هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (وینسنت.کراب)



پاسخ به: پشت پرده وزارت
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶ جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۱
لرد لگدی نثار رادیو کرد.رادیو از جا کنده شد و رفت و رفت و رفت و رفت و درست روی صورت لودو بگمن متوقف شد.لودو که از شدت تصادف گیج شده بود وحشتزده از جایش بلند شد و تند و تند به لرد تعظیم کرد.
لودو:منو ببخشید ارباب.باز چه جسارتی کردم.اصلا من غلط کردم وزیر شدم.بفرمایید این کلاه من مال شما.
لرد که هنوز عصبانی به نظر میرسید فریاد زد:کلاهت مال خودت.وزارت به چه درد من میخوره؟من رئیس جمهورم.مقامم از تو بالاتره.مگه نگفته بودم ریاست جمهوری من باید مخفی بمونه؟الان ملت میان سراغم هرکدوم هم یه خواسته ای دارن.
لودو که هنوز چند ستاره دور سرش میچرخیدند کمی به لرد نزدیکتر شد و گفت:ارباب لازم نیست شما رئیس جمهور مردمی باشین.میتونین مقل من دیکتاتور باشین.حرف حرف خودتون باشه.به کسی هم ربطی نداشته باشه.بزنین تو سر همه.قانونم که نداریم.اینجا کی جرات میکنه شما رو عزل کنه؟
لرد کمی آرامتر شد.روی صندلی ریاست جمهوریش که یک وجب بلند تر از صندلی وزارت لودو بود نشست و کلاه ریاست جمهوری را که به مراتب بزرگتر و زیباتر از کلاه لودو بود بر سر گذاشت.بلاجلو دوید.
بلا:چقدر جذاب شدین ارباب.با این ابهت فکر نمیکنم کسی جرات کنه سرشو جلوی شما بلند کنه.چه برسه به مخالفت.
لرد سری به نشانه موافقت تکان داد و به مرگخوارانش گفت:
رئیس جمهورتون بهتون دستور میده برین سر کار.اگه کسی هنوز بیکاره بیاد خودم براش شغل مناسب پیشنهاد کنم.یادتون نره شب برمیگردین همینجا و گزارش کاراتونو به ارباب میدین.تو کجا داری میری لودو؟تو بمون و پاهای ارباب رو ماساژ بده.امروز خیلی خسته شدم.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: پشت پرده وزارت
پیام زده شده در: ۱۳:۰۳ دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۱
لرد با خونسردی به نوازش نجینی ادامه داد.زیر چشمی به لودو نگاه کرد.
لرد:همین عالیه لودو.قربون دستت.یه تی و یه سطل بده به من که کارمو شروع کنم.
لودو از اینکه لرد شغلش را انتخاب کرده بود خوشحال شد.آخییییش بلندی گفت و برای آوردن تی بطرف انباری وزارتخانه حرکت کرد که ناگهان سوزش شدیدی در بازویش حس کرد.
لودو:آخ این دیگه چی بود؟
لودو پشت سرش را نگاه کرد.ضربه دوم درست به وسط شکمش وارد شد.لرد با چهره ای خشمگین پشت لودو ایستاده بود و از نجینی به عنوان شلاق استفاده میکرد.
لودو:ارباب نکنین این کارو.پرنسس نازنینتون اذیت میشن.ارباب غلط کردم.ارباب ببخشید.گفتین نمیخوایین در انظار عمومی حاضر بشین.منم فکر کردم این مناسبه.یه شغل دیگه پیدا میکنم.
لردبالاخره دست از تنبیه لودو برداشت و سرجایش نشست و گفت:
هنوز برای هیچکدوم از مرگخوارا شغلی پیدا نکردی؟
لودو با ترس و لرز جواب داد:نخیر ارباب.مورفین داوطلب تصدی مقام ریاست اداره برنامه ریزی و پرکردن اوقات فراغت جوانان شده.ولی همونطور که مستحضر هستین برای این مقام مناسب نیست.
لرد:چرا نیست؟
لودو:نیست خب ارباب.معتاده!
لرد:همش تهمته.همین دیروز به من گفت پاک پاکه.خودش تستش کردم.یه خط صاف کشیدم و گفتم روش راه بره.
لودو:ارباب اون که تست الکله.دایی شما به انواع مواد مخدر و روانگردان...

ضربات مهلک دم نجینی دوباره بر سرو روی لودو بارید.
لودو:مجددا غلط کردم ارباب.هر چی شما بگین.وینسنت کراب هم داوطلب ریاست آموزش و پرورش جادویی شده.یعنی نظارت برهاگوارتز.که مخالفت کردم.
لرد:به چه دلیلی؟
لودو:خب خنگه ارباب!
لرد رو به نجینی کرد:بزن دخترم!


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: مرحله دوم جام آتش
پیام زده شده در: ۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
مثل هر روز تنها بود.کمی هیزم داخل شومینه ریخت.با اولین فوت خاکسترهای شومینه روی صورتش پاشید.
ایگور کارکاروف با صورتی سیاه و اعصابی خرد روی چهارپایه چوبی نشست.سعی میکرد افکارش را روی هر چیزی جز سوروس اسنیپ متمرکز کند:بهش فکر نمیکنم.امروز چقدر هوا خوبه.نسیم لابلای درختا میوزه.درختایی که میتونستن میوه های شیرین و آبدار.اوه...نه.من گرسنه نیستم.این سوروس سه روزه پیداش نشده.مرتیکه چرب فکر نمیکنه من از گرسنگی میمیرم؟گفتم لوازم ضروری بیار.یه آفتابه آورده با یه قوطی روغن مو!...بهتره کمی روزنامه بخونم .
ایگور پیام امروز را از روی میز برداشت ولی با دیدن آگهی تبلیغاتی پودینگ رزمرتا و کیک بستنی فورتسکیو روزنامه را بست.
از جایش بلند شد و شروع به قدم زدن در طول کلبه کرد.درست در همین لحظه چند سایه را از پشت پنجره دید و با خود فکر کرد:بالاخره پیداش شد.

درباز شد.ولی برخلاف انتظار ایگور، جادوگرچاقی وارد کلبه شد.در نور ضعیف شومینه ایگور موفق به دیدن علامت شوم روی ساعد تازه وارد شد.نفسش را در سینه حبس کرد.
مرگخواران یکی بعد از دیگری وارد کلبه شدند و به دنبال آنها بزرگترین کابوس ایگور!
لرد سیاه که ترسناکتر از همیشه به نظر میرسید نگاهی به اطراف انداخت و دستور داد:همه جا رو خوب بگردین.ممکنه فرار کرده باشه.ولی مطمئنا نشونه ای به جا گذاشته.میخوام بدونم کجا رفته و تو این مدت کی براش آذوقه میاورده.
مرگخواران جلوی چشمان ایگور شروع به گشتن کلبه کردند.حتی زیرخاکسترهای شومینه را هم گشتند.یکی از آنها به ایگور که ساکت و بی حرکت کنار دیوار ایستاده بود نزدیک شد.نگاه دقیقی به صورت ایگور انداخت و گفت:چه مجسمه مزخرفی.چقدرم کثیفه.

ایگور وحشتزده منتظر لحظه مرگش بود.صدای ضربان قلبش را میشنید.
جمله آخر برایش باور کردنی نبود.
ارباب اینجا نیست.ظاهرا کسی کمکش نمیکرده.حتی هسته میوه ها رو هم خورده.بعدم از شدت گرسنگی مجبور شده بره یه جای دیگه.

ایگور باز نجات پیدا کرده بود!


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۱
لودو قصد ادامه دادن داشت که بلا جلویش را گرفت.
بلا:صبر کن ببینم.من هنوز متوجه نشدم.ساحره ها با چی چی وارد بشن؟
لودو :حجاب.
بلاتریکس به هوگو نگاه کرد و پرسید:
تو میدونی حجاب چیه؟
هوگو با سرش جواب منفی داد.بلاتریکس چوب جادویش را بطرف لودو گرفت.
همین الان توضیح میدی ببینم حجاب چیه؟ساحره ها باید با چی وارد بشن؟تو الان به ساحره ها توهین کردی؟

لودو خنده بلندی کرد و جواب داد:نه.توهین نکردم.حجاب یعنی باید موهاتون پوشیده باشه که آسلام درخطر نیفته.متوجه شدی؟
بلاتریکس به ردای مرگخواریش اشاره کرد و پرسید:خب کلاه این ردا کافیه؟موهام دیده نمیشه.
لودو جواب داد:آره.همین کافیه.گرچه با این وضعی که موهای تو داره فکر نمیکنم دیده شدنش هم ضرری برای اسلام داشته باشه.شرط دومم اینه که طلسمهای ممنوعه تو آموزشگاه آموزش داده نشه.
فریاد بلاتریکس به هوا بلند شد:
هیچ معلومه چی داری میگی؟طلسمهای ممنوعه آموزش داده نشه؟پس چی آموزش داده بشه؟تنها طلسمهای کاربردی و به درد بخور همین طلسمهای ممنوعه هستن.اگه ارباب اینو بشنوه...
لودو با شنیدن اسم ارباب کمی وحشتزده شد.شرط دوم را از لیست خط زد.
لودو:باشه.این یکیو خط زدم.الان شرط سومو بهت میگم.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: بند ساحران
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰ شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۱
خلاصه ماجرا:

ساحره های زندانی شده توی آزکابان برای یه هفته به جزایرقرقاول فرستاده میشن.در این یه هفته باید مثل مشنگها زندگی کنن.
ساحره ها به فرودگاه میرن و چون با وسایل مشنگی آشنا نیستن کمی شلوغ کاری میکنن و دستگیر میشن.


ادامه ماجرا:

جادوگری به نام لودو بگمن.

لودو جلو رفت و با مامورهای فرودگاه شروع کرد به پچ پچ کردن.مامورها هر از چند گاهی سرشان را بلند میکردند و نگاههای حاکی از تاثر و تاسف به ساحره ها میانداختند.بلا نمیدانست لودو چه توضیحی به ماموران داد ولی چند دقیقه بعد مامورها دستبندهای ساحره ها را باز کردند:
خواهش میکنم بفرمایین سوار بشین.از وقفه ای که پیش اومد عذرخواهی میکنیم.
بلاتریکس که کم کم لبخندهای تمسخر آمیز لودو و نگاههای ترحم آمیز ماموران روی اعصابش میرفت دست خواهرش را گرفت و به طرف هواپیما حرکت کردند.

دقایقی گذشت...

بلاتریکس:اینجوری نمیشه سیسی.تو خم شو.من برم رو پشتت.اونجوری شاید بتونم بپرم و بالشو بگیرم و خودمو بکشم بالا.
نارسیسا نگاهی به کفشهای پاشنه 30 سانتی بلا انداخت و آب دهانش را قورت داد.
نارسیسا:نمیشه بلا.این مشنگا عقل ندارن؟پرنده به این بزرگی رو ساختن.بعد فکر اینجاشو نکردن که ملت چطوری باید سوار این بشن؟:worry:


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۰:۴۳ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۱
لرد فورا طلسمش را اجرا کرد.طلسم رفت و رفت و رفت و وارد دستشویی شد.صداهای عجیبی از دستشویی به گوش رسید.دامبلدور کمی دستپاچه شد و عذرخواهی کرد:
به خاطر رفتارهای دور از شئونات اجتماعی محفلی ها از همه عذرخواهی میکنم.چه کنیم.اونجا همه چی آزاده.حالا قبل از اومدن کلی بهشون سفارش کردم که چطوری رفتار کنن.وگرنه این آرتور که عمرا با قاشق چنگال غذا بخوره.
لرد که از سخنرانی طولانی و بی مورد دامبلدور کلافه شده بود بی صبرانه منتظر خروج الفیاس از دستشویی بود.کمی بعد در دستشویی باز شد و الفیاس درحالیکه نفس عمیقی کشید از دستشویی خارج شد.لبخند گل و گشادی روی صورتش بود.چشمای لرد روی قسمت خاصی از ردای الفیاس ایستاد.ولی خبری نبود.لرد با عصبانیت الفیاس را احضار کرد و پرسید:
هیچ معلومه داشتی چیکار میکردی؟اون سرو صدا چی بود؟زمین خوردی؟خیس شدی؟

الفیاس خنده بلندی کرد و یک دور کامل چرخید که لرد همه جای ردایش را ببیند.
الفیاس:نه اسمشو نبر.ببین.خشک خشکم.فقط نمیدونم چی شد که یهو تکون خوردم اون تو.
لرد:خب تکون خوردی.خیس نشدی؟:vay:
الفیاس:نه بابا.مشخصه شما دستشوییای محفلو ندیدین.یعنی دریغ از یه جای سالم.هر جا پاتو میذاری میریزه پایین.یه بار وسط کارم من سقوط کردم طبقه پایین.طبقه پایینم کجا بود؟اتاق غذاخوری.درست روی میز.یه افتضاحی شد که بیا و ببین.

لرد کم کم داشت به این نتیجه میرسید که محفلی ها کلا انسانهای پرحرفی هستند.ولی با دیدن صحنه ای لبخند زد.دامبلدور داشت بطرف دستشویی میرفت.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: ثبت نام جام آتش !
پیام زده شده در: ۰:۲۵ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۱
نام:لودو بگمن...........نه نه.نکته انحرافی بود.وینسنت کراب.
گروه:اسلایترین بزرگ.البته ارباب از پشت اشاره میکنه اسلیترین.
پیشنهادات:منو قهرمان اعلام کنین.وقت بقیه رو نگیرین.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۵:۴۰ پنجشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۱
ایوان که از کمبود فسفر رنج میبرد دوباره پرسید:یعنی چی تمام فلساش افتاده؟

روفوس که نمیدانست این جمله را چطور برای ایوان ترجمه کند دست استخوانی ایوان را گرفت و او را کشان کشان بطرف گهواره نجینی برد.ایوان با دیدن نجینی فریادی کشید.
ایوان:این که همه فلساش افتاده!

روفوس:خب منم همینو گفتم دیگه.

موجود غول پیکر با عصبانیت به دو مرگخوار نگاه میکرد.طوری که انگار آنها را مسئول ریختن فلسهایش میدانست.ایوان طاقت نیاورد و زید زیر خنده.
ایوان:هر هر هر هر.چه خنده دار شده.انگار لباسشو در آوردن.
ضربه دم نجینی جواب ایوان بود.

کمی بعد اتاق جلسات مرگخواران:

بلا:بیچاره شدیم.ارباب همه فلسامونو تک تک با انبردست میکنه.
لودو:ما که فلس نداریم.
بلا:خب همین دیگه.کاش داشتیم.حالا که نداریم نمیتونم فکرشو بکنم که ارباب چه انتقامی ازمون میگیره.

ایوان که به سختی دنده های شکسته شده اش را ترمیم کرده بود شروع به صحبت کرد:آروم باشین.نجینی حالش خوبه.فقط فلساش ریخته.شاید بتونیم تا برگشتن ارباب خوبش کنیم.من تخصص زیادی در این زمینه دارم.
بلاتریکس:یعنی قبلا فلس یه مار رو معالجه کردی؟
ایوان:نه.دنده هام شکسته بود چسبوندمشون.نمیشه فلسای نجینی رو جمع کنین بیارین من بچسبونم؟

بلا آماده حمله به ایوان بود.بقیه مرگخوارها جلوی بلا را گرفتند.
کمی دورتر لودو کتاب دامپزشکی در 5 دقیقه را باز کرده بود و در حالیکه عینک ماری را به چشم زده بود سرگرم خواندن بود.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: بند ساحران
پیام زده شده در: ۱۵:۲۶ پنجشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۱
بلاتریکس:بوق میزنه؟بیخود میکنه بوق میزنه.کسی نمیتونه به بانو لسترنج توهین کنه. :vay:


چند دقیقه بعد.بلاتریکس در حال رد شدن از دستگاه:

بووووووووووووووووق

بلا:بوق و زهر مانتیکور.چه مرگته تو؟هر چی سجاف داشتم در آوردم.ببین موهام به چه روزی افتاده.

مامور ماگل به بلا اشاره کرد که جلوتر برود و با دستگاه عجیبی شروع به بررسی بلا کرد.
بوق بوق بوق بوووووق

مامور:ببخشید خانم.شما چند تا شیء ممنوعه دارین؟این دستگاه قاط زد!

بلاتریکس لبخند شرمگینانه ای زد و از جیب ردایش سه عدد چاقوی ضامن دار و هشت خنجر نقره ای و یک اره برقی اتوماتیک در آورد و روی میز گذاشت.
بلا:به جان شما فقط همینا بودن.دیگه چیزی ندارم.یه عکس ارباب هم هست.ولی اونو از خودم جدا نمیکنم.جونمو میتونین بگیرین.اونو نه!

مامور مشکوکانه به وسایل خارج شده از جیب بلا نگاه کرد و به بلا اشاره کرد که دوباره از دستگاه رد شود.مرگخوارانی که در صف بودند شروع به غر زدن کردند.بلا سرش را بالا گرفت و مغرورانه از زیر دستگاه رد شد.

بوق بوق بووووووووووووووووووق!


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۸:۲۷ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۱
لرد با تعجب گفت: ایوان روزیه؟تو همونی نیستی که هزار تومن از بارتی گرفتی و بهش پس ندادی؟
ایوان:بله ارباب.
لرد:بعد سر لوسیوس کلاه گذاشتی و ارث پدرشو بالا کشیدی؟
ایوان:خودمم ارباب.
لرد:بعد به گرینگوتز دستبرد زدی و با کلیدی که بهت امانت داده شده بود صندوق دوستت کراب رو خالی کردی؟
ایوان:خود خودشم ارباب:zogh:

لرد به چهره استخوانی ایوان زل زد.با صدایی زمزمه وار پرسید:و کدوم ابلهی تو رو حسابدار مخصوص ارباب کرد؟
ایوان قصد داشت لبخند چاپلوسانه ای بزند ولی چون اسکلتها لب و دهان ندارند موفق نشد و با احتیاط جواب داد:جسارت نشه ارباب.خود شما!
لرد به این موضوع فکر کرد که بعد از تمام شدن این جریان حتما باید به متخصص مغز و اعصاب مراجعه کند.ولی فعلا باید قضیه حقوق مرگخواران را حل میکرد.

چند دقیقه بعد صدای گریه و ناله از خانه ریدل بلند شد.
مرگخوار اول:بدبخت شدیم.بیچاره شدیم.ورشکست شدیم.
مرگخوار دوم:حالا با این لپرکانا چیکار کنیم تا آخر ماه؟من سه تا زن و هشتاد تا بچه دارم.
مرگخوار چهارم:من کلی قرض داشتم.منو میندازن آزکابان.
مرگخوار سوم که جاافتاده بود:اولا وقتی نوبت منه دهنتو ببند.دوما کسی رو به خاطر قرضاش نمیبرن آزکابان.

لرد خوشحال از اینکه حقوقهای عقب افتاده مرگخواران را پرداخته در اتاقش استراحت میکرد.و مرگخواران به این موضوع فکر میکردند که چگونه با لپرکان میشود زندگی را اداره کرد!







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.