هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: دفتر فرماندهی کاراگاهان
پیام زده شده در: ۹:۱۶ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۴
پایان ماموریت اول کاراگاهان!فرجام در آزکابان!

مرسی از چهار کاراگاه قدرتمندمون که تونستن این ماموریت رو به پایان برسونن.

یک هفته میریم توی استراحت و باز هم بعدش ماموریت داریم. کاراگاهان علاقمند به شرکت در ماموریت بعدی میتونن آمادگی خودشونو اعلام کنن. تا از بین اونا و افراد بعدی چند نفر رو برگزینیم!

سپاس!



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
رودولف زیر نور آفتاب جزایر بالاک نشسته بود و شیرانبه و چایی میخورد و زیر لب آهنگ زمزمه میکرد:
-حالا یارم بیا... دلدارم بیا... بیا که دل به تو بستم... دلدارم بیا... به! چه ساحره ی با کمالاتی!

ساحره ی مذکور که در چاقی و زشتی برای خودش یک دست مالی ویزلی حساب میشد، لپ هایش گل انداخت و از خجالت آب شد و در زمین فرو رفت. زمین که آب چنین ساحره ی چاق و زشتی را نمیخواست با عصبانیت آب فشان درست کرد و آن را به آسمان فرستاد. آسمان هم آب را گرفت و آنرا تبدیل به ابر کرد تا باران ببارد و مردم آب شیرین دار شوند و دیگر این قدر نگران کم آبی نباشند. بله!

-گفته بودم به ساحره های ابر علاقه ی خاص دارم؟
-رودولف.
-مخصوصا ساحره های ابر پنبه ای!
-رودولف.
-مخصوصا اونایی که تو اون قسمت آسمونن.
-روووودووووولف!

رودولف با فریاد آخر از جایش پرید و به خودش آمد. تازه فهمید که از جزایر بالاک خبری نیست و او را آورده اند و در اتاق عمل دکتر سلاخی گذاشته اند.
-چی شده؟ چی شده؟

ورونیکا لبخندی شوم و شیطانی و سیاه و مزدورانه زد.
-دستتو میخوایم. عاااااا!

رودولف به دستش نگاه کرد که در حال حاضر یک عدد قمه را حمل می کرد.
-دست؟ دست منو میخواین؟ بشینین تا دستمو بدم بهتون. حملهههههههه!

رودولف با فریاد آخر از جا پرید و قمه اش را در هوا چرخاند و هر چیزی که سر راهش بود را از وسط نصف کرد. تا اینکه ورونیکا هم اره اش را از شلوارش بیرون کشید و به سبک جک اسپارو به سمت رودولف حمله برد. صدای برخورد قمه و اره در فضا طنین انداخت.
-دیلینگ! شبلنگ! تیشنگ! فورنگ! قرسصصشط!

وینکی که این صحنه را می دید جوگیر شد. بر روی گردن آرسینوس پرید و با مسلسلش به سمت در و دیوار شلیک کرد.
-هاااااااااااا! وینکی شلیک کرد.

بقیه مرگخواران در جمع هم به تبعیت از رودولف و ورونیکا، چوبدستی هایشان را کشیدند و بعد از پریدن روی همدیگر، شروع به زدن هم کردند. چندین دقیقه به همین منوال گذشت تا اینکه صدایی در فضا طنین انداز شد.
-قفرشت!

ناگهان دست رودولف بدون دخالت هیچ نیرویی از جا در آمد و بر کف زمین افتاد.

مرگخواران:

-ئه وا! فک کنم پول دامینشو نداده بودم. اکسپایر شد افتاد.

ورونیکا با لبخندی شیطانی به سمت دست رودولف رفت و آن را برداشت.
-هوهاهاهاهاها! من بهترینم.

ورونیکا بهترین بود. تا حالا هر کاری که اربابش از او خواسته بود را انجام داده بود. ورونیکا بهترین مرگخوار روی زمین بود. ورونیکا حالا می توانست مرگخواریتش را به رخ یلاتریکس بکشد. فقط یک نکته وجود داشت و آن هم قمه ای بود که هنوز در دست قطع شده ی رودولف مانده بود.
ورونیکا دست را تکان داد. اما اره هنوز در دست رودولف مانده بود.
-این چرا اینطوریه؟ در نمیاد؟
-نه. اون دست قمه ای ای منه.
-بهتر. یه دامبلدور قمه کش داریم. عااااا!

وزونیکا به سمت دامبلدور پرید و سریعا دست رودولف را در حفره ی خالی کنار او فرو کرد. اما دست جا نخورد.
-ئه! دو تا دست چپ داریم که!

همه نگاه ها دوباره به سمت رودولف برگشت. قمه کش در حالیکه از اتاق خارج میشد مضطربانه لبخند زد.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۵ ۱۵:۴۱:۴۹
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۵ ۱۷:۱۰:۵۶


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۰:۰۸ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
در با صدای بلندی از جا کنده شد و پس از آن، وینکی با فرمتی انیمه ای وارد کادر شد.
-وینکی جن خانگی خوووب بود.
-این از کجا در اومد؟
-نکنه اینم ارباب شده برا خودش؟
-مگه نرفته بود خودکشی کنه؟
-جن خونگی؟

وندلین که رگ الادورایی اش بالا زده بود، تبرزینی را از درون منوی مدیریتش بیرون کشید و فریاد زنان به دنبال جن حانگی دوید.

-وینکی از این خفن شکایت داشت. این خفن حقوق جن خانگی قدرتمند را نقض کرد. وینکی به ارتش مسلسل ها دستور داد که این خفن را خفت کرد.
-نصفت میکنم. نصفت میکنم.

هکتور از جایش بلند شد و درحالیکه از منویش به عنوان تبرزین در بالای سرش استفاده میکرد، فریاد زنان وارد کادر شد.
-ویبره زدن در ملا عام؟ اونم جلوی من؟ معجون ویبره نزدن بدم؟ معجون بدم؟

وینکی با جهشی پارکور وارانه از روی مبل هیئت داوران پرید و از بالای سر آنها رد شد. روی زمین غلت زد و بالاخره به سکوی تست اربابان رسید. در حالیکه نفس نفس میزد گفت:
-هااااه! وینکی بالاخره رسید. حالا وینکی برای تست اربابیت آماده بود.

هیچکس به صلاحیت وینکی برای ارباب شدن شک نکرد. شک نکردن به صلاحیت وینکی، یکی اثرات معجون هکتور بود. هکتور معجون ساز بزرگی بود. او به همه چیز فکر میکرد. هکتور دانشمند بود.
سوروس درحالیکه مقداری روغن مو از جیب ردایش خارج میکرد گفت:
-خب جن! چه هنری داری؟
-وینکی جن خانگی هنرمند بود.

سوروس هم به این فکر نکرد که چرا یک جن باید هنرمند باشد. اما این یکی از اثرات معجون هکتور نبود. سوروس کلا خیلی با ابهت تر از این بود که به این چیزها فکر کند.

-مثلا وینکی توانست غذا پخت. وینکی توانست با دو مسلسل همزمان کار کرد. وینکی توانست به مسلسل ها دستور داد. وینکی به زبان اجنه صحبت کرد. وینکی پنج فرمانده ی ارتش داشت. وینکی سیزده وزیر جنگ داشت. و در آخر... وینکی جن خانگی خوووب... شپلنگ!

شپلنگ به زبان اجنه نیست. شپلنگ به زبان انسان ها هم نیست. شپلنگ یک اسم عجیب و غریب کارتونی هم نبوده است. اسم یک دانشگاه هم نبود. شپلنگ حتی یک ایده هم نیست که دست و پا در آورده باشد. شپلنگ یک دست و یک پاست که ایده در آورده باشد. و بله! شپلنگ صدای برخورد تبرزین با دیوار پشت سر وینکی بود.
وینکی با شیرجه ای از صحنه به پایین پرید. سریعا مسلسلش را قاپ زد و داد زد:
-وینکی باید ارباب شد. وینکی ارباب بود. وزیر اقتصاد وینکی باید به دشمن شلیک کرد.

داوران حتی به خودشان زحمت ندادند که پلاکارد های امتیازشان را بالا ببرند. چه کسی یک جن را ارباب میکرد؟ آن هم جنی که وندلین میخواست آن را بکشد. وینکی بدبخت بود. وینکی هیچ وقت به آرزویش نمی رسید.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۵ ۱۰:۳۹:۱۸
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۵ ۱۰:۴۲:۲۰


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۶:۲۹ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۹۴
ورونیکای اره به دست با یک جهش بلند و ماتریکس وار به سمت تراورز پرید. شیخ که این صحنه را دید سریعا یک ضرب و تقسیمی انجام داد و به این نتیجه رسید که اگر فورا از جلوی اره ی ورونیکا کنار نرود به سرنوشتی بسیار بد دچار میشود. احتمالا اره درست در قلبش فرو می رفت و بعد از قطع کردن نخاع و شکستن ستون فقرات، از پشتش بیرون میزد. بعد هم که ورونیکا میخواست اره را بیرون بکشد احتمالا درست از وسط روده هایش رد میشد و آن لوله های چند ده متری را به زمین می ریخت. تراورز نباید بی روده میشد. کسی حاجی بی روده دوست نداشت.
خلاصه ی ماجرا، تراورز به کناری پرید و اره به خطا رفت. ورونیکا که با اره در دیوار فرو رفته بود با سختی خودش را از بین آجرها بیرون کشید ولی هر چه فشار آورد نتوانست اره اش را در بیاورد و این گونه بود که بیخیال اره شد. پس چهار دست و پا و فریاد کشان و جامه دران (!) به سمت تراورز دوید.

-عااااااااااا!
-استغفرالله! استغفرالله! استغفرالله!

اتاق دایره شکل بسیار مرگبار و کشنده است. فرض کنید اگر یک روز غول ها به جهان حمله کنند و سر راهشان یک اتاق دایره شکل ببینند، ممکن است فکر کنند یک لاستیک خیلی بزرگ است. پس امکان دارد دو طرف اتاق را سوراخ کرده، آن را به برج ایفل بسته و با آن تاب تابی بازی کنند. بله! شخصا توصیه میکنم که هیچوقت اتاق هایتان را دایره ای نسازید.
حالا قسمت بد ماجرا این است که اتاق عمل دقیقا دایره ای بود! آن طرفش هم یک اره ی بزرگ در دیوار فرو رفته بود. شیخ جماعت هم معمولا وقتی می دود به جلوی راهش نگاه نمی کند. این شد که تراورز با صدای "قرچ شلفست" بلندی به اره برخورد کرد و از وسط نصف شد.

ملت مرگخوار:

ورونیکا با عجله به بالای جسد رسید و با نگاه کردن به کبد ترکیده ی تراورز، عمق فاجعه را بررسی کرد.
-هووم... این کبد و اون پانکراس با کیسه صفرا رو بردارین بذارین تو بدن دامبل. به نظر میرسه رداش سالمه. میریم سر کار گذاشتن ردا! عاااااااا!

ورونیکا با احتیاط ردای خونی را برداشت و با احتیاط اجزای نیمه تمام دامبلدور را در آن گذاشت.
-بعدی! بعدی! بعدی!
-آه... من هنوز گوشنمه.
-کوفت. بعدی بعدی!

مرگخواران:


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۳ ۱۷:۱۸:۵۵


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: دفتر فرماندهی کاراگاهان
پیام زده شده در: ۱۱:۵۱ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۹۴


ماموریت جدید برای 3 کاراگاه جدید!

اورلا، تد تانکس و تراورز(دوباره! :|) در این ماموریت شرکت میکنن.

+سوژه جدیه. جدی!
+دادن گرارش الزامیه.
+زدن یک رول در تاپیک مربوطه کافیه.
+بالای رول حتما با خط درشت کاراگاه بودنتون رو اعلام کنین.

موفق باشین کاراگاها!



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۴
ورونیکا دست بر چانه برد و فکر کرد. ورونیکا تا حالا در این حجم از آمپاز نمانده بود.
شنل پوش اره به دست، در محیط سایت گشت و گشت. این طرف و آن طرف را نگاه کرد. یک سرچی هم در فضای سایت زد ولی هیچ چیزی دستگیرش نشد. همینطور که به بالا و پایین و دور و بر خودش نگاه میکرد، ناگهان چشمش خورد به لیست آنلاین های سایت.
-هوووم... ویولت بودلر! ویولت بودلر... کلاوس بودلر و اون کوچیکه... سانی بودلر. یافتم! یافتم!

ورونیکا از شدت خوشحالی اره هایش را به هوا پرت کرد. و خب... همه می دانند که اره موجود جا نشناسی است. این شد که اره های مذکور با صدای قرچ بلندی بر سر و صورت چندتن از افراد حاضر در اتاق عمل فرود آمدند. همزمان با صدای نصف شدن مردم، مقداری خون و رگ به در و دیوار پاشید.

-آرسینوس و رودولف برن دنبال بودلر ها!

کمی بعدتر

در با صدای بلندی باز و شکم بزرگی در چهارچوب آن پیدا شد. صدایی از پشت شکم گفت:
-هل بددددددده!
-نمیتونم خب!
-پس سرتو بیار پایین. سینه خیز برو تو.

شکم بزرگ کمی جابجا شد و ناگهان سری از بالای شکم به پایین آمد.
-سلام. من گوشنمه. کیکم کو؟

ملت حاضر در اتاق عمل:

دوباره صداهایی از پشت هاگرید غول پیکر به گوش رسید.
-سینه خیز برو. یه کم خم تر... بیا عقب بیا عقب! دوباره برو جلو.

هاگرید بیشتر و بیشتر به خودش فشار آورد. هاگرید حسابی عرق کرد. هاگرید آن قدر کالری مصرف کرد که در جا چند کیلویی وزن کم کرد. هاگرید سبک شده بود. هاگرید بدون کیک نابود میشد.
بالاخره پس از یک عالمه عرق کردن، نیمه غول از در اتاق رد و با صدای تالامپ بزرگی بر کف اتاق کوبیده شد.
-دوباره سلام. من گوشنه تر شدم. کیکم کو؟

آرسینوس و رودولف پس از هاگرید وارد اتاق شدند. رودولف قمه هایش را در هوا تاب داد.
-اون روی بدم میگفت با همین قمه بزنم از وسط نصفش کنم.

ورونیکا ناامید شد.
-پس بودلرا کجان؟
-تو شکمش.

ملت:

آرسینوس ماسکش را مرتب کرد.
-نتونستیم پیداشون کنیم. داشتیم کنار گریمولد می گشتیم که یهو این غول گنده رو دیدیم. ازش پرسیدیم که بودلرا کجان؟ و اینم گفت که چون گوشنه ش بوده بودلرا رو کیک دیده و خوردتشون.

ورونیکا ناامید شده بود. احتمالا تا حالا بودلرها تجزیه شده و از راههایی به فاضلاب شهر رسیده بودند. ورونیکا یک اره کش ناامید شده بود. ورونیکا بی خاصیت بود. البته خودش هم نمی دانست خورده شدن بودلر ها چه ربطی به او دارد ولی خب... باز هم ورونیکا بی خاصیت بود. هر چیزی که در دنیا اتفاق می افتاد تقصیر ورونیکا بود.
هکتور از موقعیت پیش آمده استفاده کرد و برای اینکه نشان دهد خیلی معجون ساز متفکر و چتردار دانشمندی است وارد کادر شد.
-من میگم معده شو بدیم به پشمک. اون وقت یه پشمک کیک خور داریم.
-معده؟ کیک؟

نیمه غول هنوز چیزی نفهمیده بود. هاگرید گوشنه بود و این حرف ها او را گوشنه تر میکرد. او کیک می خواست! کیک یک روش زندگی بود.



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۲۱:۰۲ چهارشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۴
اتاق غذاخوری

هکتور بالاخره بعد از کمی چپ و راست و بالا و پایین کردن سینی را روی میز غذاخوری گذاشت. وقتی که مطمئن شد ویبره زدنش باعث شکستن ظرف معجون ها نمیشود، شروع به فریاد زدن کرد.
-ارباب ها! غذا حاضره! غذا حاضره!

چند دقیقه ای گذشت و هکتور هم منتظر ماند. هکتور بیشتر منتظر ماند. هکتور خیلی منتظر ماند. هکتور آن قدر منتظر ماند تا بالاخره صبرش تمام شد.
-ارباباااااا کجایین پس؟

باز هم خبری نشد. هکتور نمی فهمید. چگونه باید خود ارباب خوانده ها را به سر میز غذا بکشاند؟ شاید باید انواعی از رژ، کرم پودر، پاتیل و حشره را سر میز غذا می گذاشت تا کسی راضی به غذا خوردن می شد.
معجون ساز هنوز از فکرهایش خارج نشده بود که قل خوردن سایه ای در زیر یکی از صندلی ها توجهش را جلب کرد.
-حشره! نه... یعنی ارباب واقعی!

لرد از زیر صندلی مذکور بیرون آمد و تعظیم کرد.
-بله ارباب هکتور؟

هکتور تعجب کرد. این تعجب به قدری زیاد بود که ویبره زدنش برای چند دقیقه متوقف شد.
-ارباب؟ ارباب! ارباب؟
-چی بگم پس؟ لرد هکتور؟

دهان هکتور باز شد و باز ماند. معجون های رنگارنگِ روی سینی سریعا باید خورده می شدند.

بعدتر...

هکتور در سالن راه می رفت و با لحنی موزون داد میزد:
-معجون دااارم... معجون خوب! معجون خوب دارم واسه اربابای خوب!

چند قدمی که برداشت، ناگهان موجودی از اتاق کناری اش بیرون پرید و لوله ی مسلسلش را به سمت سر هکتور گرفت.

-وینکی ارباب خوووب بود.
-برو کنار جن خونگی... معجون دااارم...

وینکی عصبانی شد. وینکی ارباب بود!
-وینکی جن خانگیِ قدرتمند بود. وینکی به مسلسل ها و وسایل تمیزکاری دستور داد. وینکی ارباب همه چیز بود.
-ئه؟ پس بیا از این معجونا بخور تا ارباب قدرتمندتری بشی.

وینکی چند مسلسل دیگر هم از جیب هایش بیرون کشید و هکتور را هدف داد.
-معجون ساز ویبره زن خواست وینکی کشت. وینکی گول معجون ساز ویبره زن نخورد. وینکی ارباب گول نخوری بود.

وینکی موجودی بود که اصلا گول نمی خورد. وینکی می دانست که اگر یکی از معجون های هکتور را بخورد اربابیتش از بین می رود. جن خانگی، بسیار مقتدر بود. وینکی پادشاه تمام مسلسل ها و وسایل تمیزکاریِ (!) جهان بود. هکتور نمی توانست وینکی را گول بزند. پس وینکی مسلسل هایش را روی زمین گذاشت و به سمت هکتور اشاره کرد.
-مسلسل های یگان هیجدهِ شرقی باید ناوگان معجون هایِ معجون سازِ ویبره زن غرق کرد. مسلسل شماره 23 کروشیو. ئه! وینکی که چوبدستی نداشت. پس بیشتر کروشیو!

هکتور:


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۱ ۲۱:۳۹:۱۶


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۱:۳۱ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۴
وینکی به کیک خور سلام کرد!

5 تا از بهترین انیمه/ فیلم/ بازی/سریال یا کارتون هایی که کردی/دیدی؟

یعنی همه ی قضیه ی کیک از یه میتینگ شروع شد؟ خیلی عجیبه برام. کیک یکی دیگه رو خوردی و شدی هاگرید کیک خور! خودت قبل از قضیه ی کیک چه برنامه ای داشتی برای شخصیتت؟ اصن برنامه داشتی یا نه؟

عباس کیه؟ چیه؟ چی دوست داره؟ از علایقت بگو. از خودت. چی بودی؟ چی شدی؟ اینا!

سوالام ته کشید. :|

کتابایی که خوندیو نام ببر.

به جان خودم سوالام ته کشیده! :|

بهترین نویسنده های سایت در قسمت های مختلف (طنز، طنز و جد، جدی) کیا هستن به نظرت؟

5تا از بهترین رولایی که خوندی.

چه شناسه ای رو بیشتر از هاگرید دوست داری؟ اصن داریم همچین چیزی؟

سوالام ته کشیده! :(

ساعت چنده؟

اسکرین سیورت چیه؟

عکس دسکتاپت چیه؟

اوفف! تموم شد آقا! برو کیکتو بخور! :|








Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: دفتر فرماندهی کاراگاهان
پیام زده شده در: ۲۱:۳۷ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۴
مترجم با خستگی خمیازه کشید.


************

ملت!

ماموریت داریم! البته نه برای همه! فعلا فقط برای 4 نفر! چرا میگم فعلا؟ چون 4 نفر بعدی بعدا وارد گود میشن. سه یا چهار روز بعد از امروز.

خب... افراد این ماموریت!

رون ویزلی
فنگ
ناظر گرام! سلستینا واربک
حج تراورز که سوژه رو آغاز کرد

بشتابید! از امروز تا 7 روز مهلت دارین.
زدن حداقل یک رول در تاپیک مربوطه الزامی و کافیه! اگه میخواین که بیشتر بزنین هم خب بهتره. :)
بعد از انجام ماموریت و زدن رول بیاین و لینکشو اینجا بذارین. اعلام کنین که انجامش دادین.
محدودیت زمانی در مورد گزارش وجود نداره. آزادین حتی تا سه روز بعد از زدن رولتون هم بیاین و گزارش بدین.

موفق باشین کاراگاها!



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۴
-حالا دستاتونو روی هم بذارین. روح اتاق میخواد چیزایی رو نشونمون بده.

آرسینوس با لبای جمع کرده به دور و برش نگاه کرد. واقعا؟ آرسینوس اینجا چیکار میکرد؟ اون یه وزیر مملکت بود. یه وزیر خوب و با ابهت! یه وزیر خیلی خفن و ماسک دار! حتی تیکه ی خودش رو هم داشت. و حالا از یه اتاق چند ضلعی سر در آورده بود. یه اتاق تاریک و ترسناک. از اون مدلش که اگه یهویی یه روح روتون بپره اصلا تعجب نمی کنین.
به ناچار دستش رو روی دست آملیا سوزان بونز گذاشت و منتظر موند. یه کم که گذشت تونست خیزش یه دست استخونی و سرد رو هم احساس کنه. حدس میزد این دست متعلق به کی باشه.

-این جنو کی اینجا آورده؟ چرا این اینجاست؟ :vay:

آملیا چیز زیادی نمی دید. ولی گفت:
-موهاتو نَکَن وزیر. همین یه ذره موی نداشته ـت رو هم از دست میدی ها!
-من که مو زیاد دارم.
-ئه وا! ببخشید ندیدم. سر تا پات سیاهه خب! همه جام تاریکه.

درسته! آملیا ندیده بود. آملیا اینقدر کم دقت بود که هیچوقت نفهمیده بود که آرسینوس مو داره. آملیا ننگ روونای شماره ی 7 بود. البته آملیا ریونی نبود پس میشه گفت ننگ جامعه ی شماره 7 بود.

-حرف نزنیـــــــنــــ... ارواح رو فراری میدین!
-وینکی ارواح فراری دا...

پیر جماعت -یا همون پیرزنی که در بین جمع نشسته بود و روح صدا می زد- خیلی محکم توی دهن جن خونگی زد. به هر حال وینکی پر سر و صدا بود.
-خب حالا... ای روحِ میان ما... خودتو نشون بده... داستانتو بگو به ما شش نفر... آملیا سوزان بونز؛ آرسینوس جیگر؛ مورگانا لی فای؛ ریتا اسکیتر؛ وینکی و من! نِزریپِ جن گیر!

اگه جن خونگی به هوش بود قطعا در مورد قضیه ی جن گیری داد و فریاد می کرد. ولی اجنه ی خونگی ضعیفن. اونا هر روز 24 ساعت کار بی وقفه میکنن. هر چند هفته یک بار می خوابن. با گوش خودشونو از پشت بوم آویزون می کنن و خیلی چیزای دیگه... با این حال اونا از درون قوین. اونا موجوداتین که هر چی زور بهشون بگی هیچی نمیگن. اونا... مادر بگرید به حال اجنه!

بله... اینجا بودیم که نزریپ خطبه شو خوند و فقط منتظر جواب بعله موند. خوبیش هم این بود که ارواح معمولا نمی رن که گل بچینن یا تلگرامشونو چک کنن. سریع جواب میدن. ارواح داستان ما هم اینطوری بودن. حداقل یکیشون که اینجوری بود.
باد گرمی در فضا پیچید و در یک لحظه، کلمه ای با پارافین یک شمع، روی تیکه کاغذی نوشته شد. نزریپ طوری که همه بشنون خوند:
-ما چند نفریم... چند روح!

آرسینوس ناامید شد. میخواست فریاد بزنه ما به کدام سو میریم؟ ولی یادش اومد طبق دستور لرد نباید اینو بگه. آرسینوس روش به دیوار بود اگه از دستور لرد سرپیچی میکرد. آرسینوس وزیر بدی بود! اصن از همین تریبون آرسینوس رو میزنم تا یاد بگیره از دستور لرد سرپیچی نکنه. بوقی!
خلاصه ی ماجرا اینکه آرسینوس داد زد:
-جمع کن بینیم باو! اینا همش خرافاته. اصن تقصیر ریتاس که منو آورد اینجا.
-خودت انتخاب کردی عزیزم... یا مصاحبه یا اینجا!
-اهه... نه هیچی. ادامه بدین!

نزریپ با صدای بلند و حالتی دعاگونه زمزمه کرد:
-ای ارواح... بیایید به سویمان. ما شما را می پذیریم.

آرسینوس تو دلش آه کشید و گفت: واقعا به کدام سو؟
دوباره بادی تو هوا پیچید و جمله ای روی کاغذ قدیمی نوشته شد:
نقل قول:
- یه عکس از خودم پیدا کردم که روی تخت خوابیده بودم. من تنها زندگی میکردم...

نفس ها توی سینه حبس شد. لازم نبود کسی نوشته رو با صدای بلند بخونه. چند جمله ی دیگه روی کاغذ نقش بست.
نقل قول:
-من فکر میکردم گربه م یه مشکلی داره. چون همیشه به من زل میزد. ولی یه روز که دقت کردم دیدم همیشه به پشت سر من زل میزده.
-دست های پوسیده ای توی سینم فرو میره و همزمان دهنمو می پوشونه! ناقوس ساعت 12 بار میزنه. از خواب می پرم و عرق سرد رو روی پیشونیم حس میکنم. به ساعت نگاه میکنم. 11:59 دقیقه. و این دقیقا همون وقتیه که در کمد با صدایی باز میشه.
-هیچی مثل صدای خنده ی یک نوزاد زیبا نیست. مگر اینکه تنها باشی و ساعت 1 شب باشه.
-نصف شب مایکل کرنر منو از خواب بیدار کرد و گفت: لرد یه رول جدید زده! لرد دو سال پیش مایکل رو کشته بود.


طبیعتا هیچ کسی معنی جمله ی آخر رو نمی دونست. ولی همه میدونستن یه چیزی ترسناکه! مثل یه هیولا که داره پپسی ـشو با ملچ ملوچ میخوره. هیچکس پپسی رو با ملچ ملوچ نمیخوره!

آملیا و مورگانا فریاد زنان از روی صندلی هاشون افتادن و به زیر میز پناه بردن. (خاک بر سرت! پیغمبره ی ملت رو اینجوری نشون میدن؟ )

بله... آملیا و آرسینوس فریاد زنان از روی صندلی هاشون افتادن و به زیر میز پناه بردن. آرسینوس با صدای پچ پچ ـی ای گفت:
-بوق بهتون! من الان نمیتونم تا مرلینگاه برم. همتون بلاکین!

ریتا از جاش بلند شد و وینکی رو جلوی خودش گرفت و از پشت اون گفت:
-باید نزدیک هم بمونین. نترسید عزیزان من... نترسید... فقط بمونین نزدیک!

جن خونگی از لای دستای خبرنگار سُر خورد و به زیر میز پناه برد.
-ویـــ... وینکی از تاریکی و این ارواح ترسید! وینکی ترسید.

آملیا خودش را جمع کرد و گفت:
-نباید بترسیم. اینا همش چرنده. مگه نه نزریپ؟ نزریپ... نزریپ!

نزریپ نبود. نزریپ غیب شده بود!

-نـــــــــــــــــه! روح نزریپ خورد!
-بدبخـــــــــت شدیم!
-ما محکومیم به فنا!
-کمــــک!
-معجون ضد ارواح ندارم!
-عذاب الهی بر شما باد!

آملیا، آرسینوس و وینکی به سبک فیلم های جومونگی از زیر میز پریدن بیرون و با فریاد ما مــــی میـــریـــم دور اتاق دویدن! ریتا و مورگانا گوشه ای کز کردن و با ترس به در و دیوار زل زدن.
در نهایت آملیا و جن خونگی خسته شدن و به ریتا و پیغمبره پیوستن ولی آرسینوس هنوز داشت می دوید.

-بـــ... بشین آرسینوس! اینطوری ارواح می گیرنتا!
-نمیتونم بشینم! باید برم مرلینگاه! می کشمت ریتااا!

وینکی با فریاد وزیر یکی از مسلسل هاشو از جیب خارج کرد و مثل سپر جلوش گرفت.
-وینکی نمرد! وینکی نمرد!

مورگانا یه نگاه به مسلسل جن کرد، یه نگاه به تاریکی اطرافش که داشت با کم نور شدن شمع ها بیشتر میشد. بعد تصمیمشو گرفت. با یک حرکت مسلسل رو از دست وینکی قاپید و جلوی خودش گرفت. اما این بار نه به عنوان یه سپر.
-فقط یه حرکت اضافه... و اونوقت همه تونو میکشیم ارواح خبیث!

پیغمبره چند لحظه منتظر موند. غیر از صدای دویدن بی وقفه ی آرسینوس صدای دیگه ای به گوش نرسید.
-خب... خیلی آروم از در پشتی میریم بیرون... حالا یکی یکی...

مورگانا جلوتر از همه به راه افتاد و تا خارج شدن آخرین نفر کنار در وایساد. بعد هم سریعا در رو بست و در حالیکه به آرسینوسی نگاه میکرد که دنبال نزدیکترین مرلینگاه می گشت، عرق پیشونیشو پاک کرد.
-آخیــــش! دیدین فرار کردن؟

آملیا به مسلسلی که توی دست مورگانا بود نگاه کرد.
-احتمالا از خنده بوده.
-چرا؟

با سر به مسلسل اشاره کرد. مورگانا مسلسل رو برعکس گرفته بود.



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.