سالازار که از دشت خوشحالی بالا و پایین میپرید به سمت لرد رفت و سعی کرد کلاه را از دست او بگیرد. لرد کلاه را کنار کشید و با قیافه درهمی زیر لب گفت: جد بزرگ خجالت بکش! عین بچه هایی شدی که قورباغه شکلاتی دیدن! آبروی خودت و افتخارات رو میبری با این رفتارهات. آبروی منم همین طور!
سالازار از تلاش برای گرفتن کلاه دست برداشت و همان طور که در جای خود درجا میزد گفت: باشه، ولی زودتر بدش به من کارش دارم!
لرد کلاه را بالا گرفت و نگاهی به آن انداخت. به نظر میرسید مشغول بررسی اش است. رز نگاهی به آنتونین انداخت و در دلش نفس راحتی کشید. اگر کلاه را عوض کرده بودند احتمالا الان تبدیل به وزغ شده بودند!
لرد کلاه را رو به روی صورتش گرفت و تلنگری به آن زد. درز کهنه کلاه جان گرفت و در حالی که چشم هایش را باز و بسته میکرد گفت: اوه تام، این تویی؟ خیلی وقت بود ندیده بودمت!
لرد: تام و کوفت، تام و درد، تام و زهر باسیلیسک!
و بعد کروشیویی روانه کلاه کرد! کلاه بعد از پیچ و تاب خوردن ناشی از درد کروشیو خودش را جمع و جور کرد و گفت: ببخشین اشتباهی پیش اومده، من الان باید توی سرسرا در حال تعیین کردن گروه های ملت باشم!یک سال آزگار وقت گذاشتم برای همچین روزی شعر گفتم!
لرد خنده شیطانی ای کرد و گفت:امسال برنامه کمی عوض شده کلاه ابله.یه آشنای قدیمی باهات کار داره.
و سالازار برای کلاه دست تکان داد.
کلاه:
یا جد مرلین! این هنوز زنده است؟!
لرد کلاه گروه بندی را در بغل سالازار گذاشت و گفت:من و سالازار برمیگردیم به خانه ریدل. بقیه هم میتونن بیان. اما رز، تو اینجا میمونی تا وضعیت هاگوارتز رو کنترل کنی. ببین متوجه شدن موضوع از چه قرار بوده یا نه. ببین چیکار میکنن و برنامه شون چیه. تا به خودشون بیان و بفهمن چه اتفاقی افتاده زمان میبره، که با عقل فلوبری اینها هم چیز عجیبی نیست. اما به هر حال اوضاع رو زیر نظر داشته باش. هر یک ساعت یه بار ازت گزارش میخوام. میای خانه ریدل گزارش رو به من میدی و برمیگردی سر پستت. تمام امشب همین وضع رو داری، مفهومه؟
رز با فرو بردن آب دهانش تایید کرد که متوجه حرف اربابش شده است. لرد میخواست آپارات کند که آنتونین گفت:ارباب اگه اجازه بدین من هم پیشش بمونم. آخه نه که رز بچه است و اینا...
لرد که چشمش را تنگ کرده بود و به آنتونین نگاه میکرد گفت:خیلی خب ایراد نداره. تو هم پیشش بمون. بقیه به فرمان من، پیش به سوی خانه ریدل...پاق!
بعد از غیب شدن لرد و باقی مرگخوارها رز نگاهی به آنتونین انداخت و گفت:حالا چیکار کنیم؟ اصلا کاری از دستمون بر میاد؟ اصلا چرا باید کاری بکنیم؟ من اصلا نمیخوام کاری بکنم...!