هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (گبی.دلاکور)



پاسخ به: انجمن ترک اعتیاد چیژکشان گمنام
پیام زده شده در: ۱۸:۱۴ پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹
#41
گابریل آه‌کشان، جلوی "انجمن ترک اعتیاد چیژکشان گمنام" ایستاد و اشکش را با تی پاک کرد.
- همه‌چی از اون جایی شروع شد که منو موقعِ خیس کردنِ نون تو وایتکس دیدن.
- وای! این ترسناک‌ترین قسمت هر داستانه!
- نامردا فرستادنم پیشِ ارباب. بهش گفتن چی دیدن، ده تا دیگه‌ام گذاشتن روش و تهش پرت شدم بیرون تا دست از کارای عجیب غریب بکشم. آخه مگه چمه؟ فکر کنین اینم نوشیدنی کره‌ایه! جدی بیاین فکر کنین و یکم بنوشین، و بدونین که هر قلپ از این نوشیدنی شما رو در برابر تمام ناپاکیزگی‌ها مصون می‌داره‌. توش هم الکل نود و پنج درصد هست، هم تیرکِ غلیظ شده. یه چند لیوان اسید هم واسه مزه‌ش ریختم تو دیگ. بیاین بنوشین و بهم حق بدین که معتادش باشم!

جمعِ معتادهای انجمن، همینطور که بینی‌شان را پاک می‌کردند جلوی عق زدنشان را گرفتند.

- راستش رو بخوای ما خودمون بدبختی به اندازه‌ی کافی داریم، نمی‌خوایم با شیفتگی بیشتر نسبت به اون جواهری که داری می‌نوشی به انواع اعتیادهامون افزوده بشه.

گابریل توی تی فینی کرد و قلپ قلپ وایتکس فرآوری شده نوشید.
- حق دارین... درک می‌کنم! فقط شماها منو می‌فهمین. حالا باید چیکار کنم؟ واقعا فکر می‌کنین من باید دست ازش بکشم و برای همیشه بذارمش کنار؟
- بنظر من لازم نیست این کارو بکنی.

مسئول انجمن که توی این مدت اخیر و به لطف مدیر هاگوارتز و دانش‌آموزهای خل و چلش معتادهای خنگ زیاد دیده بود، سعی کرد با یک راهِ حل ساده، چند معتاد واقعی جذب کند تا با لذت بیشتری و به صورت دسته‌جمعی، چیژشان را بکشند.
- گبی، تو به راحتی می تونی با یه راه حل ساده جلوی این اتفاق رو بگیری. برو اونجا، این چیزی که بهت می‌دم رو توی وایتکس فرآوری‌شده‌ت حل کن و چند روز تو غذای همشون بریز. بعدش می‌بینی که اونا هم مثل تو به این نوشیدنی علاقه نشون می‌دن و همه‌ی مشکلاتتون حل می‌شه!
- واقعا؟
- می‌تونی امتحان کنی!

و این شد که گابریل با شوق و ذوق چیژی که نمی‌دانست چیست را گرفت و جست و خیزکنان به خانه‌ی ریدل برگشت.


گب دراکولا!


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹
#42
- نکنه سرو تنِ اژی مامان خم شه؟ نکنه قلب شکسته‌ش این اندوه رو تاب نیاره و چشمش رو به روی زیبایی‌ها ببنده؟ نکنه هیچوقت تو لباس عروسی نبینمش؟
- غصه نخورین مامان مروپ! ما الان یه راه حل پیدا می‌کنیم که این فکرو از سرش بندازیم بیرون. کسی ایده ای نداره؟

بلاتریکس که هنوزم از لفظِ "وحشیانه" کینه به دل داشت سعی کرد در قالب کمک زهر خودشو بریزه.
- می‌گن اگه به اژدها ها کروشیو بزنیم طلسم یه جور دیگه عمل می‌کنه و همه‌ی غم و غصه‌های دنیا رو از وجودش بیرون می‌کنه! برم اجراش کنم؟
-
- من که فکر می‌کنم یکم درد و غصه هم براش بمونه مشکلی پیش نیاد.
- می‌گم که...
- که؟
- خب... فکر می‌کنم... ما باید یکم بهش محبت کنیم.

مرگخوارها هینی کشیده و به سرعت از جاشون پریدن. تهِ محبت اونها کمتر کروشیو زدن و کمک به همدیگه برای کروشیو زدن بود و اون‌ها اصلا به این کار عادت نداشتن؛ اما به نظر می‌‌رسید این موثرترین راه باشه.

- خب... می‌گم... اصلا چجوری این کارو می‌کنن؟
- نکنه رو سرشم باید دست بکشیم؟ این خیلی چندشه!
- من فقط می‌تونم با محلول اسیدیِ تازه اختراع شده‌م حمومش بدم ها.
- با اینکه سخته ولی منم سعی می‌کنم نخورمش.
- فکر کنم واسه اولین قدم، باید بریم اون بالا رو شاخه‌ها کنارش بشینیم.


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۳ ۱۵:۲۰:۴۲

گب دراکولا!


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۸:۵۵ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹
#43
روبروی در آزکابان ایستاد و با ترس و لرز به این فکر کرد که هیچوقت نشنیده کسی به زندان تبعید بشه، اما کسی به جیغ و دادها و تهدیداش توجه نکرده بود و پرتش کرده بودن روبروی در آزکابان‌.

- بیا مثبت باشیم گبی‌. حداقل خوبه که به دشت و صحرا تبعید نشدیم و مجبور نیستیم خاک‌ و شن و ماسه جمع کنیم.

برعکس همه‌ی آدم‌ها، هیچوقت صدایی توی مغز گابریل پخش نمی‌شد؛ بلکه‌ تی‌اش باهاش حرف می‌زد. بنابراین نمی‌شد از یک تی انتظار حرف‌های درست و واقع بینانه را داشت.
- ما تا حالا زندان نرفتیم ولی همین مهمه که مثل یه خونه‌ست... یه خونه‌ی عمومی! کسایی که اونجا هستن حتما آموزش داده می‌شن تا یاد بگیرن چطور زندگی جمعی سالم و تمیزی داشته باشن پس حتما اونجا بهداشت فردی کاملا رعایت می‌شه و ما قراره دوران تبعید خوبی داشته باشیم!
- یعنی... فکر می‌کنی باید برم؟
-

و گابریل رفت.

***



- دلاکور! دلاکور کی بود؟
- اهم... من هستم!
- خب، از توی سبد یه مسواک و حوله بردار و برچسب اسم نفر قبلی رو از روشون بِکَن. بعدشم برو توی سلول شماره‌ی ۲۰۰.

گابریل احساس کرد متوجه منظور زندان‌بانِ سببل کلفت نشده.
- بر...چسب؟
- آره دیگه. البته بعضیا تنبلی می‌کنن برچسب نفر قبلیو نمی‌کَنن. واسه همین ممکنه بعضی از حوله‌ها و مسواکا دو سه تا برچسب داشته باشه که اگه خیلی حساسی زحمت کندنشون به گردن خودته. یونیفرمت رو هم سر راه از سلول ۱۲۰ تحویل بگیر اونا یه دونه اضافی دارن. فقط ممکنه یکم کثیف باشه چون با نفر قبلی یکم شوخی کردن و از شدت بالا آوردن خلط و خون مرد... که اصلا مهم نیست. تو لیوان من یکم آب هست با اون بشور!

- باید روزی می‌رسید که بعضی‌ها یاد بگیرن زیاد به حرف تی‌شون گوش ندن و یکم از عقلشون هم کمک بگیرن.

بالاخره صدای عقل گابریل هم در اومده بود.



گب دراکولا!


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹
#44
مرگخوارا یکی یکی و با نارضایتی، از خونه‌ی ریدل خارج می‌شدن و به سمت آژانس مسافربریِ مذکور پیش می‌رفتن. گابریل هم دم در ایستاده بود و تک‌تکشون رو توی نایلون می‌پیچید و باقیمونده‌ی وسایلشون که از استخر اسید جونِ سالم به در برده بودن رو به دستشون می‌داد.

- خب ارباب، حالا دیگه همه رفتن و می‌تونیم بدونِ مزاحمت فیلم ببینیم و وایتکس بنوشیم!

ولی صدای از لرد بلند نشد.

- ارباب دارید سعی می‌کنید با قایم باشک بازی بیشتر بهمون خوش بگذره؟ ... من اومدم تو اتاقتون... حدس می‌زنم اینجا رو بیشتر از همه بلد باشین!
- نه گب! ما حدس زدیم که تو قراره فکرای الکی بکنی و می‌خوایم در قالب یک پیام صوتی بگیم اصلا شوخی نداریم و حرفامون درست بوده و صرفا نمی‌خواستیم برنامه بچینیم تا با مرگخوار محبوبمون بریم صفاسیتی.

و این شد که گابریل هم هفت هشت ساعت بعد از آخرین مرگخوار از سابیدن خونه‌ی ریدل دست برداشت و چمدونی که با طلسم توسعه دهنده عظیم‌ترین محموله‌‌ی مواد شوینده‌ی جهان رو حمل می‌کرد، برداشت و به طرف آژانس پیش رفت.

***


- گابریل دلاکور! لطفا دست از دستمال کشیدنِ دستمالا بردارید و بلیت تبعیدتونو دریافت کنید!

و با چشم‌غره‌های بیشتر، گابریل رو که الان دیگه قدرتِ کامل یه مرگخوار رو نداشت به محل مربوطه فرستاد.

- نظرت چیه که بلیت بیستمی رو اول بخونی و بعد ضدعفونی کنی که کار هردومون راحت‌تر بشه؟

و از اونجایی که پیشنهاد مسئول بلیت‌ها منطقی بود، گابریل لبخند دندون‌نمایی زد و برگه رو باز کرد.

محل تبعید: زندان
وظیفه: نامعلوم!


گب دراکولا!


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ سه شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۹
#45
خلاصه:
لرد دلش برای نجینی تنگ شده و حیوان خونگی می خواد. سو سگی پیدا می کنه ولی لرد قبول نمی کنه. در نتیجه بعد از کلی گشتن دنبال مرگخوارا و کمک گرفتن ازشون، مارهای شیلا رو برای لرد سیاه برمی‌گزینه‌. اما مشکل اینجاست که مارها اصلا از لرد و بلاتریکس اطاعت نمی‌کنن و مشکل‌ساز شدن.

***


- ما اصلا و ابدا حیوان خانگی‌ای که باعث مکدر شدن خاطرمون بشه رو نمی‌خوایم بلا! هر چه سریع‌تر از ازمون دورشون کنین!

بلاتریکس هم که توی ذهنش نقشه شرحه شرحه کردن شیلا و مارهاش رو می‌کشید، با حرکت چوبدستی‌ش اون‌ها رو توی یه گونی فرستاد و نشست و مشغول فکر کردن برای یافتن یه راه‌حل شد.

- من می‌دونم باید چیکار کنیم بلا!

بلاتریکس که اصلا تمایلی به دیدن ریختِ هیچکدوم از مرگخوارهای دست و پا چلفتی نداشت در ابتدا اقدام به دور کردن مگان با یه طلسم شکنجه کرد، اما بعد از اینکه متوجه شد هیچ فکری برای حل مشکل به ذهنش نمی‌رسه، تصمیم گرفت به همه‌ی راه‌ِ حل‌ها گوش بده.
- چیکار؟
- ما احتیاج به یه حیوون خونگی داریم... و حیوون خونگی حرف گوش‌کن و خوبی هم پیدا نمی‌کنیم. درسته؟
- خب؟
- خب خیلی آسونه دیگه! باید از قدرت گریم و آرایش استفاده کنیم.

بلاتریکس تا به اون روز این‌همه منتظر یه توضیح درست و حسابی نمونده‌بود.
- کامل حرفتو بزن دیگه!
- من می‌تونم با گریم، هر چیزی که می‌خواین رو طراحی کنم! فقط باید یه آدم ریزه‌میزه بهم بدین تا گریم رو روش پیاده کنم. کسی به ذهنت می‌رسه بلا؟

نگاه خوشحال و شیطانی بلا که از این اتفاق ذوق کرده‌بود، به طرف بچه ی رابستن که معصومانه و آسوده‌خاطر بچه‌های توی پارک رو کتک می‌زد کشیده شد.


گب دراکولا!


پاسخ به: پایگاه بسیج دانش‌آموزی هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۸:۵۳ جمعه ۱۴ شهریور ۱۳۹۹
#46
خداروشکر که هافلپافی‌ها واقعا مایع نشدن و نرفتن تو فاضلاب.

این بود آرمان های پاکیزگیت گابریل مامان؟ عرقاتو پاک می کنی و می پاشی اینور و اونور؟



ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۸ ۱۲:۱۶:۱۰

گب دراکولا!


پاسخ به: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۲۳:۲۲ پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۹
#47
- جناب مدیر، علاوه بر اعضای گریفیندور، ما هافلپافی‌ها رو در حالی‌که توی توالت نشسته‌بودن و ادعا می‌کردن مایع‌ شدن گرفتیم. فکر می‌کنم باید ارتباطی بین این‌ها وجود داشته باشه!
- معلومه که وجود داره! و شما چیکار کردید؟ فقط بخور و بخواب! هیچکدومتون به درد نمی خورید!

کاملا مشخص بود که مودی سعی داشت با داد و فریاد، اذهان عمومی رو از اینکه خودش یه کارآگاهه و باید منشا این چیزها رو پیدا کنه، منحرف کنه. اما به زودی روز بازدید از هاگوارتز فرا می رسید و اون هر چه زودتر باید کاری می‌کرد.


* * *



وضعیت هاگوارتز خیلی بغرنج شده‌بود؛ هاگرید و حتی کسایی که اون بسته‌ها رو بهش می‌دادن تا پخش کنه روحشون هم خبر نداشت که باعث همچین اتفاقاتی شدن؛ طفلیا قصدشون فقط یه معتاد کردن و به بیراهه کشوندنِ ساده بود...

اما دور از اون‌ها، خوابگاه اسلیترین و ریونکلا ساکت و آروم بود. اسلیترینی‌ها که چون معمولا درگیر مشنگ‌زاده‌ها و اخراجشون بودن و از هاگرید هم بخاطر فشفشه بودنش خوششون نمیومد، و ریونکلایی‌ها چون همیشه به اندازه‌ی کافی کتاب داشتن که بخونن، اصلا در رو به روی هاگرید باز نکردن. و این شد که "بالادستی‌ها" که نمی‌خواستن فرصت رو برای نابود کردن مودی از دست بدن سعی کردن راهِ چاره‌ای برای معتاد کردنِ اونا هم پیدا کنن... که کار ساده ای نبود.


گب دراکولا!


پاسخ به: كلاس گیاهشناسی
پیام زده شده در: ۲۰:۰۸ سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹
#48
سلام پروفسور!


تکالیف جلسه دوم کلاس گیاه‌شناسی:


1. یه اسم مناسب برای گیاهی که گفته شد، انتخاب کنید. (1 نمره) 
طبق توضیحاتی که در ادامه خواهم داد، ایشون گیاه "توهمیِ بترس و در رو" می باشن.

2. یه روش برای سرگرم کردن گیاه مذکور پیشنهاد بدید. (3 نمره)
راستش استاد، اولش از جوگل برای پاسخ به این سوال استفاده کردم. ولی در نهایت و بعد از چک کردن کلش به این نتیجه رسیدم که واقعا چیز مزخرفیه و اصلا بلد نیست به سوالا جواب بده. آخه ببینید، می‌گه فیلم دیدن، آهنگ گوش دادن، گردش رفتن و بازی کردن سرگرمیه! آخه کجای اینا سرگرمیه؟
نتیجتا به چشمه‌ی بی پایان علم خودم رجوع کردم و فهمیدم اگه این گیاهو به من بسپرن با کلکسیونی از مفرح‌ترین سرگرمی‌ها به موندن جذبش می‌کنم! من‌باب مثال: شستشوی دیوارها، وایتکسی کردن صورت‌ها، تی کشیدن سقف‌ها و آشغال زدایی زیر بالشتک مبل‌ها.

3. به نظرتون چرا این گیاه علاقه داره فرار کنه؟ (2 نمره) 
هر چند عقیده‌م اینه که با وجود سرگرمی‌هایی که من براش ایجاد می‌کنم اصلا دیگه فراری در کار نخواهد بود و حواسش به کلی پرت می‌شه؛ اما باز هم توضیح می‌دم خدمتتون استاد.
گیاه، متوهمه. در واقع، علاقه‌ای به فرار نداره بلکه مجبوره! اولین گیاه "توهمیِ بترس و در رو" تو بچگی درگیر یه تهاجم مورچه‌ای شده که توی اون جنگ خونواده‌ش رو قتل عام کردن و خودش هم کیلومترها دویده و از دست مورچه‌ها گرخیده... نتیجتا حالا که سالها از اون اتفاق می‌گذره، نسل‌های بعدی هم این توهم رو با خودشون دارن که فکر می‌کنن مورد تهاجم قرار گرفتن و باید فرار کنن و نمی‌تونن یه جا بند بشن!

4. توضیح بدید فکر می‌کنید چه اتفاقی برای لینی افتاده؟ (2 نمره)

خب! مشخصا لینی توسط گیاهِ دندون‌دار بلعیده می‌شه، جویده می‌شه و سپس با تک تک سلول‌های گیاه ترکیب می‌شه. در نهایت، گیاهی به وجود میاد که سبز و آبیه و میوه‌هاش، لینی‌های کوچولو کوچولو هستن و همشون در کنار هم لینیِ بزرگی رو تشکیل می‌دن که وظیفه داره به پروفسوری که باعث شده اون با گیاه عجین بشه حمله و شرحه شرحه‌‌ش کنه!

5. تصورتون از شکل این گیاه چیه؟ نقاشی بکشید یا سعی کنید یه توضیح روشن و کامل بدین. اگر نقاشی می‌کشید می‌تونید یه توضیح مختصر هم بهش اضافه کنید. (2 نمره) 

ایشون هستن!

تصویر کوچک شده


همونطور که می‌بینید از ترس چشماش اشکیه و لباش هم خندون نمی‌باشه و در حال فراره.


گب دراکولا!


پاسخ به: پایگاه بسیج دانش‌آموزی هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۳:۱۳ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹
#49
ماموریت بعدی خدمت مدیریت شفاف هاگوارتز.


خوب جایی رفتی! زمان سالازار ... خودت می‌بینی حالا! ضعیفه جماعت وزیر نمی‌شد که! فقط می‌شست و می‌رُفت و می‌سابید!
+5


ویرایش شده توسط ماروولو گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۹ ۱:۲۱:۴۶

گب دراکولا!


پاسخ به: سفر با زمان برگردان
پیام زده شده در: ۱۳:۱۱ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹
#50
گابریل نگاهی به ساعتش انداخت و به دنبالش، به برج کتابی که برای نوشتن تکلیفاش لازمشون داشت.
- همش چرت و پرت! همش دانستنی‌های بیهوده! حتی یکی از درسا هم راجع به این نیست که فرق بین پاک کردن سطوح فلزی با سطوح شیشه‌ای چیه! من تسترالو بگو که فکر می‌کردم اینجا قراره به سطوح علمی بالا دست پیدا کنم.

با حرص زبونی برای کتاباش درآورد و فکر کرد که اگه الان اینجا و درگیر تکالیفش نبود، تا پایان روز هم‌گروهیاش رو هفت بار فرستاده بود دوشِ وایتکس و به گردگیری سطوح دست‌نیافتنی‌ هم رسیدگی کرده بود. اما حالا باید تکالیف مزخرفش رو می‌نوشت و از کار و زندگی افتاده بود.

اصلا چی می‌شد اگه یه ورد وجود داشت که باهاش می‌شد چند تا از خودش بسازه و یکی‌شو بشونه پای این تکالیف و با ده بیست‌تای باقیمونده بره دنبال تمیزکردن؟ یا مثلا یه شهاب سنگ همینجوری می‌خورد به هاگوارتز و همه چی رو خراب می‌کرد و گابریل هم به کارای قشنگ خودش می‌رسید؟ هر چند این فکر رو با علم به اینکه خودش با تی هم از بین می‌رفتن، کنار گذاشت. حداقل، چی می‌شد اگه یه‌جوری... با یه کار ساده... کلا هاگوارتز و این تکلیفای بی‌پایانش رو از صفحه‌ی تاریخ محو می‌کرد؟

گابریل ناگهان از جا پرید. افکارش در لحظه‌ی اول خیلی غیرممکن به نظر می‌رسیدن ولی بعدش فکر کرد که... شاید اون‌قدرا هم چرت نباشن!

***

هاگزمید، قرون وسطا


- خب. طبق درس تاریخ جادوگری، الان این چهارتا بنیان‌گذار هاگوارتز که جلوم نشستن، دارن راجع به تاسیس‌اش حرف می‌زنن. تنها کاری که من الان باید بکنم اینه که چوبدستیم رو به طرفشون بگیرم و...

گابریل بعد از اینکه چوبدستیش رو به طرف مردی با ناخن‌های گرفته نشده تکون داد و ناخن‌هاشو کوتاه و تمیز کرد، اون رو به طرف بنیانگذاران هاگوارتز گرفت.
- تکونش بدم و... آبلیویت!

توی نگاه اول، به نظر می‌رسید که طلسم کار نکرده چرا که سالازار اسلیترین، گودریک گریفیندور، روونا ریونکلاو و هلنا هافلپافِ مورد نظر لحظه‌ای دست از صحبت کشیدن و خیلی عادی به هم نگاه کردن. اما وقتی که از جاشون بلند شدن و گیج و سردرگم از هم جدا شدن و به سمتی رفتن، گابریل با ذوق از جاش پرید و با یه قلپ وایتکس نابودی جامعه‌ی جادوگری رو جشن گرفت.
- خب، حالا دیگه وقت رفتنه! نمی‌تونم صبر کنم تا ببینم بالاخره از شر درس و مدرسه و کار و غیره راحت شدم و می‌تونم به سراسر جهان سفر کنم و همه‌چی رو بشورم! حتی شاید دوستامو جمع کردم و با هم به این سفر بساب‌بشوری رفتیم!

و همینطور که از ذوق روی پا بند نبود، زمان‌برگردان ساختِ اساتید هاگوارتز رو از جیبش درآورد و سه دور چرخوند.
- چرا اون هاله دورم تشکیل نمی‌شه؟

با دست به زمان‌برگردان کوبید.
- زود باش دیگه! خب شاید سری اول کار نکرده الان دیگه کار می‌کنه...

و سه دور دیگه عقربه رو چرخوند.
- ای بابا... اینم که وسط قرون وسطا بازیش گرفته!

بین جمعیت شلوغی که با تعجب از کنار گابریل می‌گذشتن و به سر و وضعش نگاه می‌کردن، اون درگیر ور رفتن با زمان‌برگردانی بود که هیچوقت قرار نبود کار کنه. چرا که متعلق به هاگوارتز بود ولی...

دیگه هاگوارتزی وجود نداشت.


گب دراکولا!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.