اکیو ترکه سر داد و هرکی شلوغ کرد رابه فلک بست تا ساکت شدند و علت را از روونا جویا شد.

-بگو ببینم آلبوس! شما برای چی رفتید مذاکره با مرگخوار ها؟
-برای... برای عوض کردن مراحل مسابقه و ساختن مراحل جدید بانوی من!
-خب. این کار رو کردید؟
-اوا! پاک فراموشمون شد.
-
-وجداناً گرمه. دلیران ققنوس تو این گرما نمیتونن فکر کنن. نه که نخوان ها. اینجوری اصلاً نمی تونن.

پروتی که در کمک به فضاسازی ید طولایی داشت و خیلی دوست داشت دستی به ردایش بکشد، دستی به ردایش کشید و گفت:
-همش تقصیر جیسونه. از بس جیسون‌بازی در آورد و گفت که رفت و آمد و سفر، مهم تر از خود مذاکره‌ست و ورداشت بعد کنفرانس سازمان ملل رفت سیسمونی خرید، فراموش کردیم داستان از چه قراره و تحریم شدیم.

این ها را که گفت، ناگهان جیسون یک لبخند شیطانی زد و تی‌شرتش را زد بالا و همه دیدند که آن زیر به خودش بمب وصله کرده و محفلی نیست و نفوذی وزارت تمام مرگخوار است و هر لحظه ممکن است دست به انتحار بزند که...زد! دست به انتحار زد و خودش و نصف خانه گریمولد را به ترکیدن داد. باقی بقایش...بقایت!
دامبلدور هم دوباره دست به چوبدستی شد و به یاد هوریس، یک دانه از آن طلسم هایی که توی خانه ی غصبی اسلاگهورن زده بود، زد و نصف ترکیده ی خانه دوباره درست شد و این دفعه با دوتا محفلی دیپلماسی بلد، که لادیسلاو بود و دکتر‌نحیف بود و مودی، آپارات کردند به یک جایی برای مذاکره درباره ی مراحل.
یک عدد معجون سوسک کننده هم با خودشان بردند که هرکسی که در رول هایش از زبان دامبلدور "فرزند روشنایی" و "فرزند عجیجم" و "قبونت بِچم" نوشت، معجون را بیندازند توی یقه ش تا سوسک شود و بفهمد که دامبلدور به جز هری، هیچکس را فرزند خطاب نمی کند!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۴ ۹:۵۵:۵۸

شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!



پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲:۱۸ دوشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۶
#15
خلاصه: در اثر انفجاری در آشپزخانه، دامبلدور حافظه خود را از دست داده و نمی‌داند چه کسیست. محفلی‌ها به کمک منوی مدیریت آیلین، سعی در برگرداندن شخصیتش داشتند که در اثر اشتباهی، به وی اخلاقیات لرد ولدمورت را دادند که باعث تبدیل شدنش به دامبلدمورت شد. دامبلدمورت محفلی‌ها را مجبور به ترک خانه گریمولد و رفتن به خانه ریدل کرده. از طرفی، ناظر جدید محفل به خانه گریمولد آمده و با خانهٔ خالی و تابلوی مادر سیریوس روبرو شده.
تصویر کوچک شده


-کن باز کن باز کن.

رودولف بی‌توجه به رز زلر، رو کرد به دامبلدمورت و چانه‌اش را خاراند و تکرار کرد:
-جان؟
-کن باز کن باز کن.
-جان و کوفت. باز کن در رو. خیس عرق شدیم.
-کن باز کن باز کن. در رو باز کن باز.

رودولف هیچ نشنید که رز زلر چه گفت. چون دامبلدمورت به او گفته بود کوفت. یاد خاطرات و کوفت گفتن های اربابش افتاد...

فلش بک

ولدمورت در صدر سفره نشسته بود و داشت در مقابل به‌به و چه‌چه مرگخواران، خاطره تعریف می‌کرد.
-آره خلاصه... مردک به ما طلسم مرگ فرستاد.

وقتی صحبت می‌کرد، دستانش هم تکان می‌خورد و همراه با حرکات دستانش، چوب دستی کعنهو این تفنگ‌های گلنگدن کشیده شده و آمادهٔ شلیک، توی هوا جولان می‌داد که با توجه به ترسناک بودنش، تاثیر ژرفی بر شدت خندهٔ حضار داشت.
-ما هم در پاسخ...

توک چوبدستی در این لحظه اتفاقی رو به رودولف قرار گرفته بود.
-بهش گفتیم درد آواداکداورا! کوفت آواداکداورا. عه این چرا مُرد؟

درست لحظاتی پیش، هنگامی که ولدمورت با ولع در حال صحبت بود، نور خیره کنندهٔ سبز رنگی از توک چوبدستی‌اش خارج شد و فضای استودیو را روشن کرد و رودولف مُرد... دوبار!
فاتحه!

پایان فلش بک

رودولف، متاثر از خاطرهٔ شیرین کشته شدن به دست اربابش، ناخود‌آگاه زد زیر آواز:
-آلاله غنچه کرده، کاش بودی و می‌دیدی... کـــبو‌تر بــچه کـــرده! کاش بودی و می‌دیدی...
-مطرب بی‌خاصیت. گفتیم در رو بازش کن. به ما چه که کبوتر چیکار کرده.

فریاد‌های دامبلدور، مثل پتک می‌خورد توی سر و صورت رودولف و رودولف اینبار به فکر گذشته فرو نرفت. بلکه برای لحظه‌ای چند، آینده نگر شده و بیخیال خیل عظیم محفلی‌هایی که داشتند مراحل سوخاری شدن را زیر آفتاب طی می‌کردند، برداشت و رفت طبقهٔ بالا.

طبقهٔ بالا!

مرگخواران در سوگ هجرت اربابشان، سیاه پوشیده بودند. البته آن‌ها همیشه سیاه می‌پوشیدند اما اینبار هدفمند سیاه پوشیده بودند. تو گویی وزیرگانتی بودند که کعنهو چیژ دیلر‌ها، برای ترک چیژ، طرح می‌چیند و چیژ وزارتی توضیع می‌کند و همیشه چیژ دارد اما گاهی هم خودش استعمال می‌کند. این‌ها هم همیشه سیاه می‌پوشیدند اما گاهی واقعا سیاه می‌پوشیدند. این بار از آن بار‌ها بود. واقعا سیاه پوشیده بودند...
رودولف به رسم ابتدای رول، فکش را خاراند و رو به بلاتریکس که زیر چشم‌هایش از شدت زار زدن گود افتاده بود، گفت:
-ببین بِلا...
-نع!
-لرد رفته.
-نع!
-ما برای ادامهٔ کارمون نیاز به یک رهبر داریم.
-نع!

رودولف، خیلی ماهرانه و جیـ الـ ایکسـ طور، یک نامه با کاغذ کره‌ای از جیبش در آورد و شروع به خواندن کرد.
نقل قول:
از وقتی لرد رفت فهمیدم فقط می‌تونم به خودم تکیه کنم.
از من به شما نصیحت!
جادوگران سیاه بدون رهبرشون خطرناک ترن!


-این هایکو بود که خوندی؟
-گویل بود!

به نظر می‌آمد که متن بی‌شیله پیلهٔ نامه، باعث تغییر در نظر بلاتریکس شده بود.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲ ۲:۲۲:۰۰
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲ ۲:۲۶:۱۵

شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!



پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۰:۲۸ دوشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۶
#16
نتایج ترین های خرداد و تیر 96 محفل ققنوس:

بهترین نویسنده: آلبوس دامبلدور

فعالترین عضو: پروتی پاتیل




شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!



پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۷:۵۹ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۶
#17
آرسينوس جيگر


شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!



پاسخ به: بهترین عضو تازه‌وارد
پیام زده شده در: ۲۲:۰۱ دوشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۶
#18
از نظر من آنجلینا و آملیا، هر دو تازه وارد های قوی و پیگیری هستند.
هردو هم رول های خوبی دارن...
به آنجلینا جانسون رای میدم!

گرگوری گویل هم تازه وارد جالبیه! به نظرم نویسنده خوبی میشه به زودی.


شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!



پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۳:۲۷ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۶
#19
پست پایانی


مرگخواران از اربابشان فقط صدایی می شنیدند که با حالتی ناله گون تکرار می کرد:
-کار خودشو کرد...کار خودشو کرد...
-ارباب؟چی کار خودشو کرد؟
-سوپ پیاز! این اختراع ناحق بشر بالاخره ضربه خودش رو به جبهه سیاهی هم زد. جدای از تلگرام، بد ضربه ای هم زد.
-چرا ارباب؟
- دهنش بوی پیاز می ده.

دهانش بوی پیاز می داد...مرگخواران زدند زیر گریه و هر کدامشان شروع کرد به ارائه ی نظر برای نجات لرد میکرمورت.
-بال میزنم...پرواز...میرم تو حلقش، حقمونو می گیرم!
-انقده غر میزنم تا بیاد بیرون دعوام کنه.
-وینکی زد.دامبلدور رو با مسلسل زد تا دامبلدور سوراخ شد و ارباب اومد بیرون.
-منم شکوفه می دم و تا زمانی که شما راه حلی برای نجات ارباب پیدا کنید، محیط رو براشون قابل تحمل تر میکنم.
-منم معجونِ...
-ساکت شو!
-ساکت شو!
-ساکت شو!
-ساکت شو!

واکنش ها به هکتور هیچ تنوعی نداشت. همین چند دقیقه پیش باعث به وجود آمدن این مصیبت شده بود و همگی با نهایت بی رحمی و بی اعصابی از یک جمله استفاده کردند وهکتور متوجه شد که باید توی این چند خط پایانی، دقیقا چی بشود.ساکت!
در طرف دیگر و در حالی که مرگخواران داشتند ایده هایی فقط در حد ایده می دادند، دامبلدور و لرد میکرمورت با یک دیالوگ ساده قضیه را حل کردند:
-مارو اِخ کن دامبلدور.
-اِخ؟
-بله!
-باشه...اِخ!

میکرمورت تازه از آن دهان آمده، شروع کرد به داد و بیداد و درخواست کرد که سریعا نجاتش بدهند. مرگخواران هم صدای او را به گوش هکتور رساندند. هکتور هم در نهایت سکوت هکتور هم در نهایت سعی برای ساکت بودن، دست کرد توی جیبش و یک شیشه معجون در آورد. کراب جلو پرید و معجون را از دست هکتور گرفت و گفت:
-روزی که پاتر رو به پرایوت درایو بردن، این هاگرید بود که پاتر رو برد. فکر می کنم درستشم این باشه که حالا که لرد می خوان برگردن،من ایشون رو به حالت اولیه شون برگردونم.

و در حالی که با پوکرفیس یک پارچه ی دیگران روبرو شده بود، در شیشه معجون را باز کرد و معجون را اسپری کرد در فضای اتاق که...
پاق
انفجاری رخ داد و کل اتاق را دودی بد بو فرا گرفت. کراب لبخندی زد و گفت:
-هیچ مهم نیست.به جاش هنوز لرد داریم و الان برمیگردن پیشمون.

به دیالوگش نگاهی کرد و ناامیدانه ادامه داد:
-و منم یه دستی به ابروهام خواهم کشید.

اما لرد پیش آنها برنگشت. آنها شروع کردند به رفتن به سوی او. هرکسی که نفس می کشید و حتی آنهایی که فتوسنتز می کردند،شروع کردند به تغییر ابعاد و از یک جایی به بعد، حشرات حاضر در جمع هم شروع کردند به کوچک شدن و دامبلدور هم داشت کوچک می شد ولی خیلی ریش داشت و ریش هایش حتی وقتی کوچک بودند، خیلی بودند. این شد که کلهم جماعت میکروب شده، زیر ریش پهناور دامبلدور میکروب شده دفن شدند و پژمرده و دفع شدند.

پایان


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۲۰ ۳:۳۱:۰۲

شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!



وقتی می گم "جادوگران" منظورم کجاست؟
پیام زده شده در: ۲:۰۱ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۶
#20
سلام
خیلی ممنون می شم اگر توی چند خط، سایت جادوگران-مخصوصا بخش ایفای نقش- و همینطور تاثیراتی که بر روی شما داشته رو توصیف کنید.
صحبت های شما، با شناسه ی ایفای نقیشتون ثبت و آرشیو می شه و به مرور زمان روی شبکه های اجتماعی سایت در اینستاگرام و تلگرام قرار داده می شه!
اسمش هم "وقتی می گم "جادوگران" منظورم کجاست؟" هست.
برای اینکه مثالی از چیزی که قراره بنویسید داشته باشید، پیشنهاد می کنم که این رو ببینید.







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.