سوژه جدید:-سلام!
-سلام!
-اون دو تا سلام کردن.من حرف تکراری نمیزنم.خوبی؟خوشی؟
-خوش میگذره؟پدر مادر خوبن؟خاله؟عمه؟دختر خاله؟اون کوچیکه مخصوصا!
.
.
.
لودو بگمن پشت میزی که کوهی از پرونده روی آن تلنبار شده بود نشسته بود و با چهره ای متعجب به مرگخواران که یکی بعد از دیگری وارد دفترش میشدند خیره شده بود.درست سی و یک مرگخوار وارد شدند.
-کروشیو!
وزیر دیکتاتور فریاد بلندی کشید و روی زمین افتاد.
-آخ ارباب شمایین؟خوش اومدین...وای، ارباب قدم رنجه فرمودین؟آخ...صفا آوردین...ولی ارباب ببخشید.مگه من چیکار کردم!اوخ!
لرد سیاه که داد و فریاد لودو آرامشش را به هم زده بود شکنجه را متوقف کرد.
-ساکت باش.خجالت نمیکشی؟اونجا رو نگاه کن.(اشاره به مرگخواران که به ظرف آجیل روی میز حمله ور شده بودند)...میبینی چه وضعیتی دارن اینا؟...توضیح بده ببینم.ما تو رو برای چی وزیر کردیم؟
لودو بسیار محتاطانه جواب داد:
-ببخشید ارباب...شما کردین؟
-پس کی کرد؟یعنی تو انکار میکنی که دستهایی پشت پرده بوده؟اگه ابهت و جذبه ارباب همراهت نبود حتی یک رای هم نمیتونستی بیاری.
-چرا ارباب...خودم که به خودم رای میدادم!تازه تری هم رای میداد.
لرد به تری که در میان جمع مرگخواران نشسته بود نگاه کرد.تری سرش را به نشانه تکذیب تکان داد و حبابهای بالای سر لودو یکی یکی ترکیدند.
-دیدی؟...مطمئن باش حتی خودتم جرات نمیکردی به خودت رای بدی.حالا که این موفقیت بزرگ رو مدیون ارباب هستی باید جبران کنی.مرگخواران من مایلن اوقات فراغتشونو پر کنن.مطمئنم کاری در خور شخصیت و قابلیتهای منحصر بفردشون براشون داری.
لودو کوچکترین اثری از شخصیت، در وجود مورفین گانت که درحال بازی با یک تانک پلاستیکی بود، نمیدید...ولی اعتراضی نکرد.
-ارباب، شما برای چی تشریف آوردین؟خطرناکه ها...عکستونو همه جا زدیم.حتی تو مرلینگاه!زنده یا مرده.هشتصد هزار گالیون و دو نات.
-دوناتش برای چیه؟
-شیرینی بچه هاس ارباب.
لرد سیاه یقه لودو را گرفت و با قدرتی که از او بعید بود او را بلند و به گوشه ای پرتاب کرد و روی صندلی وزارت نشست.
-چی فکر کردی؟خب منم اوقات فراغت دارم.مطمئنم شغلی در خور شخصیت والای منم سراغ داری.بدون اینکه لازم باشه در ملاء عام ظاهر بشم! با حقوق و مزایای کافی!