جون سالم بدر ببرید!هوای مسکون در حیاط هاگوارتز، بسیار ناز و خوشگل و مخصوص رولنویسی نشون میداد و نسیم آروم و جیگرناکی می وزید و علاوه بر اون، هیچ موجود ژانگولرگونه و لولوخرخره ای در اون حوالی نمی پلکید و در کل اوضاع بسامان و جوانمردانه بود.
بـــــــــــــــــــــــــات...
ساختمان نعره ی زلزله زدگان!- جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!
- ویــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!
- تیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!
- حــــــالا مـــــن تــــــــو این هاگـــیـــر واگیـــــر مصــــــــرع چــــــهارم از کـــجا گیـــر بــــــیارم؟؟!
گرگ بد گنده که تا چند دقیقه پیش حالت نیمه منشوری به خودش گرفته بود، حالا بصورت فول و کاملا منشوری عوعوکنان می زوزید و هر نوگلی رو که سر راهش سبز میشد، با زوزه های باندخراشش به دست نیروی بی جبهه و البته فانتزی "شلوار خراب کن" می سپرد و خلاصه ریشه ی تازه رشد کرده ــش رو از جا می کند!
برخلاف اکثریت عموم، گیدیون گوشه ای کز کرده، زانوی غم بغل گرفته بود و با سوز هرچه تمام تر سیم های گیتار آکوستیک نازنین ــش رو به لرزه در می آورد و آواز تک زیستی سر میداد:
- وقتی نیستی.. درررن.. هرچی غصه ــس تو صدامه... دیران دیران.. وقتی نیستی.. درررن.. هرچی اشکه تو چشامه... :fan:
البته معلوم نبود در این شرایط مخوف و وحشتناک انگیز در باغ کدوم "جیگری" سیر میکرد اما خب.. هرچی که بود اوضاع و احوالش از آلیسی که به تقلید از فیلم "رستگاری در شاوشنک" دیوار رو عجولانه با ماهیتابه محفور الحفرا می نمود، فجیع تر نبود.
در این بین، استاد کلاس با دقت سرگرم بستن روبان همه کاره ــش بود تا بلکه راهی برای خلاصی از این مخمصه به ذهنش برسه اما افسوس که چرخ دنده های مغز نابغه ــش به روغن زنی اساسی احتیاج داشتن!
شلغمی چاق و چله مدام تا بالای سرش اوج میگرفت و بعد در دست چپ روباه مکار فرود می اومد. به هرحال این دو از خطر دریده شدن معاف بودن; یکی به خاطر استاد بودنش و دیگری به دلیل "شلغم شانس"!
- چرا عینهو ▓▒▓▒ نیشستی اینجا؟ یه حرکتی، ژانگولری، چیزی!
یوآن چشم از تدی و جیغ جیغوهای باغ علم و دانش که مشغول "گردش سوّم" دور ساختمان بودن، برداشت.
- چه حرفا! خود اونی که دسته گل به آب داده باید راست و ریستش کنه، به من مربوط نیس!
ویولت بالاخره دست از روبانش کشید.
- به هیچ وجه بت نمیاد گریفیندوری باشی!
- مث اینکه ترس بدجوری رو مغز روونایی ــت اثر گذاشته!
- ترس؟؟ من؟ حاجی ــت آپشنی به اسم ترس نئاره اصن!
- پس باید قبول کنی که بالا چش جیرجیرکات ابروئه!
اما قبل از اینکه فرصتی برای گریختن بدست بیاره، ساعد گنده ی ویولت دور گردنش گره خورد و به صورت مجزا و به دور از جمع، به گیس و گیس کشی پرداختن که به دنبال اون، شلغم شانس از دست یوآن لغزید و کف اتاق افتاد و قل خورد و دو جفت چشم از حدقه در اومده هم قل خوران بدرقه ــش کردن!
ریممبر؟- اوه مای دروغین پیغمبر...!
تدی خیلی زود متوجه قضیه شد و دست از سر نهال های جیغول برداشت و با چهره ای که بیشتر از قبل به گرگینگی آغشته بود، با گام های دو-سه متری به سمت دو شخص سابق الاستثناء شتافت.
- ععععوووووو!
یوآن و ویولت آپگرید کردن قوزک پاها رو به خروس فایتینگ ترجیح دادن و قبل از اینکه با چنگالای تیز تدی مو قشنگ سر به نیست بشن، هرکدوم با شیرجه ای خدا امتیازی خودشونو به جمع نوگلا رسوندن.
الــــــــفــــــــرار؟ نچ!
الـــــــــــــــــــــــــــقـــــــــــــــــــطـــــــــــــــــــــــــــار!قطاری به رنگ سیاه و قرمز از ملت بوجود اومد که قرمزیش به دلیل جمعیت کثیر گریفی ها بود و سیاهیش هم مربوط به روی سیاه شده ی ویولت از شرمساری!
همه میچرخیدن و میرقصیدن و مینوشیدن از این جام [؟] ! تدی هم سعی میکرد شلوار کوپه ی آخری قطار رو که ویلیام دائم الآپست بود، به چنگ بیاره اما سعی و تلاشش تا یک میکرومتریش بیشتر جواب نمیداد!
- ویولت دعا کن صحیح و سالم گیرت نیارم وگرنه ▓▒▓▒▓▒▓▒▓▒▓▒▓▒ !
- حولو تو این گردشو تا تهش بيگى بينیم آخرش چی میشه!
- بچه ها احیاناً کسی حالش بهم نخــــ.. اوووق
- واسّا قطار! واسّا قطار! من میخوام پیاده شم!
روباه صحرا به عنوان راننده ی لوکوموتیو به سمت چپ پیچید اما با نویل که در این شرایط ناشرایط کاری به جز پز دادن اتود قرمزش به ذهنش نمیرسید، روبرو شد. نویل مثل همیشه در هیچ چارچوبی نمی گنجید!
- برو کنار نویـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــل!
اما نویل همچنان در عالم اتود متود غرق بود.. دوازده متر...
- بهت میگم برو کنــــــــــــــــــــــــــــــــــــار!
کله ــش باد داشت.. هفت متر...
- کتلت خوشت ميــــــــــــــــــــــــــاد؟
اتود! هنوزم تو فکر اتود! .. سه متر...
- خود دانــــی!
خوشبختانه نویل به خودش اومد اما بد موقعی! از شدت ماست زدگی پاهاش لانگ شدن. کوپه ها جیغ کنان یکی یکی از لای اونا رد میشدن و همین هم سبب شد تا نویل از فرط وحشت، بعد از فرستادن يه جيغ n ريشترى، دستای طویلشو بگیره جلو!
اوون گذشت.. باری هم همینطور.. اینم از ویلیام.. و...
ایـــــــکــــــــــــــش اووووووعـــــــــق [افکت فرو رفتن اتود تو حلق تدی!]سرنوشت ویولت رو بعد از این بلایی که سر تدی و البته !شاگرداش آورد بنویسید- با مایتابه بزنم فرق سرش، متورم المتورمین شه؟
- نـــــــــــــــــــــــــــــــع!
- دینامیت بندازم تو حلقومش؟
- نــــــــــــــــــــــــــــــــع!
- حشره کش چی؟
- اینم نــــــــــــــــــــــــــــــــــع!
- پس چیکارش کنیم؟
- بفرستیمش پیش دانگ!
اینو گیدیون با قاطعیت گفت. موهای سفیدش بی سر و صدا فریاد میزدن: "شیطون بازی تعطیل!"
- که چی بشه؟
- دینامیت بندازیم تو حلقومش که پوستمونو بکنن؟ یا نمیدونم با حشره کش مسمومش کنیم که دانگ فاتحه مونو بخونه؟
گولاخان، پررو ها و شیطونهای جمع هم به ناچار پیشنهاد کلیشه ای گیدیون رو پذیرفتن و اوستاد نیمه بیهوش رو که مدام جیغ میزد: "آخ! ایقد محکم نیگی!" بردن سمت دفتر مدیریت مدرسه.
دفتر مدیریت مدرسه!- ویولت...
- دونگ یی... [همون جوری که عالیجناب میگفت!]
- که اینطور! هرچه زودتر فلنگو ببند که..
- دانگ! باور کن من...
- گفتم زود فلنگو ببند که باس به کارای عقب افتاده ــم برسم!
ویولت قطره ی اشک گنده ای رو از رو گونه ــش پاک کرد و در حالی که بقچه ــش رو با روبانش میبست، با بغض گفت:
- این بود حرف آخرت؟
- بـــــــــــعــــــلـــــــــــــــه!
یهویی بچه ها:
و ویولت بی توجه به فریاد "نرو"، "لا تذهب" و "دنت گو" نوگلان یهویی دل گنجیشک شده ی علم و دانش، همراه با موسیقی متن غم انگیز فیلم "روزی روزگاری در آمریکا" در افق محو شد و دیگه کسی خبری ازش به گوشش نرسید تا اینکه در کتابی به نویسندگی برادر خوش ذوقش آورده شد:
نقل قول:
... سال ها بعد خسرو قاصدک زیر پلاسی مندرس جان سپرد و آن همه استعداد و قریحه را با خود به خاک برد...