اتحاد زرد و قرمز؛ گویینگ مری
vs
کیو.سی.ارزشی
غروب دلنشینی نبود، سرو صدای دایناسورها و صدای زجه زدن حیوانات ریز. لاکرتیا ماشین زمان را در دست داشت. نمیدانست چه دکمه ای را فشار دهد! چشمانش سرخ شده بود. دهانش نیمه باز بود و دندان های سفیدش خود را تا نیمه نمایان میکردند. در لا به لای موی بلوندش باد جریان داشت. دور چشمان عسلی اش سرخ بود. صورت سفیدش هم در نور برق میزد. با همان حالت به هرمیون نگاه کرد. هرمیون لبان سرخش را قایم کرد و سرش را به نشانه ی تایید نشان داد. لاکرتیا فقط به هرمیون اعتماد نداشت. به فرد نگاه کرد. او هم دندان هایش را به هم سابید و سرش را تکان داد. کمی به دور و بر نگاه کرد. منتظر رز بود.
آن طرف تر در میان شن ها دختری که مویش در هوا میپیچید و دست تکان میداد، دیده میشد. او هم خستگی در تنش موج میزد. با زانوانی خمیده جلو آمد. شن ها باعث خستگی اش شده بودند. تا یک قدمی لاکرتیا آمد. لاکرتیا محکم به گوش او ضربه زد. سرخی جا مانده روی پوست سفیدش خود را نمایان میکرد. صدای سیلی در هوا پیچیده بود و به گوش نرسید. لاکرتیا اشکی از چشمانش سرازیر شد. سریعا رز را در آغوش گرفت. دست خود را روی پشت او مالید و در گوشش گفت:
-من ببخش!
رز هم در جواب او را محکم به آغوش کشید. لاکرتیا آرام و بی صدا خود را از آغوش رز بیرون کشید. سرش را تکان داد و گفت:
-وقتشه!
در خیابان!پرنده ها در آسمان آبی پرواز میکردند. قناری ها آواز سر میدادند. خورشید خود را از لا به لای ابر های سفید نمایان میکرد. خانه های پیش ساخته با رنگ سفید در خیابان صف کشیده بودند. هرمیون نگاهی به جدول وسط خیابان انداخت که او را یاد بچگی اش می انداخت. در دوران کودکی اش با پدر و مادرش در خیابان ها قدم میزدند. همه به سمت جلو حرکت میکردند. لاکرتیا به دور و بر خود نگاه میکرد، تا اینکه نظر لاکرتیا به خط جادویی روی خانه ای جلب شد. روی آن نوشته بود"the blacks". لاکرتیا به آرامی گفت:
-بچه ها با من بیاید.
همه با هم به سمت خانه راه افتادند. لاکرتیا فکر میکرد که خاندان او در اینجا خانه داشته اند. صدای قدم هایشان بر روی سنگ های آسفالت می آمد. هرمیون به برگ درختان که تک تک همسفر باد میشدند نگاه میکرد. چمن های سبزی که همراه با باد تکان میخوردند. لاکرتیا ایستاد. صدای بلندی مانند صدای رعد آمد. گویا باران داشت شروع میشد. لاکرتیا سر خودش را کمی کج کرد و رو به اعضای تیم گفت:
-بهتر نیست داخل بریم؟
همه لبخند ریزی زدند و به نشانه ی تایید سر خود را تکان دادند. لاکرتیا پایش را سر پله گذاشت، دستش را دراز کرد تا دستگیره ی در را بگیرد. دستگیره در دستش جا افتاد و او آن را چرخاند. در به آرامی باز شد. همه با قدم های استوار و محکم وارد شدند. چه زیبا بود. خانه ای با دیوار های سفید رنگ که روی آن با درخت شجره نامه ی خاندان بلک را کشیده بودند. مبلمان سفیدی که صورت لاکریتا روی آن طراحی شده بود و پارکتی که شبیه زمین سنگی هاگوارتز بود. لاکرتیا نگاهی به دور و بر انداخت. نگاهش به عنوان روی یک در جلب شد. به سرعت گفت:
-بچه ها، اونجا رو!
گودریگ نگاهی کرد، روی در نوشته شده بود"دفتر مدیریت تیم گویینگ مری" لاکرتیا و بقیه به سمت در به راه افتادند. لاکرتیا به آرامی در را باز کرد. رنگ دیوار ها و پارکت تغییر کرده بود، دیوار ها زرد و پارکت ها قرمز بودند. مبل ها نصف زرد و نصف قرمز بودند. یک میز چوبی در میان اتاق برق میزد. آفتاب به کمک پنجره ی بزرگ اتاق به آنحا نفوذ کرده بود. فرد کمی جلو رفت. سرش را کج کرد. گویا متوجه چیزی شده بود. لیست اولین مسابقات تیم. کنار تیم کیو سی یک ضربدر به عنوان باخت نمایان بود. فرد گفت:
-بچه ها باید سریع تر برگردیم وگرنه این بازی رو میبازیم.
لاکرتیا نگاه تعجب آمیزی به فرد کرد. سریع ماشین زمان را از دستش بیرون آورد. نمیدانست باید به چه کسی بدهد. اما قابل اعتماد ترین فرد موجود هرمیون گرنجر بود. پس به آرامی دستش را دراز کرد و ماشین را در دستان لرزان او گذاشت. سکوت لحظه ای حاکم شد. هرمیون تنها کلیدی که از آن استفاده نشده بود را دید. با اطمینان کامل روی آن ضربه زد و ناگهان..
روز مسابقه!روز آفتابیی بود، جشن و سرور به پا بود. طرفداران گویینگ مری بمب های کاغذی به رنگ های قرمز و زرد میترکاندند و طرفداران تیم کیو سی تبل میزدند و شعار میدادند. همه ی بازیکنان کیو سی با لباس سفید، آبی و قرمز خود به سمت هم می آمدند و به هم دست میدادند اما اعضای گویینگ مری نگران تر از همیشه.. مخصوصا هرمیون در اولین بازی اش پر از استرس بود. باید بسیار مواظب میبود. لاکرتیا، با دستانی لرزان به فرد که صورتش سرخ شده بود نگاهی انداخت. لارتن، گودریگ و رز هم بسیا نگران بودند که میخواستند با وجود همیچین دروازبان قوی و مدافعین سختکوشی چطوری قهرمان میشدند. چمن ها تکان نمیخوردند چون بادی وجود نداشت. داور مسابقه با لباس مشکی اش وسط زمین آمد و گفت:
-دوستان عزیز از همین حالا شمار ش معکوس شروع میشه..
تا داور این را گفت تمام بدن لاکرتیا لرزید. به عنوان کاپیتان مسئولیت سنگینی بر روی دوشش بود. داور داشت شمارش معکوس را میگفت تا اینکه سوت به صدا در آمد. کوافل به هوا برتاب شد و گودریگ و تد ریموس به سمت آن هجوم بردند. تد ریموس لوپین با حرکتی توانست کوافل را بگیرد و در دستش قرار داد. در جایگاه تماشایچیان کیو سی صدای بلندی به وجود آمد. تد ریموس از لاکرتیا گذشت و با فرد مواجه شد. فرد چماقش را که تازه خریده بود از لا به لای ردایش بیرون آورد و با سر چماق به سر تد ریموس ضربه زد. تد ریموس کوافل را از دست داد و روی زمین افتاد. اما جیمز سیریوس که همیشه هوای برادرش را داشت به سرعت کوافل را گرفت و با پهلو به فرد ضربه زد. بلند داد زد:
-ببخشید دایی!
و به راه خود ادامه داد. جیمز سیریوس در برابر پسر مو بلوند تیم ایستاده بود. باری ادوارد به شدت اخم کرده بود و جیمز هم با چشمانی گرد شده به او نگاه میکرد. طلسمی که سال پیش باری روی او انجام داده بود را فراموش نکرده بود. او از روی غرض با کوافل محکم به سر باری ضربه زد و کوافل را وارد دایره کرد. این دفعه تیم گویینگ مری با خشم به راه خود ادامه دادند. تا به حال از این بابت خشمگین نشده بودند. گودریگ با حالتی محکم به لارتن پاس داد. لارتن کوافل را با پا برای رز فرستاد و رز با یک حرکت ویبره مانند توپ را وارد دایره کرد و ده امتیاز نسیب گویینگ مری شد.
بالاتر از همه، هرمیون دنبال اسنیچ میگشت. ناگهان چیزی جلوی چشمش برق زد. مطمئن شد که آن اسنیچ است. به سرعت دنبال او رفت. دستانش را بلند کرده بود و هی تکان میداد تا اسنیچ به دستش برخورد کند و گویینگ مری برنده شود اما نمیتوانست.
اما با این حال بازی ادامه داشت. تیجه ی بازی با خشمگینی فراوان گویینگ مری 60 به 40 به نفع گویینگ مری بود. هرمین هم سریعتر در تلاش بود تا اسنیچ را بگیرد تا اینکه..
گزارشگر با هیجان فروان گفت:
-و بله جیمز سیریوس دنبال اسنیچ بود اما هرمیون گرنجر اونو با ناباوری تمام تو دستش داره و با تعجب به اون نگاه میکنه. و بله برنده تیم گویینگ مری.