طبقه ی همکف خانه ریدلبا ورود لرد و سالازار، ملت مرگخوار بی اختیار از جنب و جوش افتادند و نگاه های متعجبشان را به آن منظره ی باورنکردنی دوختند.
مرگخواران:
لرد که زیر وزن سالازار به نفس نفس زدن افتاده بود با دیدن این صحنه و نگاه های مرگخواران که کم کم حالت تمسخر به خود می گرفت سخت از کوره در رفت و طی یک حرکت سالازار را بر زمین انداخت. در حالیکه کمرش زیر فشار وزن سالازار خم مانده بود فریاد زد:
- اگه تا یک ثانیه دیگه ببینم یکیتون با چشم های منحوسش به من زل زده امشب شام نجینی میشه.
مرگخواران با شنیدن صدای فریاد لرد وحشت زده شدند و در یک چشم بر هم زدن درحالیکه چشم هایشان را محکم بسته بودند به اطراف فرار کردند. اما چون جایی را نمی دیدند به یکدیگر برخورد کردند و جملگی نقش بر زمین شدند.
لرد:
سالازار که با شدت زمین خورده بود در حالیکه کمرش را می مالید با چشمانی پر اشک روی زمین نشست:
- عجب روزگاری شده... نمی خوای کولی بدی خب نده چرا به این نحو بی شرمانه با جسد من برخورد می کنی؟ حداقل اگه به عنوان یه جد برام حرمتی قائل نیستی حرمت جسدمو نگه دار! اصلا حالا که اینطوره من نمیام.
لرد که در آن لحظه به هیچ عنوان حوصله ی شنیدن این حرف ها را نداشت با عصبانیت نعره زد:
- آماندا... همین الان میای و سالازارو کول می کنی... تا تو باشی از این پیشنهاد های مشنگی ندی! حواست هم باشه حق نداری به من نگاه کنی!
از آنجاییکه جوابی شنیده نشد لرد نگاهش را به تپه ی مرگخواران پیش رویش دوخت که آماندا در بینشان نبود. ظاهرا او در اعماق مدفون شده بود! لرد با آرامش چوبدستی اش را کشید و همین حرکت کافی بود تا در عرض یک صدم ثانیه همه ی مرگخواران متفرق شوند و لرد را با بقایای آماندا که در آن لحظه شباهت انکارناپذیری با پوستر یافته بود تنها بگذارند.
آماندا:
لرد:
چشم غره های لرد موثر واقع شد و آماندا را وادار ساخت تا خود را برای اجرای اوامر سرورش از زمین جدا کند و تلوتلو خوران به سالازار برساند. سالازار با تحقیر نگاهی به آماندا انداخت:
- این؟! این که داره میشکنه!من سوار این نمیشم باید حتما سوار کول خودت بشم وگرنه نمیام!
لرد جوشش خشم دیوانه واری را در درونش حس کرد اما دریافت در آن وضعیت چاره ای ندارد جز اینکه ان را کنترل کند. کوشید برای جلب رضایت پیرمرد لبخند بزند اما چون عضلات صورتش با مفهوم آن آشنایی نداشتند طبیعی بود که از فرمان او پیروی نمی کردند:
- آخه ارباب کمرش گرفته جد... ظاهر نحیف این دخترو نگاه نکن. خیلی قویه.تازه ببین... از همون کفشایی هم پاشه که تو دوست داری ها!
سالازار با تردید به کفش های اماندا نگاه کرد:
- خب... باشه... ولی به شرطی که کفشاشو بده من بپوشم!
آماندا