هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۸:۵۶ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۱
برنامه ی نوبت خواننده ها
این نوبت: افریکن الدمن

تصویر کوچک شده


افریکن الدمن یکی از خوانندگان مشهور دنیای جادوگران است. وی در سال 1942 در روستایی محروم در کشور چاد و در خانواده ی جادوگر فقیری به دنیا آمد.
وی سال های کودکی خود را به کار بر روی مزرعه ی نیشکر بی حاصل و خشک پدرش گذرانید.
وی سال های نوجوانی خود را نیز به کار بر روی مزرعه ی نیشکر بی حاصل و خشک پدرش گذرانید.
وی سال های جوانی خود را نیز به کار بر روی مزرعه ی نیشکر بی حاصل و خشک پدرش گذرانید.
وی در ابتدای میانسالی بود و همچنان عمر خود را به کار بر روی مزرعه ی نیشکر بی حاصل و خشک پدرش می گذرانید.
بالاخره یک روز خسته شد و به پدرش گفت: بابا! گومومبا یومبا دومبا؟ گولومبا مومبا؟ گولومبا دادومبا. پاتریس لومومبا؟ و پدرش کمربندش را کشید و به جان پسرش افتاد که: گامبالو! گومبا با اولومبا! مامومبا گولومومبا؟ گومولومبا لومبا! بولومبا؟
و نتیجه این شد که افریکن سال های میانسالی خود را نیز به اجبار پدر به کار بر روی مزرعه ی نیشکر بی حاصل و خشک پدرش گذرانید.
بالاخره افریکن به آستانه ی سالمندی رسید و پدرش افتاد و مرد.

بعد از مرگ پدر وی چند سال دیگر از عمرش را نیز به کار بر روی مزرعه ی نیشکر بی حاصل و خشک پدرش گذرانید و بعد دید آخر چه کاریست که دارد می کند! و به یاد شبی افتاد که به پدرش گفته بود بابا! چرا وسط بیابون سعی می کنی نیشکر بکاری؟ چرا سعی نمی کنی محصولی بکاری که نیاز کمتری به آب داشته باشه؟ ما که از اول عمرمون حتی یک کیلو هم محصول برداشت نکردیم. چرا باید ادامه بدیم؟
و پدرش کمربند کشیده و او را سیاه و کبود کرده بود که:پسره ی بی اصل و نسب! پدران من نسل اندر نسل اینجا نیشکر کاشتن و برداشت کردن! حالا به خاطر یه خشکسالی کوچیک داری میگی به سنت های خانوادم پشت کنم! هرگز اینکارو نمی کنم و تو و فرزندان تو هم باید نیشکرکاری رو ادامه بدین! فهمیدی؟

حالا دیگر پدرش مرده بود و او می توانست زمین را تغییر کشت بدهد. او بسیار تحقیق کرد و بالاخره به این نتیجه رسید که تنها گیاه قابل کشت در منطقه ی او یک گیاه مخدر است. وی مخدر کاشت و داشت و برداشت و فروخت و کم کم وضعش بهتر و بهتر شد. او با تاسیس یک لابراتوار در املاکش به یکی از تولیدکنندگان بزرگ منطقه تبدیل شد و به مرور پایش به معاملات بزرگ و بین المللی کشیده شد و همینجا بود که با مورفین گانت آشنا شد. بعد از چند معامله ی پرسود برای طرفین، مورفین و افریکن به دوستانی صمیمی تبدیل شدند.

مورفین بیش از هر چیز شیفته ی صدای دورگه و زیبای افریکن شد و او را به خوانندگی تشویق کرد. افریکن به طور حرفه ای وارد کار خوانندگی شد و همزمان در محافل موسیقی ماگلی نیز با گریمی کاملا متفاوت و با نام مستعار مایکل جکسون فعالیت کرد تا در هر دو جامعه ی ماگلی و جادوگری به اوج شهرت و محبوبیت رسید.

تصویر کوچک شده


وی موازی با فعالیت های هنری به فعالیت های تجاری اش نیز ادامه می داد تا زمانی که متوجه شد پلیس بین الملل ماگلی به دنبال دستگیری اوست. بنابراین تصمیم گرفت تا با انتشار شایعه ی مرگش به حضور خود در جامعه ی ماگلی پایان داده و فعالیت های خود را به جامعه ی جادوگری محدود کند.
با آغاز انتخابات وزارت و کاندیداتوری مورفین گانت وی با فعالیت در ستاد این نامزد امیدوار است در دوره ی وزارت مورفین بتواند با آزادی کامل و بدون هراس از ماموران وزارت به کارهای تجاری خود بپردازد.

ترانه ی "دوباره می سازمت بدن" از ترانه های به یادماندنی اوست که به سفارش مورفین گانت و در سال های اولیه ی فعالیتش ساخته شده و اکنون شما را به شنیدن این ترانه ی زیبا دعوت می کنیم.

دوباره می‌سازمت بدن
اگر چه با مورفین و حشیش
پکی به قلیان و پیپ زنم
پکی به سیگار برگ خویش

دوباره می‌بویم از تو دود
به میل نسل جوانمان
دوباره می‌شَوَم از تو توپ
به توپی همرهان خویش

دوباره می‌سازمت بدن
اگر چه با مورفین و حشیش
پکی به قلیان و پیپ زنم
پکی به سیگار برگ خویش

اگر چه صد ساله زنده ام
به مرگ خود؛ خواهم ایستاد
که جا کُنم ریشه ی مواد
به قلب ایل و تبار خویش

اگر چه پیرم ولی هنوز
مجال توزیع اگر بُوَد
تمام جادوگران کنم
مشتریان مواد خویش



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲:۳۷ جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۱
دوئل با الفیاس دوج :



مردم زیادی دم در دادسرا ایستاده بودن و با هم صحبت میکردن . همه منتظر شروع محاکمه ایگور کارکاروف بودن که به علت آزار کودکان هاگوارتز توسط الفیاس دوج به دادسرا دعوت شده بود . همه مردم دوست داشتن متوجه بشن که سرنوشت ایگور کارکاروف چه خواهد شد .

نسیم خنکی به صورت تمام مردم بر خورد میکرد و قطرات بارون به آرومی خودشون رو به زمین میرسوندن . خورشید بعد از مدتها باران و طوفان ، تصمیم به بیرون آمدن از پشت ابرها گرفته بود . درخت های اطراف دادسرا به علت بادها و طوفان شدید روزهای قبل به صورت کامل لخت شده و فقط چند تکه چوب ازشون باقی مونده بود .

هیچکس باورش نمیشد که ایگور کارکاروف در تمام این مدت در حال آزار و اذیت کودکان هاگوارتز بوده ، خیلی از مردم دوج رو مقصر میدونستن که چنین دروغ بزرگی از خودش ساخته و بقیه مردم هم منتظر بودن که ببینن حق با کی هست . چند بچه سفید و توپول هم که از داستان خبر دار شده و ازش بدشون نیومده بود جلوی تمام مردم ایستاده بودن تا شاید بتونن نظر ایگور رو به خودشون جذب کنن .

-امکان نداره ایگور این کار رو کرده باشه ، جادوگر به اون بزرگی در این حد خودش رو پایین نمیاره که آخه .
-من شنیدم مدت زیادی که با پرسی ویزلی گذرونده باعث شده مقداری افکار و کاراش تغییر پیدا کنن .
-به نظر منطقی میرسه ، پرسیه کلا به هیچی نه نمیگه ، با همه چی حال میکنه !


بالاخره بعد از مدتی ، مردم الفیاس دوج رو میبینن که قدم زنان به دادسرا نزدیک میشه . جادویی در اطراف دادسرا وجود داشت که کسی نمیتونست مستقیم غیب و ظاهر بشه . بعد از حملات مرگخواران به دادسرا این طلسم رو به اجرا در آورده بودن که شاید بتونن مرگخواران رو از حملات پشت سر هم به دادسرا پشیمون کنن . دوج به آهستگی به مردم رسید و اونها رو کنار زد و به طرف در دادسرا رفت و همونجا منتظر ایستاد .

سکوت سنگینی بود ، هیچکس حرفی نمیزد و همه به دوج خیره شده بودن . مردم منتظر بودن که دوج حرفی بزنه یا توضیحی بهشون بده ولی دوج تصمیم گرفته بود که تا توی دادسرا حرف ها و دلایلش رو لو نده .

-هی اونجا رو ، اون ایگوره داره میاد .

همه مردم چرخیدن و به جایی که پسرک اشاره میکرد نگاه کردن . ایگور سوار بر جارو به دادسرا نزدیک میشد . دوج نیشخندی زد و چشمانش رو بست تا کمی تمرکز کنه .

-انگار تنها نیست ، 2 تا ساحره جیگر پشتش نشستن .
-این حتی الانم ساحره بازیش رو ول نمیکنه !

ایگور به طرف وسط جمعیت رفت و فرود اومد . نگاهی به مردم انداخت و چشمکی به ساحره ها و کودکان زد . دستی به موهاش کشید و به طرف دوج رفت . همه مردم منتظر بودن که ببینن ایگور چیکار میخواد بکنه . بعضی ها شرط بسته بودن که در همین لحظه اول ایگور از ورد آواداکداورا استفاده میکنه و دیگه وارد دادسرا نمیشه .

ایگور به دوج رسید و با لبخندی گفت :

-الفیاس ، بیا یکی از این ساحره ها رو برا یه شب بهت قرض میده ، برو به زندگیت برس .
-پیشنهاد وسوسه کننده ای هست ایگور ولی وقتی رسوات کنم تمام ساحره ها رو میتونم به خودم جذب کنم .
-اگرم من رسوا بشم که پرسی تمام دختر ها رو جذب خودش میکنه ، تو هم باید بری تک چرختو ادامه بدی .

دوج که صورتش قرمز شده بود نتونست خودش رو کنترل کنه و چوب دستیش رو در آورد و وردی به طرف ایگور فرستاد . ایگور که فکر چنین چیزی رو نمیکرد نتونست از خودش دفاعی بکنه و به چند متر اونور تر پرت شد .مردم کم کم عقب رفتن تا آسیبی نبینن .هیچکس باورش نمیشد که دوج دوئل رو شروع کنه و حتی کار به درون دادسرا هم نرسه .

ایگور از جاش بلند شد و لبخندی زد و گفت :

-ممکنه من مقداری از سنم گذشته باشه ولی تو هنوز خیلی جوونی برای اینکه بخوای حال منو بگیری .

بومب !

ناگهان استرجس و ایوان به همراه منوی مدیریت در صحنه حاضر شد . استرجس به وسط مردم رفت و گفت :

- من مدیرم و شما کاره ای نیستید . برای همین اومدم یه قانون بذارم که یادتون نره کی اینجا رئیس واقعیه . اگر کسی سرفه ای بکنه و دستمال کاغذی استفاده نکنه توسط من از تمام انجمن ها تا پایان دوئل بلاک میشه .

ایوان هم سری به نشونه تایید تکون میده و دو تایی غیب میشن .

ملت :

ایگور از غفلت دوج استفاده میکنه و به سرعت وردی به طرفش میفرسته . دوج بر عکس ایگور سریع عمل میکنه و جا خالی میده و ورد صورتی رنگی به طرف ایگور میفرسته . ایگور با حرکت دستی ورد رو از بین میبره و میگه :

-این چی بود ؟ میخواستی عروسک طرف من بفرستی ؟

دوج ورد جدیدی به طرف ایگور میفرسته ، اینبار ایگور با سختی بیشتری طلسم رو دفع میکنه و همزمان طلسم سبز رنگی که همه میدونن چی هست رو استفاده میکنه . دوج که کمی از جدی شدن دوئل ترسیده بود ، به سختی خودش رو کنار میکشه و به زمین میفته . ایگور ورد خلع سلاح رو استفاده میکنه و به طرف دوج میره .

-واقعا فک کردی میتونی منو شکست بدی ؟

ایگور کمی به دوج نزدیک تر میشه که یک دفعه نظرش به یک مادر و پسر سفیدی جلب میشه . به طرف اون دو میره و دستی به سر پسرک میکشه و چشمکی به مادرش میزنه و میگه :

-چرا ما سه تا نریم که این مهمونی رو خونه شما دو تا عزیزان جیگر ادامه بدیم ؟

دوج به آرومی از جاش بلند میشه و تکه چوبی که بر روی زمین افتاده بود رو بر میداره و به طرف ایگور میره . در همین حال که ایگور حواسش پرت هست ، چوب رو بالا میبره و محکم به سر ایگور میکوبونه ! چشمان ایگور سیاهی میره و کم کم به زمین نزدیک تر میشه . به بالا سرش نگاهی میکنه و دوج رو میبینه که داره بهش میخنده . به سختی لبانش رو تکون میده و میگه :

-بعدا میگم پرسی حالتو اساسی بگیره !


ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۱۳ ۲:۵۲:۲۱

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۲ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۱
تصویر بعد از پخش اگهی قبلی سیاه میشه.
...
...
...
شتــــــــــــــــــرق!!!
رعدی غران همه ی صفحه ی تلویزوین رو روشن میکنه

- تو نمیتونی اینکار رو بکنی، اجازه نمیدم.

- هیچ کاری نمیتونی بکنی! من مدیر اینجام!

صفحه ی تلویزیون دوباره با درخشش آذرخشی روشن میشه! دوربین محوطه ی آشفته ی هاگوارتز رو نشون میده!
باران شروع شده بود، باد سردی شروع به وزیدن کرده بود. همه ی محوطه ی هاگوارتز همانند قیر شده بود و فقط گاهگاهی با درخشش آذرخشی روشن میشد.

- باز هم میگم، باید کنار بکشی! نابودت میکنم ایگور!!! نمیذارم آب خوش از گلوت پایین بره! همه ی مدارکت رو افشا میکنم! میکشونمت نحوه!

- هیچ کاری نمتونی بکنی! مدیریت اعظم() سایت با منه! با یک اشاره ی دست من بلاک شدی الفیاس.

دوربین روی اشخاصی که این حرف ها بین اونها رد و بدل شده بود زوم میکنه. ایگ.ر کارکاروف در یک سمت و الفیاس دوج در طرف دیگه درحالیکه چوبدستی هاشونو به هم نشونه رفتن دارن با تنفر به هم نگاه میکنند.

- من تو رو به دوئل دعوت میکنم ایگور! باشد که مدیریت نباشد!

- قبول! خواهیم دید که چه کسی پیروز میشه!

صفحه سیاه میشه و مجری بدبخت فلاکت زده با چهره ای که از تک تک خطوطش مشه ترس رو خوند وارد صحنه میشه:

- ب.ب.ب.با سلام خخخدمت همه ی بببینندگان عزیز! خبر خخخخخیلی مهممممی دارم!
بر اساس آخرین خبری که از هاگوارتز به دستمون رسیده پروفسور الفیاس دوج بدلیل یک سری مسایل با مدیر مدرسه دعواشون شده و ایشون رو به دوئل جادوگری دعوت کردند.

بر اساس اطلاعات تکمیلی، داور این دوئل پرسی ویزلی خواهد بود و مکانی که طرفین برای این مورد توافق کرده اند در جلوی دادگاه وزارت انجام خواهد شد.

با بقیه ی اخبار در خدمتتان هستیم!
و مجری از شدت ترس بیهوش میشه!


بزرگترین دوئل جادوگری اخیر

ایگور کارکاروف نماینده ی اسلیتیرین و مرگخواران، در برابر الفیاس دوج نماینده ی گریفیندور و محفلی ها.

داور: پرسی ویزلی، نماینده ی گریفیندور و مرگخواران.

زمان از روز پنجشنبه 12 مرداد ماه لغایت دوشنبه 16 مرداد ماه

مکان: دادگاه شماره ی 10


و ناگهان تغییر!
شناسه ی بعدی:
پروفسور مینروا مک گوناگال

الفیاس دوست داشتنی بود! کمک کننده بود؛ نگذارید یادش فراموش شود.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۳:۴۳ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۱
اثری از لودو نبود. جیمز سیریوس جیغ کشید:

- شاید افتاده تو چاه دستشویی...آخیش...از یکیشون خلاص شدیم.

روفوس خود را به سرعت به آنجا رساند و گفت:

- یعنی چی افتاده؟ چه بلایی سر لودو آوردین بوقیا؟ کارنامش تو جیبم بود!

رون گفت:

- نگران نباش مرلینگاه ما دو تا در داره. آخه بخاطر چی اینقدر-

روفوس حرف رون را قطع کرد و گفت:

- خب چرا دو تا داره؟

- یه درش شخصیه و یکی عمومی.

-

- همه اعضای محفل از یه در عمومیش وارد میشن. از در شخصیش هم سیریوس بلک استفاده میکنه.

- خب در دیگش کجاست؟

رون، روفوس را از مرلینگاه بیرون کشید و او را در موقعیتی قرار داد تا تمام زوایای خانه را ببیند. سپس به در سمت چپ مرلینگاه اشاره کرد و گفت:

- اون در شخصیه که فقط سیریوس ازش استفاده می کنه. نمی دونی چقدر دوس دارم از اونجا وارد مرلینگاه شم.

روفوس که با قیافه ای به درب عمومی مرلینگاه نگاه می کرد با خود فکر کرد:

- منو لودو که جلوی اینا کم میاریم. اینا از اول دیوونه بودن! شاید امشب بتونیم درو بترکونیمو ببینیم چطوریاس...

سپس بلند پرسید:

- اگه از اونجا وارد شیم ویوی(view) داخل مرلینگاه فرق داره دیگه نه؟

- نه. ولی از اونجا وارد شدن کلاس داره!

ناگهان صدای خرت خرتی از آشپزخانه شنیده شد و لحظه ای بعد لودو در حالی که خیس آب شده بود از آنجا بیرون آمد.

بانو ویولت در حالی که با بهت به لودو نگاه می کرد پرسید:

- کجا بودی؟ چی کار می کردی؟

لودو به بانو خیره شده بود و جواب نمی داد. بانو پرسید:

- حالت خوبه؟

- البته که خوبم...ویولت من!



پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۰:۴۴ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۱
در خانه ی ریدل ها!!

مرگخواران حسابی خانه ی ریدل را تمیز کرده بودند و منتظر نمایندگان محفل بودند .

پس از حدود 2 ساعت که البته در این مدت لرد به خاطر عصبانیت 3 نفر را کشته بود!!! نمایندگان رسیدند .

نمایندگان با خوشحالی برای مرگخواران دست تکان میدادند و یک کتلک خوشگل هم می انداختند به مرگخواران!!!

در افکار مرگخواران و لرد: عجب بابا اینا خیلی دیگه دیوونه ان!! ولی خوب مجبوریم تحملشون کنیم دیگه.

در افکار گودریک و رون: حالا کجاش رو دیدید اینا که چیزی نیست!!!

بالاخره گودریک شروع به صحبت کرد: خوب دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه حالا اینا رو ولش کن شام چی داریم ؟؟

مرگخواران:

در همین حین هم لرد داششت تک تک مو های نداشته اش را از عصبانیت میکند!!!

وقتی که بالاخره شام آماده شد ...

مرگخواران برای اینکه جلوی محفلی ها کم نیاورند خیلی با کلاس و شیک غذا میخوردند!!

اما محفلی ها که هم میخواستند ثابت کنند دیوانه هستند غذا را مستقیم زدند توی صورت لرد!!!

بدیهی است که لرد از عصبانیت قرمز شد!!! و پنج نفر را به قتل رساند!!!

در همین حیین خانه ی شماره دوازده گریمولد:

روفوس و لودو نشسته بودند وسط آشپز خانه و داشتند فوتبال یبازی میکردند.

محفلی ها: عجب غلطی کردی اینا رو راه دادیم ها!!!

لودو و روفوس:

و دوباره خانه ی ریدل:

دو محفلی زئدتر از همه غذا را خوردند( یا درواقع ریختند رو سر و کله ی لرد و مرگخوارا)

رفتند مستقیما توی اتاق لرد و مشغول طناب بازی با نجینی شدند!!( در واقع از نجینی به عنوان طناب استفاده کردند) و سپس رفتند روی تخت با شکوه و بزرگ لرد خوابیدند ...

پس از چند دقیقه لرد وارد اتاق شد ولی آنقدر متعجب بود که نتوانست هیچ چیز بگوید.

لرد با دیدن نجینی ابتدا قرمز شد سپس سبز شد سپس نارنجی و سپس بنفش و در کل به هر رنگ ترکیبی و غیر ترکیبی ای که وجود داشت در آمد و عاقبت با یک عربده محفلی ها رو از خواب نازشان پراند و داد و بی داد شدیدی راه انداخت.

لرد که پس از حدود 5 ساعت عربده زدن صدایش دورگه شده بود گفت: حالا برید توی اتاق خودتون بکپید.

دو محفلی:

لرد: ای خداااا یا اینا رو بکش یا منو از دست اینا نجات بده!!!

خانه ی شماره دوازده گریمولد:

لودو و روفوس تمام پنجره ها را با توپشان شکسته بودند و حالا هم داشتند روی تبلوی مادر سیریوس سبیل میکشیدند!!!

در همین حین هم مادر سیریوس انواع و اقسام رکیک ترین فحش ها را به تمام آنها میداد...

محفلی ها: ای خداااا ای مرلین ما چه گناهی مرتکب شدیم که افتادیم دست این جونورا..

اکنون لودو رفته بود توی تخت ریموس و و روفوس هم حدود 3 ساعت توی مرلینگاه بود.

محفلی ها: فکر کنم خوابش برده بچه ها مجبوریم در رو بشکنیم.

کل ملت محفلی: ماکسیم بمباردا!!!

پس از انفجار در ملت محفلی دیدند که...


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۷ ۲۱:۱۸:۱۷


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۷:۵۷ جمعه ۱۶ تیر ۱۳۹۱
سال ها پیش یعنی درست از زمانی که آلبوس پرسیوال ... دامبلدور زنده بود، مسابقاتی رو پایه گذاری کرد که هنوزم که هنوزه بعد از مرگ او به اعتبار او هر سال برگزار میشود. مسابقات خل و چل ها

در سال هایی که دامبلدور مرحوم در قید حیات بود همیشه خودش برنده بی چون و چرای این مسابقات بود. مسابقه بدین شکل بود که هر کس دیوانه بازی بیشتری در میاورد و کارهایی میکرد که به عقل هیچ دیوانه ای نمیرسید برنده میشد.

این مسابقه کم کم اینقدر طرفدار پیدا کرد که از محدوده شهر لندن خارج شد و به کل انگلیس و بعد از اون به کل جهان گسترش پیدا کرد بطوریکه در حال حاضر از هر شهر یک شخص به مسابقات بین المللی خل و چل ها اعزام میشود.

امسال جنگ و جدل سختی بین مرگخواران و محفلی ها برای انتخاب نماینده لندن در مسابقات بین المللی خل و چل ها بوجود آمده. از طرف محفل رون ویزلی و گودریک گریفندور و از طرف مرگخواران روفوس اسکریم جیور و لودو بگمن انتخاب شدند تا با هم رقابت کنند و هر کس دیوانه بازی بیشتری درآورد بعنوان نماینده لندن در مسابقات بین المللی جادوگری خل و چل ها حضور پیدا کند و باعث افتخار گروهش شود.
(شایان ذکر است ایوان روزیه بعنوان عضو ذخیره مرگخواران انتخاب شده.)

قرار شده نمایندگان محفل یک هفته در خانه ریدل باشند و نمایندگان مرگخواران یک هفته در خانه گریمولد و هر کس دیوانه بازی بیشتری درآورد انتخاب میشود...

دیوونه دیوونه دیوونه شو دیوونه دیوونه دیوونه دیوونه شو دیوونه ...
دیوونه غم نداره هیچ چیزی کم نداره ... دیریم دیریم ریریم ریم



پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱:۱۸ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۱
(پست آخر)

-هی هی هی...ول کن یقه رو.تو اصلا متوجه نیستی داری چیکار میکنی.شما مشنگا عجب موجودات پول دوستی هستین!

فروشنده با شنیدن کلمه مشنگ مثل همه مشنگهایی که با این واقعیت روبرو میشوند عصبانی شد.دکمه کوچکی را که روی پیشخوان قرار داشت فشار داد.لودو قهقهه بلندی زد.
-اوه...الان من واقعا ترسیدم.دکمه میزنی برای من؟تو میدونی من کی هستم؟

فروشنده:نه!
لودو سعی کرد با حالتی مخوف آستین دست چپش را بالا بزند، ولی فروشنده دستانش را گرفته بود و موفق نشد.
-ببخشید.من نمیتونم تکون بخورم.میشه لطف کنی آستین چپو بالا بزنی؟

فروشنده آستین چپ لودو را بالا زد و با دیدن علامت شوم شکلکی درآورد!
-خب که چی.من از اینا ده تا دارم!حیف که نمیتونم نشونت بدم.:zogh:

چهار دقیقه و سی ثانیه بعد لودو و روفوس فهمیدند که چرا باید از دکمه روی پیشخوان میترسیدند...درست وقتی که ماشین مشنگی چراغ دار سررسید و مشنگ کلاه بسر، دستبند آهنی را به دستان دو جادوگر زد.


نیم ساعت بعد...اداره پلیس:

-که اینطور...شما جادوگر هستین و گم شدین و میخوایین برگردین خونتون.رئیستونم گوش نداره و برای پرواز از چوب دستی استفاده نمیکنه؟

لودو اصلاح کرد:گوش داره.دماغ نداره...و برای پروازم چوب دستی لازم نداریم.ارباب از چوب جارو استفاده نمیکنن.باید موقع پرواز ابهتشونو ببینین!چرا اینجوری نگاه میکنین؟مگه قول ندادین همه حرفامو باور کنین؟الان دارین باور میکنین دیگه؟

رئیس پلیس و سه همکارش آماده خنده بودند که در باز شد و پلیس دیگری به همراه لینی وارد اتاق شد.
-بفرمایید رئیس.با استفاده از ردیاب پیداش کردیم.یه تیکه چوب برداشته بود و داشت سعی میکرد وسطشو با موی اسب پر کنه!تا ما رو دید چوبه رو گرفت طرفمون و یه چیزی تو مایه های کروش گفت!

لینی لبخندی به دوستانش زد.
-گفتم شاید کار کنه خب!


نیمه شب...سلول سه نفره!

-هی...الان ارباب داره چیکار میکنه؟
-خب خوابیده حتما.فکر کردی از نگرانی غیبت ما خوابش نمیبره؟
-ارباب که اصلا نمیدونه ما نیستیم.ما بستری بودیم.یادت رفته؟دچار پارانودتا شده بودیم.شفابخشه میگفت همچین بیماریی وجود نداره.ولی ارباب میگفت هست.توهم کودتا!
-یعنی یه بار دیگه ارباب رو میبینم؟یعنی میتونم یه نقشه کودتای دیگه بکشم؟
-ساکت میشین یا نه؟!موی اسب کار نکرد...شاید این پر خروس کار کنه.هوش ریونی تو زندان هم بدرد میخوره!


درست دو طبقه بالاتر رئیس پلیس مهر قرمز رنگی را روی پرونده سه زندانی زد.
-فردا صبح ببرشون.وضعشون وخیمه.فکر نمیکنم اینجا بتونن کاری براشون بکنن.بیمارستان روانی ما چندان مجهز نیست.

مامور پلیس نگاهی به یادداشت روی پرونده انداخت.
-چشم قربان.کجا ببرمشون؟پایتخت؟

رئیس پلیس با حرکت سر تایید کرد.
-آره...ببر همونجا.اونجا از این موارد زیاد بوده.یه بخش عجیب و غریب داره که مخصوص همچین بیماراییه.حتی دکتراشم غیر عادی هستن.جای این سه تا همونجاست.دارالمجانین لندن!


پایان


ویرایش شده توسط لردولدمورت در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۵ ۱:۵۸:۴۴



پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۸:۱۴ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۱
- ببخشید آقا، میشه بگین این رد یاب چطور کار می کنه؟

لودو و روفوس، در یک مغازه لوازم صوتی و تصویری ، این سوال را از فروشنده پرسیدند.

فروشنده ردیاب را از لودو گرفت.او همانطور که با ردیاب ور میرفت آن دو را زیر چشمی می پایید و همین موضوع روفوس را نگران کرد.روفوس در حالی که ظاهرا مشغول ارزیابی کیفیت تلویزیون ها بود دست لودو را کشید و گفت:

- بیا در ریم لودو. گفتم که مغازه رو اشتباه اومدیم. اصلا شاید اینی که تو بهش میگی ردیاب یه وسیله خطرناک باشه... یه سلاح...یه...واو عجب صحنه ای!

لودو خود را از دست روفوس که سرگرم شده بود خلاص کرد و جلوی پیشخوان برگشت. مرد فروشنده شروع به صحبت کرد:

- این ردیاب تنظیم شد. اون نقطه چشمک زن آبی شمایین و اون نقطه چشمک زن قرمز چیزیه که رد یاب بهش بسته شده. البته الان کسی از اینا استفاده نمی کنه... بهتون پیشنهاد می کنم-
لودو رد یاب را از دستان مرد بیرون کشید و از او تشکر کرد. مرد با ناراحتی گفت:

- میذاشتین حرفمو میزدم. خوب پولش میشه-

روفوس با شنیدن واژه پول، جلوی پیشخوان رفت و با حالتی از خود راضی اسکناس مچاله شده، یعنی همه پولی که داشتند، را روی پیشخوان انداخت. او همانطور که همراه لودو از مغازه خارج میشد گفت:

- بقیش مال خودت.

ناگهان فروشنده از جایش بلند شد و به سرعت به سمت آنها دوید. یقه لودو را گرفت و گفت:

- تا بقیه شو ندین جایی نمیرین.


ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۱ ۱۸:۵۷:۰۴


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۱
لودو با چهره ای سرخ و برافروخته چنان چشم غره ای به روفوس میره که تمام مهره ها و عضلات و استخونا و گلبولای سفید و قرمز و کلهم وجودش به لرزه در میاد و همچون فرو ریختن برجای دوقلو، اونم به فنا میره.

لودو که به شدت ذوق مرگ شده دستاشو محکم به هم میکوبونه و میگه: ایول منم عجب خلقتی هستم و نمیدونستم!

و باقیمانده های روفوسو برمیداره، میریزه تو یه پلاستیک قابل بازیافت که روش نوشته بیایید محیط زیست خود را پاکیزه نگه داریم و از رستوران خارج میشه.

بعد از مدتی راه رفتن و پیدا کردن یه کوچه که مخفیگاه دنجی هم توشه، لودو، عملیات احیاسازی روفوسو انجام میده و روفوس جلوش چمباتمه میبزنه.

لودو با دیدن چهره ی غم زده ی روفوس میپرسه: چته تو؟

روفوس سرشو از بین زانوهاش بیرون میاره و جواب میده: تو منو فروختی، برو حالشو ببر.

لودو از جاش بلند میشه، یه چند قدم راه میره و میگه: دست بردار روفوس! الان که وقت این کارا نیس، باید یه جوری زندگیمونو تو این خراب شده راست و ریس کنیم. :vay:

- پ چرا لینی رو گذاشتی با اون بره؟ اصن کجان؟

لودو به روفوس زل میزنه و میگه: یه دستگاه ردیاب بهش وصل کردم تا بفهمیم هر لحظه کجاس.

روفوس با تعجب میپرسه: آآآآ! تو اینو از کجا فهمیدی؟

لودو پوزخندی میزنه و میگه: بالاخره معاشرت با ریونیا این عواقبم داره. تو سینما که بودیم بغلیم در موردش حرف میزد. منم ازش کش رفتم!

روفوس بلند میشه، یقه لودو رو میگیره و میگه: من اون زنه رو میخوام. یالا بهم پسش بده!

لودو تنها کاری که میتونه بکنه اینه که این شکلی بهش خیره بشه.




پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۰:۳۵ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۱

هر سه مرگخوار کمی خود را جم و جور کردند تا آماده ی خروج شوند تا اینکه گارسون زن با بی حوصلگی اومد و صورت حساب رو پرت کرد به طرف روفوس!

روفوس نگاهی به صروت حساب کرد و بعد از اینکه قیمت رو دید ، شکه شد اما خیلی زود خواست نقشه اش را عملی کند و با نگهای دل ربا به طرف گارسون شروع به نگاه کردن کرد و بعد گفت: « میشه از ما پول نگیری خوشگله! »

در همین لحظه گارسون زن سیلی محکمی به صورت روفوس زد و بعد گفت: « یعنی چی مرتیکه؟ تا پول ندین نمی تونین از اینجا خارج بشین! »

در همین لحظه گارسون مرد که عاشق لینی بود نزدیک شد و رو به گارسون زن ، گفت: « چی شده؟ »

زن: « اینا پولشون رو می خوان ندن! »

گارسون مرد نگاهی به اونا کرد و بعد از اینکه لینی رو دید ، بازم حس عشقولانش بیدار شد و رو به گارسون زن کرد و گفت: « اونا چند دقیقه پیش صورت حساب رو پاس کردن! »

زن گفت: « واقعا؟ »

گارسون مرد گفت: « بله! » و زن گارسون یه نگاه عصبانیه دیگه نیز به روفوس کرد و رفت. گارسون مرد به طرف لینی اومد و گفت: « من چند دقیقه دیگه شیفتم تموم میشه! » و بعد من من کنان گفت: « میشه ب..بعدش ... کمی ... با ه...هم قدم بزنیم! »

لینی: « باشه! »

گارسون مرد دست لینی رو گرفت و با هم رفتن تا گارسون لباس کارش رو در بیاره و بعد برن قدم بزنن! لودو و روفوس هم مات مونده بودن که چیکار کنن تا اینکه روفوس گفت: « لودو میشه کمکم کنی تا این گارسون زن هم بیاد با من قدم بزنه؟ »


ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۱ ۱۱:۱۲:۱۰

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.