سوژه جدیدخانه شماره 12 گریمولد از این رو به اون رو شده بود...اعضای محفل همه در تکاپو برای مهمونی فردا بودن.
سیریوس بلک که تازه از سفر دور دنیا برگشته بودمتعجب به تکتک اعضای محفل که از این ور به اون ور میرفتن نگاه میکرد.
سیریوس جلوی خانم ویزلی رو گرفت و گفت:
- سلام مالی خوبی ؟...اینجا چه خبر شده؟
خانم ویزلی که یه دست مال گرد گیری تو دستش بود با خوشحالی گفت:
- سیریوس چه خوب شد برگشتی...دامبلدور باهات کار فوری داره....راستی تو دفترش نیست..داره ریشش رو اصلاح میکنه...
سیریوس:
سیریوس با عجله سمت دست شویی رفت و درو واز کرد:
-سلام دامبی جون...اینجا...:no:
ناگهان دامبلدور چهره بی ریشش را به رخ سیریوس کشید.
سیریوس: دامبی جون...چه بلایی به سرت اومده؟؟؟کچلی گرفتی؟
دامبلدور:مهمونیه جانم...باید خوش تیپ کنم!
سیریوس: مهمونیه؟؟تو برای عروسیه هری ریشت رو کوتاه نکردی....حالا ببین چی هست که داری ریشت رو کوتاه میکنی!
دامبلدور: آخه بهترین دشمنم داره میاد اینجا...تامی کچله داره میاد اینجا ! میدونی سیریش جون...ما دوتا تصمیم گرفتیم یه چند ماهی آتش بس بدیم و خوش باشیم!
سیریوس:
دامبلدور: حالا چرا مثه مونگولا منو نگا میکنی؟؟ برو تابلوییه مامانت رو تمیز کن که جیغاش داره همرو میکشه.
تابلو: کثافتا...خون لجنی های .....
سیریوس با عجله خودشو به تابلوی مامانش رسوند و فریاد زد:
- مامان گلم...قربونت برم...میشه خفه شی...؟؟
تابلو: شیرمو حلالت نمیکنم...اون دنیا بیخ خرت رو میگیرم ...گوساله ی...
سیریوس: میخوام یه خبر خوب بهت بدم اگه اجازه بدی...
تابلو: چی؟؟؟؟؟؟هری مرده؟سرطان گرفتی؟قراره محفل درب و داغون بشه؟
سیریوس: نوچ.قراره ولدومورت بیاد اینجا...فعلا آتش بس اعلام شده
تابلو:
لرد تاریکی میخواد بیاد خونه منو ببینه؟
زود باش پسره احمق...چرا مثه مونگولا منو نگا میکنی...یه دستی به تابلوی مادر پیرت بکش.خیر سرت قراره مهمون بیاد
_______________________
فردا...روز برگزاری مهمونیولدومورت با یه لشکر مرگ خار کرواتی بیرون در خونه ی شماره 12 گریمولد ایستاده بودند.
ولدومورت نگاهی به بلا انداخت و گفت:
-بلا...به نظرت این کلاه گیسه بهم میاد؟؟زیادی بلوند نیس؟؟
بلاتریکس: ارباب...شما ار همیشه تو دل برو تر شدین.
ولدومورت نگاهی به لوسیوس کرد و گفت:
- بوی عطرم خوبه لوسی؟
لوسیوس مالفوی نفس عمیقی کشید و گفت:
- بوی موش مرده به خوبی احساس میشه سرورم!
لرد: پس بهتره زیاد منتظرشون نزاریم.
ولدومورت زنگ خونه رو زد:
- کیه؟؟
- مهمون نمیخوایین؟
بعد از یه سلام واحال پرسی مفصل دامبلدور ولدومورت رو به داخل پذیرایی هدایت کرد
دامبلدور:چقدر کلاه گیست قشنگه تامی...از کجا گرفتی؟
ولدومورت: اوا...خوشت اومد...کاشکی دو تا میگیرفتم برات میووردما!
محفلیا و مرگ خوار ها:
ناگهان تو راه چشمان قرمز ولدومورت به تابلوی مادر سیریوس افتاد.
ولدومورت: این خانم متشخص کی باشن؟
تابلو: س...سلام....بر..بر...لرد تاریکی...والا من مادر این پسره ی بی غیرت سیریوسم!
لرد:
تابلو:
ولدمورت همونطور که به چشمان زیبای خانم بلک خیره شده بود در این فکر بود که کاش سنگ زندگی مجدد رو داشت تا بتونه این خانم زیبا رو را به زندگی برگردونه...اما سنگ پیشه دامبلدور بود!!!
ادامه دارد...