و اون کس کسی نبود جز...ماروولو!
-یا پیژامه ی مرلین! چه کار کردی با پدربزرگمان بلا؟
-ارب...ارباب باور کنین،باور کنین هدفم تام و اگلانتین بود!
-بلا مامان؟ این چه کاری بود؟
همه ی مرگخووارا دست از دنبال کردن و گرفتن تام و اگلانتین کشیده بودن؛ و بلا هم محو کاری که کرده بود شده بود...
-ارباب؟
-چه شده رودولف؟
-هیچی میخواستم ببینم...درواقع با بلا کار داشتم!
-دیگر نبینم مزاحم وقت ارزشمند ما شوی رودولف،وگرنه با قمه ات لهت خواهیم کرد!
-ارباب به نظرم بهتره بفهمیم که چه طلسمی روانه ی ماروولو کرده بلاتریکس!
همه به طرف شیلا برگشتند،باز دوباره حرف بی جا زده بود!
-نمی خوام اقای گانت رو کوچیک محسوب کنم ها! ولی بالاخره باید بفهمیم چرا بیهوش شده!
-هلوی مامان،شیلا ی مامان راست میگوید...بلا مامان؟
-بله بله بانو مروپ؟
-طلسمی که به پدربزرگمان زدی چیست بلا؟
-اربابا،ما فقط طلسم بی هوشی به سمتشان روانه کردیم! که اصلا نمی خواستیم که به ماروولو گانت گرامی بخوره فقط میخواستیم تام و اگلانتین را از حرکت باز داریم!
در همین لحظه تام از اطلاعات عمومیش استفاده کرد...
-ارباب، با اجازه من یه جا خوندم که اگه طلسم بی هوشی به فلز برخورد کنه به طلسم مرگبار تغییر میکنه!
از چهره ی بلاتریکس بر میومد که حسابی از دست تام عصبانی هستش و دلش میخواد همین الان با اوادراکداورا بکشتش اما جرئت نمی کرد چوبدستیشش رو بیرون بیاره!
-چه میگوی بی خرد؟ یعنی حال ما پدربزرگمان را از دست دادیم؟
-بله ارباب!