هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۱۴:۰۶ چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۲
رای من هم دلوروس آمبریج عزیزه به خاطر فعالیت ها وتلاش های مداومشون برای هرچه بهتر شدن فضای سایت.



پاسخ به: بهترین ایده (پدید آورنده بهترین تاپیک)
پیام زده شده در: ۱۳:۵۹ چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۲
من هم با مورفین عزیز موافقم و به جاگسن رای میدم. به خاطر راه اندازی انجمن فن فیکشن که کم کم داشت تار عنکبوت می بست و همینطور به خاطر تلاش ها و پیگیری های مصرانشون برای پیشبرد انجمن.



پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۱۲:۵۶ چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۲
لرد ولدمورت.
به خاطر دقت و صبر و حوصله ی بالایی که دارن.



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۹:۴۸ سه شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۲
درود بر سرور بزرگوارم
ارباب... امیدوارم جسارت این مرگخوار حقیرو ندیده بگیرید که با وجود اگاهی از مشغله های متعدد شما مزاحم شد تا بر سرش منت گذاشته و این پست رو براش نقد بفرمایید. با سپاس فراوان.



پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۸:۲۷ سه شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۲
طبقه ی همکف خانه ریدل

با ورود لرد و سالازار، ملت مرگخوار بی اختیار از جنب و جوش افتادند و نگاه های متعجبشان را به آن منظره ی باورنکردنی دوختند.
مرگخواران:
لرد که زیر وزن سالازار به نفس نفس زدن افتاده بود با دیدن این صحنه و نگاه های مرگخواران که کم کم حالت تمسخر به خود می گرفت سخت از کوره در رفت و طی یک حرکت سالازار را بر زمین انداخت. در حالیکه کمرش زیر فشار وزن سالازار خم مانده بود فریاد زد:
- اگه تا یک ثانیه دیگه ببینم یکیتون با چشم های منحوسش به من زل زده امشب شام نجینی میشه.
مرگخواران با شنیدن صدای فریاد لرد وحشت زده شدند و در یک چشم بر هم زدن درحالیکه چشم هایشان را محکم بسته بودند به اطراف فرار کردند. اما چون جایی را نمی دیدند به یکدیگر برخورد کردند و جملگی نقش بر زمین شدند.
لرد:
سالازار که با شدت زمین خورده بود در حالیکه کمرش را می مالید با چشمانی پر اشک روی زمین نشست:
- عجب روزگاری شده... نمی خوای کولی بدی خب نده چرا به این نحو بی شرمانه با جسد من برخورد می کنی؟ حداقل اگه به عنوان یه جد برام حرمتی قائل نیستی حرمت جسدمو نگه دار! اصلا حالا که اینطوره من نمیام.
لرد که در آن لحظه به هیچ عنوان حوصله ی شنیدن این حرف ها را نداشت با عصبانیت نعره زد:
- آماندا... همین الان میای و سالازارو کول می کنی... تا تو باشی از این پیشنهاد های مشنگی ندی! حواست هم باشه حق نداری به من نگاه کنی!
از آنجاییکه جوابی شنیده نشد لرد نگاهش را به تپه ی مرگخواران پیش رویش دوخت که آماندا در بینشان نبود. ظاهرا او در اعماق مدفون شده بود! لرد با آرامش چوبدستی اش را کشید و همین حرکت کافی بود تا در عرض یک صدم ثانیه همه ی مرگخواران متفرق شوند و لرد را با بقایای آماندا که در آن لحظه شباهت انکارناپذیری با پوستر یافته بود تنها بگذارند.
آماندا:
لرد:
چشم غره های لرد موثر واقع شد و آماندا را وادار ساخت تا خود را برای اجرای اوامر سرورش از زمین جدا کند و تلوتلو خوران به سالازار برساند. سالازار با تحقیر نگاهی به آماندا انداخت:
- این؟! این که داره میشکنه!من سوار این نمیشم باید حتما سوار کول خودت بشم وگرنه نمیام!
لرد جوشش خشم دیوانه واری را در درونش حس کرد اما دریافت در آن وضعیت چاره ای ندارد جز اینکه ان را کنترل کند. کوشید برای جلب رضایت پیرمرد لبخند بزند اما چون عضلات صورتش با مفهوم آن آشنایی نداشتند طبیعی بود که از فرمان او پیروی نمی کردند:
- آخه ارباب کمرش گرفته جد... ظاهر نحیف این دخترو نگاه نکن. خیلی قویه.تازه ببین... از همون کفشایی هم پاشه که تو دوست داری ها!
سالازار با تردید به کفش های اماندا نگاه کرد:
- خب... باشه... ولی به شرطی که کفشاشو بده من بپوشم!
آماندا


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۳/۱۴ ۸:۳۵:۳۱
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۳/۱۴ ۱۱:۴۰:۰۷
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۳/۱۴ ۱۱:۴۹:۲۲
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۳/۱۴ ۱۴:۲۴:۲۴


پاسخ به: داستان های پنــچ کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ یکشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۲
جرقه های آتش در هوا چشمان لرد ولدمورت را به خود معطوف کرد. اکنون زمان کشتن او فرا رسیده بود.
- لوسیوس زندانی رو بیار.
- اطاعت میشه ارباب!

آتش خشم تمام وجودش را فرا گرفته بود. نقشه باید بی کم وکاست اجرا میشد حتی اگر مجبور به قربانی کردن خادمین خود می شد. سال ها بود که انتظار چنین فرصتی را می کشید. دیگر اجازه نمی داد هیچ چیز مانع او شود حتی...
- نه خواهش می کنم...نه!

افکار لرد با صدای فریاد زندانی پریشان شد. زندانی با لابه و زاری به پای لرد افتاد. بدنش از شدت وحشت همچون بیـد به لـرزش افتـاد. چهـره ی خون آلودش نشانه ی عذابش بود و ترس.

چهره زنداني با دیدن چوب دستی که به سویش نشانه رفته بود چون مردگان رنگ باخت و ناله ای از سر یاس سر داد. چشمانش لبریز از خواهش و تمنا شده بود.
- س...سرورم به من.....

اما هنـوز لب باز نکرده بود که دردی جانکاه تمام وجودش را در برگرفت.
- نــــــــــــــــــــــــــــــــه...خواهش...
- دالاهوف، میدونی معنی خیانت به لرد ولدمورت یعنی چی؟

نگاهش با سردی به پیکری که پیش رویش بر روی زمین افتاده بود، دوخت.
- نابودی و نیستی، دالاهوف!
-... .( سکوت)
- برادرت، آنتونین برخلاف تو ترجیح داده با دشمن من هم پیمان بشه... دشمن قسم خورده ی من!

نگاه خیره ی لرد حین ادای عبارت آخر حالتی مرگبار یافته بود. بدن مرد از ترس دچار رعشه شده بود و صدای به هم خوردن دندان هایش به گوش میرسید. لرد سیاه با صدایی ارام ولی دلهره اور به صحبت هایش ادامه داد.
- و تو با وجود اینکه می دونستی باید به سرورت خبر بدی... سکوت کردی.
- س...ر..ورم من...
- ساکت!
-سکوت تو به اندازه خیانت برادرت غیر قابل بخششه!

لرد عبارت آخر را فریاد زد. به دنبال آن سکوتی مرگبار بر فضا حاکم شد. ثانیه ها به قدر قرنی در گذر بودند. لرد سیاه چنان به لرزش بدن زندانی می نگریست که گویی از این نمایش وحشت غرق لذت شده است. در گوشه ای از ان اتاق دهشتناک، لوسیوس مالفوی آرام و بی صدا گوش به فرمان لرد سیاه بود. برای لحظه ای این گمان در مالفوی شکل گرفت که چرا لرد سیاه کار را تمام نمی کند. چوبدستی اش را کشید و به سمت دالاهوف نشانه رفت. آیا لرد سیاه قصد بازی کردن با قربانیش را داشت یا... مکثی کرد و چوب دستیش را پایین اورد.

لرد سیاه به سمت قربانی چرخید و به آرامی به سویش حرکت کرد. با هر قدمی که لرد سیاه بر می داشت دالاهوف بیشتر خود را جمع می کرد.
- با این حال... من تصمیم گرفتم فرصت دیگری به تو بدهم.

با گفتن این جمله، صورت مار مانند لرد سیاه حالتی ترسناک و شیطانی به خود گرفت.

- با این فرصتی که بهت می بخشم، باید وفاداری خودت رو ثابت کنی!
سایه ای از آرامش بر چهره ی درد کشیده ی دالاهوف افتاد و او بی آنکه تلاشی برای برخاستن نشان دهد در همان وضعیت خود را روی زمین کشید تا لبه ی ردای سیاه اربابش را لمس کند...



پاسخ به: داستان های پنــچ کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۱:۱۴ جمعه ۱۰ خرداد ۱۳۹۲
جرقه های آتش در هوا چشمان لرد ولدمورت را به خود معطوف کرد. اکنون زمان کشتن او فرا رسیده بود.
- لوسیوس زندانی رو بیار.
- اطاعت میشه ارباب!

آتش خشم تمام وجودش را فرا گرفته بود. نقشه باید بی کم وکاست اجرا میشد حتی اگر مجبور به قربانی کردن خادمین خود می شد. سال ها بود که انتظار چنین فرصتی را می کشید. دیگر اجازه نمی داد هیچ چیز مانع او شود حتی...
- نه خواهش می کنم...نه!

افکار لرد با صدای فریاد زندانی پریشان شد. زندانی با لابه و زاری به پای لرد افتاد. بدنش از شدت وحشت همچون بیـد به لـرزش افتـاد. چهـره ی خون آلودش نشانه ی عذابش بود و ترس.

چهره زنداني با دیدن چوب دستی که به سویش نشانه رفته بود چون مردگان رنگ باخت و ناله ای از سر یاس سر داد. چشمانش لبریز از خواهش و تمنا شده بود.
- س...سرورم به من.....

اما هنـوز لب باز نکرده بود که دردی جانکاه تمام وجودش را در برگرفت.
- نــــــــــــــــــــــــــــــــه...خواهش...
- دالاهوف، میدونی معنی خیانت به لرد ولدمورت یعنی چی؟

نگاهش با سردی به پیکری که پیش رویش بر روی زمین افتاده بود، دوخت.
- نابودی و نیستی، دالاهوف!
-... .( سکوت)
- برادرت، آنتونین برخلاف تو ترجیح داده با دشمن من هم پیمان بشه... دشمن قسم خورده ی من!

نگاه خیره ی لرد حین ادای عبارت آخر حالتی مرگبار یافته بود. بدن مرد از ترس دچار رعشه شده بود و صدای به هم خوردن دندان هایش به گوش میرسید. لرد سیاه با صدایی ارام ولی دلهره اور به صجبت هایش ادامه داد.
- و تو با وجود اینکه می دونستی باید به سرورت خبر بدی... سکوت کردی.
- س...ر..ورم من...
- ساکت!
-سکوت تو به اندازه خیانت برادرت غیر قابل بخششه!
لرد عبارت آخر را فریاد زد. به دنبال آن سکوتی مرگبار بر فضا حاکم شد. ثانیه ها به قدر قرنی در گذر بودند. لرد سیاه چنان به لرزش بدن زندانی می نگریست که گویی از این نمایش وحشت غرق لذت شده است.



پاسخ به: چرا هری انتظار داشت اسنیپ جوابش را بدهد؟
پیام زده شده در: ۲۲:۴۰ پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۲
مثل اینکه عنوان تاپیک عوض شده. الان کدوم سوال مد نظر طراحه؟ چرا هری توقع داشت اسنیپ در حضور آمبریج جوابشو بده یا به طور کلی چرا توقع داشت اسنیپ جوابشو بده؟
با این همه در اصل ماجرا تاثیر چندانی نداره چون هری همیشه توقع داشت دیگران جوابشو بدن!
نقل قول:
ضمنا دیگر هم نبینم کسی به هری و آیکیوش گیر بده!!

استثنائا اینجا من با آیکیوی هری کاری ندارم. منظورم سطح توقعش بود.



پاسخ به: داستان های پنــچ کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۹ پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۲
جرقه های آتش در هوا چشمان لرد ولدمورت را به خود معطوف کرد. اکنون زمان کشتن او فرا رسیده بود.
- لوسیوس زندانی رو بیار.
- اطاعت میشه ارباب!

آتش خشم تمام وجودش را فرا گرفته بود. نقشه باید بی کم وکاست اجرا میشد حتی اگر مجبور به قربانی کردن خادمین خود می شد. سال ها بود که انتظار چنین فرصتی را می کشید. دیگر اجازه نمی داد هیچ چیز مانع او شود حتی...
- نه خواهش می کنم...نه!

افکار لرد با صدای فریاد زندانی پریشان شد. زندانی با لابه و زاری به پای لرد افتاد. بدنش از شدت وحشت همچون بیـد به لـرزش افتـاد. چهـره ی خون آلودش نشانه ی عذابش بود و ترس.

چهره زنداني با دیدن چوب دستی که به سویش نشانه رفته بود چون مردگان رنگ باخت و ناله ای از سر یاس سر داد. چشمانش لبریز از خواهش و تمنا شده بود.
- س...سرورم به من.....

اما هنـوز لب باز نکرده بود که دردی جانکاه تمام وجودش را در برگرفت.
- نــــــــــــــــــــــــــــــــه...خواهش...
- دالاهوف، میدونی معنی خیانت به لرد ولدمورت یعنی چی؟

نگاهش با سردی به پیکری که پیش رویش بر روی زمین افتاده بود، دوخت.
- نابودی و نیستی، دالاهوف!
-... .( سکوت)
- برادرت، آنتونین برخلاف تو ترجیح داده با دشمن من هم پیمان بشه... دشمن قسم خورده ی من!
نگاه خیره ی لرد حین ادای عبارت آخر حالتی مرگبار یافته بود. بدن مرد...

--------------------------------------------
امیدوارم به اندازه ی مطلوب رسیده باشه!ببخشید نمی دونستم دقیقا چه جوری باید سوژه رو پیش ببرم. اگه احیانا جالب نیست نفر بعدی از پست جاگسن ادامه بده. ممنون.



پاسخ به: داستان های پنــچ کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۱:۴۸ پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۲
جرقه های آتش در هوا چشمان لرد ولدمورت را به خود معطوف کرد. اکنون زمان کشتن او فرا رسیده بود.
- لوسیوس زندانی رو بیار.
- اطاعت میشه ارباب!

آتش خشم تمام وجودش را فرا گرفته بود. نقشه باید بی کم وکاست اجرا میشد حتی اگر مجبور به قربانی کردن خادمین خود می شد. سال ها بود که انتظار چنین فرصتی را می کشید. دیگر اجازه نمی داد هیچ چیز مانع او شود حتی...
- نه خواهش می کنم...نه!

افکار لرد با صدای فریاد زندانی پریشان شد. زندانی با لابه و زاری به پای لرد افتاد. بدنش از شدت وحشت همچون بیـد به لـرزش افتـاد. چهـره ی خون آلودش نشانه ی عذابش بود و ترس.

چهره زنداني با دیدن چوب دستی که به سویش نشانه رفته بود چون مردگان رنگ باخت و ناله ای از سر یاس سر داد. چشمانش لبریز از خواهش و تمنا شده بود.
- س...سرورم به من.....

اما هنـوز لب باز نکرده بود که دردی جانکاه تمام وجودش را در برگرفت.
- نــــــــــــــــــــــــــــــــه...خواهش...
- دالاهوف، میدونی معنی خیانت به لرد ولدمورت یعنی چی؟
نگاهش با سردی به پیکری که پیش رویش...
.



.


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۳/۹ ۱۱:۵۵:۲۵






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.