خلاصه:لرد سیاه مرده...البته ظاهرا نمرده.در جزیره ای سرگرم تفریحه.ولی مرگخوارا فکر میکنن مرده و تصمیم میگیرن برای جلوگیری از اختلاف، لرد جدید رو از خارج از گروه خودشون انتخاب کنن. لودو پیشنهاد میده که به عنوان مرحله اول از کاندیداها(که تعدادشون زیاد نیست)بخوان برای مدت یک ساعت لرد باشن.دستور بدن و برنامه هاشونو برای نابودی محفل ارائه کنن. نفر اول مالی ویزلیه که از فرصت استفاده میکنه و به عنوان لرد دستور میده که مرگخوارا به جای یک ساعت تا آخر عمرشون ازش اطاعت کنن. مالی حکومتش رو شروع میکنه و در قدم اول با پرستاری نفرت انگیز و خفه کنندش نجینی رو کلافه میکنه.مرگخوارا هم طاقتشون تموم شده .بلا به نکته ای اشاره میکنه. در برگه ها نوشته شده که در صورتی که شخص جانشین ارباب کار سفیدی انجام بده از ارباب بودن برکنار میشه.
_____________
مالی ویزلی این را گفت و وارد آشپزخانه شد و دقایقی بعد هم از حال خارج شد
در حالی که با یک دست مشغول همزدن دسر نجینی بود و با دست دیگر او را نوازش میکرد مشخص نیست چگونه اما تلفن را برداشت و شماره خواهر آرتور را گرفت!
- الو سلام موریل خوبی؟! نه هیچ خبر خاصی نیست فقط میخواستم بهت بگم که یادته پز جن خونگی هاتونو بهم میدادی؟ من الان لرد شدم و کلی مرگخوار زیردستمن ... تازه دیگه نبینم پز اون مار زپرتیتو بدیا، بالاخره جلوی نجینی من مث مارمولک میمونه خواهر
اوا این چقدر بی جنبه اس من که چیزی نگفتم چرا قط کرد؟
اصن بزا شماره پناهگاهو بگیرم ... الو سلام آرتور خوبی؟ میخواستم بگم من دیگه پامو تو اون خوکدونی نمیزارم! همین الان دست هر شیش تا بچه و عروسا و دامادا و نوه مون رو بگیر و پاشو بیا این جا! نمیدونی چقدر شیکه، آشپزخونه اوپن و کلی اتاق خواب که داره به کنار مرلینگاهشم فرنگیه :pretty:
جزایر لانگرهاوس دم باریک و آنتونین که از آن اوضاع مسخره خسته شده بودند از چرت زدن لرد سوء استفاده کردند و مشغول اختلاط شدند و پس از ساعت ها مشاوره تصمیم گرفتند با سرودن شعری لرد را به بازگشت به دیار خود تحریک کنند و منتظر بیدار شدن اربابشان بودند!
- کروشیو!
دم باریک که به خود میپیچید گفت: چه خطایی از من سر زده ارباب؟
- کروشیو! ارباب برای شکنجه کردن نیاز به دلیل نداره
- ارباب ول کنید این بی همه چیز رو، به شعری که من سرودم توجه کنید :pretty:
- عهه دروغ گوی نامرد اون شعرو من سرودم
- کروشیو!
- میگفتم ارباب ... بوی جوی ریدل آید همی ... یاد مرگخواران عوضی آید همی ...
- کروشیو! خفه شو حالمونو به هم زدی.
دم باریک چشمکی به آنتونین زد که معنای آن "پلن بی" بود!
- ارباب ببخشید! تا حالا به این فکر کردین که الان در جامعه جادویی چه میگذره؟ مرگخوارا در چه حالن؟
- ارباب اتفاقا منم به همین موضوع فکر میکردم! ممکنه همه شون زندانی شده باشن و اون ریشدراز وزیر شده باشه و آرمانهای خودش ینی روشنایی و ققنوس و اکسپلیارموس رو برپاکرده باشه!
- کروشیو! اهمیتی نداره، ارباب هر وقت اراده کنه برمیگرده و یاران وفادارش رو شناسایی میکنه و قدرت رو سریعا به دست میگیره
.
- خوب ارباب اگر یه نفر دیگه مرگخوارها و جادوگرای سیاهو جذب کرده باشه و به قدرت رسیده باشه چی؟ اگه یکی زبونم لال جانشین شما بشه و جانپیچ بسازه و ...
- کروشیو! ارباب داشت به این فکر میکرد که چقدر این مسافرت خسته کننده شده، یاد تخت و نجینی زیردستانمون رو کردیم، همین الان برمیگردیم ....