هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۵:۴۷ سه شنبه ۲ تیر ۱۳۹۴
#21
مرحوم نیکلاس فلامل موقع ساخت سنگ جادو توی همون کوهی که آهو تاب و بچّه صیّاد به پایش دام داره‌(بیگیر وندلین!) با دختر شوهر عمه مامان همسایه آقای بامبو که از نوادگان سالازار اسلیترین و ساکن لندن بود، جمله ی وندلین رو توی پست جمع بندی تاپیک «کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟» جا می کردن تا با ارسالش مفتکی آمار تعداد پست های ارسالیشون بره بالا!

جمع بندی رو داشتین انصافن؟

جدید: کی؟ اعضای CBC!


"عمه ریتا پاره ی تن من است! دوستش بدارید! ... فقط باهاش مصاحبه نرین، خطرناکه! "

***

تصویر کوچک شده
رستاخیز ققنوس!

***

تصویر کوچک شده
کاراگاه ارشد
ریاست دایره‌ی کاراگاهان


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۹:۵۰ سه شنبه ۲ تیر ۱۳۹۴
#22
کجا؟
بغل خانم پینس!


"عمه ریتا پاره ی تن من است! دوستش بدارید! ... فقط باهاش مصاحبه نرین، خطرناکه! "

***

تصویر کوچک شده
رستاخیز ققنوس!

***

تصویر کوچک شده
کاراگاه ارشد
ریاست دایره‌ی کاراگاهان


پاسخ به: مجله شايعه سازي!
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۹۴
#23
لردولدمورت و تفریحات مشنگی!


به گزارش «مجله ی شایعه سازی!» آرسینوس جیگر مکسور الگاف، در پی فرا رسیدن روز تولدش درحالی که با ماسک پلوخوری در محضر لرد ولدمورت ظاهر شده بود...

تصویر کوچک شده
آرسینوس جیگر با ماسک تولد


... از وی دعوت کرد تا برای جشن تولدش به سکوی «بانجی جامپینگ» ِ بام لندن بروند.
به گزارش شاهدان عینی، ایشان ابتدا مردد بودند اما جهت مراعات حال مرگخوار وفادارشان و همچین اثبات به جهانیان که از ارتفاع ترسی ندارند؛ قبول می کنند.

در بالای سکو نیز ایشان پس از اینکه جیگر و سایر مرگخوارانشان از سکو پریدند، درحالی که می لرزیدند طناب به کمر بستند و آماده ی پریدن شدند. ظاهرا در این هنگام جناب لرد چشمانشان را بسته و جهت حفظ آرامش مقداری «کروشیو هوایی» زده و سپس پریدند که تصویرش را مشاهده می کنید.

تصویر کوچک شده
لرد ولدمورت در حین سقوط از سکو


به نظر می رسد تلفات برجای مانده پس از مراجعت لرد و یاران، اجساد کسانی بوده که جرات خندیدند داشته اند.

پایان گزارش



ویرایش شده توسط جروشا مون در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۲۹ ۱۹:۳۳:۲۲

"عمه ریتا پاره ی تن من است! دوستش بدارید! ... فقط باهاش مصاحبه نرین، خطرناکه! "

***

تصویر کوچک شده
رستاخیز ققنوس!

***

تصویر کوچک شده
کاراگاه ارشد
ریاست دایره‌ی کاراگاهان


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷ جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۹۴
#24
رودولفوس لسترنج!

1-این ساحره گرایی و اینا!
همینجوری به ذهنت اومد؟ یا واقعا اینطوری هستی؟! در هرصورت چه طور شد که تصمیم گرفتی رودولفی که می سازی اینجوری باشه؟

ایضا قمه!

2-این یارو دنی نمی دونم چی چی بازیگره که آواتارته! بهش علاقه ی خاص داری؟ طرفدارشی؟ این چطوری خودشو چسبوند به رودولف هان؟!

3- بیکاری که همیشه هستی؟ حتی وقتی نیستی؟ درس و مشخ نداری؟ زن و زندگی نداری؟!:دی

4- واسه ما تازه واردا بگو! جادوگران روی زندگیت تاثیری هم داشته؟ (لااقل اینو می دونم که روی سبک نامه هایی که ته امتحانات واسه استاد می نویسی تاثیر داشته!) چه تاثیری و چقدر؟

5- ببینم بابالنگ که دراز تو نیستی؟ چرا پس هرچی نامه بهش می فرستم جوابش رو تو بهم می دی؟ فک نکن من مثل جودی ابوتم آخرش باهات ازدواج می کنما!+

همینا!:دی


ویرایش شده توسط جروشا مون در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۲۹ ۱۹:۰۵:۵۰
ویرایش شده توسط جروشا مون در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۲۹ ۱۹:۰۸:۰۹

"عمه ریتا پاره ی تن من است! دوستش بدارید! ... فقط باهاش مصاحبه نرین، خطرناکه! "

***

تصویر کوچک شده
رستاخیز ققنوس!

***

تصویر کوچک شده
کاراگاه ارشد
ریاست دایره‌ی کاراگاهان


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۵:۲۰ پنجشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۴
#25
سلام.

ببخشید من نمی دونم چیکار باید کرد تا عضو محفل شد؟ میشه مارم قبول کنید؟

بیا تو فرزندم... بیا تو!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۲۹ ۲۰:۵۳:۵۹

"عمه ریتا پاره ی تن من است! دوستش بدارید! ... فقط باهاش مصاحبه نرین، خطرناکه! "

***

تصویر کوچک شده
رستاخیز ققنوس!

***

تصویر کوچک شده
کاراگاه ارشد
ریاست دایره‌ی کاراگاهان


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ پنجشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۴
#26
سلام.
همونطور که می بینید رنگهای این یه جوریه که خیلی واضح نیست و دیده نمیشه:
تصویر کوچک شده


اگه رنگ هایلایتشو عوض کنین و یه روشن ترشو بذارین بهتره به نظرم.
ممنون.


_____
پاسخ:

با تشکر از یادآوری. انجام شد.


ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۲۸ ۱۷:۳۷:۳۴

"عمه ریتا پاره ی تن من است! دوستش بدارید! ... فقط باهاش مصاحبه نرین، خطرناکه! "

***

تصویر کوچک شده
رستاخیز ققنوس!

***

تصویر کوچک شده
کاراگاه ارشد
ریاست دایره‌ی کاراگاهان


پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۴
#27
هجدهم ژوئن

باباي عزيزم!

راستش من با خودم قرار گذاشته بودم که تا پانزده جولاي چيزي برايتان نفرستم. چرا؟ معلوم است، چون اين سومين نامه است که از زمان رسيدنم به هاگزميد از اين پستخانه برايتان مي فرستم. اما اين نامه را نوشتم چون اينجا واقعا دارد شلوغ مي شود، نمي دانيد چه خبر است! من هم الان نمي گويم، بخوانيد تا بفهميد!

خبر اول: بابا، اينجا به زودي انتخابات برگزار مي شود. می بینید که در انگلستان هم دموکراسي حاکم است! وزير سحر و جادو را خودشان انتخاب مي کنند و اگر انتخاب درستي داشته باشم، مي توانم وزير آينده را در ستاد انتخاباتي اش ببينم! نمي دانيد چقدر منتظر روز راي گيري هستم. راستی مي دانستيد اين اولين باري است که قرار است پاي صندوق راي بروم؟ جودي کوچولويتان ديگر بزرگ شده است.

و اما جذاب تر از وزارت... هاگوارتز است بابا! اخباري به دستم رسيده که انگار قرار است مسابقات جام آتش برگزار کنند. واي! شما جاي من بوديد با اين همه اخبار شگفت انگيز ذوق مرگ نمي شديد؟ در تالار که هیچ تکاپویی دیده نمی شود. همه کم و بیش با هاگوارتز و جام آتش آشنا هستند و انگار فقط منم که از شدت بی قراری کم مانده است بلایی سر خودم بیاورم! بهترین تازه وارد که سهل است بابا، من بهترین شاگرد هاگوارتز خواهم بود! (خودتان صدای خنده ی شیطانی ام را تصور کنید!)

بابا، پس فردا تولد جیگر است. همانی که در نامه ی قبلی نوشته بودم، همانی که گافش مکسور است! راستش اینجا بچه ها تدراک خاصی برای غافلگیر کردن گروهی ندیده اند، غافلگیر هم نمی شود! چون می داند که می دانیم. اما مطمئنا هرکس به نوبه ی خودش تبریک می گوید. اینجا در تالارمان جایی داریم که چنین چیزهایی را جشن می گیریم. به نظرتان من چه باید بکنم؟

بابا! از هاگزمید برایتان بگویم. دوک های عسلی جای محشری است! اگر چند پوند وزن اضافه نکرده باشم خوب است. نمی دانید چقدر آبنبات و شکلات خورده ام! فکر کنم تا آخر این ماه رکورد جمع آوری کارت های شکالتی (ای وای. صفحه ی سوم است، قبول کنید که نمی توانم از اول شروع کنم!) -شکلاتی را بزنم، هر روز یک عالمه می خورم! جودی پرخور! جودی بد! تاسف نمی خورید که چرا پولتان را خرج این دختر کرده اید؟

اگر از سه دسته جارو می پرسید چندان جالب نیست. مثل اینکه تا وقتی که مادام رزمارتا نامی مدیریتش را برعهده داشته جای معرکه ای بوده و می شد از آن نوشیدنی های کره ای فوق العاده تهییه کرد. اما الان مدیریت جدیدش رویکرد قهوه خانه ای داشته و جایی شده برای قلیان کشیدن و خرید و فروش قمه! (اینجا هم خودتان سوت زدن و خود را به آن راه زدن مرا تصور کنید!) و ورود افراد زیر هجده سال و افراد مجرد هم ممنوع است!

بابا، این هم یک نامه ی حسابی. دیگر خسته شده اید، می دانم. اما متاسفانه یا خوشبختانه، همانطور که گفتم اینجا خبرهای زیادی در راه است و مجبورم به زودی نامه های بیشتری برایتان بفرستم.
ارادتــمـنــد شـمــا
دختر ذوق زدة تان
جودی

پی نوشت: روش گروهبندی را عوض کرده اند. چه خوب که من خودم را به زور در گریفیندور انداختم وگرنه الان دیگر از این خبرها نیست!


ویرایش شده توسط جروشا مون در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۲۷ ۱۴:۵۱:۳۵

"عمه ریتا پاره ی تن من است! دوستش بدارید! ... فقط باهاش مصاحبه نرین، خطرناکه! "

***

تصویر کوچک شده
رستاخیز ققنوس!

***

تصویر کوچک شده
کاراگاه ارشد
ریاست دایره‌ی کاراگاهان


پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۴
#28
- شرمنده. اینجا بورکینافاسوی سه هزار سال قبله؟

فلورانسو "شخصی با نیشی تا بناگوش" را ورانداز کرد و جواب داد:

- نه، ژاپن هزار و بیست و چهار سال قبله.

"شخص"، نگاهی به فلورانسو و ریتا که زیر فلورانسو بود انداخت. سپس سرش را بلند کرد و نبرد سامورایی ها و محفلی ها را دید...

- اوا! شرمنده بد موقع مزاحم شدم!
- ای بابا این چه حرفیه؟ می موندین حالا؟
- قربانت. ایشالا بعدا بازم سر می زنم!

پرتال دیگری باز شد و او همچنان با نیش باز و صدای تلپ داخلش پرید. فلورانسو نفس عمیقی کشید و گفت:

- یه چایی هم نموند بنده ی خدا.
ریتا:
***

دامبلدور چوبدستی اش را بلند کرد تا از آخرین حربه اش استفاده کند... دیگر چاره ای نبود، مجبور بود تا اینکار را بکند. با این کار، سامورایی ها همگی شکست می خوردند... چوبدستی اش را بالا آورد و...

بامب!

انتهای تنه ی درختی که هاگرید بلند کرده بود محکم به پشت دامبلدور خورد و او را نقش زمین کرد. هاگرید که با راس دیگر درخت همزمان سه سامورایی را نفله کرده بود، با فریاد "آلبوس رو کشتی دیوونه!" ی گلرت برگشت تا ببیند چه کسی دامبلدور را کشته است؟ در نتیجه با چرخش درخت، اولین سامورایی جلوی چشمش را هم به نقطه ای دور دست پرتاب کرد.
... اولین سامورایی، سامورایی نبود، گلرت بود.

ناگهان یکی ازمبارز های درشت هیکل به هوا پرید و با حرکتی جومونگ وار، دسته ی شمشیرش را بر فرق سر هاگرید کوبید که در نتیجه آخرین دلاور محفل نیز از پا درآمد.

در سوی دیگر، ریتا نیز سخت در تلاش بود! با رضایت بار دیگر نوشته های قلم پر تند نویسش را مرور کرد:
"...او که مادرش غولی بیش نبود، در شرایط سخت یارانش را تنها می گذاشت. نه تنها در مواجهه با دشمن علیه آنان نشورید بلکه با سلاح مخوفش دو تن از دوستان خودش را بیهوش کرده و تحویل آنان داد.
یکی از دوستانش، دامبلدور شیاد بود که خود، یارانش را بی آنکه بهه عواقبش فکر کند به این قتلگاه کشانده بود..."

البته در چهره ی جنگجویی که شمشیرش را زیر گردن ریتا گذاشته بود، اثری از رضایت نبود!

ساعاتی بعد - چادر اسیران

- ما کجاییم؟ اینجا کجاس فرزندم؟
- پروفسور... ما شکست خوردیـ...

آلبوس حرف گلرت را قطع کرد و ادامه داد:

- باز هم این بچه ها وقتی خواب بودم دست و پام رو بستن؟
- پروفسور ما اومدیم به ژاپنِ هزار و...

اینبار جیغ فلورانسو بود که به تیرک جلوی در بسته شده بود و دید بهتری از بیرون چادر داشت، حرف گلرت را شکست:

- یه سامورایی گنده داره میاد! انگار رئیسشونه!


ویرایش شده توسط جروشا مون در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۲۳ ۲۲:۴۷:۰۸

"عمه ریتا پاره ی تن من است! دوستش بدارید! ... فقط باهاش مصاحبه نرین، خطرناکه! "

***

تصویر کوچک شده
رستاخیز ققنوس!

***

تصویر کوچک شده
کاراگاه ارشد
ریاست دایره‌ی کاراگاهان


پاسخ به: دادگاه آزکابان
پیام زده شده در: ۱۶:۵۷ جمعه ۲۲ خرداد ۱۳۹۴
#29
سوژه ی جدید


"سالها پيش، مدتي قبل از نخستين قيام لرد ولدمورت، زماني که هنوز مرگخواران يک گروه تازه تاسيس بودند..."


ساعت 9 صبح - آزکابان - دادگاه خانواده
بدون شک هرکسي قاضي را در اين شرايط مي ديد خنده اش ميگرفت؛ کلاه گيس مسخره اي روي سرش گذاشته بود و رداي قضاوت بر بدن نحيفش زار ميزد. هرچند که بر صورت زن جواني که در مقام شاکي روبروي او نشسته بود، اثري از خنده نبود.
قاضي علاقه اي به پرونده نداشت، واقعا نمي دانست چرا بايد پشت ميز بنشيند و به شکايت هاي زن از دست شوهرش گوش بدهد. چشم از پرونده ي روي ميز برداشت، رو به زن کرد و گفت:

- صحيح. گفتيد که هيچ سابقه ي روابط "ديگه" اي نداره؟
- درسته.
- اينجا هم نوشته که معتاد و الکلي هم نيست.
- همينطوره.
- سوء سابقه ي کيفري هم که نداره.
-بله.

قاضي متوجه دليل درخواست طلاق زن نميشد. مردي که او مي ديد، فردي متشخص و آرام بود که با احترام خاصي با همسرش صحبت مي کرد.
- خب پس لابد خصوصيات اخلاقيش توي خونه بوده که شما رو به اينجا کشونده؟
زن نفس راحتي کشيد، قاضي بالاخره منظور او را فهميده بود.
- بله قاضي! اين مرد...
- شما رو کتک مي زنه؟
- نخير! اين مرد...
- اهل ريخت و پاشه؟ خسيسه؟ نفهمه؟ ابلهه؟ عقيمه؟!...؟
مرد:
- نخير قاضي!

قاضي ديگر واقعا مي خواست روي سر خودش بکوبد! درواقع مي شد گفت زن و قاضي هردو در اين احساس مشترک بودند!

- خب پس چرا دارين ... اوه! مي شه بگين چرا درخواست طلاق دادين؟
- اين مرد بي اندازه مهربونه. همش قربون صدقه ي من ميره، توي خونه عين جن خونگي کار مي کنه... به طرز حال بهم زني مراقبمه...

با توضيحات زن، اينبار نوبت قاضي بود تا به حالت در بيايد.

5 عصر همان روز - در محضر لرد ولدمورت

- چه خبر بلاتريکس؟

جناب "زن"، بلاتريکس بود، بلاتريکسي که هنوز "لسترنج" نشده بود. گلويش را صاف کرد و با صدايي ظريف و بي شباهت به جيغ و دادهايش در دادگاه گفت:
- اون قاضي مسخره ميگه دلايلم به هيچ وجه قانعش نکرد. احمق! بهم گفت دو هفته وقت دارم تا دليل بهتري ارائه بدم وگرنه از نظر دادگاه طلاق لزومي نداره.
- واقعا که مسخرست بلاتريکس. فقط منتظر باش تا ما قياممون رو آغاز کنيم و فرمانروايي مون رو شروع کنيم!

بلاتريکس احساس کرد که ديگر نمي تواند جلوي خودش را بگيرد، آرام پرسيد:
- ارباب... ارباب... نميشه... نميشه بکشمش؟
- نه بلاتريکس، به هيچ وجه. هنوز صلاح نيست که هيچ حرکت غير قانوني و هيچ جرمي از شماها سر بزنه. هنوز بايد گروهمون يه گروه ناشناس باشه که وزارت خونه توجهي بهش نداشته باشه. کوچکترين جرمي نقشه هامونو بهم ميزنه.

بلاتريکس نااميد شده بود. پرسيد:
- اگر به يه سگ پاکوتاه تبديلش کنم چي؟
- فکر مي کردم شوهر مهربونت خانواده اي داره که متوجه غيبتش بشن؟!
- اوه، درسته ارباب.

صبح روز بعد - جايي خارج از لندن - خانه ي بلاتريکس و شوهرش
- آخه تو از من چي ميخواي عزيزم؟ چي خواستي که من انجام ندادم عزيز دل من؟!

بلاتريکس فرياد زد:

- بهم نگو عـــزيـــزم!

اما لحظه اي نگذشته بود که آثار حاکي از دريافت هاي ناگهاني در چهره اش نمايان شد. صدايش را پايين آورد و تلاش کرد که قيافه ي مهربانانه اي به خود بگيرد. جلو رفت و موذيانه گفت:

- من فقط... يه خواسته دارم... يه خواسته. چوبدستيت رو بيار بالا و منو شکنجه کن.
-نمي فهمم! چي ميگي؟ شکنجه؟
-اگر مي خواي درخواستمو پس بگيرم، اين تنها شرط منه. هميني که هست.
-
- همینی که گفتم! همینی که هست! می خوای یا نه؟

آقاي "مرد" به صورت مصمم بلاتريکس عزيزش نگاه کرد. چاره اي نداشت... نمي دانست اين کارش مي تواند محکمترين دليل بلاتريکس براي ارائه ي مجدد درخواست طلاق به دادگاه باشد. چوبدستي اش را بالا آورد و بريده بريده "کروشيو" را بر زبان آورد و... هيچي نشد!
بلاتريکس بلافاصله حرف لرد را به ياد آورد: "تا زماني که هيچ خشم و نفرت عميقي از طرف مقابلت نداشته باشي، نمي توني شکنجش کني بلاتريکس"

بلاتريکس:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
واضحه که جناب "شوهر"، رودولف نيست. مي شه شوهر اول بلاتريکس در نظر گرفت و مثلا رودولف شوهر دوم بلاتريکسه. حتي جالب ميشه تو اين داستان به ماجراي آشنا شدن بلاتريکس و رودولف اشاره کرد. بالاخره ايشون به ساحره هاي درحال طلاق گرفتن هم علاقه ي خاص دارن ديگه!تصویر کوچک شده


ممنون ميشم تو ذوقم نزنيد ادامش بديد!


ویرایش شده توسط جروشا مون در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۲۲ ۱۷:۱۳:۴۵

"عمه ریتا پاره ی تن من است! دوستش بدارید! ... فقط باهاش مصاحبه نرین، خطرناکه! "

***

تصویر کوچک شده
رستاخیز ققنوس!

***

تصویر کوچک شده
کاراگاه ارشد
ریاست دایره‌ی کاراگاهان


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۱:۴۳ چهارشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۴
#30
شرمنده آقای اسنیپ! میشه این رو با قبلی عوض کنین؟ با لحن بهتری نوشتم.

معرفی جدید!

نام: جروشا مون (Jerusha Mon)
گروه: با من تکرار کن! <<گریفیندور>>

معرفی: جودی هستم! دختر ریزنقش و خجالتی. پدر و مادرم نمردن و برام اهمیتی نداره که مسئول یتیم خونه چی فکر می کنه! بله... من هیچ وقت ندیدمشون. پس لطفا در مورد وضعیت خون ازم سوال نپرسید! هرچند که تردیدی نیست که یه گریفیندوری اصیلم.

تا یازده سالگی زندگی من توی لباس های کهنه ی بچه پولدارها، کتاب های درسی دست دوم و یه پرورشگاه کسل کننده برای چهل-پنجاه تا بچه ی یتیم خلاصه می شد. برای جودی کوچولو، "یتیم همیشه خندان"، یکنواخت بودن زندگیش از همه آزاردهنده تر بود. هیچ هیجانی وجود نداشت، حتی بستنی روز یکشنبه هم توفیری نمی کرد!

به هرحال اون روز شگفت انگیز اومد و زندگی جادویی "همیشه خندان"شروع شد. هاگوارتز بی نظیر با سرعت طی شد و هفت سال زندگی محشرم هم تموم شد. حالا جودی باید چیکار می کرد؟ با کمک یه جادوگر پیر و سخاوتمند تحصیلات عالیم رو هم تموم کردم، هرچند که هیچ وقت برای استخدام توی وزارت خونه تلاشی نکردم. من دنبال علاقه هام بودم؛ هنر! نـقـاشـی!

خانومای محترم! اگه خاله صداتون می کنم ناراحت نشید! من بیچاره همیشه آرزوی داشتن مامان، بابا، خاله عمه و کلا فک و فامیل داشتم خب!

خلاصه اینکه اگر یه روز بین شلوغی های لندن، تو کوچه پس کوچه های هاگزمید یا هرجای دیگه دختری با مو و لباس بنفش دیدین که مدام به شکل درمیاد تعجب نکنید! حتی اگه یه عروسک سخنگو به اسم "حافظک" روی شونه اش نشسته بود و براش شعر می خوند! شما جودی رو دیدین؛
"یتیمِ همیشه خندان و خجالتی!"


انجام شد.


ویرایش شده توسط جروشا مون در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۲۰ ۱۲:۰۱:۲۹
ویرایش شده توسط جروشا مون در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۲۰ ۱۲:۰۹:۲۳
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۲۰ ۱۵:۱۰:۳۷

"عمه ریتا پاره ی تن من است! دوستش بدارید! ... فقط باهاش مصاحبه نرین، خطرناکه! "

***

تصویر کوچک شده
رستاخیز ققنوس!

***

تصویر کوچک شده
کاراگاه ارشد
ریاست دایره‌ی کاراگاهان






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.