هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: شرح امتیازات !
پیام زده شده در: ۲۰:۳۹ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۱
امتیازات دانش آموزان نمونه :

گریفیندور : 40 امتیاز

لیلی لونا پاتر
گودریک گریفیندور

راونکلاو : 20 امتیاز

دافنه.گرینگراس







پاسخ به: کارنامه دانش آموزان
پیام زده شده در: ۲۰:۲۷ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۱
امتیازات دانش آموزان در کل ترم دوازدهم:



گودریک گریفیندور :148 امتیاز
الفیاس دوج:112 امتیاز
هرماینی گرنجر:69 امتیاز
آرسینوس جیگر:52 امتیاز
فرد ویزلی: 52 امتیاز
پروتی پاتیل : 116 امتیاز
لیلی لونا پاتر:155 امتیاز
کورمک مک لاگن:76 امتیاز
نیمفادورا تانکس:30 امتیاز
پادما پاتیل: 30 امتیاز
بانو ویولت: 32 امتیاز
استرجس پادمور: 29 امتیاز
لی جردن: 28 امتیاز



گلرت گریندل والد : 95 امتیاز
پادما پتیل: 46 امتیاز
فلور دلاکور: 103 امتیاز
دافنه.گرینگراس : 166 امتیاز
ویکتور کرام : 24 امتیاز
لودو بگمن:90 امتیاز
تری بوت:‏ 59 امتیاز
آماندا بروکل هرست:‏ 46 امتیاز
ماری مک دنالد : 28 امتیاز
وزیر دیگر : 25 امتیاز
پروفسور ویکتور : 27 امتیاز
چو چانگ:‏ ‏66 امتیاز
پروفوسر ویریدیان: 17 امتیاز



سالازار اسلیترین:28 امتیاز


هوگو ویزلی:55 امتیاز



ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۵ ۲۳:۰۷:۳۴
ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۷ ۰:۲۴:۱۷
ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۱/۱۲/۲۲ ۲:۴۴:۴۸



پاسخ به: اتاق مدیریت
پیام زده شده در: ۱۶:۴۷ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۱
نقل قول:
با سلام خدمت مدیر محترم هاگوارتز و حومه! با توجه به اینکه تا امروز باید نتایج کلاس ها رو اعلام میکردیم، من برای ارسال تکالیف تا دیورز مهلت داده بودم و امروز بعد از اینکه نتایج رو زدم و پایان کلاس رو اعلام کردم، چو چانگ تکلیفش رو زد! الان من باید تکلیف ایشون رو در نظر بگیرم آیا؟ با تشکر!



امتیازش رو بدید لطفا !




پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱:۰۵ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۱
خلاصه :

مرگخوارا زندانی جدیدی دارن که شکنجه نمیشه!
لرد سیاه به مرگخوارا دستور میده هویت زندانی رو کشف کنن.شاید اینجوری بشه راهی برای شکنجه کردنش پیدا کرد.مرگخوارا شروع به تحقیق میکنن.زندانی رو جلوی مقر محفل میبرن ولی فرد ویزلی اونو نمیشناسه.
روفوس ادعا میکنه زندانی مالی ویزلیه و خودشو جای یه مرد جا زده!
مرگخوارها ایده های مختلفی رو امتحان میکنن تا بفهمن که زندانی مالی هست یا نه که بالاخره ریگولوس زندانی رو تهدید میکنه که بهش پست هاش (که خیلی طولانیه) رو میده تا بخونه و بترکه که زندانی میترسه و شخصیت خودش رو نشون میده که هاگرید بوده . لرد و هاگرید درگیر میشن و لرد هاگرید رو تهدید میکنه که طلسم مرگ رو امتحان میکنه روش . هاگرید هم از ترس سر جاش وایمیسته .


-------------
هاگرید به لرد نگاه میکرد و لرد به هاگرید . صحنه خشنی بود و تمام مرگخواران از ترس به گوشه از شکنجه گاه پناه برده بودن و فقط نگاه میکردن . لرد که خشنود به نظر میرسید به هاگرید نزدیک تر شد و چوب دستیش رو به طرفش گرفت .

-خب حالا میگی نقشتون چیه ؟ اومدی جاسوسی کنی و محیط اینجا رو ببینی ؟ میگی یا بدم مادام ماکسیم رو بیارن اینجا جلوت شکنجه کنن ؟

هاگرید کمی عقب تر رفت و ناگهان شروع به لرزش کرد . بعد از چند ثانیه سایزش کوچیک تر شد و به زمین افتاد . صورتش کوچیک تر شد و گوش و دماغش از بین رفت . لباس هاش از بین رفت و رنگ پوستش به سبز تبدیل شد . لرد که شوکه شده بود سر جاش وایستاد و نگاه میکرد . ریگولوس از گوشه ای سرش رو بیرون آورد و فریاد زد :

-این که نجینیه . هاگرید به نجینی تبدیل شد .

لرد همچنان با تعجب به مار محبوبش که یکی از جان پیچ هاش بود نگاهی انداخت و کمی جلوتر رفت تا با دقت بیشتری به مار نگاه کنه .

-چطور ممکنه ؟ این زندانی خودش رو تبدیل به نجینی کرد !

مار تکونی به دمش داد و با صدای مارگونه و به زبان ماری گفت :

-(ترجمه شده : ) حالا اگر میتونی از یه جان پیچت بگذری منو بکش ببینم .

لرد که کم کم عصبی شده بود وردی خوند و مار رو به درون قفسی انداخت . چوبش رو دوباره تکون داد و تمام مرگخواران رو از گوشه های مختلف بیرون کشید و فریاد زد :

-از الان تا فردا مهلت دارید بفهمید این کیه ! از فردا هر روز که موفق نشید یکی رو تا حد مرگ شکنجه میکنم !


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲ ۲:۴۹:۳۴



پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۱
صندوقچه لرزه های عجیب غریبی کرد و بعدی از مدتی تبدیل به رنگ قرمز رنگی شد . هوگو از ترس کمی عقب تر رفت و به دیوار آبداخونه چسبید . نگاهش به اطرافش انداخت ولی اثری از کسی برای کمک نبود . یاد مادرش افتاد که بهش گفته بود که شغل های وزارت خونه ای عاقبت خوبی ندارن . کاش به حرف مادرش گوش میکرد . صندوقچه لرزه های شدیدی کرد و به رنگ سبز در اومد . کمی به لرزه هاش ادامه داد و بعد به زمین افتاد و آروم موند . هوگو با ترس کمی بهش نزدیک تر شد تا ببینه که چه چیزی در صندوق باعث این اتفاقات شده که ناگهان صندوقچه تکونی خورد و شروع کرد به تغییر شکل دادن . اول دستی ، بعد پا و بعد از چند ثانیه کوتاه تبدیل به یک جادوگر بسیار سفید با لباس سبز و قرمزی شد . هوگو آب دهنش رو قورت داد و سعی کرد که فریاد بزنه و طلب کمک کنه ولی از ترس صدایی از دهنش بیرون نیومد .

جادوگر به هوگو نزدیک تر شد و لبخندی زد . هوگو متوجه چشمان بی روح و لباس های بسیار قدیمی جادوگر شد ولی نمیتونست حرفی بزنه . با چشمانش به جادوگر همچنان خیره شد و از ترس کمی اشک از چشماش بیرون اومد . جادوگر که متوجه ترس هوگو شده بود ، کمی عقب تر رفت و با صدای خشکی گفت :

-نترس مرد جوان ، من سالهاست که با هر تازه واردی در این اتاق این کار رو میکنم و حتی یک نفر از دیدن من خوشحال نشده .

هوگو خواست چیزی بگه ولی همچنان نمیتونست حرفی بزنه ولی خیالش کمی راحت تر شده بود . از دیوار کمی جدا شد و به جادوگر نزدیک تر شد .

-من ادوارد آبدارچیان هستم . ، سال ها من و خانواده ام در این وزارت خونه خدمت میکردیم تا یک روز خانواده آبدارخونیان پیدا شد و با ما درگیر شد . در اون درگیری همه ما کشته شدیم ولی رئیس اون گروه از خوشحالی عقلش رو از دست داد و به کوه و بیابون فرار کرد .

هوگو بالاخره صداش در اومد و خیلی آهسته گفت :

-پس یعنی شما یک روح هستید ؟

ادوارد به طرف هوگو برگشت و لبخندی زد و ادامه داد :

-بعد از این اینکه رئیس اون گروه به بیابون فرار کرد ، من تنها عضو خانواده بودم که تصمیم گرفتم در این جهان بمونم و تبدیل به روح بشم . هدفم از این کار این بود که بتونم تمام خاطرات خانوادگیم در این آبدارخونه رو به یاد بیارم و بتونم به بقیه افراد کمک کنم .
-اوه خیلی خوبه ، اتفاقا نیاز داشتم به کسی که کمکم کنه راه بیفتم تو وزارت خونه . محل بزرگی هست و تنهایی سخت بود تا همه چیش رو یاد بگیرم .
-سال های زیادی تمام جادوگران و ساحره هایی که در این ساختمون کار میکردن فکر نمیکردن که قدرت یک آبدارچی چقدر هست . همه ما رو نادیده میگیرن و اطلاعی از قدرتی که در دستمون هست ندارن . من امروز به تو این قدرت رو نشون میدم . برای شروع از دفتر خود وزیر شروع میکنیم . یک چایی درست کن و دنبال من بیا .




پاسخ به: تابلوی اعلانات هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۱۸ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۱
اعلامیه دهم :

جام آتش :

زمان برگذاری جام آتش :

مرحله 1 : سوالات هری پاتری

شروع : 7 شهریور
پایان : 12 شهریور

مرحله دوم : داستان نویسی

شروع : 13 شهریور
پایان : 18 شهریور

مرحله سوم : بازنویسی کتاب

شروع : 19 شهریور
پایان : 25 شهریور


امتیازی بندی :

امتیاز هر شرکت کننده در هر مرحله از 20 حساب خواهد شد . امتیازات با توجه به بقیه شرکت کننده ها خواهد بود در نتیجه حتما 20 خواهیم داشت .

داوری رو فقط خودم انجام خواهم داد . هیچگونه اعتراض به داوری رو هم قبول نخواهم کرد .


شرکت کننده های جام آتش :

جینی ویزلی
عمه مارج
الفیاس دوج
پروتی پاتیل
گودریک گریفیندور

ویکتور کرام
پرفسور ویکتور
چو چانگ
دافنه.گرینگراس
پروفسور ویریدیان
لودو بگمن
فلور دلاکور

سالازار اسلیترین
مورگانا لی فای
مورفین گانت
وینسنت کراب
روفوس اسکریم جیور

هوگو ویزلی
سانکویینی بامل


*شرکت کننده هایی که در یک مرحله شرکت نکرده اند از کل جام آتش کنار گذاشته خواهند شد .




پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۳:۱۶ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۱
اسنیپ موهاش رو تکونی میده و با غرور همیشگیش وارد خونه میشه . رون که از دیدن اسنیپ ناامید شده بود با شکست خوردگی همیشگیش به طرف اتاقش میره . اسنیپ به آرومی وارد سالن میشه و با علامت سری به بقیه سلام میکنه . مالی شنل اسنیپ رو میگیره و آویزونش میکنه . اسنیپ به آرومی به طرف یه صندلی میره و روش میشینه و میگه :

-دامبلدور اینجاست ؟

ریموس لوپین کتابی که در حال خوندنش بوده رو میبنده و با سرش اشاره میکنه که دامبلدور تو آشپزخوس . اسنیپ با تعجب میگه :

-اونجا چیکار میکنه ؟

مالی به آرومی و با ناامیدی میاد رو به روی اسنیپ میشینه و با صدای خسته ای میگه :

-تصمیم گرفته از امروز یک روز در هفته آشپزی کنه برای همه . میگه که تمام قدرت ها در دنیای جادوگری رو بدست آورده و الان موقعش هست که توانایی هاش در چیزهای دیگرو تست کنه . امروز سوپ پیاز داره برامون درست میکنه .

ریپر با شنیدن سوپ پیاز شروع میکنه با واق واق کردن و دوباره به طرف آشپزخونه میره تا پاچه دامبلدور رو بگیره . از اون طرف رون به سرعت از اتاقش بیرون میاد و با خوشحالی میپرسه :

-کسی زنگ در رو زد ؟ هرمیون اومده ؟
-

رون دوباره به حالت شکست خورده همیشگیش به طرف اتاقش میره . اسنیپ سعی میکنه تنفرش نسبت به ویزلی ها رو بپوشونه و با صدای خیلی آرومی میگه :

-من نیاز دارم تا مهر دامبلدور برای بستن شورای هاگوارتز رو بگیرم امشب یا فردا . امروز هیچکس نباید ناراحتش کنه وگرنه چنین کریشیوش میکنم که هیچوقت دیگه غذا نخوره !
-ولی محفلی ها که نمیتونن کریشیو کنن بقیه رو !

اسنیپ از جاش بلند میشه و به طرف هری که این حرف رو زده بود میره . سرش رو خم میکنه به طرف هری و میگه :

-یادت نرفته که من هنوز علامت سیاه رو دارم روی دستم ، هیچوقت هم از یه موقعیت برای شکنجه کردن یه پاتر نمیگذرم .

هری کمی میترسه و به بهونه اینکه جای زخمش دوباره درد گرفته به طرف اتاق رون میره . از اون طرف دامبلدور از آشپزخونه فریاد میزنه :

-اوه مالی ببخشید ، اشتباهی جای پیاز یه قطعه کامل سیر ریختم . اشکالی که نداره ؟
- :vay:
-عمه مارج تو هم بیا این سگت رو از من جدا کن تا مجبور نشدم تبدیل به ققنوسش کنم .





پاسخ به: همبستگی مردودین سازمان بین المللی حمایت از ساحره ها ( آنتی ساحریال ها)
پیام زده شده در: ۲۱:۲۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۱
اسنیپ کمی جلوی مغازه قدم زد و چوب دستیش رو به آرومی در آورد . چوب دستیش رو به طرف مغازه گرفت و تکونی بهش داد . مغازه داغون و بی در و پیکر ، تبدیل به یک مغازه شیک به رنگ سیاه به همراه چندین عکس پیکان جوات نقره ای رنگ در اومد . کلنل لبخندی زد و به درون مغازه رفت تا بقیه کارها رو انجام بده . اسنیپ بیرون مغازه ایستاد و کمی بهش خیره شد . نگاهی به عکس های پیکان جوانان های قرمز رنگ انداخت و به خاطراتش فکر کرد .

چند سال قبل
!

اسنیپ در ماشین پیکان جوانان قرمز رنگش به تازگی خریده بود ، نشسته بود و همزمان موهاش رو سعی میکرد با کمک آینه ماشین به صورت تاج خروسی در بیاره . با لذت به آهنگ جدیدی که خریده بود گوش میکرد و همزمان بعضی تیکه هاش رو تکرار میکرد .

لحظه خدافظی به سینه ام فشردمت
اشک چشمام جاری شد دست خدا سپردمت
دل من راضی نبود به این جدایی نازنین
عزیزم منو ببخش اگه یه وقت آزردمت

بالاخره بعد از مدتی صبر ، لیلی از در خونش بیرون اومد و به طرف میدون جواتیه حرکت کرد . اسنیپ که امروز میخواست راز دلش رو با اون باز کنه ، با کمی دلهره در ماشین رو باز کرد و پیاده شد . همین که پیاده شد ، ناگهان جیمز پاتر رو دید که با ماشین آخرین مدلی جلوی لیلی وایستاد و شروع به حرف زدن کرد . بعد از مدتی لیلی لبخندی زد و با عشوه سر ماشین شد . اسنیپ با ناراحتی سوار ماشینش شد و سرش رو محکم به فرمون کوبید .

حال حاضر !

اسنیپ درجه خشونتش رو پایین آورد و اعلامیه ای رو بر روی در مغازه چسبوند و زمزمه کرد :

-انتقامم رو از همتون میگیرم .


نقل قول:
****** توجه توجه ******

ستاد همبستگی مردودین سازمان بین المللی حمایت از ساحره ها از امروز شروع به عضوگیری میکند . برای عضویت حتما باید چند مورد زیر رو داشته باشید :

1-یک فروند پیکان جوانان 70 به رنگ های قرمز گوجه ای یا سیفیت .
2-یک عدد نوار از یکی از خواننده های جوات قدیمی
3-چند زخم چاقو بر روی صورت یا جاهای دیگر بدن
4-کمی ته ریش

مراحل عضویت به این صورت هست که در این مغازه به رول نویسی خواهید پرداخت و خود به خود عضو ستاد خواهید شد بدون تایید .

ساحره های عزیز هم میتونن عضو ستاد بشن !

با تشکر ،
کلنل کبیر و سوروس مو قشنگ !








پاسخ به: داستان های گروهی (فصل 2) ( یک خطی)
پیام زده شده در: ۲۰:۳۹ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۱
هری و رون و هرمیون در خونه ویزلی ها نشسته بودن و در مورد اتفاقات افتاده در اون روز حرف میزدن . هری حواسش به در بود تا زمانی که آرتور و جینی ویزلی به خونه برگردن تا جوابش رو بدن .
هرمیون متوجه شده بود که هری از شدت استرس و نگرانی پایش را تند تند تکان می دهد .
- هری لازم نیست این قدر نگران باشی
هری درحالیکه لحظه به لحظه کلافه تر میشد، غرید: وقتی تو هم بشنوی دارن در موردت حرف می زنن و وقتی می پرسی موضوع یه؟ جواب میشنوی که لئوناردو (که هیچ شباهتی به اسم تو نداره) گم شده، مث من حرص می خوردی و نگران می شدی.
رون بر روی تختش تکونی میخوره و با زمزمه میگه :
-ماجراهای هری تموم شدنی نیست .
همین موقع صدایی میاد . هری به سمت اتاق میدوه ولی چیزی نبینه ولی وقتی بر میگرده میبینه که بیل در حال کمک به فلور برای بیرون اومدن از شومینس
رون گفت:من مطمئن هستم لئوناردو بر ميگرده و حساب اون بلاتريكس رو ميرسه.فقط بشين و ببين لئوناردو چيكار ميكنه.كسي كه محافظ شخصي تو باشه و توي اين ٦ سال يه لحظه چشم از روي تو بر نداشته باشه،معلوم كه برميگرده.
هری و هرمیون به هم نگاهی انداختن و شروع به خندیدن کردن . هری گفت :
-حتی تو این شرایط هم میتونی آدم رو بخندوني.
-اختيار داريد،رون ويزلي كارش شاد كردن دوستانش هست،برنامتون براي امروز چيه؟راستي روزنامه ي پيام امروز رو خونديد؟؟؟؟
هرمیون با ابرو به رون اشاره ای کرد تا ساکت شود.
- تو این موقعیت چه وقت روزنامه خوندنه رون؟
-ولي نگفتيد برنامتون براي بعد از ظهر چيه؟؟؟من كه ميخوام با فرد و جرج برم يه چرخي تو دنياي ماگل ها بزنيم.
هرمیون اخمی کرد و گفت :
- رون دیگه داری شورش رو در میاری، تو این موقعیت چه جای خوش گذرونیه؟!
-ببين هرمايني هر اتفاقي افتاده،افتاده.دست منو و تو هم نيستش.پس بهتره يكم خوش بگذرونيم و خودمون رو اماده ي حوادث اينده كنيم.
هرمیون و رون در حال بحث کردن بودن که ناگهان صدای باز شدن در اومد . هری مثل فنر از جاش بلند شد و از اتاق بیرون رفت .
هري با دقت اطراف رو نگاه ميكرد تا ببينه كي از در وارد شده.اما ناگهان دستي از پشت هري رو گرفت.
هری ناگهان برگشت و با دیدن آقای ویزلی لبخندی بر لب هاش نشست .حالا دیگر می توانست از قضیه سر در آورد.
-هري،رون،هرمايني بياييد داخل اتاق باهاتون ميخوام يه صحبت درست و حسابي بكنم.
هري و رون و هرمايني هم با تعجب به هم نگاه كردند و پشت سر آقای ویزلی به طرف اتاق رفتند .
وقتی که داخل اتاق رفتند آقای ویزلی به آنها اشاره کرد تا بنشینند . هری گفت :
- من راحتم .
-باشه هرطور راحت تر هستي.بچه ها الان ميخوام يه چيزي بگم كه با خيلي حواستون باشه. بچه الان مرگخوارها در وزارت خونه نفوذ كردند،بايد حواستون باشه،نبايد اون طرف ها بياييد.فهميديد.
هری که اصلا حوصله ی شنیدن این حرف ها رو نداشت گفت:
آقای ویزلی لطفا این حرف ها رو ول کنید .موضوعی که صبح با جینی در مورد من حرف می زدید رو تعریف کنید.
-هري حالت خوبه،معلوم داري چي ميگي،ميگم مرگخوارها تو يه قدمي شماها هستند،بعدش ميگي قضيه ي جيني رو تعريف كن.معلوم كه ديشب زياد خوردي.
هری با ناراحتی گفت : من بچه نیستم و من گفتم چیزی که شما و جینی راجبش صحبت میکردین تازه دیشب کی نوشیدنی خورد که منم خورده باشم؟؟؟
آقای ویزلی قدمی در اتاق زد و به هری خیره شد . کمی صبر کرد و بالاخره با صدای آرومی گفت :
-هری ما یک چیزی متوجه شدیم که فعلا صلاح نیست تو بدونی . دنبال شخصی هستیم که بتونه بهمون کمک کنه مطمئن باشیم . اگر بیرون از این قضیه بمونی بهتره.
-هري هم كه از شدت عصبانيت،داشت دستش رو مشت ميكرد گفت:اقاي ويزلي........يا الان بهم ميگيد موضوع چيه يا سرم رو مي كوبونم به ديوار.البته گزينه ي سومي هست كه خودم ميرم دنبالش.
آقای ویزلی که میدونست نمیتونه حریف هری بشه ، با صدای لرزانی گفت :
-بهتر هست که بریم خونه سیریوس بلک ، فک کنم اون بهتر بتونه برات توضیح بده .




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۲۰:۰۹ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۱
به محض ظاهر شدن ایوان جلوی بیمارستان ، هزاران خبرنگار و طرفدار لودو هم پشتش ظاهر میشن و همگی به طرف بیمارستان هجوم میبرن . ایوان سریعتر از بقیه وارد بیمارستان میشه و وردی اجرا میکنه که جلوی ورود و خروج بقیه رو بگیره . بقیه ملت که از این حرکت ایوان کمی ناراحت شده بودن ، با بی میلی پشت در های بیمارستان منتظر موندن . ایوان لبخندی از روی رضایت میزنه و به طرف منشی بیمارستان میره .

- من اومدم تا وزیر سحر و جادو رو ملاقات کنم .
- آره عزیزم منم خیلی دوست دارم .
-
- اوکی امشب که اومدم خونه با هم تخت جدیدمون رو امتحان میکنیم .
-
-اوکی عزیزم الان باید برم . یه آقایی اومده اینجا آب دهنش تمام میزم رو کثیف کرده .

منشی تلفنش رو زمین میذاره و با قیافه خیلی جدی به ایوان میگه :

- جانم ؟

ایوان که تازه متوجه شده بود منشی اصلا تا حالا با اون حرف نمیزده ، آب دهنش رو پاک میکنه و صداش رو کمی کلفت میکنه و با جدیت میگه :

- اومدم که وزیر سحر و جادو رو ببینم .

منشی به ایوان نگاهی میندازه و نگاهی به دفتر جلوش . کمی ورق میزنه و بالاخره با بی حوصلگی میگه :

-اتاق 120 ، طبق دهم . آسانسور هم خراب هست باید پیاده برید .
- :vay:


وزارت :

لودو که بالاخره از خاروندن جای ریش های سابقش خسته شده بود از سر جاش بلند شد و به طرف پنجره رفت و بازش کرد . باد خنکی که به داخل اتاق میومد احساس بهتری به لودو داد . بالاخره تمام قدرت و جراتش رو جمع کرد و به طرف لرد رفت و گفت :

-لرد میشه بدونم نقشتون چیه ؟ من خیلی دوست داشتم روز اولی این سخنرانی بر ضد ساحره ها رو انجام بدم و حال فلور رو حسابی بگیرم .
-لودو جان ، هنوز جوونی برای اینکه از نقشه های من خبردار بشی . هیچکس نمیتونه نقشه های لرد سیاه رو بدونه جز خودش . فقط یه خبری که فکر نکنم زیاد بهش توجه کرده باشی این هست ، دیروز اسنیپ به خاطر استفاده زیاد از روغن مو مسموم شده و به بیمارستان منتقل شده بود و مساله بعدی که باید بدونی این هست که من علاقه زیادی به هاگوارتز دارم . بقیش رو یا خودت حدس بزن یا ساکت شو و بشین سر جات تا اینقد کریشیوت نکردم تا ریشت دوباره در بیاد !








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.