شومینه، افکار، تاریکی، قهوه، بی تردید، چوبدستی، پیچیده، قرمز، لبخند، گرما
در تاریکی نشسته بود افکار پیچیده اش او را احاطه کرده بودند با وجود گرمای اتاق تنش می لرزید قهوه تلخش را روی میز گذاشت و با خود فکر کرد دیگر چه وقت می تواند لبخند بزند ناگهان خشمش فوران کرد و شی ای را که کنار دستش بود به داخل آتش پرت کرد ناگهان شعله ها زبانه کشیدند به شومینه نگاه کرد و جواب سوالش را گرفت او دیگر هیچ وقت نمیتوانست لبخند بزند شعله های قرمز چوبدستی اش را در بر گرفته بودند بی تردید این پایان زندگی او بود او شکست خورده بود.
آقا ما دفعه اولمون بود اگه بده ببخشید
این پست باید تأیید می شد. سوژه،شروع و پایان، همه چی خوب بود. اما چرا تأیید نمی شه؟ یه پاراگراف 5 خطی بدون هیییییچ علامت نگارشی!!
آخر هر جمله حتماً حتماً باید علامت نگارشی داشته باشیم. ساده ترین حالت اینه که از یکی از این 3 تا استفاده کنیم :«. ؟ !»
لطفاً پست رو با رعایت علائم نگارشی بازنویسی کن.
تأیید نشد.
موفق باشی.
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۵ ۳:۰۷:۲۲
من اگه جای لوسیوس بودم هیچ وقت زیاد به آرتور گیر نمیدادم با ریگولوس بلکم موافقم اخه اون چه اسم مسخره ای بود که واسه بچش گزاشته بود آدم یاد خون آشامو و گورزیلا میفته در مورد وفاداریش به لرد و خون اصیلی خوب از خانوادش به ارث رسیده بود چیکار کنه در کل شخصیت متوسطی بود
کتاب شش کا خیلی فرق میکنه با متن کتاب مثلا مهمونی اسلاگهورن تو قطار یا همین آتیش سوزی
به نظر من خود هری از همه بهتر بود ولی سدریکم بد نبود هرمیونم قشنگ بور ولی رون افتضاح بود همیشه صورتشو مچاله می کرد