شما یا هر شخصیت دیگه ای که خودتون مایلید در موقعیتی قرار گرفته که میخواد اون معجون سیاه رو بخوره. تو یه رول توضیح بدین که کسی که معجون رو خورده چه اتفاقی براش میفته و چه چیزایی می بینه.
فقط و فقط طنز بنویسید. (30 نمره)***
-سربازا... به خط!
بعد از بلند شدن صدای شَترقِ جفت شدن چکمه های نظامی، سرهنگ بدعنق و گند اخلاق همیشگی، با نگاه سرد بی روحش تک تک سرباز های ننه مرده ی پادگان رو از زیر نظر گذروند، تا بلکه بتونه اسباب تفریح دل مریضش و فراهم کنه!
از بین همه ی سرباز ها، البته سربازی هم پیدا میشد که اینقدر خنگ و کودن باشه که همیشه بند و آب بده و تا اخر روز مشغول پس گرفتن بندش باشه!
اون سرباز بیچاره کسی نبود جز یه چارلی چاپلین خنگ!
البته نه خود چاپلین! نه، این سرباز ما سیبیل های چاپلین و دوست میداشت و همین سبیل ها بود که از این سرباز یه چاپلین درست و حسابی میساخت!
-آهای سرباز! تفنگت و برعکس گرفتی!
چاپلین که انتهای صف ایستاده بود با فریاد بلند سرهنگ سریعا تفنگ قدیمی و وارونه اش رو راست کرد...
کاش نمیکرد!
سر تفنگ از دستان سرد و یخ کرده ی چاپلین لیز خورد و روی زمین ولو شد، از قضای روزگار تیری شلیک شد و کلاه روی سر سرهنگ رو به میله ی پرچم پشت سرش دوخت!
آخ که براتون نگم، بیچاره چاپلین به یک ماه کار اجباری، اونم زیرِ زمینِ پادگانِ نظامیِ محلِ خدمتش محکوم شد!
اون پایین مایینا پر بود از تونل های کوچیک و بزرگ و تاریک و بد بویی که چاپلین موظف به تمیز کاری اونها شده بود!
البت کارایی این تونل ها چی بود در این مقال نمیگنجد، باشد که پرهیزگار شوید!
یکی از اون روز های حصر زیر زمینی، چاپلین متوجه تونلی شده بود که تا به اون روز نه دیده بود و نه شنیده بود!
چاپلین حتی بیش از کل خدمت سربازیش و این پایین میگذروند ولی هیچوقت این تونل رو ندیده بود!
پس دسته ی جارو به دست و لنگ لنگ زنون راهی تونل تازه شکوفا شده شد که بلکه موشی چیزی ببینه تو اون گرسنگی و تحریم غذای زندونی ها، دلی از عذا در آره، ولی... چیزی جز مقداری آب سیاه رنگ اونم وسط یه سنگ بزرگ و بد ریخت توی یه تونل تنگ و تاریک ندید!
از قضایِ قضای روزگار، چاپلین که یه پاش از اون یکی پاش کوچیکتر بود لَنگی زد و به صورت وسط آب های سیاه رنگِ وسطِ سنگِ بزرگ و بد ریختِ تَه اون تونلِ تاریک و بد بو و بد رنگِ زیرِ زمینِ پادگانِ نظامیِ دور افتاده ترینِ مقرِ نظامیِ المان افتاد!
و قطره ای از اون آب سیاه وارد مجرای تنفسی چاپلین جَست که اون و به سرفه انداخت!
چاپلین که در حال خفه شدن بود مجبور شد تمام آب رو بنوشه تا بلکم زنده بمونه!
ولی خب دیگه همه میدونیم که اون ماده ی سیاه رنگ آب نبود و معجون سیاه رنگی بود که استاد کریچر ذکر کردن که همون منبع قدرتی بوده که ارباب ریگولوسشون کشف کرده که لرد ولدمورتشون قدرتش و از اون گرفته که بره سر وقت پسری که بعد ها به پسری که زنده ماند معروف شد و یه کم بعد هاش با هم دوئل کردن و کمی بعد ترش سایت جادوگران و ساختن که کریچر بیاد استاد هاگوارتزش بشه که ما توش شرکت کنیم که امتیاز بگیریم که گروهمون قهرمان بشه که مرلین میدونه حقشه...
بسه؟ باشه کجا بودم؟ آهان چاپلین معجون و خورد! یا به عبارتی نوشید!
میدونید من به شخصه معتقدم معجون رو هم میشه خورد هم نوشید! شما رو نمیدونم!
بله چاپلین معجون رو نوشید و از حال رفت!
یعنی همون جا شُل شد، وا رفت، بعد هم مرد!
تمام!نه نه نه! صدای قلبش میاد! چاپلین به زندگی برگشت. هیچ حالت عجیب و غریبی هم نداشت که من بخوام براتون توضیح بدم، چاپلین همون آدم بدبخت و بیچاره ای بود که بود و هیچ اتفاق خاصی براش نیفتاده بود!
شاید معجون یاد شده صرفا سر کاری بود؟
بود؟
خیر نبود!
چاپلین سریعا از تونل های زیر زمینی بیرون اومد و رفت سر بخت سرهنگ کچله، کله ی کچل سرهنگ رو از بنا گوشش گرفت و توی چاه توالت دسشویی اتاقش فرو نمود. بعد هم آستین بالا زد و اسمش و گذاشت هیتلر و جنگ جهانی رو راه انداخت!
هیتلر جدید یا همون چاپلین قدیم میلیونها آدم و کشت اخرش هم خودشو کشت تموم شد رفت پی کارش!
البته بحث هایی وجود داره که این هیتلر ما یا همون چاپلینِ خنگِ قدیمیِ همون پادگانِ داغونِ محلِ خدمتش بعد از خودکشیش چند جایی از این گوشه کنار های زمین پیدا شده!
میگن لردولدمورت از همین راه به فکر درست کردن هورکراکس افتاده تا بعد مرگ دوباره زنده شه!
این یعنی اون معجونِ سیاهِ رنگِ بد بوییِ که فقط همون تو زیر زمینِ پادگانِ نظامیِ محلِ خدمتِ اون سربازِ قدیمیِ المانیِ که چاپلین بود شد هیتلر و زد جنگ جهانی راه انداخت و کلی آدم کشت و بعد خودش و کشت و بعد گوشه کنار این کره ی خاکی دوباره پیدا شد و تبدیل به الگوی لردولدمورت شد و باعث تولید هورکراکس شد و لرد و فرستاد دنبال کشتن پسری که بعد ها به پسری که زنده ماند معروف شد و اخرش دعوا شد وتوی دعوا دوئل شد و دوباره لرد کشته شد و هری پاتر معروف تر شد و رولینگ پولدار شد و جادوگران تأسیس شد و ادمای بیکاری (مثل من نوعی رو میگم دور از جون شما) نمایشنامه نویس شدن و واسه آدمهای کم شانسی که من شدم شاگرد کلاس معجون سازیشون و اوناهم مجبور شدن کل این مطالب عمیقا علمی و بخونن و نمره بدن و ما رو قهرمان کنن و جام بهمون بدن و که دوباره همین چرخه ادامه پیدا کنه تا یه روزی خسته بشیم! پیداه شده بود هم اکنون در موزه ی لوور پاریس نگه داری میشه و اسم زیبای چاپلین و هیتلرش کن و از آن خودش کرده!
(تذکر: این پست به شدت اعصاب خورد کن میباشد و توصیه میشود، خوانده نشده، نمره کامل و بدین ما که بریم تو گروهمون که یکی از اون گروه های چهار گانه ی هاگوارتزی که رولینگ تو کتابای هری پاتر گفتن و یکیش سبز بود یکیش آبی بود و یکیش قرمز و یکیش نمیدونم چه رنگی که از بالا اشاره میکنن سبز بوده و سبز خودش از رنگ های اصلی میباشد یا نمی باشد که نمیدونم و میتواند رنگ چمن های سبز بهاری حیاط بزرگ و تسخیر کننده هاگوارتزی باشد که در زمان چهار بنیان گذاری که روونا و گودریگ و سالازار و هلگا بودن تاسیس شده باشه و ما توش درس میخونیم، پزش و به دوس رفیقامون بدیم و آخر سال تحصیلی رو جشن بگیریم!)سپاس از همراهی گرمتان!