هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۰
#31
- وگرنه چی؟
دانش آموزی که قدرت های سوپرمن وار جاپ را دست کم گرفته بود در همان لحظه سنگ شد!

- چی کارش کردی؟
- راست راستی سنگ شد؟
- آخه چجوری حتی نگاهشم نکرد؛ همینطوری یه دفعه سنگ شد.

جاپ چشم غره ای رفت.
- گفتم که من جاپ هستم! من می تونم آدما رو سنگ کنم.

دانش آموزی که از اول سوژه تا الان سکوت کرده بود رو به جاپ گفت:
- شما که می خواین به ما کمک کنید پس این جنگولک بازیا چیه؟ چرا اصلا می خواین کمک کنید که بکشید؟ از کمک کردن به ما چی بهتون می رسه؟

به جاپ بر خورده بود! زیرا ازدوران طفولیت جاپ، تسترال خواهانی بود. او می خواست که به او توجه شود، می خواست با طرح کردن معما مهم شود. می خواست یک بار در عمرش هم که شده مردم او را جدی بگیرند. جاپ از بیماری "جدی گرفته نشدن مضمن" رنج می برد و به همین دلیل عقده ای شده بود. ولی جاپ هیچگاه کوتاه نمی آمد.
- فقط امتحان کنید و ببینید چه اتفاقی واسه تون می افته!

گویا دانش آموزان چاره ای دیگری نداشتند. آیا شکست دادن اصغر سیبیل ارزش مردن داشت؟ جواب بله بود! مردن بهتر از تحت سلطه اصغر سیبیل بودن، بود! دانش آموزان می مردند اما ذلت را نمی پذیرفتند. البته چاره دیگر هم نداشتند! چه می خواستند و چه نمی خواستند باید جواب معما را می دادند وگرنه مانند دانش آموز حاضر جواب، سنگ می شدند. آنها تصمیم خود را گرفته بودن، معما را حل می کردند.
دانش آموزی که از همه شجاع تر به نظر می آمد، نگاهی پر از امید به همکلاسی هایش انداخت و سپس رو به جاپ گفت:
- معما رو بگو ما آماده ایم!





پاسخ به: کلاس «جادوی سیاه فوق پیشرفته»
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۰
#32
جلسه دوم درس جادوی سیاه فوق پیشرفته





یک هفته از جلسه اول درس کذایی جادوی سیاه فوق پیشرفته گذشته بود. جادوآموزان هاگوارتز خسته، تشنه و غمگین بودند. کلی خودشان را فحش می دادند که چرا اصلا وارد هاگوارتز شدند. بعد از جلسه اول که با خشونت شروع شده بود، جادوآموزان رغبت چندانی به شرکت کردن در کلاس نداشتند؛ اما صد حیف که کلاس عمومی بود و اگر این ترم مشروط می شدند ترم بعد هم ور دل استاد گرانقدر بودند، پس عزم را جزم کردند و با قدم های کوتاه و نااستوارخود را به کلاس رساندند ولی با کمال تعجب به جای استاد کسی دیگر پشت میز نشسته بود.
پسری با قد متوسط، موهای سفید، با نقابی ترسناک که فقط یک چشم سرخشرا نشان می داد. بی صدا و بدون توجه به جادوآموزان نشسته بود.

- کنیچیوا میناسان!

آرکو اسپایدرمن وار وارد صحنه شد.
جادوآموزان بی نوا که سکته را زده بودند، قدمی به عقب برداشتند. چند تن که بچه ننر تر از این حرف ها بودند، روی زمین کف و خون بالا می آوردند.

- خب برید بشینین که درس امروز رو شروع کنیم.

جادو آموزان با نظم و ترتیب روی قالی های سلیمانشان که اسپانسر امروز برنامه ما است، نشستند.

- خب درس امروز رو با معرفی جیسون کن* شروع می کنیم.
ارکو به سمت فرد ناشناس که تمام مدت با افکت روی صندلی پشت میز نشسته بود، رفت.

- میناسان، جیسون کن، جیسون کن، میناسان!
ارکو موهای سفید جیسون را بهم ریخت و ادامه داد:
- جیسون کن، یکی از دوستان صمیمی منه یه جورایی آنِکی * محسوب می شه. امروز واسه درس جادوی سیاه به عنوان نمونه عملی آوردم تا خیلی خوب درس رو متوجه شین!
ارکو با گفتن این حرف روی میز جهید.
- خب کی می تونه بگه خون آشام ها چه فایده ای دارن؟

از نظر جادوآموزان خون آشام ها نه تنها فایده نداشتند بلکه کلی ضرر هم داشتند؛ خون انسان ها را می مکیدند و ترسناک بودند.
- استاد موجودات ترسناک و بی فایده ای هستند!

ارکو لبخند ملیحی به جادو آموزی که این حرف را زده بود، زد.
جادوآموزان دیگر با ناباوری و ترس به جادو آموز مذکور نگاه کردند، با توجه به جلسه هفته پیش، همه فهمیده بودند که این درس، شوخی برداری نیست؛ مخصوصا که از جادوآموز پرروی جلسه پیش، خبری در دسترس نبود.

- آفرین درست بود!

جادوآموزان با ناباوری اینبار، به ارکو خیره شدند. اصلا انتظار چنین چیزی را نداشتند.

- خب حرف درستی زدی، خون آشام ها موجودات ترسناکی هستن و مثل زالو فقط خون می خورن! البته این درمورد نیمه خون آشام ها صدق نمی کنه.
ارکو به آنِکی اش اشاره کرد!
- بله درست فهمیدین جیسون کن، یه نیمه خون آشام پیشرفته ست! نیمه خون آشام ها رده های مختلفی دارن و هر رده تو طلسم به خصوصی کاربرد داره. رده بندی نیمه خون آشام ها به سه دسته کلی تقسیم بندی می شه: مبتدی، متوسط، پیشرفته.
ارکو پاهایش را از لبه میز آویزان کرد و تاب داد.
- البته درس اصلی ما بیشتر به این مربوط می شه.
با تکان چوبدستی ارکو لیوان هایی جلوی جادو آموزان ظاهر شد، که مایع محتوی خونی رنگی در آن وجود داشت.
- خب جادو آموزان عزیز ازتون می خوام همگی باهم این معجون قوی رو بنوشیم، لطفا همه بنوشین.

خود ارکو و جیسون نیز از معجون رو به رویشان نوشیدند.

- خب این معجون حاوی تار موی جیسون کن بود! این معجون باعث می شه شما واسه بیست و چهار ساعت نیمه خون آشام بشین.

جادو آموزان وحشت کردند.

- نترسید فقط برخی از ویژگی های نیمه خون آشام ها بهتون منتقل می شه، مثل اختراع سریع یک طلسم سیاه. همونطور که گفتم این جلسه، جلسه عملی مون هست بیشتر، می خوایم از نزدیک فواید و خواص این موجودات نازنین رو درک کنیم! البته کاملا طبعیه که تو این بیست و چهار ساعت دچار عوارض بشین، تار موی نیمه خون آشام خیلی قویه حتی واسه گونه خودشون. بنابراین ممکنه یکم توهم بزنین، همین!
ارکو مکثی کرد و گفت:
- این معجون یه جوریه که باید تمام افراد داخل یک اتاق ازش بنوشن تا اثر کنه و عوارضش هم برای همه ست حتی اگه خود طرف نیمه خون آشام باشه. تکلیفتون اینه:
1.چند مورد از عوارض عوارض دیگه معجون رو نام ببرید.(3نمره)
2. شما به عنوان نیمه خون آشام موفقت یک طلسم اختراع کنید و اسم و ویژگی های طلسمتون رو هم ذکر کنید. طلسم حتما باید سیاه باشه. 2نمره
3. توهم هایی که می بینید رو شرح بدین.(غیر رول و خلاقانه) (5 نمره)

ارکو تکلیف را روی تخت سیاه کلاس با چوبدستی ظاهر کرد و تلوتلوخوران، همراه جیسون در افق محو شد.

• کن لقبی که برای صدا زدن فرد بسیار نزدیک (معمولا مذکر) در ژاپنی استفاده می شود.
• آنِکی به معنای برادر بزرگتر است که معمولا به همه افراد بزرگتر اطلاق می شود.




پاسخ به: کلاس «جادوی سیاه فوق پیشرفته»
پیام زده شده در: ۲۲:۲۷ جمعه ۱۵ مرداد ۱۴۰۰
#33
نمرات جلسه اول درس جادوی سیاه فوق پیشرفته




گریفیندور: 8/5

لاواندر بروان:8
لوسی ویزلی:8
آرتور ویزلی:9
جیسون سوان:10
کتی بل:8
لی لی لونا پاتر:7
اینیگو ایماگو:10
اما وینیتی:9
آستریکس:8



اسلیترین:8/1

لرد ولدمورت: 10
آتیلدا:8
آلبوس سوروس پاتر:7
دراکو مالفوی:6
گابریل دلاکور:10
دوریا بلک:8



ریونکلاو:8

تری بوت:8
رابرت هیلیارد:7
دیزی کران:9
آلینس اورموند:8
میوکی سوجی:9
آنانیو دیلن:8
آمانو یوتاکا:7




هافلپاف:
7/5

نیکلاس فلامل:8
جسیکا ترینگ: 7



یه توضیح کوچولو بدم:
با توجه به این که تاکید کردم باید شرح بدین یه سریا بازم رول نوشته بودن و اینکه لطفا مثل امتحان مدرسه مشنگی جواب ندین یکم طنز و خلاقیت قاطی کنین.
مسئله بعدی اینه که قبل از زدن پست ویرایش کنین تا غلط تایپی و املایی نداشته باشین.

موفق باشین!





پاسخ به: مجموعه ورزشی طبقه هفتم جهنم (المپیک)
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ چهارشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۰
#34
گریفیندور


vs


هافلپاف



سوژه: خدا



- ارکوارت ساکورا راکارو!
ارکو سرش را از خجالت پایین انداخت. گویا موضوع کاملا جدی بود؛ زیرا کسی نام میانی خجالت آورش را نمی دانست.
مثل اینکه حقیقتا در بارگاه الهی قرار داشت.

- چه توضیحی برای افتضاحی که به بار آورده ای داری؟

ارکو آب دهانش را قورت داد. کار اشتباهی که انجام نداده بود؛ فقط حرف های "او" را گوش کرده بود همین!
ندایی از درونش فریاد زد:
- گند زدی ارکو، حسابی گند زدی!


فلش بک 48 ساعت قبل- رختکن تیم کوییدیچ گریفیندور



- خب همگی گرفتین دیگه؟ چون هوا گرمه اونجا، لباس هایی که می پوشیم دارای خنک کننده هستن ولی به این معنا نیست کاملا خنکمون می کنن، پس حواستون باشه.

همه اعضای تیم کوییدیچ گریفیندور با دقت به حرف های کاپیتان تیم، یعنی "جیسون سوان" گوش و یاداشت برداری می کردند. بشکه به دلیل این که دست نداشت مجبور بود که فقط گوش دهد و چوب ماهیگیری نیز از الکس برای تصحیح غلط های املایی اش کمک می گرفت.
پیتر برای اولین حضورش در میادین کوییدیچ کمی استرس داشت و ملانی به او یادآوری می کرد که مشکلی وجود ندارد، اما نیز بیخیال نسبت به تمام این مسائل، مشغول شمردن اسکناس هایش بود.
ارکو اما، با جدیت مشغول گوش دادن و نوت برداری بود. هر کسی ارکو را می شناخت می دانست بر خلاف ظاهر گوگولی و بامزه اش، در انجام کارهایی که بر عهده اش می گذاشتند، جدی بود.
از شروع جلسه سوالی ذهنش را مشغول کرده بود اما، گویا حواس جیسون فقط و فقط به توضیح دادن نکته های مهم بود و اصلا دست ارکو را که از اول جلسه بالا بود نمی دید.

- یادتون باشه تقلبی در کار نیست، وگرنه از بازی محروم می شیم، روی حرفم با توئه اما.

اما در حال شمردن اسکناس هایش از فروش بلاجر های تقلبی اش به اعضای تیم هافلپاف بود، حواسش اصلا جمع موضوع نبود، ولی با این حال سرش را تکان داد.

- فکر نکنم موضوعی وجود داشته باشه که از ذهنم دور مونده باشه، اگه تمرین هامون رو به یاد داشته باشیم مشکلی پیش نمیاد.

با شنیدن نام تمرین ها ملت گریفی به خود لرزیدند. تمرین هایی که جیسون برایشان در نظر گرفته بود بسی سخت و طاقت فرسا بودند، در ابتدا به خاطر اینکه مکان مسابقه مشخص نبود، مجبور بودند با شبیه سازی مکان های مختلف، در صحرای سوزان، جنگل بارانی و منطقه یخ زده، با کلی بدبختی تمرین کنند؛ پس از مشخص شدن مکان مسابقه اوضاع بدتر هم شده بود. مکان شبیه سازی شده طبقه هفتم جهنم، وحشتناک بود.
جیسون در هیچ شرایطی راضی نبود اما بالاخره پس از کلی بلاجر خوردن ، زخمی شدن و زدن هفتصد هزار تا گل به دشمن فرضی که توسط طلسم ملانی ساخته شده بودند، جیسون بالاخره راضی شد.

- خب همه نکات رو بهتون یادآوری کردم، سوالی نیست؟

هیچ دستی به جز دست ارکو که از اول جلسه بالا بود، بلند نشد.

- خب سوالت چیه ارکو؟
- می گم جیسون کن، چیرلیدری رو چیکارش کنیم؟ ما ها که بازیکنم هستیم چطور همزمان تو دو جا باشیم؟

سوال خوبی بود. به دلیل کمبود بودجه تیم کوییدیچ گریفیندور، نتوانسته بودند چیرلیدر های مونث جذب کنند و وقتی این موضوع را با ساحره های خود گروه در میان گذاشته بودند، چک آبداری از هر کدامشان خورده بودند؛ ناگزیر مجبور شده بودند، گرواپ را سر دسته گروه چیرلیدری کنند و چندی از جادوگران، از جمله خود جیسون و ارکو، این مسئولیت خطیر را بر عهده بگیرند. حال مشکل اصلی حضور جیسون و ارکو در تیم به عنوان بازیکن بود.
جیسون دستش را روی پیشانی اش کوبید.
- اینو یادم رفته بود! نمی دونم باید چیکار کنیم، فقط مرلین می تونه به دادمون برسه!

صدای جیسون در گوش ارکو اکو شد. مرلین؟ مرلین دیگر که بود؟ این نام را بارها شنیده بود، اما توجهی به آن نکرده بود. بار دیگر در چنین موقعیت حساسی نامش را شنید. اما به محض اینکه خواست از جیسون درباره آن سوال کند، ندایی در درونش به جوش و خروش افتاد.
- ای بابا دوباره شکمم به قارو قور افتاد! تازه سوشی و سوجو کره ای خورده بودم.

ندای درون ارکو جوش خروش خشن تری کرد.
- ای بی تربیت من صدای شکمت نیستم!

برگ های نداشته ارکو فرو ریخت.
- تو کی هستی؟

صدا چهره خشن خود را دور انداخت و چهره محبت آمیزش را، رو کرد.
- من ندای درون ارکو هستم از دیدنت خوشبختم!

ارکو کله ش را خاراند.
- پس تا حالا کجا بودی؟

ندای درون با صدای ضعیفی گفت:
- تازه تحصیلاتم رو تو دانشگاه نداها تموم کردم و به محض فارغ التحصیل شدن، اومدم کارم رو به صورت رسمی شروع کنم.
ارکو انگار گیج شده بود.
- دانشگاه ندا ها، مگه چندتایین؟

ندای درون با حوصله شروع کرد به توضیح دادن.
- خب هر کسی یه ندای درونی داره، نداهای درون سعی می کنن کم و کاستی های صاحبشون رو تصحیح کنن؛ مثلا همین جیسونی که می بینی...

ارکو کله ش را چرخاند تا به جیسونی که در حال بحث کردن با اما بود، نگاه کند.
ندای درون ادامه داد:
- ندای درون بدبختش همش درحال گوشزد کردنه که، یکم اخلاقش رو با بقیه بهتر کنه، یا ندای درون پیتر سعی داره استرسش رو کم کنه، ندای درون اما هم...
ندای درون مکثی کرد و ادامه داد.
- خب ما نمی دونیم چه بلایی سرش اومد بعد از اینکه سعی داشت کلاه برداری های اما رو کم تر کنه. ولی نکته این نیست الان، نکته مهم اینجا، تویی!

ارکو نگاهی به سرتا پای خودش انداخت، مشکل خاصی در خودش ندید.
- من مشکلی دارم؟
ندای درون نگاهی به پرونده بلند بالای ارکو انداخت.
- خب مشکل که کم نداری؛ از قتل های پی در پی تا پاستیل خوردن های بی رویه ت، همه سرتاپا مشکلن ولی اینا مسئله ما نیستن.

ارکو با کنجکاوی نگاهی به معده اش، جایی که فکر می کرد مکان قرار گیری ندای درون است، انداخت.
- خب پس مشکل چیه؟
- مشکلت اینه که خدایی نداری.
- خدا؟

ندای درون سری تکان داد اما ارکو ندید.

- کی گفته من خدا ندارم؟
ندای درون جا خورد؛ آیا در محاسباتش اشتباهی رخ داده بود؟
- خدات کیه؟
- معلومه، جیسون!

ندای درون نگاهی به لیست خدایان موجود انداخت، اما جیسونی درون لیست نبود.
- تو کدوم جیسون رو میگی خدایی به اسم جیسون نداریم!
- جیسون خودمون دیگه، همین جیسون سوان!

ندای درون:
ارکو:

- تو منو مسخره کردی؟
- نه، راستشو گفتم از وقتی یادمه این جیسون بوده که همه جا باهام بوده، همیشه کمکم کرده، بنابراین مثل خدا می مونه برام!

ندای درون سری به نشانه تاسف تکان داد.
- تا 48 ساعت فرصت داری از لیستی که بهت می دم یه خدای واقعی پیدا کنی وگرنه، نه تنها مسابقه رو می بازین بلکه جات تو قعر جهنمه!
ارکو این پا و آن پا کرد.
- حالا یعنی اینهمه مهمه؟ نمی شه تخفیف بدین؟
- نخیر! تخفیفی وجود نداره. لیست رو بگیر، خدا رو انتخاب کن، ما هم بریم سر کارو زندگیمون!
ندای درون لیست خدایان را به زور در تنظیمات مغز ارکو که، نیمی آن افکار مربوط به جیسون و نیمی دیگر افکار مربوط به چاقو ها و قتل هایش بودند، جا کرد.

- چقدر زیاده! از بین همه شون باید یکیو انتخاب کنم؟
- آره بدو انتخاب کن، که وقت تنگه!
این برخلاف اصول اخلاقی ارکو بود. ارکو باید تحقیقات لازم را به عمل می آورد و بعد تصمیم می گرفت؛ نمی تونست چشم بسته و سرسری از مسئله ای به این مهمی رد شود.

- خب؟ تصمیمت رو گرفتی؟
- راستش نه.

ندای درون دستش را بر روی پیشانی اش کوبید.
- مشکل چیه؟
- خب من که چشم بسته نمی تونم تصمیم به این مهمی رو بگیرم، باید تحقیق کنم!

ندای درون که گویی عصبانی شده بود، فریاد بلندی بر سر ارکو کشید.
- ببین این جغله ما رو چه جوری علاف کرده! آخه چجوری می خوای تحقیق کنی؟

ارکو فکری کرد و گفت:
- می ریم در بین پیروانشون می گردیم و بهترین رو انتخاب می کنیم. مگه نگفتی چهل و هشت ساعت وقت دارم؟
- آره ولی...
- من جادوگرم، سریع با آپارات کردن، پیروان همه خدایان رو پیدا می کنیم.

ندای درون خواست که مخالفت کند، اما ارکو در جزیره ای زیبا پر از گل های رنگارنگ، آپارات کرده بود.
- چرا حرف گوش ندادی؟ اصلا اینجا کجاست؟

ارکو لبخندزنان رو به ندای درون گفت:
- جزیره مانگالا، که مانبالا خداشونه، اسمش وسط لیست بود.
- می خوای چیکار کنی؟
- میرم دنبال پیروانش دیگه.
- وایسا! ما که نمی دونیم اونا چه جوری...
تا ندای درون به خود بیاید ارکو به سمت درختان بلند جزیره، پا تند کرده بود.

چند دقیقه بعد

اهالی قبیله مانگالا با نیزه های تیز دنبال ارکو کرده بودن و ارکو با سرعت هر چه تمام می دوید.

- گومبالا... مومبالا!

ارکو خطاب به ندا گفت:
- فکر کنم خیلی ازمون خوشش شون اومده نه؟
- آره اونقدری که دوست دارن شام امشبشون شیم!

بعد از چند دقیقه دویدن ارکو ناگهان ایستاد.
- چرا ما داریم دور جزیره می دویم، وقتی من می تونم آپارات کنم؟

مردم جزیرمانگالا که با غیب شدن ارکو برگی برایشان باقی نمانده بود، به جستجوی ارکو در گوشه کنار جزیره پرداختند.
ارکو با صدای پق نا پدید شد و در وسط شهر لندن ظاهر شد.

- خب این خدا از لیست خط می خوره دیگه؟

ارکو لبخندی زد.
- خیلی خدای باحالی بود، مراسم باحالی هم داشتن باید غریبه ها رو در درگاه خداشون قربانی می کردن!
- آخه این کجاش باحاله؟

ارکو ورجه وورجه کنان دور خود چرخید.
- خب... من از خون خونریزی و کشت و کشتار خوشم میاد. پس این خدا جزو علایقم محسوب می شه.

ندای درون آهی کشید.
- پس همینو بپیچم ببری دیگه؟
- نه می خوام بقیه خدا ها رو هم امتحان کنم.
ندای درون:

ارکو در چهل و هشت ساعتی که داشت همه لیست خدایان را زیر رو کرد؛ اما هر خدایی که درموردشان تحقیق می کرد را، به یک دلیل می پسندید. مثلا از نحوه مجازات کردن زئوس، یعنی صاعقه اش خوشش می آمد، یا عصای پوزیدون را دوست داشت، چکش ثور به نظرش پر ابهت بود و از قیافه سِخمِت خوشش می آمد.
در دقیقه آخر، پس از اتمام آخرین خدا، کفر ندای درون درآمده بود.
- اینم آخریش! خب انتخابتو کردی دیگه؟

ارکو کمی این پا و آن پا کرد.
- اممم...
- باز دردت چیه؟
- من همه شونو انتخاب می کنم!

ندا باورش نمی شد، بعد از آنهمه جان کندن، این بود نتیجه؟
- یعنی چی همه شونو؟
- آخه همه شون خدا های باحالین و تازه هر کی یه خوبی داره که اونیکی نداره، من چه جوری انتخاب کنم آخه؟

ندا نفس عمیقی کشید.
- خب کاریه که شده، می زنم رو گزینه پیش فرض همون همه محسوب می شه!
- این تضمینیه دیگه؟ می بریم تو مسابقه؟
- من نمی دونم، یعنی نمی تونم تصور کنم عواقب این کار چیه ولی خب انتخابیه که خودت کردی.

ارکو به این چیز ها توجه نداشت اگر یک خدا می توانست یک مسابقه را ببرد، همه خدایان توانایی چه کار هایی را که نداشتند.
چند دقیقه بعد ارکو آماده مسابقه بود. کمی دیر کرده بود اما مشکلی نبود؛ مسابقه هنوز شروع نشده بود.
طبقه هفتم جهنم جای وحشتناکی بود. همه جا پر از آتش فشان های داغ بود. زمین کویدییچ به جای چمن، زمین پر گدازه ای داشت که اگر بازیکنی از جارویش به پایین می افتاد، کارش تمام بود. از زمین و آسمان آتش می بارید و شیاطین کوچکی در گوشه کنار ورزشگاه در حال گرگ به هوا بازی کردن بودند!
تماشاگر ها هر یک بادبزنی در دست داشتند اما گویی چاره گر گرمای شدید زمین مسابقه نبود.ارکو اما آنقدر از خودش گردنبند و مجسمه خدایان مختلف را آویزان کرده بود که جارویش از حدی بالاتر نمی رفت. با اینکه ردای مسابقه اش داری خنک کننده بود، گرمای حاصل از انباشت اجسام مانع از خنک شدنش می شد.
او خودش را به سرعت به هم تیمی هایش که در گوشه ای از ورزشگاه مشغول صحبت کردن بودند رساند. دهان گریفیان با دیدن ارکو از تعجب باز مانده بود. جیسون با عصبانیت به او نزدیک شد.
-این چه وضعشه ارکو؟

ارکو نمی دانست کدام چیز، چه وضعش است.
- این زلم زیمبو ها چیه به خودت وصل کردی؟

ارکو که بین نماد ها گم شده بود و فقط طره ای از موی سفید- نقره ای اش مشخص بود، تکانی به خود داد.
- با این می تونیم مسابقه رو ببریم. من از خدایانم تقاضا می کنم که بهمون کمک کنن که هم بتونیم چیرلیدر باشیم وهم بازیکن، همزمان!
- وای ارکو از دست تو! باز رفتی سخت ترین راهو انتخاب کردی. ما خودمون یه راه حل پیدا کردیم ملانی یه طلسمی بلده که می دونه ازمون کلون بسازه و...

ارکو وسط حرف جیسون پرید.
- خب برا این یه راه حل پیدا کردین واسه بردن چی؟
و همانطور که در کتاب های مقدس خوانده بود تکرار کرد.
- اگه خدایان نخوان ما هم نمی بریم همه چیز به خواست اونها انجام می شه.

گریفیان سر به نشانه تاسف تکان دادند. جیسون نگاهی به ارکو انداخت.
- الانه که سوت بازی رو بزنن و وقت ی برای برداشتن اینا نداریم تو هم سعی کن فقط یه جا بمونی و تو دست و پا نباشی.

ارکو این را دوست نداشت. بازی کوییدیچ بدون حضور فعال او؟ غیر ممکن بود!
سوت شروع بازی زده شده بود. کاپیتان دو تیم با هم دست دادند و همه بازیکن ها سوار جارو هایشان به پرواز درآمدند. وزن ارکو همانطور که انتظار می رفت، روی جارو سنگینی می کرد اما گویا اصلا موجب آزده شدن خاطرش نشده بود. ارکو زیر آن همه گردنبند و بت دائم خدا های مختلفش را صدا می زد و در هر فرصت سعی داشت کوافل را بگیرد اما به دلیل سرعتی که داشت غیر ممکن بود. جیسون نیز کوافل را به بشکه پاس می داد و ارکو را کلا نادیده می گرفت.
اما و پیتر با چماق هایشان بلاجر ها را به سمت هافلپافی ها پرتاب می کردند و هافلپافی ها هم با بلاجر های تقلبی شان که به جای اینکه سمت تیم حریف پرتاب شوند، به خودشن می خوردند، درگیر بودند.
چوب ماهیگیری با سماجت دنبال اسنیچ بود و نیکلاس فلامل هم دست کمی از اون نداشت و سایه به سایه، اسنیچ را دنبال می کرد.
الکس تا کنون تمامی کوافل هایی که تیم هافلپاف سمت حلقه های گریفیندور پرتاب کرده بودند را گرفته بود.
هیچکدام از تیم ها گلی از آن خود نکرده بودند.
صدای گزارشگر هوا را می شکافت.
- چه می کنه این جیسون سوان، کوافل دستش گرفته و با بی باکی سمت دروازه هافلپاف حرکت می کنه. دروازه بان هافل، شتر سعی می کنه کوافل و بگیره، چه حرکتی زد و گــــــــــــــــــــــــــــــــــــل!

جیسون با حرکت ماهرانه ای کوافل را به سمت حلقه وسط پرتاب کرد و گلی برای گریفیندور ثبت شد.
صدای شادی و موج مکزیکی دانش آموزان گریفیندوری فضای سالن را پر کرد. چیرلیدر ها به سر دستگی گرواپ هرم معروف خود را ساختند و به شادی پرداختند.

- ده امتیاز برای گریفیندور ثبت می شه.

ارکو که تا آن لحظه فقط زیر لب خدایانش را صدا می زد، با خوشحالی تکانی به خود داد و همان تکان کوچک سبب این شد که از فرط سنگینی، به پایین سقوط کند. هر لحظه منتظر آن بود که در کوره های آتشی طبقه هفتم جهنم جزغاله شود، اما فقط خلا را احساس می کرد؛ به خاطر همین چشمانش را گشود اما به جای دیدن مواد مذاب طبقه هفتم جهنم، خدایان عصبانی که رو به رویش ایستاده بودند را دید.


پایان فلش بک- بارگاه الهی


- حرف بزن موجود فانی؟ ما مسخره تو هستیم؟

زئوس صاعقه اش را به رخ ارکو کشید.
- می خوای همین جا جزغاله شی؟

ارکو اصلا دوست نداشت تبدیل به ارکو کبابی شود بنابراین آسان ترین راه را انتخاب کرد.
- تقصیر ندای درونیم بود! اون بهم گفت!
دنبال مقصر گشتن! ایده محشری بود آن وقت دیگر او را مجازات نمی کردند.
ندای درونی ارکو به حرف آمد.
- دروغ می گه مثل تسترال! کار خودش بود می خواست همه خدا ها رو یه جا داشته باشه.

آمون به رو به ندای درون گفت:
- واسه ما مهم نیست کی گفته جفتتون مسئولین، تو می تونستی نذاری این کار رو بکنه.

دهان ندای درون بسته شد و دیگر چیزی نگفت.
هِرا از فرصت استفاده کرد.
- خب چه مجازاتی براش در نظر بگیریم؟
- به ارابه جنگی ببندیمش و با نیزه بیوفتیم به جونش!
این صدای آرِس بود که نیزه جنگی اش را بلند کرده بود.

- وقتی کارتون تموم شد قلبش رو بدین به من.
این نیز صدای آموت بود که صورت تمساحی اش را بلند کرده بود.
هر یک از ایزدان فکری برای مجازات این بنده بسیار خطاکار داشتند، اما مرلین سخن آنها را قطع کرد.
- مجازاتش رو به من بسپارید هر چی نباشه یه جادوگره و امورش به من مربوط می شه.

خدایان پس از کمی بحث و غرغر کردن، راضی شده و یکی یکی غیب شدند.
مرلین دست ارکو را گرفت و گفت:
- بیا بریم فرزند برنامه های خوبی برات دارم!


زمین مسابقه- یک ساعت بعد


- و جیسون پنجاهمین گل گریفیندور را به ثمر رسوند.

در همان حین که گریفیندور ها شادی می کردند و چیرلیدر ها دیوانه وار در حال قر دادن بودن؛ چوب ماهی گیری قلابش را سمت اسنیچ بلند کرد و آن را گرفت.
صدای گزارشگر کر کننده بود.
- بـــــــــــــله! همینه! جستوجوگر گریفیندور اسنیچ رو می گیره صد و پنچاه امتیاز برای گریفیندور و بازی با برد گریفیندور تموم می شه.

بعد از اتمام و برد بازی اعضای تیم جیسون را رو شانه هایشان گذاشته بودند و دور ورزشگاه می چرخاندند.
جیسون شادمانه و درحالی که برای اولین بار لبخند بر لب داشت، نگاهی به جمعیت انداخت.
- عه پس ارکو کوشش؟

اما با بیخیالی گفت:
- نمی دونم همین جا ها... آهان اونجاست!
اما به ارکویی که با شتاب به آنها نزدیک می شد اشاره کرد.
ارکو به طرف جمعیت آمد.
- بازی عالی بود بچه ها خیلی کیف کردم همه تون عالی بودین.

الکس با سوء ظن نگاهی به ارکو انداخت.
- چه اتفاقی واست افتاده بود ارکو؟ اون زلم زیمبو ها چی بود به خودت وصل کرده بودی؟

ارکو نخودی خندید.
- به سرم زده بود!
ارکو به جماعت حامل جیسون پیوست و کسی هم متوجه نشد این ارکو، همان کلونی بود که ملانی برای چیرلیدری ساخته بود!



ویرایش شده توسط اركوارت راكارو در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۱۳ ۲۲:۵۱:۰۸



پاسخ به: کلاس «ماگل شناسی»
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ چهارشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۰
#35
کنیچیوا، سنسه!


1- وارد شبکه‌های مجازی بشین و تعریف کنین که مشنگا توشون چیکار می‌کنن. توضیح اضافه‌ای نمیدم تا با ذهن باز جواب بدین. هرچی خلاقانه‌تر و تمسخرآمیرتر و بامزه‌تر، امتیاز بیشتر. (8 نمره)

من برای اولین بار وارد این شبکه های مٌجازی شدم، یه شبکه هه بود نمی دونم اسمش اونستا گرام بود چی بود؛ ولی در هر حال واردش شدم. به مرلین که نفهمیدم فایده ش چیه! چون اصلا فاز ملت مشخص نبود، یه سریا بودن از خرچ خرچ غذا خوردنشون فیلم گرفته بودن و می گفتن این باعث می شه سوء تغذیه تون رفع شه ولی من بدتر از غذا حالم بهم خورد بعد از دیدن اون ویدیو ها.
یه سری دیگه از خونه کاخشون عکس می گرفتن و پز می دادن و عکس جوج و نوشابه خوردنشون رو بومرنگ می کردن. شاید با خودتون بگین بومرنگ چیه؟ اینه!
یه سری هام بودن که نشر اکاذیب می کردن و تولید محتوای زرد داشتن مثلا عکس یه چیزی رو می ذاشتن اول ویدیوشون ولی ویدیو درمورد اون چیز نبود. یه سری هم بودن که هی عکس می ذاشتن و می گفتن اگه روی این عکس دوبار کلیک کنید طوطیه رو پایی می زنه، که بنده به شخص هزار بار زدم رو عکس و طوطیه رو پایی نزد که نزد.

یه شبکه دیگه هم بود به اسم تیک و تاک که کلا فاز کاربراش رو نفهمیدم. یه سری توش قر می دن، یه سری از آب خوردنشون فیلم می گرفتن، یه سریا هم بودن که یه ویدیو هایی می سازن به اسم "life hack" که مثلا باید باعث شه زندگی برامون آسون بشه ولی من نمی دونم، صاف کاری خودرو مشنگی با نودل و چسب نواری کجاش زندگی رو آسون می کنه؟!

خلاصه کلام با توجه به تحقیقاتی که من داشتم، کار خاصی نمی کنن تو فضای مٌجازی فقط وقت تلف می کنن!



2- اصلاً با چه روشی وارد شدین؟ می‌تونین فضای داخل گوشی رو فیزیکی تصور کنین که اینجوری جواباتون بامزه‌تر هم میشن. (2 نمره)

به سختی وارد شدم!

خب نصف عمرم رو تو دنیای مشنگا گذروندم ولی با چیزی به اسم "اونترنت" مواجه نشده بودم! ازچند مشنگ پرسیدم چطور وارد اونترنت می شین، یکیشون با کیف زد تو کله م، اون یکی فحش های خانمان سوز نصیبم کرد، ولی در آخر یکیشون که مهربون بود منو برد پیش دوستاش و معرفی کرد منو بهشون و گفت: "این داداشمون چیژ قوی می خواد." من نمی دونستم "چیژ" چیه ولی از نحوه تلفظش خوشم اومد.
خلاصه به من چیژو دادن و گفتن دودش کنم، دودش کردم اینطوری شد که وارد دنیای مٌجازی شدم!




پاسخ به: تابلوی شن پیچ زندان (اعلامیه های آزکابان)
پیام زده شده در: ۱۵:۲۹ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
#36
به نام دولت کج و کوله- ملت گوشت و دنبه


جناب مایکل رابینسون، با توجه به شکایتی که از شما شده بود شما ۷۲ ساعت فرصت برای دفاع داشتید، باتوجه به اینکه دفاعی از طرف شما صورت نگرفته؛ طبق اختیاراتی که به من داده شده شما رو زندانی آزکابان اعلام می کنم!
شما ظرف یک ماه فرصت دارید که مجازاتی که براتون در نظر گرفته شده رو انجام بدین؛ مجازات ها به قرار ذیل هستند:
مجازات اجباری: شما باید دو پست در دو تاپیک انجمن کوچه دیاگون بزنید. (در تاپیک های ادامه دار)

مجازات اختیاری: شما می تونین با رئیس آزکابان که بنده می باشم، دوئل کنید.

توجه داشته باشید که اگر مجازاتتون رو ظرف یک ماه آینده انجام ندهید، دسترسی ایفای نقش شما گرفته می شود.

باشد در زیر سایه وزارت رستگار شوید!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۳:۳۶ یکشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۰
#37
- جیسون کن!
مرگخواران با تعجب به ارکویی که سربع در را برای جیسون باز کرده بود، نگاه کردند.
بلا چشم غره برای ارکو رفت تا به آن "دارم برات" قبلی بپیوندد؛ ولی گویا این چیز ها برای ارکو مهم نبودند.

- جیسون کن! خوش اومدی!
ارکو به همان سرعت که در را برای جیسون باز کرده بود، با همان سرعت جیسون را در آغوش گرفت و دستش را دور گردن او انداخت؛ سپس رو به دیگر مرگخوارا کرد.
- جیسون کن واقعا به دردمون می خوره من خیلی وقته می شناسمش رفیق فابمه!

جیسون که گویا از چسبیدن زیادیی ارکو به خود ناراحت بود، کمی ارکو را از خود دور کرد.
- بله ارکو مرسی از توضیحت!

ارکو چشمکی به جیسون زد، اما جیسون منظورش را نفهمید.
- خب شماها برین تو من خودم نقشه رو واسش توضیح می دم.
سپس در جایی که کسی نمی دانست کجا بود را بست، تا خودش و جیسون تنها باشن.
- خب نقشه اینه، نباید بذاریم ایوا کلاه گذاری کنه!

جیسون گیج شده بود.
- مطمئنی؟ من شنیدم که گفتن می خوان رد ایوا رو واسه کلاه گذاری پیدا کننا!

ارکو این پا و آن پا کرد.
- خب اونا می خوان اینکارو بکنن ولی من نه!
- چرا که نه؟

گویا ارکو منتظر شنیدن همین سوال بود. دمپایی های ابری صورتی اش را دراورد.

- چیکار می کنی ارکو؟ پاهات بو میده!

ارکو در حالی که خودش را کنترل می کرد تا اشک نریزد، با صدایی دورگه گفت:
- ببین فقط چهار تا انگشت دارم، شیش تای دیگه شو ایوا درسته قورت داد؛ تازه تهدید کرد اگه زندانبان نشم الکس و پیترم قورت می ده!
ارکو فین فین کنان ادامه داد:
- تازه میخواد داسمم بخوره، داس خوشگلم که به کسی نشونش نداده بودم، آخه تازه آنباکسش کردم!

جیسون با تعجب به ارکویی که حلقه اشک چشمانش را فرا گرفته بود نگاه کرد.
- خب به من چه؟

ارکو متعجب شده بود.
- خب ما باهم رفیقیم، مگه نه؟ یادت میاد اون فروشنده هه رو واست کشتم، یا اون یارو که از کنارت رد شده بود، یا وقتی که مریض شدی واست شکار کردم یا وقتی که...
- بسه فهمیدم!
گویا جیسون خیلی به ارکو مدیون بود.


ویرایش شده توسط اركوارت راكارو در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۴ ۰:۱۷:۳۰



پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۲۰:۲۰ یکشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۰
#38
اما تام باید تلاش خود را می کرد، او هدفی داشت که باید به آن می رسید. از کودکی آرزو داشت که افرادی را جمع کند و علیه زندان بانی، شورش کند!
تام تلاش خود را کرد، اما به خاطر پاهایش حتی نیم سانت هم جا به جا نشد.
تام تلاش کرد و تلاش کرد، روز ها و شب ها تلاش کرد، از خستگی عرق ریخت، اما برای هدفش حتی گرسنگی نیز مهم نبود؛ یک پایش را در راه جا گذاشت اما آن هم مهم نبود؛ از تلاش بی وقفه دست نکشید، تا بالاخره به سلول زندانی مذکور رسید؛ اما به محض اینکه چشمانش به سلول افتاد نزدیک بود پس بی افتد.

- چیییییی!

تام با اسکلت آن بنده مرلین مواجه شده بود. تام بی هدف شده بود. تام دیگر نمی توانست شورش کند. تمامی نقشه هایش بر آب شده بودند!
زندانی سلول بغلی با شنیدن صدای تام سیگارش را از دهانش بیرون آورد.
- آره داداش یه سالی هست که مرده! ولی انقدر هر کی سرش تو کار خودش بوده که فراموش کردن جسدشو ببرن. افسانه ها میگن که منتظر یه رهبر مقتدر بود که ما رو از ظلم زندان بان نجات بده؛ اما اون ناجی هیچ وقت پیداش نشد. این بنده مرلینم انقدر منتظر موند، شبها به مراقبه مشغول بود و صبحا هیچ چیزی نمی خورد. خلاصه این شد که مرد.
- یعنی یه سال گذشته از اون موقع؟

زندانی دود سیگارش را بیرون داد.
- از کدوم موقع داداشم؟
- از موقع ی که ادوارد و آگلانتاین زندان بان بودن؟!

زندانی سرفه کوتاهی کرد.
- مرلین بیامرزه آگلا رو زندان بان نازنینی بود. کل کشت تنباکو این منطقه رو بدست گرفت، هنوزم که هنوزه مزارعش برکت داره!
زندانی اشاره ای به "old" کنار نام آگلا کرد.
- تازه گذشته از اون وزارت عوض شده.
زندانی اشاره ای به پرچم بزرگ وزارت " دولت کج و کوله-ملت گوشت و دنبه" کرد.
- بانو ایوانا وزیر ماست، معاونشونم بانو مروپه، زندان بانم ارکو چاقو کشه؛ یه آدمیم به نام تام جاگسن که هیشکی یه مدت خبری ازش نداره رئیس اداره کاراگاهانه.

تام نگاهی به وفاداری های درون ویژگی های فردی اش انداخت، درست بود، او رئیس اداره کارآگاهان بود.
- تام جاگسن که منم پس چرا هنوز اینجام؟

زندانی با تکان دادن شانه اش اظهار بی‌اطلاعی کرد.
تام، زندان بان جدید را نمی شناخت اما هر که بود بی جهت او را در زندان نگه داشته بود، انگار هنوز برای رسیدن به هدفش دیر نشده بود!




پاسخ به: اعلام جرم
پیام زده شده در: ۱۲:۰۶ شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۰
#39
به نام دولت کج و کوله-ملت گوشت و دنبه


جناب مایکل رابینسون عزیز.

امروز از شما در تاپیک اعلام جرم شکایتی صورت گرفته.

از الان تا 72 ساعت برای فرستادن رول دفاعیه خود در تاپیک آیا من مجرم هستم؟ فرصت دارین.

موفق باشین.

تصویر کوچک شده




پاسخ به: کلاس «جادوی سیاه فوق پیشرفته»
پیام زده شده در: ۱۳:۱۰ جمعه ۱ مرداد ۱۴۰۰
#40
جلسه اول کلاس پرتاب چاقو بر گلوی دانش آموزان جادوی سیاه فوق پیشرفته


جادو آموزان پس از شرکت در کلاس طاقت فرسای ماگل شناسی, از پله ها بالا رفتند تا خود را به کلاس جادوی سیاه پیشرفته...

- جادوی سیاه پیشرفته؟
جادو آموزی که لیست درس ها را در دست داشت این را گفت.
- نه "جادوی سیاه فوق پیشرفته" ببین اینجا نوشته!
- حالا هر چی!
- من که فکر می کردم شوخی مدیر جدیده؛ آخه مثل اینکه خیلی خنده روئه.

دیگری به تابلوی کلاس رو به رو اشاره کرد.
- انگار واقعیه!

هیچ کس باورش نمی شد در هاگوارتز کلاس جادوی سیاه برگزار شود، هر آن منتظر بوند که کسی بیاید و بگوید آنها در مقابل یک دوربین مخفی هستند.
کسی نیامد بنابراین با احتیاط وارد کلاس شدند. در کلاس با پسری مو سفید که به این صورت روی میز نشسته بود و دو چیز پف پفی در دست داشت، رو به رو شدند.
جادو آموزان ترسیده، هر کدام به گوشه ای خزیدند و به دلیل اینکه زبانشان بند آمده بود، چیزی نگفتند.

- میناسان، اوهایو! *

دانش آموزان نگاهی به یکدیگر انداختند مطمِئن بودند در بینشان مینایی وجود ندارد.

- به کلاس مهارت در پرتاب چاقو با اسم مستعار جادوی فوق سیاه پیشرفته، خوش اومدید.

در این لحظه جادو آموزان مطمئن شدند که شوخی ای در کار نیست.

- من استاد این درس، ارکوارت راکارو هستم.شاید از خودتون بپرسید چرا این شکلیم؛ باید بگم به دلیل کمبود بودجه و ساحره مجبور شدیم که جمعی از جادوگران به تیم چیر لیدری بپیوندیم و تا آخر ترم قراره این پف پفیا رو ببینین!

جادو آموزان:
- شوخی کردم، فقط امروز با اینا اومدم! بریم سر درسمون ولی اول باید یه سری چیزا رو روشن کنم!1. سر کلاس من هر کاری آزاده: زدن، تیکه تیکه کردن، امحا رو از احشا جدا کردن و... اما یه خط قرمز دارم؛ هر کس برای پیتر و الکس قلدری کنه با چاقوی من طرفه!

الکس و پیتر که در بین دانش آموزان سال اولی حضور داشتند در نیمکتشان فرو رفتند؛ نیمکت که چه عرض کنم با توجه به بودجه مدرسه نیمکتی در کلاس در وجود نداشت بنابراین در قالی کرمانشان فرو رفتند.
جادو آموزی که به نظر ارشد می آمد، با پررویی رو به ارکو گفت:
- اگه قلدری کنیم مثلا چی می شه؟

ارکو با سرعن زیاد از زیر پف پفی دست راستش، چیزی به طرف گلوی جادو آموز بی نوا پرتاب کرد.
همه جادوآموزان جیغ کشیدند، چاقویی بر گلوی جادو آموز مذکور فرو رفته بود!

- گفتم که شوخی ندارم؛ نگفتم؟ خب الان می گم. من با کسی شوخی ندارم.

جادو آموزان با ناباوری نگاهی به ارکو بی خیال انداختند؛ انگار نه انگار همین الان به یکی از جادو آموزان سوء قصد کرده بود.

- نترسید همونطور که می بینین، این چاقو واقعی نیست.
ارکو به گلوی جادو آموز پرو اشاره کرد.
- این یه طلسمه تاریکه که امروز خودم اختراعش کردم؛ این طلسم تا سی و هشت ساعت، درد چاقو رو برای فرد تداعی می کنه اما هیچ صدمه ای وارد نمی کنه، بیشتر وسیله ای برای دست گرمیه!

جادو آموز درحال خفه شدن بود و مانند هیپوگریف پر کنده، بال بال می زد.

ارکو بدون اینکه از جایش تکانی بخورد، رو به دیگر جادو آموزان گفت:
- تکلیفتون اینه:
1. مزایا و معایب این طلسم رو نام ببرید؛هر چه قدر خلاقانه تر بهتر.(چهار نمره) یه خاطره کوتاه از اینکه خودتون از طلسم استفاده کردین رو شرح بدین.تاکیید می کنم که شرح بدین!(چهار نمره)

2. چه بر سر جادو آموز پررو اومد؟ سی هشت ساعت عذاب جادو آموز رو به صورت گزارش، شرح بدین. تاکید می کنم به صورت گزارش نه رول!(دو نمره)

ارکو این را گفت و با همان حالت از کلاس خارج شد.


* صبح بخیر همگی!


ویرایش شده توسط اركوارت راكارو در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۱ ۱۶:۲۳:۱۱







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.