هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (هرمیون-جین-گرنجر)



پاسخ به: دفتر وكلای پایه 1
پیام زده شده در: ۱۲:۵۶ یکشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۴
#21
آیا شما با قوانین وکالتی آشنایی دارید؟ (نداشتید هم مهم نیست حالا!)
بله، سابقه ی بنده از این قرار است که:
1-وکیل جن های خانگی، باعث موفقیت و آزادی آن ها!
2-وکیل جن های خانگی شماره ی 2، باعث موفقیت و آزادی آن ها!
3-وکیل رونالد ویزلی به جرم استفاده از طلسم جادویی وینگاردیوم له وی اوسا در ملا عام،باعث موفقیت و آزادی فرد مجرم!

بسه یا بازم بگم؟
شما تا چه حد متهم مورد نظر (هری پاتر) را میشناسید؟
به اندازه ی کف دستم. از وقتی به هاگوارتز آمدم تا الان با ایشان دوست هستم.
به طوری که میتوانم جای ایشان تمام سوال های شمارا پاسخ دهم، به طوری که میتوانم مانند او رفتار کنم...

آیا شما میتوانید این متهم را از مجازات نجات دهید؟
بله، وقتی که من توانستم هزاران جن خانگی را از بند جدوگران و ساحره های شیطان صفت نجات دهم، چگونه انتظار دارید این کله زخمی که سالیان سال است او را میشناسم و میتوانم جای او تمام پاسخ هارا بدهم نجات ندهم؟

آخرین سخنم این است جناب قاضی:
من به عنوان یک وکیل پایه یک قدرت نجات دادن دوست عزیزم که متهم شده است به جرم آزادی خواهی دارم و امیدوارم لایق ترین وکیل را انتخاب کنید، کسی که با او هم گروه، هم فرقه و همرنگ است.


تصویر کوچک شده
پسر شوهر، خواهر شوهرم..













we love you emma
فرد میگه..

به یاد اون قدیما




من اغتشاش گرم!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۰ سه شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۳
#22
از اینها گذشته در میان کوچه ی پر زرقو برق دیاگون، خانوده ی ویزلی ها برای تبریک تولد فرد و جرج به سمت مغازه ی شوخی ویزلی ها میرفتند. هری و هرمیون که عضوی از خانواده ی آن ها بودند همراه همسران خود، پا به پا راه میرفتند. کوچه پر از ویزلی ها شده بود. کردم نمیدانستند از کجا راه در رویی پیدا کنند اما ویزلی ها بدون توجه به مردم راه خود را میرفتند. از این خوشحال بودند که میروند و به مغازه سرو سامانی میدهند. در این خیال ها بودند که ناگهان خود را جلوی درب مغازه دیدند.

درون مغازه!

نیکلاوس با صدایی که مانند هری پاتر بود گفت:
-ببینم.. حالتون خوبه؟

فرد نگاهی به جرج کرد، نگاهی به کارلوس کرد، نگاهی به شکلات های حال به هم زن کرد، دوباره نگاهی به ملن حاضر در صحنه کرد و در آخر به نیکلاوس نگاهی انداخت و گفت:
-آقا یه بطری میدین؟

نیکلاوس نگاهی عاقل اندر سفیه به فرد کرد و گفت:
-واس چی؟

فرد پایش را جمع کرد. دیگر کنترل خود را نداشت. جرج هم آن طرفتر مطمئن بود که فرد نقشه ای دارد و با گفتن "بیا جلو بهت بگم" میخواهد بزند در کله ی کلاوس تا اورا از پای در آورد. بالاخره فرد که داشت کله اش را به دیوار میکوبید داد زد:
-د لامصب دستشویی دارم!

جرج ناگهان اینجوری به او نگاه کرد، مطمئن بود که فکری دارد. اما تنها چیزی که صورت گرفت این بود که فرد به پشت رفته، کار خود را انجام داد و بر سر جای خود بازگشت.


تصویر کوچک شده
پسر شوهر، خواهر شوهرم..













we love you emma
فرد میگه..

به یاد اون قدیما




من اغتشاش گرم!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۱:۵۵ سه شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۳
#23
قبولیدیم


تصویر کوچک شده
پسر شوهر، خواهر شوهرم..













we love you emma
فرد میگه..

به یاد اون قدیما




من اغتشاش گرم!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۲۲:۳۳ جمعه ۲۲ اسفند ۱۳۹۳
#24
اتحاد زرد و قرمز؛ گویینگ مری
vs

کیو.سی.ارزشی


غروب دلنشینی نبود، سرو صدای دایناسورها و صدای زجه زدن حیوانات ریز. لاکرتیا ماشین زمان را در دست داشت. نمیدانست چه دکمه ای را فشار دهد! چشمانش سرخ شده بود. دهانش نیمه باز بود و دندان های سفیدش خود را تا نیمه نمایان میکردند. در لا به لای موی بلوندش باد جریان داشت. دور چشمان عسلی اش سرخ بود. صورت سفیدش هم در نور برق میزد. با همان حالت به هرمیون نگاه کرد. هرمیون لبان سرخش را قایم کرد و سرش را به نشانه ی تایید نشان داد. لاکرتیا فقط به هرمیون اعتماد نداشت. به فرد نگاه کرد. او هم دندان هایش را به هم سابید و سرش را تکان داد. کمی به دور و بر نگاه کرد. منتظر رز بود.

آن طرف تر در میان شن ها دختری که مویش در هوا میپیچید و دست تکان میداد، دیده میشد. او هم خستگی در تنش موج میزد. با زانوانی خمیده جلو آمد. شن ها باعث خستگی اش شده بودند. تا یک قدمی لاکرتیا آمد. لاکرتیا محکم به گوش او ضربه زد. سرخی جا مانده روی پوست سفیدش خود را نمایان میکرد. صدای سیلی در هوا پیچیده بود و به گوش نرسید. لاکرتیا اشکی از چشمانش سرازیر شد. سریعا رز را در آغوش گرفت. دست خود را روی پشت او مالید و در گوشش گفت:
-من ببخش!

رز هم در جواب او را محکم به آغوش کشید. لاکرتیا آرام و بی صدا خود را از آغوش رز بیرون کشید. سرش را تکان داد و گفت:
-وقتشه!

در خیابان!

پرنده ها در آسمان آبی پرواز میکردند. قناری ها آواز سر میدادند. خورشید خود را از لا به لای ابر های سفید نمایان میکرد. خانه های پیش ساخته با رنگ سفید در خیابان صف کشیده بودند. هرمیون نگاهی به جدول وسط خیابان انداخت که او را یاد بچگی اش می انداخت. در دوران کودکی اش با پدر و مادرش در خیابان ها قدم میزدند. همه به سمت جلو حرکت میکردند. لاکرتیا به دور و بر خود نگاه میکرد، تا اینکه نظر لاکرتیا به خط جادویی روی خانه ای جلب شد. روی آن نوشته بود"the blacks". لاکرتیا به آرامی گفت:
-بچه ها با من بیاید.

همه با هم به سمت خانه راه افتادند. لاکرتیا فکر میکرد که خاندان او در اینجا خانه داشته اند. صدای قدم هایشان بر روی سنگ های آسفالت می آمد. هرمیون به برگ درختان که تک تک همسفر باد میشدند نگاه میکرد. چمن های سبزی که همراه با باد تکان میخوردند. لاکرتیا ایستاد. صدای بلندی مانند صدای رعد آمد. گویا باران داشت شروع میشد. لاکرتیا سر خودش را کمی کج کرد و رو به اعضای تیم گفت:
-بهتر نیست داخل بریم؟

همه لبخند ریزی زدند و به نشانه ی تایید سر خود را تکان دادند. لاکرتیا پایش را سر پله گذاشت، دستش را دراز کرد تا دستگیره ی در را بگیرد. دستگیره در دستش جا افتاد و او آن را چرخاند. در به آرامی باز شد. همه با قدم های استوار و محکم وارد شدند. چه زیبا بود. خانه ای با دیوار های سفید رنگ که روی آن با درخت شجره نامه ی خاندان بلک را کشیده بودند. مبلمان سفیدی که صورت لاکریتا روی آن طراحی شده بود و پارکتی که شبیه زمین سنگی هاگوارتز بود. لاکرتیا نگاهی به دور و بر انداخت. نگاهش به عنوان روی یک در جلب شد. به سرعت گفت:
-بچه ها، اونجا رو!

گودریگ نگاهی کرد، روی در نوشته شده بود"دفتر مدیریت تیم گویینگ مری" لاکرتیا و بقیه به سمت در به راه افتادند. لاکرتیا به آرامی در را باز کرد. رنگ دیوار ها و پارکت تغییر کرده بود، دیوار ها زرد و پارکت ها قرمز بودند. مبل ها نصف زرد و نصف قرمز بودند. یک میز چوبی در میان اتاق برق میزد. آفتاب به کمک پنجره ی بزرگ اتاق به آنحا نفوذ کرده بود. فرد کمی جلو رفت. سرش را کج کرد. گویا متوجه چیزی شده بود. لیست اولین مسابقات تیم. کنار تیم کیو سی یک ضربدر به عنوان باخت نمایان بود. فرد گفت:
-بچه ها باید سریع تر برگردیم وگرنه این بازی رو میبازیم.

لاکرتیا نگاه تعجب آمیزی به فرد کرد. سریع ماشین زمان را از دستش بیرون آورد. نمیدانست باید به چه کسی بدهد. اما قابل اعتماد ترین فرد موجود هرمیون گرنجر بود. پس به آرامی دستش را دراز کرد و ماشین را در دستان لرزان او گذاشت. سکوت لحظه ای حاکم شد. هرمیون تنها کلیدی که از آن استفاده نشده بود را دید. با اطمینان کامل روی آن ضربه زد و ناگهان..

روز مسابقه!

روز آفتابیی بود، جشن و سرور به پا بود. طرفداران گویینگ مری بمب های کاغذی به رنگ های قرمز و زرد میترکاندند و طرفداران تیم کیو سی تبل میزدند و شعار میدادند. همه ی بازیکنان کیو سی با لباس سفید، آبی و قرمز خود به سمت هم می آمدند و به هم دست میدادند اما اعضای گویینگ مری نگران تر از همیشه.. مخصوصا هرمیون در اولین بازی اش پر از استرس بود. باید بسیار مواظب میبود. لاکرتیا، با دستانی لرزان به فرد که صورتش سرخ شده بود نگاهی انداخت. لارتن، گودریگ و رز هم بسیا نگران بودند که میخواستند با وجود همیچین دروازبان قوی و مدافعین سختکوشی چطوری قهرمان میشدند. چمن ها تکان نمیخوردند چون بادی وجود نداشت. داور مسابقه با لباس مشکی اش وسط زمین آمد و گفت:
-دوستان عزیز از همین حالا شمار ش معکوس شروع میشه..

تا داور این را گفت تمام بدن لاکرتیا لرزید. به عنوان کاپیتان مسئولیت سنگینی بر روی دوشش بود. داور داشت شمارش معکوس را میگفت تا اینکه سوت به صدا در آمد. کوافل به هوا برتاب شد و گودریگ و تد ریموس به سمت آن هجوم بردند. تد ریموس لوپین با حرکتی توانست کوافل را بگیرد و در دستش قرار داد. در جایگاه تماشایچیان کیو سی صدای بلندی به وجود آمد. تد ریموس از لاکرتیا گذشت و با فرد مواجه شد. فرد چماقش را که تازه خریده بود از لا به لای ردایش بیرون آورد و با سر چماق به سر تد ریموس ضربه زد. تد ریموس کوافل را از دست داد و روی زمین افتاد. اما جیمز سیریوس که همیشه هوای برادرش را داشت به سرعت کوافل را گرفت و با پهلو به فرد ضربه زد. بلند داد زد:
-ببخشید دایی!

و به راه خود ادامه داد. جیمز سیریوس در برابر پسر مو بلوند تیم ایستاده بود. باری ادوارد به شدت اخم کرده بود و جیمز هم با چشمانی گرد شده به او نگاه میکرد. طلسمی که سال پیش باری روی او انجام داده بود را فراموش نکرده بود. او از روی غرض با کوافل محکم به سر باری ضربه زد و کوافل را وارد دایره کرد. این دفعه تیم گویینگ مری با خشم به راه خود ادامه دادند. تا به حال از این بابت خشمگین نشده بودند. گودریگ با حالتی محکم به لارتن پاس داد. لارتن کوافل را با پا برای رز فرستاد و رز با یک حرکت ویبره مانند توپ را وارد دایره کرد و ده امتیاز نسیب گویینگ مری شد.

بالاتر از همه، هرمیون دنبال اسنیچ میگشت. ناگهان چیزی جلوی چشمش برق زد. مطمئن شد که آن اسنیچ است. به سرعت دنبال او رفت. دستانش را بلند کرده بود و هی تکان میداد تا اسنیچ به دستش برخورد کند و گویینگ مری برنده شود اما نمیتوانست.

اما با این حال بازی ادامه داشت. تیجه ی بازی با خشمگینی فراوان گویینگ مری 60 به 40 به نفع گویینگ مری بود. هرمین هم سریعتر در تلاش بود تا اسنیچ را بگیرد تا اینکه..

گزارشگر با هیجان فروان گفت:
-و بله جیمز سیریوس دنبال اسنیچ بود اما هرمیون گرنجر اونو با ناباوری تمام تو دستش داره و با تعجب به اون نگاه میکنه. و بله برنده تیم گویینگ مری.


تصویر کوچک شده
پسر شوهر، خواهر شوهرم..













we love you emma
فرد میگه..

به یاد اون قدیما




من اغتشاش گرم!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: پيام امروز
پیام زده شده در: ۲۰:۵۸ جمعه ۱ اسفند ۱۳۹۳
#25
چت باکس با نبودن رودولف خاموش شد!


گزارشگر: هرماینی گرنجر

توجه
توجه


در زمان های قدیم، فردی با نام رودولف لسترنج در چت باکس حضور داشت که همش به ساحره های با کمالاتی مثل من، گیر میداد. ماهم که اصلا ایشان را دوست نداشتیم، از ایشان دوری کردیم. ایشونم رفتن به کسانی مانند:"هلنا راونکلا، روونا راونکلا، مادام پینس "که البته دیگر جرات این کار را ندارد که به ایشان گیر دهد" خودم، آشا، لاکرتیا، مورگانا و ..." گیر دادن..!

به نقل قول از آشا نوشتیم:

نقل قول:
والله ما یه روز دمبمونو گذاشته بودیم رو کولمون داشتیم میرفتیم. یهو یه مرد قمه به دست، مثل یه بوووووق جلو من ظاهر شد. منم که نمیدونستم کیه! همینجوری رفتم جلوش، خواستم تا از کنارش رد شم یهو گفت:
-والله، من علاقه ی خاصی به بانوانی که شبیه سوسمارن و به ما اعتنا نمیکنن داریم!

هیچی دیگه، ما از ترس این چهارتا پامونو داری؟ چهارتا دیگه قرض گرفتیم رفتیم!


به نقل قول از خودم نوشتم:

نقل قول:
من روز ها و شب ها در حال مطالعه ی کتاب "مانند: چگونه نیکلاس فلامل مرد، چگونه طلسم آواداکداورا را بدون آنکه کسی بفهمد بزنیم و ..." بودم که ناگهان یک گشت ارشادی از کنارم رد شد! والله به من که لباسم ناجور بود گیر ندادن و رفتن. دو دقیقه بعد یهو با یه دیو بوق برگشتن! طرف اومد یه نگاهی به من کرد و گفت: من علاقه ی خاصی به دخترایی که لباسای ناجور میپوشن داریم!


این روز ها نقل قول بسیار زیاد است! اما غیرت شوهر ها بسیار کم...
ما داریم به کجا میرویم؟ به کجا خواهیم رفت؟ و در گذشته به کجا رفتیم؟

اما این روز ها، رودولف حالش خوب نیست و ساحره ها هوای پی در پی آزادی را میکشند.
مرلین را شکر میکنیم زیرا گفته اند، قدر غیرت بی غیرت شناسد قدر همسر شوهری!


تصویر کوچک شده
پسر شوهر، خواهر شوهرم..













we love you emma
فرد میگه..

به یاد اون قدیما




من اغتشاش گرم!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۹:۴۷ جمعه ۱ اسفند ۱۳۹۳
#26
ببخشید من درخواست وقت بیشتر دارم، ممنون میشم اگه لطف کنید به من یه فرصت بدید.


تصویر کوچک شده
پسر شوهر، خواهر شوهرم..













we love you emma
فرد میگه..

به یاد اون قدیما




من اغتشاش گرم!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بازیگرنامه
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ جمعه ۲۴ بهمن ۱۳۹۳
#27
سخنرانی اما واتسون، در مجمع عمومی سازمان ملل

بازیگر نقش زن مجموعه فیلم‌های هری پاتر، اما واتسون، به‌عنوان نماینده‌ی جامعه‌ی زن‌ها در مجمع عمومی سازمان ملل سخنرانی کرد

بازیگر نقش زن مجموعه فیلم‌های هری پاتر، اما واتسون، به‌عنوان نماینده‌ی جامعه‌ی زن‌ها در مجمع عمومی سازمان ملل سخنرانی کرد. از فعالیت‌های اما واتسون می‌توان به همراهی وی برای راه‌اندازی کمپین جهانی He For She اشاره کرد که در آن با شرکت بیش از 100،000 نفر از مردان و پسران برای دستیابی به برابری جنسیتی تلاش و مبارزه می‌کنند.

وی در این نشست به صحبت درباره‌ی نابرابری‌های جنسیتی و ماهیت فمینیسم صحبت می‌کند و همگان دعوت می‌نماید تا در جنبشی که برای دستیابی به برابری راه‌اندازی شده شرکت بجویند.

خلاصه‌ای از صحبت‌های وی در نشست مجمع عمومی سازمان ملل بدین شرح است:

امروز، ما کمپینی راه‌اندازی کرده‌ایم به نام He For She. ما قصد داریم به نابرابری جنسیتی خاتمه دهیم و برای این کار، به کمک تک‌تک افراد نیاز داریم. این کمپین در نوع خود، در اتحادیه‌ی اروپا اولین است و ما قصد داریم تا جای ممکن مردان و پسران بیشتری برای حمایت از این جنبش تحریک کنیم. ما می‌خواهیم اطمینان بیابیم که این کار شدنی است.

شش ماه قبل به بنده عنوان 'سفیر صلح' را در اتحادیه‌ی اروپا دادند و هرچه بیشتر درباره‌ی فمینیسم سخنرانی کردم بیشتر متوجه شدم که مبارزه برای حقوق زنان، اغلب اوقات به معنی مرد ستیزی است. باید جلوی این تفکر را گرفت. فمینیسم در تعریف به معنی حقوق و فرصت‌های برابر زنان و مردان است؛ این تعریف سیاسی، اقتصادی و اجتماعی برابری جنسیت‌ها است.

زمانی که 8 ساله بودم، من را 'ارباب منش ' صدا می‌زدند زیرا می‌خواستم در خانه مدیریت کنم. زمانی که 14 ساله بودم انجام نقش‌های مربوط به مسائل جنسی را در برخی رسانه‌ها شروع کردم. در 15 سالگی، دوستانم که دختر بودند، ورزش‌های موردعلاقه‌ی خود را به دلیل خوش‌اندام ماندن رها کردند. در 18 سالگی دوستان مذکرم را می‌دیدم که از ابراز احساسات خود ناتوان هستند و به این طریق، به این نتیجه رسیدم که یک فمینیسم بوده‌ام؛و این مسئله برای من حل‌شده بود؛اما بررسی‌های اخیرم من را به این نتیجه رسانده است که فمینیسم یک واژه‌ی نامأنوس است.

من یک بریتانیایی هستم و فکر می‌کنم که کار صحیح این است که مانند همتاهای مرد خود، حقوق دریافت کنم. من فکر می‌کنم کار صحیح این است کهخود درباره‌ی بدن خود تصمیم بگیرم. به نظر من صحیح این است که ازنظر اجتماعی، زنان نیز مانند مردان موردپذیرش واقع شوند؛اما متأسفانه می‌توانم بگویم که هیچ کشوری در دنیا وجود ندارد که همه‌ی زنان آن بتوانند به چنین حقوقی دست بیابند.

اما واتسون

در سال 1997، هیلاری کلینتون، سخنرانی مشهوری درباره‌ی حقوق بشر در شهر Beijing، ایراد کرد که متأسفانه همه‌ی آن‌ها هنوز واقعیت دارد؛اما چیزی که بیشتر از همه توجه من را جلب کرد این بود که کمتر از 30% مخاطبان مرد بودند. چه اثری می‌توان برجهان گذاشت زمانی که تنها نیمی از ساکنان آن برای شرکت در این گفتگو احساس ضرورت می‌کنند؟

آقایان، تمایل دارم که از این فرصت استفاده کرده و شمارا به‌صورت رسمی دعوت کنم. برابری جنسیتی مسئله‌ی شما نیز هست چراکه مردان جوان بسیاری از بیماری روانی رنج می‌برند و قادر به درخواست کمک نیستند زیرا هراس این دارند که خدشه‌ای بر غرور مردانه‌ی آن‌ها وارد شود؛ درواقع در اتحادیه‌ی اروپا، خودکشی در میان مردان 20 تا 49 ساله، بیشترین دلیل مرگ نابهنگام مردان است. تصادفات جاده‌ای، سرطان و بیماری‌های قلبی و عروقی، هرروز مردان بیشتری را به کام مرگ می‌کشد. مردان نیز از برابری جنسیتی بهره‌ای نبرده‌اند.

زمانی که مردان از بند نابرابری جنسیتی رها شوند، زنان نیز به‌تبع آن‌ها به زندگی عادی خود بازخواهندگشت. اگر مردان خشونت را رها کنند، زنان نیز مجبور به مطیع بودن نخواهند بود. اگر مردان نیاز به کنترل نداشته باشند، زنان نیز مجبور به کنترل شدن نخواهند بود.

اکنون زمان آن رسیده است تا همه‌ی جنسیت‌ها را از یک منظر ببینیم نه به‌عنوان دو قشر متفاوت، این آن هدفی است که کمپین He For She به دنبال آن است. اگر کاری در این خصوص انجام ندهیم 75 سال طول خواهد کشید تا زنی مانند مردان در یک شغل حقوق دریافت کنند. 15.5 میلیون دختر تا 16 سال آینده ناچار خواهند بود تن به ازدواج در سنین کودکی بدهند و تا سال 2086 طول خواهد کشید تا دختران آفریقایی بتوانند تحصیلات راهنمایی را بگذرانند.

اگر شما نیز برابری اعتقاددارید پس شما هم ناخواسته یک فمینیسم هستید. ما در تلاشیم تا جنبش منسجمی را راه‌اندازی کنیم این است هدف He For She. من همه‌ی شمارا دعوت می‌کنم تا در این جنبش با ما همراه شوید


ویرایش شده توسط لیلی پاتر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۲۶ ۲۲:۳۱:۱۹

تصویر کوچک شده
پسر شوهر، خواهر شوهرم..













we love you emma
فرد میگه..

به یاد اون قدیما




من اغتشاش گرم!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۸:۳۹ جمعه ۲۴ بهمن ۱۳۹۳
#28
بنده همچین الکی هری پاترو به دوئل دعوت میکنیم!
رفقا هم مگه دوئل میکنن؟


تصویر کوچک شده
پسر شوهر، خواهر شوهرم..













we love you emma
فرد میگه..

به یاد اون قدیما




من اغتشاش گرم!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: شهرداری شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۷:۰۸ پنجشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۳
#29
منم با تراورز موافقم!


تصویر کوچک شده
پسر شوهر، خواهر شوهرم..













we love you emma
فرد میگه..

به یاد اون قدیما




من اغتشاش گرم!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: زندگی جادویی من
پیام زده شده در: ۱۰:۰۵ پنجشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۳
#30
قشنگ بود! همینو بس! تمام!


تصویر کوچک شده
پسر شوهر، خواهر شوهرم..













we love you emma
فرد میگه..

به یاد اون قدیما




من اغتشاش گرم!


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.