هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۱:۳۵ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۸۸
* سوژه جدید *


_ آقای دکتر! آقای دکتر! لطفا بیاید اینجا...کنار پنجره...انگار مشکلی پیش اومده! 10 12 تا سیاهپوش دارن به این سمت می آن.
دکتر سراسیمه به طرف پنجره می ره و میبینه عده ای سیاهپوش اما خیلی آرام و خیلی عجیب دارن به بیمارستان نزدیک می شن.
_ اونا به نظر زخمی می آن. بهتره بریم به طرف درب ، از اینجا نمی شه دقیقا دید اونا کین و اینجا چی کار می کنن!

****
بعله... مرگ خواران به حالت خیلی شل و پل وارد بیمارستان می شن و هرکدوم روی یه تختی که گیر می آرن ولو میشن!
_ آخ دکتر جون... به دادم برس!
_ نه بیا اینجا... احساس می کنم مغزم داره از هم می پاچه! دارم دیوونه می شم.
_ منو نگو! دیگه هیچ احساسی توی پا و دستم حس نمی کنم. فلج شدم!!
.
.
.
و همین طور هرکدوم از اونا یه ناله ای سر میدادن!

بیمارستانی ها از جمله پرستاران و دکترها که هویت اونها رو شناسایی کرده بودند می ترسیدند بهشون نزدیک بشن. تا اینکه بالاخره یک دکتر شجاع پیدا شد ( و شاید هم یه دکتر محفلی بود!!) و به سمت اونها رفت. اول از همه رفت سراغ ایوان که از همه به نظر شامپو تر () و بی آزارتر می اومد :
_ چه اتفاقی افتاده؟ شما چرا اینجا اومدید؟ نترسیدید توسط ماموران وزارت خونه دستگیر بشید؟

ایوان انگار که می خواست نفس های آخرشو بکشه با صدای ضعیفی گفت :
_ بیان دستگیر کنن ببرن! دیگه نمی تونیم تحمل کنیم. بخدا آزکابان از اون خونه نفرت انگیز بهتره!

دکتر یه نگاه اینجوری کرد و دوباره پرسید :
_ حالا چه بلایی سرتون اومده؟ توی جنگ با محفلی ها اینطوری شدید؟
ایوان به سرعت سرشو بالا آورد. مثل اینکه از شنیدن این سوال چشماش باز شده بود با عجله جواب داد :
_ چی؟ اون جوجه محفلی ها بتونن ما مرگ خوارای قدرتمند رو به این روز در بیارن؟ عمرا...

و بعد که انگار یاد چیز دردناکی بیافتد با چشمانی پر از اشک ادامه داد :
_ نه دکی جون! کار اربابه! کار اسمشو نبر... اون مارو به این روز در آورده! هر روز شکنجه شکنجه! دیگه نمی تونیم رو پاهامون وایسیم.

_ خب پس اومدید اینجا پناهنده شدید! چوب دستی هاتونو تحویل میدید تا تحت مراقبت قرار بگیرید.
و سپس رو پرستارهای حاضر در صحنه :
_ زودباشید اونجا نایستید. درمان رو شروع کنید.

****

داستان از این قراره که مرگ خوارا از دست ولدی ناراحتن و سخت مجروح. برای همین ولدی رو ترک کردند. وزارت خونه ای ها به بیمارستان می آن و مرگ خوارا از دست ولدی شکایت می کنن. بعد مامورای وزارت خونه میرن خانه ریدل و ولدی رو که هم دیگه مرگ خواری نداشته و هم کمی پیر شده و کارایی آنچنانی نداره دستگیر می کنن. بعد اعلام می کنن تا مرگ خوارا شکایتشونو پس نگیرن ولدی آزاد نمی شه.
این روند داستان جالبه...سعی کنید اینطوری پیش برید.


*سوژه جدید با اجازه و هماهنگی ناظر محترم زده شد.



Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۹:۴۱ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۸۸
صفحه تلویزیون ساعت جادویی رو نشون میده که 9 عقربه داره و روی هرکدوم از اون ها عکس یکی از مدیران قرار گرفته.
- دینگ،دینگ،دینــگ!
عقربه ی بزرگتر که روش عکس کله زخمی داره همراه با آخرین دینگ روی عدد دوازده ساعت میره و بعد از نشون داده کافه های دهکده هاگزمید،کوچه های تنگ و شلوغ دیاگون و نما از بالای کره ی زمین ،اخبار شروع میشه.
آقای مجری که ردای سرمه ای پوشیده و کلاه جادوگریش کنار یک سبد گل،روی میز قرار داره گزارش اخبار رو شروع میکنه.
- خلاصه ی خبر ها.تتو های علامت شوم، زیان بار برای مشنگ ها؛اهالی کوچه ناکترن به اسمشونبر پیوستند؛فرار آخرین مرگخوار زندانی از آزکابان؛هوای توفانی تا هفته ی دیگر،دیوانه ساز ها دوقلو به دنیا می آورند.
- بینندگان عزیز،با اخبار شبانگاهی در خدمت شما هستیم و توجه شما را به گزارش اولین خبر جلب میکنیم.
تصویر تتوی علامت شوم روی صفحه تلویزیون نقش میبنده و بعد گزارشگری دیده میشه که توی یکی از مدارس مشنگی ایستاده.
- چند وقت بود که مشنگ های زیادی به علت وارد شدن سمی مشکوک به بدنشون به بیمارستان سنت مانگو منتقل میشدن و بعد از چند روز از دنیا میرفتن.کاراگاه های وزارت سحر و جادو بالاخره تونستن راز این مرگ ها رو کشف کنن. بعد از افشای حقایق دنیای جادوگری توسط خانم جوآن کتلین رولینگ ، مشنگ های زیادی از دنیای ما خوششون اومد و سعی داشتن با به دست گرفتن چوب دستی های اسباب بازی،پوشیدن شنل به جای ردا و خیلی چیز های دیگه خودشون رو شبیه به ما نشون بدن.در همین گیر و دار اسمشونبر از این موقعیت سواستفاده میکنه و با بخش کردن خالکوبی هایی به شکل علامت شوم باعث مرگ افراد زیادی میشه.
تلویزیون تصویر چندیدن دانش آموز رو نشون میده که به ساعد دست چپشون علامت شوم زدن.یکی از اون ها موهاش رو هم از ته تراشیده.گزارشگر ادامه میده:
- اسمشونبر بعد از کشف علت این مرگ ها نامه ای برای وزیر سحر و جادو فرستاد.متن این نامه به این شرح بود:یوهاهاهاها!وزیر،همه ی مشنگ ها باید نابود شن!اینو یادت باشه.بوهاهاهاها!
در همین لحظه لرد سیاه تلویزیون جادوییش رو خاموش میکنه و رو به نجینی لبخند میزنه و میگه:و این منم!لردولدمورت کبیر!


منم سالم بودم
حالا خوب نگاه کن
اعصاب که ندارم
داره دکتر میزنه با چوب رو زانوم


تصویر کوچک شده


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۸:۰۱ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۸۸
- چی چیو ختم جلسه!

قاضی کلافه به بلاتریکس نگاهی کرد که از شدت خشم سرخ شده بود.
- بله خانوم لسترنج؟

- شما هیچ متوجه هستید که در مدت زمان کوتاهی دراکو تحت سرپرستی من به عنوان نزدیک ترین شخص برای قیم بودن..و یا گروه مرگخواران قرار میگیره؟!

قاضی عینکش را جا به جا کرد.
- خب؟ این چه ربطی به این موضوع داره؟

- واضحه! این بچه خرج داره! بچه ای که تا حالا هرچی خواسته با کوچکترین نشونه بدست اورده خرج داره! خرج این بچه رو کی باید بده؟

قاضی متفکرانه به دراکو که مظلومانه گوشه ی سالن نشسته بود نگاهی کرد و بلاتریکس ادامه داد:
- قاضی محترم! خرج این بچه رو باید پدر و مادرش بدن که به خاطر عدم صلاحیت نمی تونن سرپرستیشو به عهده بگیرن! از طرفی طبق قوانین ارث و میراث، همه ی قصر مالفوی به دراکو تعلق داره که بعد از مرگ لوسیوس بهش تحویل داده میشه. اما تا قبل از مرگش هم دراکو می تونه قسمت کثیری از ارثشو مطالبه کنه.

دراکو دستش را بالا برد:
- خاله..

بلاتریکس با عصبانیت به دراکو چشم غره ای رفت و ادامه داد:
- درنتیجه قسمت کثیری از قصر مالفوی به اسم دراکو میشه چون دراکو برای تامین درامد روزانش احتیاج به این پول داره! اما به خاطر این که دراکو به سن قانونی نرسیده، ارث مطالبه شده به نام قیمش یعنی اینجانب زده میشه تا وقتی که دراکو به هجده سالگی برسه.

قاضی فکری کرد و سرش را تکان داد:
- یعنی می خواین بگین که قصد دارین سرپرستی دراکو رو قبول کنید؟!

- بله! من سرپرستی دراکو رو قبول میکنم..در حقیقت دراکو تحت سرپرستی من به عنوان نزدیک ترین فرد خانواده قرار میگیره و قانونه..نمیشه کاریش کرد.... در حقیقت چاره ای ندارم...درمورد بزرگ کردنش هم خب حالا بقیه مرگخوارا هستن. دو تا کروشیو می زنم بهشون بزرگش کنن!

قاضی به چهره ی درهم لوسیوس و ریگولوس نگاه کرد و لبخندی زد:
- خیلی خب. من باید مدارک رو بررسی کنم. ختم جلسه!


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۰:۵۲ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۸۸
ملت همه پای تلویزیون نشسته بودن و داشتن برنامه های انتخابی ناظران رو تماشا می کردن

بو گیر توالت پرسی ویزلی

تصویر یه جادوگری رو توی توالت نشون میده که اسهال داره و قارت و قارت می کنه، و ملتی که توی توالت های بقلی نشستن همه از هستی ساقط میشن...

بعد مسئولین بوگیر توالت پرسی نصب می کنند

جادوگره همین که میره توی توالت تا شروع کنه، دکمه ی بو گیر رو میزنه و همونجا در جا از هستی ساقط میشه.

بو گیر پرسی چنان رایحه ای پخش می کند که هیچ گاه از هیچ بوی دیگری تا بدین حد از هستی ساقط نخواهید شد.


که یهو تصویر برفکی میشه و تبلیغ زیر میاد روی صفحه


تا کی پنهان کاری؟
تا کی پایمال کردن حقوق تازه واردان؟
تا کی فقر سوژه های در پیتی؟


حزب ارزشی ها

آیا شما نیز به آزادی سوژه اعتقاد دارید؟
آیا شما نیز معتقدید در این سایت، حق اظهار نظر وجود ندارد؟
آیا شما هم معتقدید که حقوق کاربران ارزشی پایمال میشود؟

اگر می خواهید در مقابل ظلم و جور بیاستید و آن گونه که سلیقه خودتان است، ایفای نقش کنید

به حزب ارزشی ها بپیوندید.


هر دوست عزیزی که مایل است به حزب ارزشی ها بپیوند و با ما و در کنار ما مبارزه نماید، کافی است در امضای خود، لوگوی حزب را که ماهی مرکب است، قرار بدهد.

ما بدین صورت اعتراض خود را نشان داده و برای تحقق خواسته های خود مبارزه می کنیم.

منتظر اطلاعیه های بیشتر ما باشید.


لوگوی حزب


تبلیغ تموم میشه و همه دوباره برنامه های منتخب ناظران رو نگاه می کنند...

گردش هوا در کفش، تولیدی پرسی ویزلی.


ویرایش شده توسط ریگولوس بلك در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۳۰ ۰:۵۴:۵۲

Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۰:۱۶ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۸۸

- ختم جلسه!


در همین هنگام در دادگاه برای چندمین بار باز شد و هیکل زنی باریک با چشمانی نگران و صورتی رنگ و رو رفته ظاهر شد.
زن قبل از ورود نگاهی به قاضی انداخت و با صدایی گرفته گفت:
-ببخشید که دیر کردم.آیا میتونم وارد بشم و ادعام رو بگم؟

قاضی اندکی به فکر فرو رفت و پس از چند لحظه سری تکان داد.
نارسیسا با قدم هایی محکم جلو آمد.همچنان سعی می کرد نگاهش را از لوسیوس بدزدد.

-قاضی محترم دادگاه,طبق احضاریه ای که از طرف شما به دست من رسید. من باید ثابت کنم که مالک اصلی ویلای بلک ها کیه.طبق اسنادی که وجود داره سیریوس بلک پسر ارشد عموی من خیلی وقت پیش از خانواده ترد شده و نمیتونه هیچ ادعایی داشته باشه.پس از اون نوبت به برادر کوچکترش یعنی ریگولس بلک میرسه اما طبق سندی گویا خواهرم نشون داده و من نمیخوام با نشون دادن دوبارش وقت شما رو بگیرم ایشون هم خیلی وقت پیش از داشتن این ویلا محروم شدند.و سند دیگه ای هم که وجود داره اینه که نام هر دوی اینا از فرشینه ی خانوادگی حذف شده.

نارسیسا چند لحظه ای سکوت کرد تا نفسی تازه کند.در این هنگام قاضی بار دیگر مدارکی را که بلاتریکس ارایه داده بود را از نظر گذراند.

-مدعی های بعدی این ویلا من و خواهراهام هستیم.اما خواهرم آندرومیدا بلک نیز از داشتن این ارثیه محروم هست.چون وقتی که رفت و زن یه مشنگ شد به کل نامش از فرشینه ی خانوادگی و شناسنامه های پدر مادرم پاک شد!پس میمونیم من و بلا .و تا اونجایی که من اطلاع دارم به هردومون به یک میزان ارث میرسه.

در این هنگام بلا با خشم از جایش بلند شد و رو به نارسیسا گفت:
-تو خودت گفتی که میخوای بری سفر مجردی!همه هم شاهد بودند!پس نمیتونی ادعایی داشته باشه.

نارسیسا با دقت به خواهرش نگاه کرد.آدم ها چقدر زود رنگ می باختند! اول لوسیوس و حالا خواهر غزیزش!

-بلا من گفتم میرم سفر ولی نگفتم که میرم بمیرم!مگه سفر چقدر طول میکشه؟

سپس بار دیگر صورتش را به سمت قاضی چرخاند و با حالتی که سعی در مخفی کردن بغضش می کرد شروع به صحبت کرد:

-جناب قاضی من باید در مورد قصر مالفوی ها هم توضیح بدم.من هیچ ادعایی برای این قصر ندارم و همونطور که دفعه ی قبل هم گفتم من هیچ مهریه ای طلب نمیکنم.بعد از این وضع مهریه به چه دردم میخوره؟!

بعد در حالی که به سختی می لرزید و همچنان بغضش را قورت می داد ادامه داد:
-مهریه یعنی مهر!من به زور مهر نمیخوام.شوهرم لوسیوس دیگه منو دوست نداره و نمیخواد به زندگی با من ادامه بده.منم هیچ اصراری ندارم چون میدونم که به اصرار نمیشه کسی رو دوست داشت.اما به زورم مهریم رو نمیگیرم اینم باشه هدیه ای از طرف من به آقای مالفوی.من مهریم رو میبخشم.من هیچ صدقه ای رو نمیخوام!

بعد نگاهی گذرا به لوسیوس که با دهانی باز به او خیره شده بود انداخت.سپس با قدم هایی محکم دادگاه را ترک کرد.

-اهم اهم!ختم جلسه!



Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۱:۰۴ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۸
صفحه تلويزيون سياه ميشه و يك بنام خداي سفيد رنگ در وسط اون نقش مي بنده.
-از تو مي پرسند!
-رحمت نصيبتون ، دلاتون پر مهر .
-سوال امروز برنامه از تو مي پرسند رو داريد مشاهده مي كنيد:
*زيبايي ماه چمضان از ديدگاه آسلام؟!
الف ) سفره الهي پهن ميشه و مردم شروع به غذا خوردن مي كنند.
ب) به دليل كمبود بودجه سفره پهن نمي شه و مردم گشنه مي مييرند.
ج ) موقع ازان صبح مسجد پشت خونمون با چنان صدايي ازون ميگه كه پرده گوشم جر ميخوره!
د ) فرقي نداره شمارو مچل كردن پول نفدتون رو بخورند!

شما تا ساعت 25 امشب وقت داريد گزينه مورد نظرتون رو به پيامك اين برنامه ارسال كنيد.
دنيا به كامتون ، روز خوش !

دينـــــــــگ ، دينـــــــــگ

صفحه تلويزيون به رنگ ابي در مياد و عكس نوشمك هاي متعدد با رنگ هاي جذاب و دلروبا پديدار ميشه!
-كارخانه نوشمك سازي هاگزميد حامي رسمي جام اتش و هالي ويزارد شما را به ديدن اين برنامه دعوت ميكند!

دينــــــــگ ، دينـــــــــگ


كمپاني خواهران گيس بريده تقديم مي كند!

((شوهران تاريخ مصرف دار ، زنان كپك زده ))

در ارزوي بلاك شدن چه شيرين پستا ما اعضاي بي خطريم عله گفت به ما.

بازيگران ................................. نقش

سونگ ايل گوك ........................ برودريك بود
كزت .................................... گابريل دلاكور
خرمگس ............................... بارتي كراوچ
سرندي پيتي ......................... مورگانا لي فاي
پدر ژپتو ................................ بلاتريكس لسترنج
انشرلي ............................... دراكو مالفوي
تمر هندي ............................. البوس دامبلدور
حسن كچل ............................. لرد ولدمورت
سفيد برفي ........................... هستيا
اسكاج ................................. سرژ تانكيان

صدا بردار : پرفسور حسيني
جلوه هاي ويژه : هوكي ، ايوان روزيه
مشاور بخش هاي بي ناموسي : تره ور ، سرژ تانكيان
مشاور بخش فهش هاي ناخواسته : مينورا مگونگال
مشاور بخش معترضانه : دكتر محمد علي پيوز
خواننده : پروين اعتصامي ، بيژن مرتضوي ، انريكو ، عباس قادري

تهيه كننده و كار گردان : تــــــــــرورس


دور بين روي انگشت پاي برودريك زوم كرده و با تكاني كه او به خود ميده دوربين سريعا" روي صورتش ميره ، برودريك پس از كش و قوسي به بدن خود چند حركت موزون انجام ميدهد كه باعث ميشود افتابه اي كه در بقل دارد بر روي زمين بيفتد و سپس بروريك به ارامي چشمانش را باز ميكند .

كمي چشمانش را مي مالد ، ساعتش را از روي ميز كنار تختش بر ميدارد و نگاهي سرسري به ان مي اندازد و بعد با بدني شل ، تلو تلو خوران به سمت مرلينگاه حركت ميكند و با سر وارد مرلينگاه ميشود.

-هيييي ، قـــرت ، هيييييي ، قـــــــــرت ، هيييييييييي ، قــــــــــــــــــــرت ... فـــــــرشــــــــت ( بدون شرح )

برودريك در حالي كه دلش را ميماليد با حال خرابي از مرلينگاه بيرون امد و به سمت اتاق رازو نياز رفت تا نماز صبح را به جا اورد!

نزديك هاي ظهر برودريك خوش حال و خندان در حالي كه بطري ودكايي در دست داشت از اتاق خارج شد و خودش را به روي كاناپه انداخت ، چند جرعه از نوشيدني اش را نوشيد و همزمان كتاب " طرز تهيه جانماز در در شش ماه " را باز كرد.

گابريل : خوب خوابيدي ؟!

برودريك با تعجب به كنارش نگاه كرد و گابريل را ديد كه با نيشي باز به او نگاه ميكند!

برودريك : تو اين جا چي كار مي كني گابريل ؟!
گابريل : خب اومدم خونه شوهرم ديه !
برودريك : عـــجـــب ... هوم !

برودريك يك جرعه از نوشيدنيش سر ميكشه و دوباره سرش رو ، روي كتابش خم ميكنه !

گابريل : الان چرا منو ادم حساب نكردي؟!
...
گابريل : برودريك ... بادراد ... دامبلدور ... كينگزلي ... گرواپ ... پيتر پتيگرو ! اصلا من طلاق ميخوام!

در همين لحظه صداي زنگ در به صدا در مياد و گابر بلند ميشه بره ببينه چه كسي اين موقع از روز با اونها كار داره.

قيـــــــــــــــــــــــژ
گابريل : ها ؟
كلاغ نامه رسون : عليكم اسلام ، بنده هم خوبم ، خانواده خوبن ؟ اقا سالم ان ؟ ( گابر : ) آها ... نامه داريد ؛ بفرماييد !

گابر نامه رو ميگيره ، در رو محكم روي صورت كلاغ نامه رسون ميبنده و بدون توجه به فرياد هاي كلاغ ميره پيش برودريك تا نامه رو به اون بده.

گابريل نامه رو به برودريك ميده و منتظر ميمونه !

برودريك نامه رو باز مي كنه و با خواندن هر سطر از نامه چشاش يك اينچ گشاد تر ميشه !

بدون سالام

اين جانب رئيس دادگاه همين حالا مستحضر شدم خانوم دلاكور قصد طلاق شما رو دارند ، به همين منظور و براي پيگيري بيشتر شما و ايشون فردا راس ساعت ده در دادگاه حاضر خواهيد بود !

بدون تشكر


پــــــــــــــــــــــق ( افكت برخورد فك برودريك با زمين )

گابريل با تعجب نامه رو از برودريك مي گيره ، سريع مي خونه و ميگه : وايـــي چه با مسئوليت ... هنوز من اين حرف تو دهنم بوده اقدام كرده ... اخيييي !

برودريك : من هنوز بله نگفتم كه بخوام طلاق بدم!
گابريل : من خيلي مصمم هستم و تمام مهريمم به صورت كامل ميگيرم و حتما" دراكو رو هم با خودم ميبرم!
برودريك : من شده خرمو ميفروشم مهريتو ميزنم تو دهنت ، بچتم وردار ببر!
گابريل : زرنگي ، مي خواي بچتو بدي به من كه زود پير بشم ؛ كور خوندي من امكان نداره دراكورو با خودم ببرم !
برودريك : خوب نبر
گابريل : امكان نداره بزارم بچم زير دست مادر انتر (!) بزرگ بشه!
برودريك : خوب ببرش!
گابريل : زپلشك ، من به پاي بچه تو پير بشم بعد تو براي راحت و بدون بار اضافي زن بگيري ، خر خودتي برودريك خان من از حقم نمي گذرم؟!
برودريك : منم كوتا بيا نيستم و درسي بهت ميدم كه ببيني پا رو دم شير گذاشتن چه عواقبي داره !
گابريل : دم تو اينقدر بزرگه كه من هرجا پامو ميزارم دمت ميره زير پام!
برودريك : وقتي سياه و كبود فرستادمت خونه ننت مي فهمي بايد كجا پاتو بزاري كه دم شير نباشه !
گابريل : مردي بيا جلو !

شتــــــــرق ، پــــــــــوق ، دنــــــــگ ، دوف ، شت ، درنننگگگگ ...

روز دادگاه

مورگانا در حضور افراد حاضر در دادگاه به صورت كليشه اي شروع به صحبت مي كنه : امروز هفده مارس دوهزارو نه ، اينجانب مورگانا لي فاي به شكايت خانوم گابريل دلاكور رسيدگي ميكنم .
-خانوم دلاكور دلايل خدتون از اين شكايت و مبناي اونو شرح بديد ؟!

گابريل : خانوم قاضي اين مرد كثيف از من سو استفاده ميكنه ، به من اهميت نميده ، برام يخچال امرسان سه در نميخره ، ويلاي مالفوي هارو برام قلنامه نمي كنه ، منو تا سر حد مرگ ميزنه و با سيگار ميسوزونه ، هزاران شناسه داره كه حتي از دست خودش هم در رفته !
مورگانا : هوم ... دلايل موجه و قانع كننده اي بود ولي به نظر روي صورت اقاي بود علائم ضرب و شتم ديده ميشه تا شما ! خانوم دلا كور اگه ميشه جاي سوختگي ها رو به من نشون بديد!
گابريل : نه نمي شه چون در محل بي ناموسي قرار داره!
مورگانا : تشكر از همكاريتون خانومه دلاكرو ، اقاي بود حرفي براي گفتن داريد يا بفرستمتون ازكانان؟ ( اين سوتي مورگانا ميباشد نه اشتباه نويسنده)
برودريك : خانوم قاضي مهرم حلال جونم ازاد.
اعضاي حاضر در دادگاه :
مورگانا : اقاي بود مهر مال زناست!
برودريك : مهرش مال ايشون ابان ، اذر ، دي ، بهمن ، اسفند ، ارديبهشت ، خورداد ، تير مرداد ، شهريورش مال بنده !
مورگانا : من سندي از ازدواجتون نمي بينم كه بخوام شما دونفر رو اصلا زنو شوهر بدونم !
گابريل : خانوم قاضي اين برميگرده به سال پنجها و هفت كه ايشون باشناسه امام خميني در سايت فعاليت مي كردند ؛ ايشون در اون زمان با بنده در يكي از تاپيكاي ريون ازدواج كردند!
مورگانا : شناسه شما اون زمان چي بود خانوم دلاكور ؟!
گابريل : دكتر مصدق بود!
مورگانا : يادم نمي ياد شناسه شما هارو ولي بنده اون زمان با شناسه بازرگان مشغول خدمت به سايت بودم! به هر حال ختم جلسه رو اعلام ميكنم و شما دفعه بعد حتما" يك سند محكمه پسند بيارين!

چتر باكس مردانه

بارتي : ايــــــــــــي نفس كشا ، تو روز روشن زنه ادمو قالب مي كنن بعد ميرن كه طلاق بدن!
ديگري : چي؟! اين زنه منه سند منگوله دارشم تو انباري ننمه !
ان يكي : تو بيا بوق منو بخور بعد اين جوري بوق بوق كن !
ترورس : حالا شايد زنه من باشه ؟!
بارتي : تو خفشو ترورس تا توجيهت نكردم!
بارتي : شت اف ، همينه كه هس داش هركي مرده بياد تو گود!
اين يكي : برو بوقلمون توشله بازيتو بكن !

چتر باكس زنانه

بلا در حالي كه يك دسته سبزي جديد بر ميداشت تا پاك كند گفت : اييي واييي ميدونيد چرا ما اين جوري گوشه خونه ترشي انداختيم ؟!
هستيا : اره خواهر همش زير سر اين گابريل گيس برديه ، اين مرداي خرم كه همش دنبالش پوز پوز ميكنن !
بلا : بسكه خرن !
هستيا : گور به گور بشه ايشالا !
بلا:اين گابريل داره حق منو ميخوره !
هستيا : مال منم داره ميخوره !
ديگري : من ديگه اجازه نميدم مال منو بخوره !

دادگاه _ سند ازدواج

برودريك با اضطراب به مورگانا نگاه ميكنه كه در حال بررسي اسناده .

مورگانا : اخي كجاي دنيا فيش خش شويي سند محكمه پسند ، كجاي اين كره خاكي فيش خريد لباس زير سند محكمه پسنده؟!
برودريك : هيييييي

چتر باكس مختلط

مورگانا : اين جانب اسناد اقاي برودريك بود رو محكمه پسند نمي دونم و براي پست ايشون اندازه پشم هاي بز بز قندي هم ارزش قائل نمي باشم .
برودريك : تو داري حق منو مي خوري ، تو داري منو ميخوري ، داري همه جاي منو ميخوري ، اصلا بيا بخور باو!

دادگاه _ سند ازدواج

همه افراد حاضر در دادگاه نشستن و منتظرند ببينن ايا اسناد گابريل براي مورگانا رضايت بخش هست يا نه كه مورگانا شروع به صحبت ميكنه : البته عكس نمي تونه قانع كننده باشه ولي من مي پذيرم و حكم طلاق رو صادر ميكنم !

همه حضار داخل دادگاه به بلند ميشن و كلاه هايشان را از فرط خوشحالي به هوا پرتاب ميكنند!

چتر باكس مختلط

دراكو : پس يعني الان من بچه طلاقم ؟!
مورگانا : نگران نباش گلم تو تحت سر پرستي من خواهي بود !
بلا : شوخي نكن مورگانا دراك مال منه !
دامبلدور : بكشين كنار دراكو مال هاجيكستونه !
ولدمورت : از كي تا حالا بچه هاي ما مال شما شدن؟
دامبلدور : از وقتي ننه بابا هاشون يكي در ميون مجهول درميان!
مورگانا : توهين به ارباب ؟! وا آسلاما وا شريعتا !
يك محفلي : چي ؟ داري پارزيت ول ميدي ؟ ايييي مادر نزاييده!
مرگخواري ديگر : بكه يره لاشي .
دامبلدور : من يا دراكو رو ميگيرم يا سايتو اتيش ميزنم.
ولدمورت : اگه سايتو اتيش بزني اول ريش خودت ميسوزه پشمك ، منم اگه دراكو رو نگيرم عله رو ترور مي كنم !

دادگاه _ بلاكيان بر سر دراكو !

مورگانا عصباني و جدي به افراد حاضر در دادگاه نگاهي كرد و فهميد هيچ جايي براي سوزن انداختن نيست !
مورگانا : شكايات اونقدر زياد بود كه بنده تصميم گرفتم همه شمارو به اين جا احضار كنم و شكايت هارو به صورت كلي و با كمترين تلفات حل كنم ؛ شكايات به اين شرح مي باشد :

1. شكايت همه مردان سايت از هم و گابريل به خاطر به بازي گرفتن احساساتشان.
2. شكايت مرگخواران از محفل براي بدست اوردن حق خود كه همون دراكه !
3. شكايت محفل از مرگخوران براي بدست اوردن حق خود كه باز همون دراكو ست !
4. شكايت من از همه
5. شكايت تمام دختران سايت از گابريل دلاكرو به خاطر اينكه مسبب ترشي انداخته شدن اونا شده!

-و حالا مجازات هاي عادلانه : خانوم گابريل دلاكور معروف به خانوم جيگر و گابر پسر كش به دليل بازي با احساسات مردان سايت و ترشي انداختن دختران سايت شناسش دوبار متوالي بلاك ميشه .
- براي اين كه اعتراضي نباشه دو فرقه سياه و سفيد هم منحل ميشن و شناسه خود اقاي دراكو هم براي محكم كاري بسته ميشه.
-به خاطر شكايت بنده هم شناسه همه اعضا به غير از مديران و ناظران به مدت نا معلومي از ايفاي نقش اخراج ميشن!

ملت :

اعضا با چشماني گشاد به هم نگاه مي كند و متوجه ميشن يا بلاك شدن يا از يفاي نقش شوت شدن بيرون.
مورگانا با لبخندي حاكي از رضايت چكشش را برداشت كه به ميز بزند و ختم جلسه رو اعلام كند كه نا گهان در باز شد و سرژ با كله به داخل امد.

سرژ : اينجانب سرژ تانكيان ، گابريل دلاكور را حق مسلم خود مي دانم.

و سرژ بعد از گفتن اين جمله به روي زمين مي افته !

مورگانا با اشتياق اضافه مي كنه : شناسه خانوم دلاكور براي سومين بار متوالي بلاك ميشه و به عنوان اشانتيون شناسه ايشون براي بار چهارم هم بلاك ميشه!

دوربين از روي اعضا كه يك صدا باهم " راي مرا پس بده " را مي گفتند مي گذرد و بر روي شست پاي برودريك زوم مي كند !


ویرایش شده توسط ترورس در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۹ ۲۱:۱۰:۱۳
ویرایش شده توسط ترورس در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۹ ۲۱:۱۲:۳۲
ویرایش شده توسط ترورس در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۹ ۲۱:۱۹:۱۰
ویرایش شده توسط ترورس در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۹ ۲۱:۲۲:۰۳
ویرایش شده توسط ترورس در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۹ ۲۱:۲۸:۴۳
ویرایش شده توسط ترورس در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۹ ۲۱:۳۱:۲۰
ویرایش شده توسط ترورس در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۳۰ ۱۰:۰۱:۱۰

خدا يكي ؛ زن يكي ، يكي !

"تا دنیا دنیاست ابی مال ماست / ما قهرمانیم جام تو دست ماست"


Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۴ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۸
كمپاني خواهان گيس بريده تقديم ميكند :

(( شوهران تاريخ مصرف دار ، زنان كپك زده ))

فيلمي جنجالي از كارگردان روز سينما "تــــــــــــرورس"

محدوديت سني : 63+

با هنرنمايي بازيگران مشهور هالي وايزارد !

بازيگر افتخاري : دكتر محمود احمدي نژاد!

فيلمي از حواشي زندگي گابريل دلاكور و برودريك بود ! لازم به ذكر است اطلاعات روز سايت در اين فيلم استفاده شده !

ما با اين فيلم خنده را به خانه هاي شما مياوريم !


اين فيلم را از دست ندهيد مطمئنا با اين فيلم عاشق هاي ويزارد خواهد شد!


ویرایش شده توسط ترورس در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۹ ۲۲:۰۱:۵۹

خدا يكي ؛ زن يكي ، يكي !

"تا دنیا دنیاست ابی مال ماست / ما قهرمانیم جام تو دست ماست"


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۱۲:۱۷ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۸
- قاضی محترم دادگستری شعبه ی 13! بدین وسیله اعلام می کنم که این ویلا متعلق به من می باشد!

قاضی عینک گردش را روی صورتش جا به جا کرد و قلمش را بالا گرفت:
- دلیلتون رو ارائه کنید.

بلاتریکس لسترنج، ابروانش را بالا انداخت و اخمی کرد:
- دلیل بالاتر از این که من بلاتریکسم؟

قاضی متفکرانه به وی خیره شد و به فکر فرو رفت. در همین لحظه لوسیوس مالفوی از آن طرف سالن فریاد کشید:
- خب من دیگه برم. تکلیف ملک ما معلوم شد.

بلاتریکس با عصبانیت به لوسیوس نگاهی کرد و زیر لب غرید:
- من مدرکی دارم که ثابت می کنه قصر خانواده ی مالفوی هم متعلق به منه!

قاضی شانه هایش را بالا انداخت و بلا ادامه داد:
- چه مدرکی بالاتر از این که من بلاتریکسم؟

مورگانا آهی کشید و موهای بلندش را پشت سرش انداخت.
- دلایل شما باید منطقی و واضح باشن خانم لسترنج! این دلایل مارو به جایی نمی رسونه.

بلاتریکس کروشیویی را به طرف قاضی فرستاد و تکه کاغذی را روی میز او انداخت:
- تموم شبو دنبال این مدرک می گشتم. توی قدیمی ترین صندوق گنجینه های خوانوادگیمون پیداش کردم. این مدرک نشون میده که ریگولوس بلک از خاندان بلک طرد شده و به هیچ عنوان حق نداره که ادعایی درمورد املاک ما داشته باشه!

قاضی یکی از ابروهایش را بالا انداخت و مشکوکانه به تکه کاغذ خیره شد. ریگولوس معترضانه دهانش را باز کرد که در یک لحظه با برخورد کروشیویی دیگر به حلق (!) وی، دهانش بسته شد و بلا ادامه داد:
- طبق این مدرک ریگولوس بلک، مدرک قهوه ای رنگ را تایید کردند.

قاضی عینکش را به چشم زد و با دقت به امضا نگاهی کرد. ریگولوس که از شدت عصبانیت سرخ شده بود زیر لب غرید:
- طلاق نارسیسا و لوسیوس به ما ها چه ربطی داره! قصر مالفوی به لوسیوس میرسه و خانه ی بلک هم همونطور که قبلا در اختیار خاندان بلک بود، در اختیار همه ی ما خواهد بود.

قاضی مشکوکانه به ریگولوس نگاهی کرد:
- بی اجازه ی دادگاه صحبت کردید؟ توهین به قانون؟ می دونید مجازات کیفریش چقدره؟!

سپس آهی کشید و ادامه داد:
- خب خانوم لسترنج! تا اینجای حرف های شما رو شنیدیم...اگر فرض کنیم که با توجه به این مدارک ریگولوس بلک از لیست مالکین ویلای بلک حذف میشه..بو با توجه به این موضوع که بلک دیگه ای در خواست سهم از این ویلا نکرده و مدعی نیست...باز هم کس دیگه ای هست که باعث میشه شما نتونید صاحب مطلق اون ویلا باشید. خواهرتون نارسیسا بلک.

چشمان بلا برقی زد.
- سیسی به من گفته که از وقتی از شر لوسیوس خلاص شده، تصمیم گرفته که مجردی سفر کنه. پس احتیاجی به ویلا نداره. اما باز هم..سیسی خواهر منه و من و سیسی نداریم! درضمن من خواهر بزرگترم در نتیجه ویلا متعلق به هر دوی ما خواهد بود. اما من بزرگترم! زورم هم بیشتره! سهم من باید بیشتر باشه!

قاضی با دقت همه چیز را نوشت و قلمش را روی میز انداخت.
- خب..دیگه صحبتی ندارید؟

- دیگه صحبتی ندارم!

سپس شنلش را پوشید و آهسته از سالن خارج شد. قاضی به برگه هایش نگاهی کرد و آن هارا در کیف کوچکی که روی میز بود چپاند. سپس با چکش سبز رنگش روی میز کوبید:
- ختم جلسه!


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۱:۱۴ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۸
برنامه ای متفاوت در شبکه ی خانگی شما ، شبکه شش



ما در این برنامه تلاش داریم که زیباترین شخص رو چه از لحاظ سجایای اخلاقی چه از دید ظاهری مشخص کنیم . لطفا بعد از مقایسه و اتمام برنامه به شماره ی 30000567 پیامک بزنید و در نظر سنجی ما شرکت کنید .

مجری زیبا بود و با حرکت موهایش دلبری می کرد . لباس منحصر به فردش جابیت او را هر چه بیشتر کرده بود . با میهمانان حاضر دست داد و آغاز برنامه را اعلام کرد .

- بنده مفتخرم که امشب در حضور دو تن از جادوگران مشهور هستم . جناب لرد ولدمورت و جناب آلبوس دامبلدور .

لرد ولدمورت مغرورانه نگاهی به دوربین انداخت و چهره اش نشان میداد که حقیتا جذاب است . بدون هیچ گونه نگاه اضافی سرش را با حالت بی تفاوتی به پایین انداخت اما آلبوس دامبلدور با دیدن مجری زیبا و تعریفش از او به تغییر حالت داد .

مجری ادامه داد : خب من از جناب دامبلدور شروع می کنم . ایشون حدودا 140 ساله هستن اما به نظر 200 ساله میان . ریش های ایشون نشانه ی ارزشی بازی افزون ایشون می باشد البته ایشون گذشته ی ایشون هم با شیطنت هایی همراه بوده که از دید آسلام اصلا مجاز نیست . به ساحره های جوان علاقه ی وافری دارن و با چشمان آبی نافذشون سعی در رام کردن اونا دارن . رئیس گروهک تروریستی محفل ققنوس هم هستن و باید بگم که در بچه بازی هم استعدادهای خارق العاده دارن . زیاد اهل تنوع نیستن و همیشه همین لباسی که مشاهده می کنید تنشونه . من جمله عادات بد ایشون میشه به خرخر کردن در خواب ، ریختن غذا روی لباس ، نشستن جوراب ها ، حام رفتن سالی یک بار و تغییر لباس هر 7 سال یک بار اشاره کرد .

دامبلدور بدون توجه به گفته های مجری :

- حالا به وصف جناب لرد ولدمورت کبیر می پردازم . ایشون واقعا جذاب هستن . هیچ گونه ریش یا سبیلی ندارن و ارزشی بازی در نمی آورند ایشون ارزشی بازی رو اصطلاحا جنگولک بازی نام گذاری کردن . ایشون کچل هستن چون به سلامت و نظافت خودشون بسیار تا بسیار اهمیت میدن و در تابستان به دلیل گرمای مفرط هوا ، که باعث رشد قارچ ها در سر می شود کچل میکنن و باید بگم ایشون در این حالت بسیار جذاب هستن . بسیار تا بسیار مغرور هستند و اصلا ساحره دوست نیستند و از 12 سالگی که احساسی را نسبت به آنیتا تجربه کردند دیگر هرگز با ساحره های دیگر کاری نداشتند . یک گروه بسیار مقتدر دارن که عضویت در این گروه آرزوی هر جادوگریه اما ایشون بدون در نظر گرفتن فامیل و ... افراد را از روی قابلیت انتخاب می کنند . بینی ایشان نیز همانند سایر اجزای صورتشان ، جذابیت وافری دارد و زمانی که از عینک های آفتابی استفاده می کنند بسیار خواستنی می شوند ایشون روزانه بارها به مرگخواران خودلطف کرده و کروشیو نصیبشان می کنند . ادامه ی این برنامه رو می تونید فردا شب ساعت 7 ببینید . الان وقت ما به اتمام رسیده فقط من تعداد افرادی که به لرد از دید زیبایی جسمی و اخلاقی رای دادن رو اعلام می کنم .

50000000نفر به لرد رای دادن و 4 نفر من جمله مینروا مک گونگال ، عله ، رون ویزلی و هرماینی گرنجر به دامبل رای دادن . ما باز هم منتظر یامک های شما هستیم . فعلا خدا نگهدار .

لرد :

دامبل :


گیلبرتو تصویری عالی از رفتار ما می دهد . به گفته ی او ، آدم ها مثل هندی ها بر روی زمین راه می روند . با یک سبد در جلو ، و یک سبد در پشت . در Ø


Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۵:۰۳ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۸
مستند شوک

موضوع: ارزشی ها به بهشت نمی روند

پس از پخش پیام بازرگانی و یک پارازیت مختصر، روی صفحنه تلویزیون نوشته میشه: شوک و یه روح به سرعت نور رد میشه.

دینگ دینگ دینگ (آهنگ تیتراژ، که خیلی خفن هم هست.) تصاویر مختلفی از بازداشتی ها با چهره های شطرنجی توی تیتراژ پخش میشه و بعد برنامه آغاز میشه.

خاطرات لرد سیاه، سنت مانگو

لرد تو دستشویی گیر کرده و مدام به شیشه میزنه. یه دوربین مخفی که بالای ساختمان سنت مانگو کار گذاشته شده بود در حال فیلم گرفتن از حیاطه.

دوربین اول کاملا لانگ شاته و مردمی رو نشون میده که در هم میلولن.

بعد زوم میکنه زوم میکنه تا میرسه به چند نفر تابلو. یکیشون لخت بود و رفته بود بالای درخت و داشت شعارهای ارزشی میداد. چهره ش رو شطرنجی میکنن، مردم ارزشی ای که دورش بودن شروع میکنن به بازی شطرنج!

زیرنویس میشه: ارزشی ای که ارزشی میپرورد.
(و یه آهنگ غمناک)

یکی دیگه اون طرف خیلی خوشتیپ بوده و داشته برای یه سری ساحره فیگور میگرفته. دوربین رو حرکات کاملا ارزشی ای که میکرد زوم میکنه و یه چیزی زیرنویس میشه:


آیا شأن ایفای نقش ما این است؟
(آهنگی که افسوس برانگیزه)


دوربین دوباره فاصله میگیره و رو مردم میچرخه. میره و یه آدمی رو نشون میده که پشت به دوربین خم شده. صدا شنیده نمیشه اما یه چیزی زیرنویس میشه:

یک ارزشی در حال قارتیدن
(آهنگ اخطاردهنده با آژیر پلیس)


دوباره فاصله میگیره و میره میره رو یه شخصی قرار میگیره که زیر دست و پای جمعیت له شده بود.

زیرنویس: یک قربانی
(آهنگ واقعا فوق غمناک! با پس زمینه کاملا خاکستری)


نمونه تصاویر تموم میشه و برنامه یه آهنگ دیش دان دارام میزنه و سریع روی صفحه نوشته میشه شــــــوکـــــــ!


یه مصاحبه گر پشت به دور بین نشسته و یه زندانی با دستبند هم روی صندلی جلوش نشسته درحالیکه صورتش شطرنجیه و مردمی که تو خونه نشستن هم باهاش بازی میکنن.


مصاحبه گر: تصاویری که مشاهده کردید کاملاً واقعی بود. بله. ما امروزه در جامعه خود با معضلی به نام "ارزشی" مواجه هستیم.
امروز یکی از قربانیان این معضل که حتی از اعتیاد هم بدتره رو مهمون خودمون کردیم تا ازش بپرسیم هدفش از ارزشی شدن چی بوده؟

دوربین بیشتر روی متهم زوم میکنه.

متهم: من... به والا من اولش تفننی شروع کردم. یعنی واقعا هدفم تفنن و تفریح و شادابی بود. اما بعد که بهش معتاد شدم، دیدم این سرابی بیش نبوده و هر چی که مسئولین بهم گوشزد کرده بودن درست از آب درومده.

مصاحبه گر: الان چه احساسی داری از اینکه به این معضل دچار شدی و حالا زندانیت کردن؟

متهم: من کاملا احساس شرمندگی و ندامت میکنم و از مسئولین میخوام همه ارزشی بازی های منو با خشونت هر چه تمام تر دیلیت کنن تا درس عبرتی بشم برای سایرین.

مصاحبه گر: بله بینندگان عزیز. همونطور که شاهد بودید ما یکی از ارزشی های واقعی رو آوردیم اینجا تا به زبون خودش اعتراف کنه که ارزشی بازی چیز بدیه و اصلا کیف نمیده. میخواستیم از زبون خودشون بشنوید که ارزشی بودن و هر چیزی که به اون مربوط میشه خارج از چهارچوبه و باید ازش خودداری کنید.


برنامه یه آهنگ دیش دان دارام میزنه و سریع روی صفحه نوشته میشه شــــــوکـــــــ!

(پشت صحنه: خیلی خوب فیلم بازی کردی پرسی جان حالا همه فکر میکنن ارزشی بودن چیز بدیه! ما که اول تا آخر ارزشی هستیم و دور هم حال میکنیم. ملت برن جلو بوق بزنن )

یه صفحه سیاه نمایش داده میشه

با فونت سفید مخوف روش نوشته میشه:

این تصاویر کاملا واقعیست و از مخفیگاه ارزشی ها گرفته شده:

دوربین که کاملا مشخصه روی کلاه یه آدم نصب شده تکون تکون میخوره و کیفیتش پایینه. وارد یه خونه میشه. از پله ها میره بالا.

به یه در میرسه و در میزنه.

- کیه کیه در میزنه؟ قارت قاارت

عامل نفوذی: منم منم دوست شما، ارزشی به سلامت بادا!

در از دو لنگه باز میشه و ارزشی ها با خوش رویی به این آدم خوش آمد میگن.

دوربین میره داخل و یه دور کامل تو خونه رو نشون میده.

دو تا دستگاه لپ تاپ که هر دو به اینترنت وصله گوشه یه اتاق گذاشته و دور تا دورش پوستای خالی چیپس و پفک و قوطی های خالی نوشابه به چشم میخوره.

زیرنویس میشه: ابزار مورد استفاده ارزشی ها برای ایجاد اختلال در نظم عمومی.

دوربین از اتاقه بیرون میاد میره تو آشپزخونه. یه مشت شکلک ارزشی مثل چکش و قلب و بوسه و گل روی اوپن چیده شده بودن.

ارزشی معلوم الحال توضیح میده: ها ما هنوز اینا رو وارد ماجرا نکردیم. ارزشی نویسی یه هنره که هر کسی نداره. اما اگه کسی در ارزشی نویسی کم آورد، میتونه با کمک این شکلک ها کمبودهای خودش رو جبران کنه. مثلا ببینید اگر کسی بخواد به یکی زور بگه ولی دیکتاتور به نظر نرسه میتونه در کنار اون زوری که میگه این گل رو بذاره

عامل نفوذی میپرسه: پس اینجوریاست. شما روزی چند ساعت ارزشی بازی میکنید؟

ارزشی معلوم الحال: روز و شب نداره آقا ما همیشه کارمون همینه. به همه هم توصیه میکنیم ارزشی بشن. آی حال داره!

تصویر سیاه و سفید میشه و نیش باز ارزشی رو نشون میده و با افکت های تصویری چند تا دندون تیز از دهن یارو میزنه بیرون که یعنی طرف خیلی شیطانی و بدنهاده!



برنامه یه آهنگ دیش دان دارام میزنه و سریع روی صفحه نوشته میشه شــــــوکـــــــ!


سرهنگ نروی امنیتی انتظامی سیاسی و غیره ای ِ وزارتخونه نشسته و با چهره ای که یعنی داره به حال این ارزشی ها افسوس میخوره شروع به حرف زدن میکنه:

- همونطور که دیدید، ارزشی ها سرنوشت به واقع ترحم بر انگیزی دارن. اونا تو خونه های کوچیک زندگی میکنن و اغلب همه چیز رو به شوخی میگیرن. اصلا از بنیاد خرابن. از مردم عزیز میخوام اگر کسی رو دیدن که ارزشیه سعی کنن ارشادش کنن تا به چهارچوبی که ما تعیین کردیم برگرده و از ارزشی بودن در بیاد، و اگر در نیومد، به ما خبر بدن تا بریم درشون بیاریم یا در نهایت از جامعه حذفشون کنیم.

روی سخن آخرم با ارزشی هاست. میدونم خودتون هم دلتون میخواد دیگه ارزشی نباشید. پس یا خودتون نباشید، یا ما میایم از ارزش میندازیمتون.

با آرزوی اینکه دیگه هیچ ارزشی ای روی کره زمین باقی نمونه شما رو به مرلین بزرگ میسپارم. تا برنامه های بعدی شوک در پناه مرلین.


تیتراژ پایانی به شکلی کاملا قدرتمندانه پخش میشه.

بعدش آگهی های بازرگانی کاملا ارزشی مثل چی چی نمکی و توز توز پفکی نظر بینندگان رو به خودش جلب میکنه.


ارزشی محافظه کار
تصویر کوچک شده

یک ارزشی خوب، یک ارزشی مُرده س

[url=http://www.






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.