هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۰:۱۷ شنبه ۸ تیر ۱۳۹۲
بلاتریکس و آنتونین همراه با بقیه مرگخوار ها داد زدند:
- حالا چی کار کنیم؟
لودو ناله کنان روی زمین نشست:
- آه ای سالازار بزرگ. جوون مرگ شدم رفت
سالازار: بله چه کسی مرا صدا زدیه؟
بلا که از شدت عصبانیت موهایش پر حجم تر از همیشه دیده میشد یکی از کروشیوهای آتشینش را نثار مورفین کرد:
- همه اش تقصیر تو بود معتاد
مورفین که از درد روی زمین افتاده بود تا چند ثانیه به خود پیچید. سپس بی آنکه تلاشی برای برخاستن نشان دهد از همان جا گفت:
- مشکلت شیه؟سالازار خیرت نده هرشی زده بودم بر بدن پر دادی! به من شه؟ لینی پیداش کرد کروشیوشو من باید بخورم؟
سالازار: بله؟ کی صدا زد سالازار؟!
آنتونین با وحشت گفت:
- بلا ارباب مارو میکشه... این معتادو ولش کن. بگو چیکار کنیم؟
بلا که از خشم به مرز جنون رسیده بود آنتونین را نیز از کروشیوهایش بی نصیب نگذاشت:
- من از کجا بدونم بوقی؟
با این همه بلا هنوز آنقدر هوشیار بود که در آن گیر و دار متوجه شود کورممد از فرصت پیش آمده بهره جسته تا از مهلکه بگریزد. بلا که از شدت عصبانیت خون کافی به مغزش نمیرسید چنان کروشیویی نثار ممد مشنگ کرد که احتمالا صدای فریادش تا کوچه ی دیاگون هم شنیده شد.
مرگخواران جملگی بالای سر ممد بوقی... نه ببخشید مشنگی حلقه زده بودند که هم چنان از درد به خود می پیچید و ناله می کرد.
بلا با قیافه ای مخوف که با وجود موهای وزدارش اصلا نیازی به گرفتن آن حالت نداشت بالای سر خطاکار ایستاد:
- حالا کارت به جایی رسیده که می خوای مارو بپیچونی؟
ایوان با نفرت به مرد نگاه کرد:
- من میگم بفرستیمش شکنجه گاه. خیلی وقته درست و حسابی یکیو شکنجه نکردیم.
آیلین با لبخند شومی زمزمه کرد:
- راستی اما. مگه دیروز نمی گفتی گوشت نداریم؟
اما در تایید حرف آیلین جلو آمد:
- درسته. ما الان احتیاج مبرمی به گوشت داریم. با این حال اگه قول بدین بعد از شکنجه چیزی ازش باقی بمونه من حرفی ندارم.
ملت مرگخوار:
جاگسن با دل به هم خوردگی گفت:
- مورفین مثلا تو خیر سرت وزیر این مملکتی. یه فکری برای تولید داخلی بکن مجبور نباشیم همه اش گوشت آدمیزاد بخوریم خب.
مورفین با حالتی خواب آلوده گفت:
- ژاگسن ژون. آخه قربونت برم من که هنوژ کابینه مو هم معرفی نکردم که بخوام به این شرعت به فکر تولید داخلی بیافتم.
دافنه با هیجان میان بحث پرید:
- ول کنین این بحثارو. اول تصمیم بگیرین با این بوقی چیکار کنیم؟
ممد که حالا توانسته بود موقعیتش را دریابد با دیدن برق شیطانی که درون چشمان مرگخواران می درخشید، دریافت با مردن به فجیع ترین شکل ممکن فاصله ای ندارد. پس عاجزانه به دست و پا افتاد:
- نه خواهش میکنم... من خودم نمی تونم... آقا دستتو بکش... پامو ول کن... چیکار می کنین؟ نـــــــــــــــــــــه...جـــــــــــــــــــــــــــــــــیغ... یه سری از رفیقام که تو میدون وایمیستن می تونن کمکتون کنن....
ملت:


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۸ ۶:۱۹:۵۱
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۸ ۶:۲۰:۳۵
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۸ ۱۴:۴۳:۳۲


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۷:۲۸ جمعه ۷ تیر ۱۳۹۲
خلاصه:

لرد به مرگخوارا دستور میده کافه ای که ورودی کوچه دیاگونه رو تصاحب کنن و اونا صاحب پیر اونجا ینی "تام" رو میندازن بیرون و طبق گفته اربابشون کافه رو تصاحب میکنن اما واسه همشون سواله که چرا لرد ولدمورت دست گذاشته روی این کافه ی داغون و فکسنی و کثیف. لرد به اونها دستور میده که بدون دخالت جادو کافه رو ترتمیز کنن اما مرگخوارا خسته شدن و ناامیدن از اینکار تا این که لینی در یک روزنامه مشنگی آگهی خدمتکاری به نام "ممد مشنگی" رو میبینه که تو کار تمیزکاری خونه هست و تصمیم میگیره زنگ بزنه تا از زیر کار دربرن از طرفی این خدمتکار رفیق مورفینه و مورفین دنبالش میگرده. بعد معلوم میشه که این آقا، اصلا مشنگ نیست و با جادو خونه مشنگ ها رو تمیز می کرده و کلی پول به جیب می زده.
وقتی به کافه می آد قبل از این که بتونه با جادو تمیز کاری کنه؛ مرگخوار ها مخالفت می کنن و اون مجبور میشه بدون جادو شروع کنه. اما کلی شرط و شروط می ذاره و درخواست استراحت و غذا می کنه. اما مرگخواران اهمیتی نمی دن و اون می مونه و دو طبقه از کثیف ترین جاهای دنیا.

...

ادامه ماجرا:

مورفین رو به مرگخوار ها کرد و گفت:
- ببینین شه دوشتی دارم. اشلا به خاطر من بود که بهتون کلی تخفیف داد. ژدی میگم بوخودا.

لودو با لبخند خاصی حرف مورفین را تایید و همین طور هم کار گروهیشان را تحسین کرد. آماندا لبخندی زد و گفت:
- تا وقتی لرد مرگخوار هایی مثل ما داره؛ ام... ام... چی بگم؟

لودو حرف او را کامل کرد و باز هم به مرگخوار ها تاکید کرد که بدون او هیچ کاری پیش نمی رفت و لینی هم زیر لب غرغر کرد. لودو که بی توجه به حرف های او خودش را تحسین می کرد؛ صدای وحشتناکی را شنید و به بقیه نگاه کرد. مورفین پرسید:
شه اتفاقی ...

قبل از این که جمله او تمام شود مرگخوار ها دوان دوان پیش ممد رفتند. بلاتریکس گفت:
تو چی کار کردی؟

ممد گفت:
-جدی می گم. من نمی تونم بدون جادو جایی رو تمیز کنم. اصلا من تو خط این کار ها نیستم. مورفین می دونه...

مورفین نالید.
-شی؟ کی؟ من؟ الــــــــکی میگه بوخودا.

بلاتریکس و آنتونین همراه با بقیه مرگخوار ها داد زدند:
- حالا چی کار کنیم؟


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۶:۳۳ جمعه ۷ تیر ۱۳۹۲
بلاتریکس لسترنج که لباس زرق برقی ای پوشیده بود؛ همراه با ایوان که اکریل به استخون هاش زده بود وارد شد. پشت سر آنها انواع مرگخوار ها اعم از کوتاه، بلند، چاق و لاغر وارد شدند. لودو بگمن فریاد می زد:
-بزن اون دست قشنگه رو!

لرد ولدمورت که در حال زدن یکی از لبخند های شیطانی اش بود؛ با ردای براق سیاهش به پشت سیریوس زد و گفت:
- بلک جانور نما! تو می دونی کی اون جیغ رو زد؟ فکر کنم یکی از ساحره های گرامی بود.

سیریوس که سعی داشت تا نلرزد؛ هی چشمانش را می مالاند تا باور کند که این حقیقی است و تمام مرگخوار ها در خانه او هستند. در همین هنگام صدای جیغ یکی از ویزلی های مو نارنجی آمد( که هوگو نبود!) و آرتور به طرف او دوید. آماندا بروکل هرست دهانش را پاک کرد و از آرتور عذر خواهی کرد.
-ببخشید... خیلی خونش طعم خوبی داشت. نتونستم جلوی خودم رو بگیرم.

آیلین پرینس هم در حال خوردن شیرینی ها بود؛ لبخندی زد و برای پز دادن به تمامی مرگخوار ها گفت:
-این شیرینی ها رو سوروس کوچولوی من آورده... هرچند من هیچ دلخوشی ازش ندارم.

مورفین هم این وسط دنبال "چیز" می گشت و ناراحت بود که چرا هیچ "چیزی" مخصوص او پیدا نکرده اند. تری بوتف همسر لودو بگمن هم در تلاش بود تا مانع رقصیدن لودو با دیگر ساحران شود. آنتونین دالاهوف هم روی صندلی ای نشسته بود و مانند بیدل قصه گو برای ویزلی های بی شمار قصه های مدال خفنش را می گفت و به حرف های مورفین که به او میگفت "چاخانوف" اهمیتی نمی داد. جاگسن هم با خوشحالی به غذاهای سرو شده ناخونک می زد. تا این که سیریوس بالاخره به خودش آمد و فریاد کشید.
- مهمونی هنوز شروع نشده. تولد هری جون من یه هفته دیگست. برین بیرون. پیشته گربه سیاهها. پیشته. آخ...

سیریوس قبل از این که بتواند حرفش را تمام کند با سیخونک های چوبدستی های نی نی های ویزلی که در باسنش می خوردند روبرو شد. یکی از آنها با خشم گفت:
-بلک! اونا این جا می مونن. تازه اون آقاهه که مدال داره ( بچه به آنتونین اشاره کرد.)؛ داره جاهای خفن قصه رو می گه.

آرتور به سیریوس نگاهی کرد و گفت:
-چاره ای نیست. تا موقع مهمونی اینا این جا می مونن. اشکال نداره. کلی کمک داریم برای بقیه مهمونا.

سیریوس داد زد:
-بقیه مهمونا؟ ما همین الان نمی تونیم راه بریم. حتی اکسیژن کافی نداریم.
مالی ویزلی گفت:
-خب بیل و چارلی و بقیه چند تا بچم که اسمشون یادم نیست کلی دوست داشتن. یعنی تو انتظار داری همکار های قدیمی چارلی که دو ماه یا بیشتر تو یه خوابگاه باهاش بودن؛ به تولد هری نیاین؟

سیریوس سرش را پایین انداخت. مهمانی هری آنجوری که او می خواست پیش نمی رفت. باید امکانات مهمانی را با این همه آدم شروع می کرد. هری حتما قبل از مهمانی متوجه سورپریزش می شد.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۵:۲۹ جمعه ۷ تیر ۱۳۹۲
ویکتوریا داخل اتاقش تو ویلا ظاهر شد.
- خب... اینو چطوری به دست بابا بزرگ برسونم؟ اصلا داخلش چی نوشته؟ بخونمش یا نه؟

ویکتوریا تصمیم گرفت که مثل بچه آدم نامه رو به آرتور ویزلی تحویل بده و بگه که از طرف لرده. به این نتیجه رسیده بود که مرگخوار بودن چیزی برای افتخار کردنه، نه مخفی کردن. در اتاقشو باز کرد و از بین شلوغی جمعیت خودش رو به آرتور ویزلی رسوند که دو تا از بچه های نورسیده ـش رو تو بغلش گرفته بود. آرتور با دیدن ویکتوریا خندید و گفت: سلام نوه ی گلم! ببین کیا اینجان! عمو و عمه ــت! بهشون سلام کن!

آرتور به دو نوزاد پسر و دختر تو دستاش اشاره کرد. ویکتوریا آه کشید و گفت: آخه بابا بزرگ من! اینا جای بچه هامن!

آرتور یکی از ابروهاش رو بالا برد و چیزی نگفت. ویکتوریا نامه رو جلوی پدر بزرگش گرفت و گفت: این نامه مال شماست. از طرف... راستش...لرد ولدمورت.

آرتور با عصبانیت گفت: مگه قرار نشد دیگه با اون ارباب بوقیت ارتباط نداشته باشی؟
- بیشین بینیم باو!

ویکتوریا اخمی کرد و از آرتور دور شد. آرتور ویزلی غرید: اگه به بابات نگفتم...

و نامه رو باز کرد و مشغول خوندن شد:

با نام سالازار و درود بر خودم، نامه رو شروع می کنم.
به گوش من رسیده که می خواین جشنی بگیرین و تمام افرادی رو که با بلک ها کوچیک ترین نسبتی دارن دعوت کنین. از اونجایی که خاندان بلک یکی از خاندان های اصیل زاده ـس و همه ی اصیل زاده ها به نوعی با هم فامیلن، شما در واقع تمام اصیل زاده ها رو دعوت کردین و این شامل تمام مرگخوارا میشه.

من از دعوت شما محفلی ها استقبال می کنم و همراه همه ی مرگخوارانم حضور پیدا می کنم.

بدون تشکر
لرد سیاه


آرتور ویزلی با حیرت به نامه خیره شد و ناله کرد. در همون لحظه صدای زنگ شنیده شد. آرتور فریاد زد: در رو باز نکنین! در رو باز نکنین! وانمود کنین خونه نیستیم!

اما صداش تو همهمه ی جمعیت به گوش کسی نرسید. از اون طرف، سیریوس تقریبا به در رسیده بود. سیریوس برای یه لحظه با خودش فکر کرد: ینی کی می تونه باشه؟ امید وارم زیاد دور و بر رو شلوغ پلوغ نکنن! حس بویایی سگیم می گه اسمشو نبر پشت دره. هه چه مسخره! پیر شدم رفت!

با باز شدن در و دیدن قیافه مرگخوارای هدیه به دست و لرد ولدمورت که لبخندی شیطانی و موذیانه به لب داشت، بی اختیار جیغ کشید.



پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۲:۴۷ جمعه ۷ تیر ۱۳۹۲
ویکتوریا: یعنی کار درستی انجام میدم؟؟ به ارباب بگم یا نه؟؟ این چه دردسری بود که خودمو انداختم توش؟؟!!
یا شانس یا اقبال برم پیش ارباب ببینم چی میگه؟؟

ویکتوریا اف اف رو فشار میده بعد مدتی صدای لرد رو میشنوه که میگه ویکی تویی؟؟ بیا داخل..

ویکتوریا درو هل میده و وارد خونه میشه میبینه که لرد سیاه داره اب پرتقال میخوره!! ولدمورت به ویکتوریا میگه: چیزی میل دارم بگم برات بیارن؟؟

ویکتوریا که از این رفتار ولدمورت شوکه شده بود زیر لبی تشکر میکنه ...

_خب چی شده که به اینجا اومدی؟؟

_ارباب راستش من خبرای خیلی مهمی براتون دارم ..

بعد از سیر تا پیاز ماجرا رو برای ولدمورت تعریف میکنه..

ولدمورت همینجوری که در حال فکر کردنه به ویکی میگه باید کاری رو انجام بدی..

_قربان هر چی شما بفرمایین فقط جوری نباشه که به من شک کنن که هنوز با شما ارتباط دارم...

_خودم میدونم باید چیکار کنم...بعد شروع میکنه به نامه نوشتن ..

_قربان برای چه کسی نامه مینویسین؟؟

_ ساکت باش حواسو پرت نکن...خب تموم شد این نامه رو میبری میدی به ارتور ویزلی..

ویکتوریا مات و مبهوت به ولدمورت خیره شده بود..

_ارباب من باید اینو بدم به ارتور ویزلی؟؟ اونوقت اون که میفهمه من پیش شما اومدم..!

_ من خودم بهتر میدونم که باید چیکار کنم! این نامه رو میدی به اون و بهش میگی که از طرف منه ...

ویکتوریا با قیافه ای بهت زده تعظیم میکنه و به سمت اتاقش توی ویلا اپارات میکنه..



پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۰:۴۱ جمعه ۷ تیر ۱۳۹۲
سیریوس بلک در حالی که موهای سرش را از دست سوروس می کند،گفت:همین الآن میری واسه هری کوچولوی گوگولی مگولی من من یه جعبه شکلات دیگه میگیری!به هبچ کدومشون هم دست نمی زنی! :vay:

لوپین بعد از آن که اسنیپ با تیپ پا از خانه ی بلک ها به بیرون پرتاب شد در حالی که به جعبه ی بسیار چرب شکلات نگاه می کرد،پرسید:بچه ها به نظرتون چه جوری اینقد روغن از موهای سوروس به این جعبه شکلات رسیده؟!امکان داره زرزروس با سر اومده باشه تو جعبه؟!

ماندانگاس از نظریه پردازی لوپین استقبال کرد و گفت:تو فک کن از بس از موهاش روغن ریخته رو رداش رداش هم چرب شده دیگه همه جارو چرب میکنه!

لوپین با قیافه متفکرانه ای جواب داد:آره...دیدی وقتی دست میداد چه قد دستش چرب بود من مجبور شدم با مایع ظرفشویی اخترعی مالی دستمو بشورم!احتمالا داشته با دست موهاشو مدل میداده!فک می کنی واسه مدل دادن موهاش از روغن سرخ کردنی استفاده میکنه؟!

اما نظریه پردازی لوپین و ماندانگاس با افکت زنگ در متوقف شد.

-هعی...برای هزار و سیصد و بیست و یکمین بار،زنگ نزنین!

سیریوس که با سرعت برق خودش را به در رسانده بود با آهی این را گفت و در را باز کرد و بین جمعیت نامحدود ویزلی ها که به درون خانه حمله ور شده بودند گم شد!

دختر بچه ی سه ساله ی ویزلی ها با چشمانی گرد شده ردای سیریوس را کشید و پرسید:آقای بلک...آقای بلک...راسته که این جا غذای مجانی می دن؟!یعنی شما تضمین کردین که غذا به همه ما میرسه؟!

سیریوس که جوابی نداشت با سیل جمعیت ویزلی ها از دخترک دور شد و نتوانست جواب او را بدهد!

درون اتاق ویکتوریا!

ویکتوریا به تعجب و دودلی و عذاب وجدان و اندکی ناراحتی به جعبه ی آنتی مرگخوار خیره شده بود...
افکار ویکتوریا:کنم؟!نکنم؟!خیانت؟!من؟!شیب؟!بام؟!من می تونم؟!چرا من؟!اه اصن این زندگیه؟!سالازارا چراا؟!

اما صدای جمعیت افکار او را متوقف ساخت.ویکتوریا که به خوبی صدای جیغ ویزلی ها را می شناخت بالاخره تصمیمش را رو به خودش اعلام کرد:من باید به ارباب بگم!

سپس به سرعت قبل از آن که ویزلی ها به اتاق او برسند به مقصد خانه ی ریدل آپارات کرد.


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۱:۲۹ پنجشنبه ۶ تیر ۱۳۹۲
در دوباره صدا خورد.... بولونگ!
-کــــــیه؟؟
در این بار شکست و یک جن خونگی وارد اتاق شد.
- تو کی هستی ؟ اینجا چیکار می کنی؟ چرا درو شکوندی؟
جن خونگی یک بطری حاوی ماده ی خاکستری را در دستهای ویکتوریا گذاشت:
- قربان اینم از آنتی مرگخوار شما
و بعد غیب شد.
-

در همان حال پیش سیریوس اینا

-خب بذار ما هم ببینیم دیگه.
ماندانگاس در جعبه را باز کرد:
- این که خالیه!!!
- وا !!!
- اهان ! یادم افتاد تو جیبم گذاشتم!!! ولی... بسته های برتی باتز رو که تو جیبم نذاشتم!!!
- سوروس!!!
- خو گشنم بود 10، 20 سالی میشد که نخوردم.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۴:۵۲ پنجشنبه ۶ تیر ۱۳۹۲
سیریوس: همین که گفتم ویکتوریا.
- احیانا این تیکه کلام لرد سیاه نیست
- اهم... برو سراغ کارت لطفا.
ویکتوریا به سمت اتاقی رفت تا فکر کنه ببینه باید چی کار کنه. در همین حین صدای زنگ باعث به خشم امدن مادر سیریوس شد.
- کیه؟ چند دفعه گفتم زنگ نزنید
سیریوس در را باز کرد و با منظره ای شگفت انگیز روبه رو شد: ماندانگاس جعبه ای رو به زحمت می کشید، اسنیپ جعبه شیرینی دستش بود و ریموس نیز به او لبخند میزد.
- بیاین تو.
وقتی همه به داخل اومدن اسنیپ شروع به غر زدن کرد: این اولین و اخرین باریه که برا جشن تولد هری شیرینی می خرم چون ...
ریموس که میدونست اسنیپ می خواد درباره ی شباهت چشم های هری و لیلی حرف بزنه وسط صحبت های اسنیپ پرید و رو به سیریوس گفت: ما اومدیم بهت کمک کنیم.
- خیلی ممنون، ولی با نبود گردانی مث ویزلی ها نمیتونیم کاری بکنیم . راستی دانگ اون چیه؟
و به جعبه ی سیاه رنگ نسبتا بزرگی اشاره کرد.
- هیچی. کادویه تولد هریه. میخوام سورپرایزش کنم

درون اتاق، پیش ویکتوریا

- خدا جون چی کار کنم؟ از من خواسته یه انتی مرگخوار درست کنم :vay:
دانگ
- دوباره کی در زده؟


شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ پنجشنبه ۶ تیر ۱۳۹۲
سوژه جدید:

تابلوی مادر ریگولس و سیرویس بلک فریاد کشید:
-چی؟

سیریوس دماغش را چین داد و گفت:
- آره. هفته بعد تولد هری پاتر کوچول موچولوی خودمه. می خوام هر کسی که کوچک ترین نسبتی با خاندان بلک داره تو این مهمونی باشه. هری من سوپرایز میشه.

ویکتوریا ویزلی پرسید:
- و اون وقت مخارجش و همین طور زحماتش چی؟ تازه نود درصد بلک ها بلکن. یعنی طرفدار لرد سیاهن. فقط تو این وسط نخاله ای.

سیریوس با لبخند گفت:
- ویکتوریای من! اولا اینکه مخارجش رو خودم میدم. فکر کردی اون پولایی که باهاش برای هری کوچولوم جارو خریدم رو از کجا آوردم؟ همون پولا رو میشه برا تولدش خرج کرد. وقتی یه سگ باشی؛ خیلی راحت میتونی چیز میز کش بری. در ضمن... خودت هم بین ویزلی ها نخاله ای... تازه... مالی و تو این جا چقندرین مگه؟ فکر کردین من پول میدم کارگر بیارم؟ نه خیر. برا هری من خودت کیک میپزی و مواظبی تا بویی نبره. تازه کلی امکانای امیتی درست کن تا بلک های مرگخوار نتونن کاری با هری داشته باشن.

ویکتوریا نالید.
- به یه مرگخوار میگی که امکانات امنیتی آنتی مرگ خوار درست کنه؟ فکر کنم دوازده سال آزکابانی بودن خیلی رو مخت تاثیر گذاشته باشه.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۴:۰۷ جمعه ۳۱ خرداد ۱۳۹۲
استودیو پاراگونت تقدیم می کند:

چه کسی کوییرل را به قتل رساند؟
قسمت دوم

تصویر کوچک شده


با شرکت مورفین گانت در نقش کارآگاه مورفین پوآرو، پرفسور کوییرل در نقش مرده و زنده ی پرفسور کوییرل،اعضای 1-2-1+6 و پکیج مدیران زحمتکش و خدوم در نقش مظنونین.
کارگردان: گاریچی
تهیه کننده: استودیو پاراگونت


در آستانه ی انتخابات و در خوابگاه مدیران، اندکی پس از آن که کوییرل اعلام تمایل به حضور در انتخابات می کند، عمامه اش به دور گردنش پیچیده و به طرز مشکوکی به قتل می رسد. تمامی مظنونین این حادثه شامل مدیران و کاندیداهای وزارت دستگیر می شوند تا مورد بازجویی قرار بگیرند. در این میان مورفین به خاطر تشکیل کمپین "کویی! پاشو بیا دیگه!" پیش از قتل وی و اعلام حمایت از حضور کوییرل در انتخابات، تبرئه شده و وظیفه ی بازجویی از سایر مظنونین را بر عهده می گیرد. در قسمت قبل دیدیم که تمامی نامزدان وزارت مورد اتهام قرار گرفتند و حال ادامه ی ماجرا...

مورفین پوآرو نگاهش را به یک جفت چشم وزغی می دوزد. صاحب چشم های وزغی عصبی شده و هی چشم هایش را فر و فر می چرخاند و اهم اهم می کند.
مورفین چشم هایش را ریز می کند: خب بانو دلو! کم کم داریم به پاسخ معمای قتل کوییرل نزدیک میشیم. آیا امکانش نیست شما یا استرجس یا سایر مدیران با همون انگیزه ی سوروس اسنیپ اقدام به حذف فیزیکی پروفسور کوییرل کرده باشین؟

فلش بک کوییرل را نشان می دهد که شاد و خندان فرم ثبت نام را پر کرده و می خواهد از خوابگاه خارج شود که ناگهان یک استخوان ترقوه به پس کله اش می خورد، برمی گردد و ایوان اسکلت را می بیند که احتمالا لبخند موذیانه می زند. کوییرل می خواهد چارتا لیچار بارش کند که فرصت پیدا نمی کند و دلوروس سنگین وزن از روی سقف بر سرش سقوط می کند و عمامه را دور گردنش پیچیده و خفه اش می کند.

فلش بک دوم کوییرل را نشان می دهد که شاد و خندان فرم ثبت نام را پر کرده و می خواهد از خوابگاه خارج شود که ناگهان سه تا اکسپلیارموس به چشم هایش خورده و موقتا کور می شود و هری و استرجس و پرنس بدوبدو می آیند و با عمامه خفه اش می کنند.

فلش بک سوم کوییرل را نشان می دهد که شاد و خندان فرم ثبت نام را پر کرده و می خواهد از خوابگاه خارج شود که ناگهان فلور دلاکور وارد شده و رقص پریزادی انجام می دهد و هوش از سر کوییرل پریده و درجا خشکش می زند و آناکین مونتاگ از فرصت استفاده کرده و از پشت عمامه را دور گردن کوییرل می پیچد و خفه اش می کند.
فلش بک ها تمام می شود.

آمبریج به شدت قرمز شده و هر چه بیش تر می گذرد بیش تر شبیه یک وزغ عصبانی بادکرده می شود: اینا دروغه! مزخرفه! کوییرل زنده است. کوییرل نمرده! بیا اینم مدرک. اصلا اینم خود کوییرل.
و کوییرل را زنده و سرحال از توی جیبش در می آورد و به همه نشان می دهد: دیدین دروغ میگه؟ اینا همش شانتاژ تبلیغاتیه. گولشو نخورید.

مورفین پوآرو لبخند می زند: عجله نکنید، حضار گرامی! قضیه بسیار پیچیده تر از اونیه که به نظر می رسه. تمام چیزایی که من گفتم فقط فرضیاتی بر مبنای حقیقت بود. و حالا براتون میگم که حقیقت ماجرا دقیقا چی بوده...

فلش بک کوییرل را نشان می دهد... دان دان داران دان دان دان دان داران داراران!(افکت شروع پیام بازرگانی)

پوستت چروک شده و شبیه آمبریج شدی؟ وقتی تو آینه نگاه می کنی احساس می کنی دامبلدور پیر و چروک داره نگات می کنه؟ هیشکی دوستت نداره؟ حقته! به دردنخور! ولی چون ما پول لازم داریم مجبوریم یه چیز الکی پلکی درست کنیم بدیم بهت که یکمی شبیه آدمیزاد بشی دیگه.
کرم چیز!
تهیه شده از عصاره ی چیز!

آیا دیدید وقتی یه نفر چیز استعمال می کنه چقدر پرانرژی و شاداب میشه؟ ما تونستیم در لابراتوارهای پیشرفته عصاره ی چیز رو بگیریم و برای توی حیف نون کرم درست کنیم و با 99 درصد تخفیف بیاریم درب منزل خراب شده ات تحویل بدیم. شماره پاترونوسی: 8947028439750234987
چیز را می توانید از ساقیان دارنده گواهینامه ی ایزومورفین پارک محلتان نیز خریداری کنید.


دان دان داران دان دان دان دان داران داراران!(افکت پایان پیام بازرگانی)

فلش بک کوییرل را نشان می دهد که با آمبریج صحبت می کند: دلوروس! من خیلی دوست دارم وزیر بشم و در دوره ی وزارتم با ماتریکس بجنگم و جنبش تهوع و مشنگا رو نابود کنم و خاک ایتالیا رو به توبره بکشم. یه دونه از اون فرم های ثبت نام میدی منم پر کنم؟
آمبریج تشنج می گیرد و هی سرفه می کند ولی سریع طبیعی کرده و یک فرم ثبت نام می گذارد کف دست کوییرل: بیا عزیزم. فقط با دقت پرش کن و باید سوابق ایفای نقشت رو کامل در حد تعداد ویرایش ها و تعداد لاگین هات بنویسی.
- چشم!

در فرصتی که کوییرل فرم ها را پر می کند، آمبریج در دفتر ثبت نام جلسه ی اضطراری مدیران را به صورت فوق سری تشکیل می دهد و از تمام نامزدان وزارت هم دعوت می کند.

در آن جلسه آمبریج قضیه را برای همه تعریف می کند و طرح یک توطئه ی شوم ریخته می شود. ناگهان دستگیره ی در قفل شده ی دفتر به حرکت در می آید و صدای کوییرل از پشت در شنیده می شود: عه! هنوز که وقت اداری تموم نشده! من می خواستم ثبت نام کنم، این آمبریج در دفترو قفلید.
آمبریج هراسان می شود ولی خودش را کنترل می کند: عزیزم. من الان نیستم. رفتم کرم چیز بخرم برای پوستم. لطفا پس از شنیدن صدای سرفه پیغام بگذارید که در صورت لزوم باهاتون تماس بگیرم. اهم اهم!
کوییرل: نه دیگه. میرم خوابگاه، یکی دو ساعت دیگه که اومدی، میام.

بعد از رفتن کوییرل یکبار دیگر نقشه مرور می شود و تام ریدل می پرسد: راستی چرا این مرتیکه عملی رو دعوت نکردی؟
آمبریج رادیو وزارت را روشن می کند و صدای خبرنگار پخش می شود: من همچنان از کمپین "کویی! پاشو بیا دیگه!" که توسط مورفین گانت راه اندازی شده با شما صحبت می کنم...
آمبریج رادیو را خاموش می کند: مورفین طرفدار کوییرله.

یکی دو ساعت بعد، کوییرل فرم ثبت نام را پر کرده و شاد و خندان می خواهد از خوابگاه خارج شود که ناگهان یک استخوان ترقوه به پس کله اش می خورد و بر می گردد و فلور را در حال رقص پریزادی می بیند و حواسش پرت می شود و با بشکن هوکی پایش روی یک کپه روغن مو می رود و قبل از اینکه بیفتد تام ریدل را می بیند که بالا و پایین پریده و فریاد می زند: ریکتوسمپرا! فلیپندو! و وقتی زمین می خورد اما دابز را می بیند که به سمتش دویده و ناگهان تبدیل به ارنی مک میلان می شود و یک عالم همبرگر سرطان زای مک دونالد در حلقش می چپاند. کوییرل می خواهد از جایش بلند شود که ناگهان حجم عظیم گوشتی آمبریج رویش سقوط می کند و سه تا اکسپلیارموس در چشم هایش فرو می روند و موقتا کورش می کنند و هری و پرنس و استرجس و مونتاگ پریده و عمامه اش را دور گردنش پیچیده و خفه اش می کنند.

فلش بک تمام می شود و همه با حالت در سکوت به مورفین خیره می شوند. بالاخره آمبریج با پوزخندی مخلوط با سرفه، سکوت را می شکند:نمایشنامه ی جالبی بود ولی یک مورد کوچیک رو فراموش کردید جناب مورفین پوآرو! و کوییرلی را که از جیبش درآورده نشان می دهد: کوییرل زنده است!

مورفین لبخند می زند: کوییرل زنده نیست بانو دلو! همه می دونن که پرنس از مدت ها پیش با چهره و آواتار کوییرل در جمع ظاهر می شد. از طرفی قبل از ثبت نام کوییرل، پرنس جزو مدیران بود ولی حالا لیست مدیران رو نگاه کنید. خبری از پرنس نیست. پرنس کجاست؟ آیا جز اینه که پرنس بعد از تغییر آواتار، نامش رو هم با کمک منوی جادویی به پرفسور کوییرل تغییر داده و با هویت جعلی به فعالیتش ادامه میده؟ در واقع مدیری که از جمع شما حذف شده پرنس نیست؛ کوییرله! شما همگی قاتلان کوییرلید و حالا سعی دارید پرنس رو به جای اون مرحوم جا بزنید!

ناگهان تیریپ میتی کومونی، مجرمانی که دستشان رو شده به سمت مورفین حمله می کنند تا او را هم مثل کوییرل بکشند که مورفین در خوابگاه را باز می کند و یک عالمه دیوانه ساز گرسنه که مامور حفاظت از امنیت جلسه بودند، می ریزند توی اتاق و بازار ماچ و بوسه گرم می شود و مورفین هم از لای در فرار می کند تا به ویکی مورفین رفته و رسالت به آزادی و پرواز رساندن ملت را پی بگیرد.

درود بر کوییرل! سلام بر مورفین!
زنده باد چیز! زنده باد تابستان!

پایان



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.