هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (ایوان.روزیه)



Re: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۹:۳۴ جمعه ۸ مهر ۱۳۹۰
...اوهوی فکر کردین من گوشام مخملیه؟!
لینی برمیگرده و در حالی که قیافه متعجبی به خودش گرفته میگه:مشکلی پیش اومده؟
پسر دست هاش رو به کمرش میزنه و میگه: بله، خوبش هم پیش اومده. فکر کردین من بچم؟ حالیم نیست؟ میخواین سر منو با جمع کردن وسایلم جمع کنین بعد خودتون بزنین به چاک!

لرد دستی به چانه اش میکشد و با صدای آرامی که فقط دو سه مرگخوار اطرافش میشنوند میگوید:عجیبه. یادم نبود همچین مشنگ باهوشی اتاق کناری من زندگی میکرده!
پسر قدمی جلو آمد و نگاهی به لینی انداخت. از انگشت پا تا موهایش را به دقت بررسی کرد و گفت:هوم...تو به نظر فرمانده نمیای. باید یه زیر دست یا چیزی مثل اون باشی!

وقتی لرد پوزخند میزند پسر نگاهی به او میندازد و میگوید:تو باید فرمانده باشی. مگه نه؟ ابهت فرمانده ها رو میشه توی چشمات دید. حتما دماغتم توی جنگ با سفینه های دشمن از دست دادی!
صدای خنده خفیف مرگخواران با چشم غره وحشتناک لرد تبدیل به صدای تیک تیک بهم خوردن دندان ها از ترس شد!

لرد خم شد تا صورتش درست در برابر صورت پسر قرار بگیرد، بعد گفت:آره پسر جون. من فرمانده اینهام. سوالی داری؟
...آره راستش میخوام بدونم سفینه شما با سیستم فسفر کیهانی کار میکنه یا از چاله کرم ها و سیاه چاله ها برای جا به جایی سریعتر استفاده میکنین؟

لرد آب دهانش را قورت داد و نگاهی به پسر انداخت. هرچه فکر میکرد درست به خاطر نمیاورد این پسر که بود. احتمالا مدت زیادی هم اتاقی اش نبوده است، برای همین خاطره خاصی از او ندارد که بتواند با استفاده از آن صدایش را خفه کند!
لرد نگاهی به بقیه مرگخواران انداخت و بعد گفت:فسفر کیهانی دیگه چه کوفتیه؟ ما از سیستم آواداکداورا استفاده میکنیم!

پسر با ذوق کتابی از میز کناریش بر میدارد و میگوید: جدی میگی؟ پس حرف من درست بود. این نویسنده هه همه نوشته هاش چرت و پرته. میدونستم که با فسفر نمیشه جا به جا شد! اینا یه مشت مزخرفاته.
و بعد کتاب را به گوشه ای پرتاب کرد و گفت: خیلی خب، ادم فضایی های زرنگ همین جا میمونین تا من وسیله هام رو جمع کنم و بعدش بریم به کهکشان شما!
لرد سرش را تکان داد و بعد به سمت مرگخواران برگشت و به آرامی گفت:اگه تا پنج دقیقه دیگه این پسره رو دست به سر نکنین خودم تیکه تیکه اش میکنم!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۰:۱۲ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۹۰
سالازار که از دشت خوشحالی بالا و پایین میپرید به سمت لرد رفت و سعی کرد کلاه را از دست او بگیرد. لرد کلاه را کنار کشید و با قیافه درهمی زیر لب گفت: جد بزرگ خجالت بکش! عین بچه هایی شدی که قورباغه شکلاتی دیدن! آبروی خودت و افتخارات رو میبری با این رفتارهات. آبروی منم همین طور!

سالازار از تلاش برای گرفتن کلاه دست برداشت و همان طور که در جای خود درجا میزد گفت: باشه، ولی زودتر بدش به من کارش دارم!
لرد کلاه را بالا گرفت و نگاهی به آن انداخت. به نظر میرسید مشغول بررسی اش است. رز نگاهی به آنتونین انداخت و در دلش نفس راحتی کشید. اگر کلاه را عوض کرده بودند احتمالا الان تبدیل به وزغ شده بودند!

لرد کلاه را رو به روی صورتش گرفت و تلنگری به آن زد. درز کهنه کلاه جان گرفت و در حالی که چشم هایش را باز و بسته میکرد گفت: اوه تام، این تویی؟ خیلی وقت بود ندیده بودمت!
لرد: تام و کوفت، تام و درد، تام و زهر باسیلیسک!
و بعد کروشیویی روانه کلاه کرد! کلاه بعد از پیچ و تاب خوردن ناشی از درد کروشیو خودش را جمع و جور کرد و گفت: ببخشین اشتباهی پیش اومده، من الان باید توی سرسرا در حال تعیین کردن گروه های ملت باشم!یک سال آزگار وقت گذاشتم برای همچین روزی شعر گفتم!

لرد خنده شیطانی ای کرد و گفت:امسال برنامه کمی عوض شده کلاه ابله.یه آشنای قدیمی باهات کار داره.
و سالازار برای کلاه دست تکان داد.
کلاه: یا جد مرلین! این هنوز زنده است؟!

لرد کلاه گروه بندی را در بغل سالازار گذاشت و گفت:من و سالازار برمیگردیم به خانه ریدل. بقیه هم میتونن بیان. اما رز، تو اینجا میمونی تا وضعیت هاگوارتز رو کنترل کنی. ببین متوجه شدن موضوع از چه قرار بوده یا نه. ببین چیکار میکنن و برنامه شون چیه. تا به خودشون بیان و بفهمن چه اتفاقی افتاده زمان میبره، که با عقل فلوبری اینها هم چیز عجیبی نیست. اما به هر حال اوضاع رو زیر نظر داشته باش. هر یک ساعت یه بار ازت گزارش میخوام. میای خانه ریدل گزارش رو به من میدی و برمیگردی سر پستت. تمام امشب همین وضع رو داری، مفهومه؟

رز با فرو بردن آب دهانش تایید کرد که متوجه حرف اربابش شده است. لرد میخواست آپارات کند که آنتونین گفت:ارباب اگه اجازه بدین من هم پیشش بمونم. آخه نه که رز بچه است و اینا...
لرد که چشمش را تنگ کرده بود و به آنتونین نگاه میکرد گفت:خیلی خب ایراد نداره. تو هم پیشش بمون. بقیه به فرمان من، پیش به سوی خانه ریدل...پاق!

بعد از غیب شدن لرد و باقی مرگخوارها رز نگاهی به آنتونین انداخت و گفت:حالا چیکار کنیم؟ اصلا کاری از دستمون بر میاد؟ اصلا چرا باید کاری بکنیم؟ من اصلا نمیخوام کاری بکنم...!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۹:۲۲ چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۰
مرگخواران که میزان باز بودن دهنشان نشان از در کف بودگیشان داشت مشغول تماشای سه زندانی جدید بودند. سه زندانی جدید که از حالت مرگخوارها گیج به نظر میرسیدند به هم نگاه کردند و شانه هایشان را بالا انداختند. بلاتریکس زودتر از بقیه توانست فکش را ببندد و مرگخوارها را گوشه ای برای پچ پچ کردن جمع کند: ایوان، ابله! باید زودتر یادت بیاد که اون مو متعلق به کی بود وگرنه میدم آنی مونی ازت استیک درست کنه!

ایوان سرش را خاراند و دسته های ورق را به سمت مرگخواران گرفت و گفت: چه میدونم بابا، بیاین این نقاشی هایی که تا الان کشیدم رو ببینین و با اینا مقایسه کنین ببینم مشکل حل میشه یا نه.

مرگخوارها مشغول زیر و رو کردن نقاشی های ایوان شدند:
...ایوان این چیه پیتزاس؟
...ببینم تو با پیکاسو نسبتی نداری؟
...این نقاشی درسته؟ آخه هیچ کدوم از زندانی ها شبیه گردو نیستن!
بلاتریکس که از شدت عصبانیت خون به صورتش دویده و حسابی سرخ شده چوب دستیش رو جلوی دماغ ایوان نگه میداره و میگه:مرتیکه بوقی برای من چشم چشم دو ابرو کشیدی؟! این مزخرفات چیه تحویلمون دادی؟!

ایوان کمی من من کرد و گفت: تقصیر من نیست خب. تو هاگوارتز واحد نقاشی تدریس نمیکردن!
روفوس دسته کاغذها را به سینه ایوان کوبید و زیر چشمی نگاهی به زندانی ها انداخت. هر سه با ترس و تعجب مشغول نگاه کردن به آنها بودن. روفوس با صدای آرامی گفت:بچه ها کل کل کردن بسه دیگه. یه کاری بکنین اینا دارن ماها رو نگاه میکنن. یکی از اینا لرده، کاری نکنیم بعدا بیچارمون میکنه ها!

بلاتریکس آستین هایش را بالا زد و با گام های استوار به سمت زندانی ها رفت. چوب جادویش را به سمت اولین زندانی گرفت و گفت:خیلی سریع خودتو معرفی کن وگرنه تبدیل به رب گوجه فرنگی میشی!
زندانی اول که انگشت هایش را صلیب کرده بود با دیدن زنی سیاهپوش با موهای وزوزی که تکه چوبی را جلویش گرفته بود از حال رفت!
بلاتریکس چوبش را به سمت دو زندانی دیگر گرفت و آنها هم مثل برگ خزانی که از درخت بیفتند به روی زمین ولو شدند!

بلا چوب دستی اش را در جیبش گذاشت و به ایوان گفت:این آخرین اخطاره ایوان. وقتی بهوش میان (گرچه اونی که لرده خودشو به بیهوشی زده) باید دوتاشون رو شکنجه کنیم و اگه تا اون موقع چیزی یادت نیاد اولین کسی که شکنجه میشه تویی!
ایوان برای اولین بار از 100 درصد حجم مغزش استفاده کرد و لحظه ای بعد در حالیکه جرقه ای در ذهنش شکل گرفته بود به هوا پرید و شادی کنان فریاد زد:یافتم...یافتم! اونی که موها متعلق بهشه زن بود!مطمئنم!

بلیز به شانه های ایوان زد و بعد در حالیکه به زندانی ها اشاره میکرد گفت: خسته نباشی قهرمان. زن بود؟ یعنی مثل این سه تا زندانی دیگه؟!
و ایوان که حالش به شدت گرفته شده بود به سه زندانی زنی که بیهوش روی زمین افتاده بودند نگاه کرد!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۲۲:۰۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
ایوان که اتوبوس سواری حسابی به او مزه داده بود سریع در اتوبوس را باز کرد و به داخل جهید. ارنی و استن هم با چشمهایی مارپیچی پشت سر او وارد اتوبوس شدند. ایوان به عقب اتوبوس رفت و در حالیکه خودش را پشت صندلی یکی مانده به آخر مخفی میکرد گفت:خیلی خب، حالا به نظرتون کدوم طرف بریم که بقیه محفلی ها رو گیر بیاریم؟

استن که تازه پشت فرمان نشسته بود اتوبوس را روشن کرد و چند بار پایش را بر روی گاز فشار داد تا موتور درب و داغانش را گرم کند و در همان حال با لحن گیج و منگش گفت:بریم اطراف میدان گریمالد. اونجا همیشه پر از بچه محفلی هاییه که اینور اونور ول میچرخن!

ایوان پوزخندی زد و گفت:خیلی خب استن، لگنتو آتیش کن که خیلی کار داریم.

استن در جواب سری تکان داد و حدودا سی ثانیه بعد در نزدیکی میدان گریمالد متوقف شد! ایوان که از شدت سرعت حالش کمی بد شده بود گفت: میتونی کمی آروم تر هم بری! همینه که مصرف سوخت ماشینت اینقدر بالاس! باید گازوفیل آزاد بزنی تا حقت بیاد کف دستت!

بعد از پشت شیشه نگاهی به اطراف انداخت و سعی کرد محفلی ای را در میان جمعیت اندک حاضر در میدان تشخیص دهد. به نظر میرسید در این ساعت هیچ محفلی ای در آنجا وجود ندارد.

ایوان نگاهی به ساعتش انداخت و گفت:اینجا وقتو تلف نکن برو خیابون پش....بنگ...تی!
ارنی با حالتی مسخ شده و کشداری گفت: خیابان پـــــــــــــــــــــشتی!
...هوم بذار ببینم اینجا کیا رو میبینیم. یه مشنگ، دو مشنگ، سه مشنگ، یه سگ، یه گربه، چهارتا مشنگ، یه شیر نر و باز هم مشنگ! اه چه خیابون دلگیر و مزخرفی حتی یه سفید هم نداره!

استن دستش را به سمت دنده برد تا ماشین را دوباره به حرکت در بیاورد که در همان لحظه با فریاد کوتاه ایوان از این کار منصرف شد.
ایوان:صبر کن، اونجا رو باش. جیمز سیریوس پاتر!!!برو سوارش کن استن!

اتوبوس لحظه ای شتاب گرفت و بعد با صدای وحشتناک جیغ لاستیک ها به سبک دهه هفتاد ( ) که ناشی از ترمز شدید بود جلوی جیمز متوقف شد. ارنی سریع در را باز کرد و در جلوی چشمان حیرت زده جیمز گفت: به اتوبوس شوالیه خوش اومدی پسر، بذار کمکت کنم یویوت رو بیاری داخل اتوبوس!


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۲۳ ۲۲:۲۱:۵۱

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: خادمان لرد سياه به هم مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۲۲:۲۵ چهارشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۰
دوستان عزیز، لازم میدونم که ذکر کنم ارباب چند روزی در مرخصی هستند. درخواست های شما بعد از بازگشتشون از مرخصی توسط ایشون بررسی و جواب داده میشه.موفق باشید.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۶:۴۶ دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۰
پرسیوال جان برای مورد اولی که مطرح کردین، اصولا خود سرگروه ها نباید چنین اجازه ای بدن. تصمیم گیریش به عهده خودشونه که شخص رو توی گروه خودشون نگه دارن یا از گروه خارجش کنن. اما قانونی که حتما باید رعایت بشه اینه که شخصیت ها طبق کتاب رفتار کنن. یعنی یه نقش مرگخوار نتونه عضو محفل بشه یا چیزی مثل این.

مورد دوم هم فکر میکنم منظورتون زدن تاپیک توی انجمن های غیر رول بود. کلا تاپیک زدن مجوز میخواد مگه اینکه ناظر یه انجمن نظرش غیر این باشه. در این مورد بهتره با ناظر انجمن مربوط صحبت کنید با ببینید احتیاج به مجوز داره تاپیک زدن یا نه.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ شنبه ۸ مرداد ۱۳۹۰
سیریوس جان متوجه نشدم، با کدام جملات در اخبار مشکل دارید و کدام جملات را از کاربران را در اخبار قرار بدهیم؟


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۳:۳۸ دوشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۰
به زودی دوباره برای نقش هری و دامبلدور فراخوان داده میشه، ولی یک سوال:

نقل قول:
البته به شرطی که مثل مسخره بازی سر نقش هری جیمز پاتر نشه!


خیلی معذرت میخوام، مسخره بازی؟!دقیقا میشه نوع مسخره بازی رو مشخص کنید؟ فراخوان داده شد، تا مدت ها هیچ کاربری درخواست نداد برای این نقش. در نهایت دو یا سه نفر درخواست فرستادن که یک نفرشون انتخاب شد. میشه بپرسم دقیقا مسخره بازی این موضوع کجاس؟ لطفا وقتی حرفی میزنین کاملا مشخص کنید در چه موردی حرف میزنین.

در مورد رفتن هافل از هاگوارتز فقط وظیفه میدونم این نکته رو یاداوری کنم که نمیشه گروهی رو مجبور کرد که حتما توی هاگوارتز شرکت کنه. بعضی ها ممکنه دوست داشته باشن در هاگوارتز فعالیت کنن بعضی ها دوست نداشته باشن.

این حرف که علاقه به رول زدن نداره شخصی چون تم سایت تکراریه! حرف منطقی ای نیست. حرف شما درسته تم خیلی قدیمیه، ولی ربطی به رول زدن یا نزدن نداره. چندین بار قبلا اشاره کردم، باز هم میگم. دوستان دارن مقدمات آپدیت کردن زوپس رو فراهم میکنن که بعد از اون زوپس آپدیت بشه و بعدش هم تم های جدید روی سایت قرار بگیره.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۰:۳۲ دوشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۰
تذکر آئین نامه ای:

طبق بند 4-3- و 4-3-1- اعضای محفل ققنوس نمیتونن به عضویت الف دال در بیان. همچنین اگه کسی عضو الف دال باشه و بعدا در محفل ققنوس درخواست بده و پذیرفته بشه باید دسترسیش از الف دال گرفته بشه و فقط دسترسی محفل رو داشته باشه.

لطفا به این موضوع توجه داشته باشید. کسانی که خارج از این قانون دسترسی گرفتن، دسترسیشون برداشته میشه.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ یکشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۰
لازم دیدم نکته ای رو یاداوری کنم، پرسیوال عزیز. شما چون عضو محفل نیستی گویا در جریان نیستی.ماموریت محفل همین یکی دو روز پیش تموم شد بعد از چندین روز! خواهشا به اعصابتون مسلط باشید و بعد نظرتون رو بیان کنید.

ویرایش بعد از پست پرسیوال:

بله خیلی مهم
به هر حال همون طور که اشاره کردم من قرار نیست به جای ایشون پاسخ گو باشم. فقط صحبتتون ایرادی داشت که متذکر شدم. خودشون خواهند اومد و برای مسئله هاگوارتز که مطرح کردید جواب خواهند داد. موفق باشید.


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۲ ۲۲:۰۹:۴۴

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.