هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: سازمان عقد و ثبت قرارداد بازیکنان
پیام زده شده در: ۱۴:۳۱ جمعه ۲۲ اسفند ۱۳۹۳
سلام و همینطور ببخشید بخاطر بی دقتیم هنگام معرفی تیم.
دروازه بان:باری ادوارد رایان (مجازی)

مدافعین:لاکرتیا بلک(C)، فرد ویزلی(مجازی)

مهاجمین:رز زلر،گودریگ گریفیندور،لارتن کرپسلی(اِلّکیه)

جستجو گر:هرمیون گرنجر


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر نظارت انجمن
پیام زده شده در: ۱۳:۴۶ جمعه ۲۲ اسفند ۱۳۹۳
سلام دوباره.
راهکار سوم خوبه ولی تو عید اکثر بچه ها دسترسی به اینترنت ندارن،حتی اگه داشته باشنم اون رولی که با گوشی و تبلت میزنن بی شک اونی که باید درنمیاد.
اسنیپ اشاره کرد که ی ماهی بازی افتاد عقب شاید اگه اینجوری نمیشد الان بازی ها به هفته اخر نمیخورد و...ولی حالا کاریه که شده و باید واسش یه راهی پیدا کنیم.بنظرم اگه بازی هارو همونطور که تیم تنبل ها گفت بندازیم بعد عید بهتره.دست کم اینطوری هم همه از مسافرت برگشتن و درگیری های خونه تکونی و خرید رو ندارن از همه مهم تر تاریخ دوتا بازی به طرزیه که ممکنه برای کسی یه مشکلی پیش بیاد و به بازی نرسه اینطوری بازی تو تنش و استرس گیر میکنه و رول ها مسلما رول های همیشگی شخص درنمیاد.
پس ماهم مثل تیم تنبل های وزارتی درخواست مهلت بیشتر رو داریم.

دامبلدور همه بازیکنای بازی قبل تو ترکیب بودن.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۱:۳۹ جمعه ۲۲ اسفند ۱۳۹۳
ارباب...سوژه دوئلمو نقد میکنید؟؟


تصویر کوچک شده


پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۱:۱۶ جمعه ۲۲ اسفند ۱۳۹۳
باد از میان درزهای پنجره زوزه میکشید.خورشید هرگز زیباتر از امروز در پشت ابرها پنهان نشده و ماه هیچگاه نرم تر از امشب بر فراز لندن بزرگ نتابیده بود.در سرتاسر لندن که در سرزمین پهناور خواب فرو رفته بود چهره ای پیدا بود که در زیر نور غم انگیز ماه میدرخشید.مرد چنان سرورویش را پوشانده بود که باعث میشد ظاهرش هم مانند باطنش پنهان بماند.شاید کسی در این شهر انتظار مرد را میکشید،شاید سرنوشت کسی به مرد بستگی داشت و یا هزاران شاید دیگر.مرد به درون کوچه ای باریک پیچید و بعد وارد آپارتمان 99 خیابان سنت هارلی شد.همانطور که از پله ها به آهستگی بالا میرفت برق شیئ در زیر کتش پیدا بود.دستانش میلرزید و قلبش به شدت میتپید،آیا به آن درجه از پستی رسیده بود که شب هنگام به دختر بی دفاعی حمله کند؟بی دفاع؟ولی همان دختر به ظاهر بی دفاع بهترین دوستش را کشته بود،زندگیش را نابود کرده و رویاهایش را به خون کشیده بود...ثانیه ها به سرعت میگذشتند و لحظه مرگ دختر هم به سرعت نزدیک میشد.
-اهم!

صدایش را صاف کرد،میخواست وقتی که دختر با نگاهی ملتمسانه به پایش می افتد و به کارهای شومی که کرده اعتراف میکند خونش را بریزد.طعم تلخی را به وضوح در دهانش حس میکرد...تلخی ای که فقط با انتقامی خونین و بی رحمانه از بین میرفت.دختر در تختش غلتید و چشمان خمارش را گشود،با دیدن مرد خون در رگ هایش منجمد شد و زبانش بند آمد.مرد لبخند تلخی زد و با لحنی موذیانه گفت:
-انتظار نداشتی که دوباره روبه روی هم قرار بگیریم؟!من اومدم ازت انتقام بگیرم...انتقام تمام روزهای سخت،سرد و غم انگیز زندگیم رو..

دختر سرپا ایستاد،هنوز نشانه های وحشت و حیرت در چهره زیبایش آشکار بود.خاطرات به سرعت در ذهنش مرور شدند.هیچکدام از آن اتفاق هایی که مرد درباره شان صحبت میکرد کار او نبود اما مرد که باورش نمیشد.با دودلی در حالی که سرش را پایین انداخته بود گفت:
-تو بهترین دوستم بودی من....
-گوشم از این حرفا پره!

سکوت دوباره حاکم شد،این بار سرد تر و ناخوشایند تر.لاکرتیا با چشمان خودش دیده بود که جان چگونه به قتل رسیده بود.از این همه تهمت تعجب نمیکرد،مرد از همان اول هم از او متنفر بود.دیگر حرفی برای گفتن نداشت.... فقط برای لحظه ای کوتاه به گذشته اش فکر کرد...ماگل ها آن طور که فکر میکرد نبودند...راحت به او تهمت میزدند و حالا راحت تر اورا به خون میکشیدند...نمی توانست خودش را و حماقتهایش را ببخشد.نگاهش به نگاه مرد گره خورد و لرزید.مرد چاقوی برنده اش را بالا اورد و گفت:
-سریع تموم میشه...!
و بعد به سان تیغی برنده حمله کرد.


-واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای!

پژواک صدا در ساختمان پیچید.لاکرتیا بلک روی تختش نشسته بود و نامنظم و تند نفس میکشید.عرق سرد وحشت را در پشتش حس میکرد.کابوس ترسناکی بود...خیلی ترسناک!سرش را کمی چرخاند و بعد پیکره ای سیاه توجه اش را جلب کرد...نفسش در سینه حبس شد...مرد کابوس هایش روبه رویش ایستاده بود...کابوس هاهم به حقیقت میپیوندند!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر نظارت انجمن
پیام زده شده در: ۱۱:۰۱ جمعه ۲۲ اسفند ۱۳۹۳
ااااا نامردا یکم صبر میکردید منم برسم.
منم عرضم به حضورتون تقاضای وقت بیشتری رو دارم....میشه؟میشه؟میشه؟
اخه پروفسور...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ناظر سال
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱ چهارشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۳
خوب من با رودولف هم عقیدم...بین چند نفری گیر کردم و خیلی فکر کردم که به کی رای بدم...میخوام رای خودم رو به الادورا بلک بدم...تو این مدتی که تو هافل بودم واقعا برای هافلپاف زحمت کشید...با وجود اعضایی که همشون تازه کار بودن به خوبی هافلپاف تونست پابه پای گروهای دیگه پیش بره...تو کوئیدیچ اول بشه و..... از نظر من الادورا بلک شایسته این رنکه.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین عضو تازه وارد سال
پیام زده شده در: ۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۳
خوب...تو این مدت که تو سایت بودم واقعا رول های فلورانسو رو دوست داشتم. پیشرفتش به نظر من تحسین برانگیزه!
پس رای من فلورانسو!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۴:۰۶ جمعه ۱۵ اسفند ۱۳۹۳
1- هرگونه سابقه عضویت قبلی در هر یک از گروه های مرگخواران/محفل را با زبان خوش شرح دهید!

والا ما یه زمانی با شناسه قبلیمون عضو محفلیا بودیم...البته اون موقع جوون بودیم و جاهل اما الان راه درست رو پیدا کردیم.

2- به نظر شما مهم ترین تفاوت میان دو شخصیت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چیست؟


دامبلدور فقط بلد بود از خودش قمپذ(یا یچیزی تو این مایه ها)در کنه ولی ارباب مرد عمل بود...همینطور در سلامت کامل عقلی به سر میبرند اربابمان.

3-مهم ترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در گروه مرگخواران چیست؟

نابود کردن مشنگ ها...البته فقط زیر سایه ارباب!

4-به دلخواه خود یکی از محفلی ها(یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.


مالی ویزلی:گردالو

5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟

هه!سیر شدن؟ویزلی ها سیری ناپذیرند!

6-بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟


همین که سردستشون نابود شه کار تمومه!


7-در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟


رفتار خوب!اذیتش نمیکنم و خودم شخصا میشم پیشی خونگیش!


8-به نظر شما چه اتفاقی برای موها و بینی لرد سیاه افتاده است؟


هر اتفاقی هم افتاده باشه به خودشون مربوط میشه...اصلا من رو سننه!بعدشم یه قهرمان همه جوره یه قهرمانه...چه با مو و چه بی مو...چه با دماغ و چه بی دماغ!

9-یک یا چند مورد از موارد استفاده بهینه از ریش دامبلدور را نام برده، در صورت تمایل شرح دهید.

از اونجایی که الان نزدیک عید و خونه تکونی...بهترین کار تمیز کردن دیوار،زمین و...هستش!


ما گربه دوست داریم! تایید شد.

خوش اومدین.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۱۶ ۱:۴۵:۲۴

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۹:۴۲ پنجشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۳
لطفا جایگزین شه.

نقل قول:
نام:لاکرتیا بلک
گروه:هافلپاف
سن:23 سال
خون:اصیل زاده
پاترونوس:گربه
نوع چوبدستی:چوب سرو با مغز پر ققنوس
قبل از گربه شدن:http://8pic.ir/images/f01ondqzcagoydl3jmxm.jpg
بعد از گربه شدن:http://8pic.ir/images/uiv1kjs6jtdn886exu9r.jpg

لاکرتیا بلک در بزرگ ترین خانواده جادوگران انگلستان به دنیا آمد.پدرش آرکچروس بلک و مادرش ملانیا مک میلان بود.لاکرتیا اولین فرزند خانواده بود و یک برادر کوچک تر به نام اوریون داشت.از همان کودکی توانایی های شگفت انگیز و باور نکردنی ای نظیر تبدیل شدن به گربه ای سیاه بدون استفاده از ورد و دیدن ذرات نور بود. موهای طلایی با رگه های مشکی و چشمان آبی و نافذش بی شک نشان دهنده زیبایی چشمگیر او است.لاکرتیا علاقه زیادی به جن های خانگی و زندگی در میان مشنگ ها دارد که البته بعد ها این علاقه به نوعی نفرت تبدیل شد.در سن 11 سالگی به هاگوارتز رفت و بر ملاک صبر،پشتکار و سختکوشی ای که داشت وارد تالار هافلپاف شد و لذت بخش ترین و دوست داشتنی ترین دوران زندگی اش را درآنجا سپری کرد.قابل اشاره است که او درسنین 18-19 سالگی درمیان مشنگ ها زندگی میکرد.در همان مدت زمان کوتاه عاشق مشنگ زاده ای به نام جان شد و پس از مرگ غم انگیز او دوباره به جامعه جادوگری برگشت و راه اعضای خانواده اش را دنبال کرده و به جبه سیاه شتافت و تا آخرین لحظه به لرد سیاه خدمت کرد.
لاکرتیا با وجود این که یک گربه نما بود تا سر حد مرگ از سگ ها(سیریوس بلک)میترسید.همینطور از کارهایی که برایش خیلی لذت بخش است میتوان به انداختن رعب و وحشت در دل مشنگ ها اشاره کرد.


جایگزین شد.


ویرایش شده توسط سيريوس بلك در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۱۴ ۲۱:۵۶:۱۵

تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۳:۱۵ پنجشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۳
(در این لحظه دورا جایش را به لاکرتیا بلک میدهد و رودولف هم از شدت قبطه خوردن به بهره هوشی دوستانش سر به بیابان میگذارد و الادورا هم وارد صحنه میشود).

همه:
تابلو:

رز زلر چند قدم عقب رفت و با صدایی لرزان گفت:
-فکر...فکر کنم... ننه هلگا رو بیدار کردیم!
با این حرف رز همه تازه متوجه عمق فاجعه شدند و شروع کردند به شیون و زاری و هرکدام با استفاده از ردای بغل دستی اش دماغش را تمیز میکرد().آنتونین که به این قضیه کمی شک داشت و فکر نمیکرد روح متعلق به ننه هلگا باشد به دنبال پیش مرگ میگشت در نتیجه مادام هوچ را شیر کرد و او را جلو فرستاد.مادام با چشمانی بسته و بدنی لرزان به طوری که انگار دارد از سلطان جنگل تسترال ها طلب بخشش میکند لب به سخن گشود:
-نن جون...مارو ببخش ننه...ما جوونیم ننه...ما آرزو داریم ننه...می خوایم برای شما و هافل افتخار باشیم ننه....ننه ما...

گرومپ!دیرینگ!درونگ!(افکت یکی شدن مادام با ظروف چینی تالار)

-آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ....اوووووووووووووووه....هوووووووووووو...همه شمارو میکشم!تک تک!

هافلی ها با شنیدن صدای زمخت روح و شاید هم ننه هلگا گرخیدند.روح درحال نابود کردن تالار روی سر بچه ها بود.لاکرتیا فریاد کشید:
-هی وای ...درد و بلای ننه بخوره تو سر آنتو...روح ننه جنی شده!

آنتونین معترضانه فریاد کشید:
-هوووی!دیوار کوتاه تر از من تو این تالار پیدا نمیشه؟:vay:

از آن سر تالار هم الا با شادمانی گفت:
-لاکی،جن؟جن؟جن؟ایول!

وینکی هم مسلسل به دست تیراندازی میکرد و میخواند:
از خون جوانان هافل لاله...ننه، لاله...مرلین، لاله دمیده...مرلین،لاله دمیده!

هم زمان با این سروصدا ها صدای زیر و آرامی هم شنیده میشد...صدایی آشنا.اما حیف که هیچکدام از هافلی ها صدا را نمیشنیدند، این موضوع بی شک برایشان بد تمام میشد!
------------------------------
ادامه سوژه دست خودتونه ولی میتونه صدا متعلق به یه جونور...یا یه موجود افسانه ای باشه که مظهر بدبختی برای هافلی هاست.


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.