پست پایانی
مرگخواران از اربابشان فقط صدایی می شنیدند که با حالتی ناله گون تکرار می کرد:
-کار خودشو کرد...کار خودشو کرد...
-ارباب؟چی کار خودشو کرد؟
-سوپ پیاز! این اختراع ناحق بشر بالاخره ضربه خودش رو به جبهه سیاهی هم زد. جدای از تلگرام، بد ضربه ای هم زد.
-چرا ارباب؟
- دهنش بوی پیاز می ده.
دهانش بوی پیاز می داد...مرگخواران زدند زیر گریه و هر کدامشان شروع کرد به ارائه ی نظر برای نجات لرد میکرمورت.
-بال میزنم...پرواز...میرم تو حلقش، حقمونو می گیرم!
-انقده غر میزنم تا بیاد بیرون دعوام کنه.
-وینکی زد.دامبلدور رو با مسلسل زد تا دامبلدور سوراخ شد و ارباب اومد بیرون.
-منم شکوفه می دم و تا زمانی که شما راه حلی برای نجات ارباب پیدا کنید، محیط رو براشون قابل تحمل تر میکنم.
-منم معجونِ...
-ساکت شو!
-ساکت شو!
-ساکت شو!
-ساکت شو!
واکنش ها به هکتور هیچ تنوعی نداشت. همین چند دقیقه پیش باعث به وجود آمدن این مصیبت شده بود و همگی با نهایت بی رحمی و بی اعصابی از یک جمله استفاده کردند وهکتور متوجه شد که باید توی این چند خط پایانی، دقیقا چی بشود.ساکت!
در طرف دیگر و در حالی که مرگخواران داشتند ایده هایی فقط در حد ایده می دادند، دامبلدور و لرد میکرمورت با یک دیالوگ ساده قضیه را حل کردند:
-مارو اِخ کن دامبلدور.
-اِخ؟
-بله!
-باشه...اِخ!
میکرمورت تازه از آن دهان آمده، شروع کرد به داد و بیداد و درخواست کرد که سریعا نجاتش بدهند. مرگخواران هم صدای او را به گوش هکتور رساندند.
هکتور هم در نهایت سکوت هکتور هم در نهایت سعی برای ساکت بودن، دست کرد توی جیبش و یک شیشه معجون در آورد. کراب جلو پرید و معجون را از دست هکتور گرفت و گفت:
-روزی که پاتر رو به پرایوت درایو بردن، این هاگرید بود که پاتر رو برد. فکر می کنم درستشم این باشه که حالا که لرد می خوان برگردن،من ایشون رو به حالت اولیه شون برگردونم.
و در حالی که با پوکرفیس یک پارچه ی دیگران روبرو شده بود، در شیشه معجون را باز کرد و معجون را اسپری کرد در فضای اتاق که...
پاقانفجاری رخ داد و کل اتاق را دودی بد بو فرا گرفت. کراب لبخندی زد و گفت:
-هیچ مهم نیست.به جاش هنوز لرد داریم و الان برمیگردن پیشمون.
به دیالوگش نگاهی کرد و ناامیدانه ادامه داد:
-و منم یه دستی به ابروهام خواهم کشید.
اما لرد پیش آنها برنگشت. آنها شروع کردند به رفتن به سوی او. هرکسی که نفس می کشید و حتی آنهایی که فتوسنتز می کردند،شروع کردند به تغییر ابعاد و از یک جایی به بعد، حشرات حاضر در جمع هم شروع کردند به کوچک شدن و دامبلدور هم داشت کوچک می شد ولی خیلی ریش داشت و ریش هایش حتی وقتی کوچک بودند، خیلی بودند. این شد که کلهم جماعت میکروب شده، زیر ریش پهناور دامبلدور میکروب شده دفن شدند و پژمرده و دفع شدند.
پایان