هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (اسکورپیوس.مالفوی.)



پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۳:۲۳ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱
#41
.2

چند ساعتی گذشته بود و فعالیت مرگخواران بر خلاف ساعات اولیه کاهش یافته بود و دیگر پرنده هم در خانه ریدل ها پر نمی زد. مرگخواران هر کدام دنبال چیزی با ارزش بودند تا بتوانند به هوریس اسلاگهورن بدهند و زود تر از سر او راحت شوند ولی چون که هوریس اسلاگهورن کسی نبود که به این چیز ها راضی شود مدام تقاضای بیشتری می کرد.

در بین اسکورپیوس سعی می کرد برای مشکلی که خودش بوجود آورده بود کمکی برای حل مشکل بکند و بیکار نماند.

- باغچه خونه ریدل ها رو گشتید؟ زیر باغچه یه گاوصندوق هست که توش کلی طلا و جواهره.
- اونو اول کار پیدا کردیم و مصادرش کردیم.
- اونم پیدا کردید؟ اونا اموال من بودن. مال من بودن. چطور دلتون اومد اون سکه های نازنین و طلا جواهرات رو بردارید؟

هوریس نفس عمیقی کشید. می توانست تا ابد این بازی را ادامه دهد. اسکورپیوس بگوید کجا اموالش را قایم کرده و هوریس بگوید همان موقع مصادره اش کرده. هوریس پیرمرد بود و حوصله این کار ها را نداشت پس فکری کرد و با دستش بشکنی زد.

- یه چیزی هست که هنوز مصادره نشده...راستی بگو ببینم تو کلیه هات سالمن؟ عیب و ایرادی که ندارن؟ قلب چطور؟ قلب داری؟

ظاهراً هوریس زرنگ تر از این حرف ها بود و می خواست طلبش را از عضو های بدن اسکورپیوس هم بیرون بکشد.




پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۸:۲۲ چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۱
#42

در همین حین که مرگخواران با جنب و جوش از آن سر اتاق به طرف دیگر اتاق می رفتند و مشغول پیدا کردن وسایل باارزش شأن و دادنشان به هوریس اسلاگهورن بودند اسکورپیوس با تلاش زیاد خودش را از زیر دست و پای دو مامور خارج کرد و با لبخندی که معلوم نبود چه انگیزه ای در آن است به لرد و هوریس اسلاگهورن نگاه کرد.

- اگه به منم نیاز دارید بگید تعارف نکنید. من هنوز چیز های با ارزش زیادی دارم که رو نکردم و حاضرم اونا رو در راه دستور ارباب به هوریس بدم.

لرد یک نگاه به اسکورپیوس و نگاهی دیگر به هوریس اسلاگهورن کرد. تمام این قضایا زیر سر اسکورپیوس بود و دردسر هایی که او برایش درست کرده بود هنوز دست از سرش بر نداشته بودند که هیچ صد برابر بیشتر و بدتر هم شده بودند.


- بگیریدش. الان هست که بکشتش. به عنوان مدرک باید زنده داشته باشیمش.

هوریس اسلاگهورن حرفش را خطاب به مامور هایی زده بود که حالا داشتند با دستور هوریس اسلاگهورن اسکورپیوس را از زیر مشت و لگد های لرد سیاه نجات میدادند.

- ارباب. این کار شما منو متحول کرد. علاقه بسیار زیاد شما به من اینطوری فوران کرد. حالا من به شما می گم. تو اتاقم یه در مخفی هست که داخلش وسایل و چیز های قیمتی هست و رمز درم اسکورپیوس مالفویه.

- اونو میگی؟ اگه منظورت اونه باید بگم قبلاً اونجا رو بازرسی و همه چی اتاق رو مصادره کردیم.

ارباب. بیاین با هم گریه کنیم.


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۲ ۱۸:۲۸:۴۶
ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۲ ۱۸:۳۱:۴۲
ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۳ ۱۳:۰۳:۳۳
ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۳ ۱۳:۰۶:۱۴



پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۹ چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۱
#43
دقیقه ای از حرف گابریل نگذشته بود که ریتم تند صدای نفس زدن اسکورپیوس از دور دست ها در حالی که هر لحظه داشت به مرگخواران و لرد سیاه نزدیک میشد توجه همه را جلب کرد.

- داره چیکار میکنه؟
- نکنه از قصد داره دیر میاد که با ما نیاد جزیره؟
- اون چمدون بزرگ چیه همراهش؟ چی داخلشه؟

مرگخواران که همین اول کار سوالات زیادی برایشان پیش آمده بود برای جواب پاسخ هایشان به لرد سیاه نگاه کردند و منتظر جواب او شدند.

- ما اسکورپیوسیم؟ صبر کنید بیاد خودتون ازش سوال هاتون رو بپرسید...اما قبل از اون ما باید بدون بازرسی و یا با بازرسی و قبل از رسیدن اسکورپیوس سوار کشتی شویم...اصلا نمی خواهیم با خودمان موجودی به نام اسکورپیوس و کسی که چهره ای شبیه او داشته باشد با ما سوار کشتی شود.

مرگخواران با سر تکان دادن به نشانه موافقت نشان دادند آنها هم دلشان نمیخواست با اسکورپیوس وارد کشتی شوند ولی غافل از اینکه.

- آخ. چقدر راه طولانی بود. خوب بود بدون من نرفتین. منم نمیخواستم بدون شما جایی برم. و از اونجایی که من می‌دونم شما مرگخوارای باهوشی هستید و متوجه ساک من هم شدید و سوال هم واسه تون پیش اومده باید بگم که این ساک توش وسایل مورد نیاز من برای تجارت تو جزیره ست.

لرد سیاه و مرگخواران به نشانه بد شانسی و رسیدن اسکورپیوس و از آنجایی که نمی توانستند هیچ کاری بکنند یه دقیقه سرشان را به نشانه تاسف خواراندند.


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۲ ۱۷:۲۵:۳۴
ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۲ ۱۷:۳۳:۰۹



پاسخ به: ورزشگاه عرق جبین (کیو سی ارزشی)
پیام زده شده در: ۱۶:۱۲ شنبه ۸ مرداد ۱۴۰۱
#44


VS




پست اول


تابستان از راه رسیده بود. تابستان هم مصادف شده بود با مسابقات فدراسیون کوییدیچ و حواشی و مشکلاتش. اعضای تیم چهار چوبدستی دار جلسه اضطراری برگزار کرده بودند تا راه حلی برای مشکلشان پیدا کنند. اعضای تیم بخاطر مسائل مادی و نبود امکانات لازم مجبور شدند جلسه را در بالکن برگزار هاگوارتز کنند.

- اینطوری نمیشه.

این دیالوگ را اسکورپیوس گفته بود. همگی اعضای تیم با تکان دادن سر موافقت خودشان را اعلام کردند. نکته عجیب این بود که این اولین اشتراک نظر همه اعضای تیم بود. چون اعضای تیم چهار چوبدستی دار بخاطر علایق و خصوصیات های مخصوص و فرق داشتن گروه هایشان با هم از همان اول بر سر مسائل تیم با هم اختلاف داشتند و این اولین جلسه از زمان تشکیل تیمشان بود و برای همین این جلسه اهمیت زیادی داشت.

- من می‌دونم. خود شما هم میدونید. تیم اونا خیلی از تیم ما قوی تره. مطمئنم اگه باهاشون بازی کنیم حتما آبروی همه مون می‌ره. تازه مشکل یکی دوتا نیست. سه تا یارم نداریم باید تا بازی آینده جور کنیم وگرنه به دلیل نبود اعضای کافی همون اول حذف میشیم.

اینبار هم اعضای تیم سری به نشانه موافقت تکان دادند. ظاهراً موافقت های اعضا و اشتراک نظرهایشان رو غلتک افتاده بود. ولی حالا مشکل بزرگتری وجود داشت و آن هم پیدا کردن راه حل برای مشکل قوی بودن تیم حریف بود.

- خوب من می‌خوام هر کدومتون یک دونه راه حل بده واسه این مشکل. البته فعلا تیم حریف اولویت اولمونه. پیدا کردن هم تیمی می مونه واسه بعد.

همه اعضای تیم بعد از حرف کاپیتان اسکورپیوس انگشت به دهان شأن کرده و مشغول فکر شدند.

- من می گم باهاشون مذاکره کنیم که انصراف بدن.
- بعدی.
- من می گم به پروفسور دامبلدور بگیم همشون رو طلسم کنه.
- بعدی.
- من میگم یه کاری کنیم مفقودالاثر بشن یا نتونن برای بازی حاضر بشن.
- بعدی. ...چیز اشتباه شد. چی گفتی؟ یه بار دیگه تکرارش کن؟
- کدومو؟ که مفقودالاثر بشیم؟
- مطمئن هستی این بود؟
- ببخشید جابجا گفتم. که یک جوری مفقودالاثر بشن؟
-

چند ساعت بعد - دیاگون - بازار سیاه

اسکورپیوس به همراه تیمش از هاگوارتز به سمت کوچه دیاگون حرکت کرده بودند. بعد از حرف تری بوت جرقه ای در ذهن اسکورپیوس شکل گرفته بود. البته او این جرقه را که به فکر تبدیل شده بود را با اعضای تیم در میان نگذاشته بود. چرا که دو محفلی در تیم عضو بودند و این فکرش در جا رد می شد.

بعد از چند ساعت حرکت بی وقفه اعضای تیم چهار چوبدستی دار به کوچه دیاگون رسیدند. اسکورپیوس به همراه اعضای تیم وارد کوچه دیاگون شد و سپس از درگاه مخفی ای که بجز اسکورپیوس هیچکس دیگری از آن خبر نداشت به کوچه دیگری انتقال یافتند.

بنظر می رسید این همان کوچه دیاگون است. فقط چون بازار سیاه در آن دایر بود فضای سیاه و دارکی داشت. فضا کوچه اصلا خوب نبود. بجز اسکورپیوس که گاهی برای معاملاتش به آنجا سر می زد و آنجا برایش عادی بود بقیه همگی به خود لرزیدند.

- خوب. اینجا بازار سیاهست. من الان می‌خوام برم دنبال یه وسیله که باعث میشه اعضای تیم تف تشت نتونن با ما بازی کنن و سر موقع حاضر بشن.

سپس بدون منتظر ماندن برای بقیه به سمت چپ کوچه حرکت کرد و اعضای تیم که هنوز لب به سخن باز نکرده بودند به دنبالش رفتند چرا که نمی خواستند تک و تنها در این بازار گیر بیفتند و گم شوند.

بعد چند دقیقه به مقصد مورد نظر رسیدند.

- معرفی میکنم. مستر الاغ. همکار همیشگی و دوست خوب من.
- عرررر.
- می‌پرسی اینا کین؟ این جیانا...این گابریل و این هم تری ... هم تیمی های کوییدیچ من.
- عرررر.

اعضای تیم به همکار اسکورپیوس زل زدند. تعجب کردند. الاغ بزرگی روبه رویشان بود و داشت با کاپیتان تیمشان صحبت می کرد. اعضای تیم سعی کردند با اشاره نیشگون و لگد به اسکورپیوس بفهمانند کمک گرفتن از الاغ کار زیاد مناسبی نیست اما این کارشان زیاد جواب نداد. چرا که اسکورپیوس به گرمی مشغول صحبت با مستر الاغ بود و به این اشارات توجهی نمی کرد.

- عرررر.
- برای چی اومدم؟ ببین. با به یه تیم قدر افتادیم. ممکنه اگه باهاشون بازی کنیم آبرومون بره. پس حالا یه چیزی می‌خوایم که باعث بشه اونا نتونن سر موقع برای بازی حاضر شن.

اینبار الاغ بر خلاف عرررر کردن به سمت وسیله اشاره کرد.

- عرررر. عرررررررررر.

بر خلاف نظر نویسنده به نظر می رسید عرررر کردن در ذات مستر الاغ است.

اسکورپیوس وسیله را برداشت و پولش را به مستر الاغ تحویل داد. حالا باید برای عملی کردن نقشه هایش آن را به تیم مقابل می دادند.




پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۹:۳۸ پنجشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۱
#45
- معرفی شخصیت چیه؟

همین که صحبت بلاتریکس تموم شد، اسکورپیوس سوالش رو پرسید و با نگاه های مرگخواران دیگه که نشون میداد اونا هم همچین سوالی رو دارند به بلاتریکس نگاه کردند تا جوابشون رو بده.

- تام تو بهشون بگو معرفی شخصیت چیه.

بنظر می‌رسید خود بلاتریکس هم چیزی از معرفی شخصیت نمیدونه و برای همین توپ سوال مرگخوارا رو شوت می‌کنه تو زمین تام.

تام کمی فکر می‌کنه و تا میاد جواب مرگخواران رو بده و اولین کلمات از دهنش خارج بشه دیزی شروع می‌کنه به پاسخ دادن.

- ببینید. معرفی شخصیت جایی هست که ما از تاپیک لیست شخصیت ها یه شخصیت رو انتخاب می کنیم و اونو داخلش معرفی میکنیم. و حالا طبق چیزی که اینجا نوشته ما کلی انتخاب داریم واسه معرفی. و نکته ای که قابل توجه هست اینه که نمی تونیم شخصیت هایی که قرمز رنگ هستن رو انتخاب کنیم.

مرگخوارا که حالا متوجه قضیه و جواب سوالشون شده بودند، دوباره توجه شون به لب تاپ جلب میشه تا یه شخصیت واسه معرفی انتخاب کنند.


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۶ ۱۹:۴۲:۲۴



پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ سه شنبه ۴ مرداد ۱۴۰۱
#46
سلام بر خانم بلک.
اینجا فقط من سوال میپرسم. ببخشید انگار باید من اینو یه جای دیگه و یه زمان دیگه میگفتم. خب خب.

اولین سوالی که میخواستم بپرسم اینه که چرا شناسه پلاکس بلک رو انتخاب کردی؟ قصدت چی بود؟ نکنه علیه امنیت جادویی بوده باشه؟ چطور به سوژه نقاشی و رنگ آمیزی رسیدی؟ نکنه قصد های پلیدی پشتش بوده باشه؟ اگه هست بگو...من به هیچکس نمی‌گم.


سوال دیگه ام اینه که چرا میخواستی همون اول عضویت بشی عضو محفل ققنوس؟ نکنه نوری سفید و روشنایی در دلت هست؟ چرا بعدش نظرت عوض شد و عضو مرگخواران شدی؟ نکنه از دامبلدور مأموریت گرفتی جاسوسی لرد سیاه و مرگخواران رو بکنی؟ به من بگو راستش رو بگو. اینو هم به هیچکس نمی‌گم.

سوال بعدی اینه که چرا میخواستی وزیر بشی؟ آیا اهداف پلید و شخصی ای پشتش بود؟ و یا دلیل دیگه ای داشت؟

سوال آخرم هم بگم چون ناظر اسلایترین بودن اولین کار نظارتت هست و خیلی هم سخته از حس و حالش بگو؟ نکنه قصد بر ملا کردن اسرار گروه رو به گروه های دیگه داشته باشی؟




پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۱۵:۳۳ شنبه ۱ مرداد ۱۴۰۱
#47
بعد از رفتن دامبلدور دانش آموزان پوکر فیس و با بهت و حیرت همدیگر را نگاه کردند. آنها در خانه خودشان دست به سیاه و سفید نمی زدند ولی حالا چطور می توانستند سرسرای عمومی را تعمیر کنند. این سوالات همینطور در سر دانش آموزان تکرار و تکرار میشد.

- می تونیم یک دونه سرسرا سفارش بدیم.

همه نگاه ها به سمت اسکورپیوس برگشت. همه می دانستند پیشنهاد او بی دردسر و آسان است. ولی از آنجایی که سابقه او در این مسائل به شدت بد بود پیشنهاد او در نطقه رد شد.

- آه فرزندانم. به حرف من گوش بدید. خراب شدن این سرسرا شاید به نفع شما بوده تا بتونید از این فرصت استفاده کنید و اون رو با نیروی عشق دوباره سر پا کنید.

دامبلدور ظاهرا سرسرا را ترک کرده بود ولی باطنا داشت از دفتر مدیریت آنها را راهنمایی می کرد.

ولی آنطور که بنظر می رسید حرف های دامبلدور زیاد روی دانش آموزان تاثیر نگذاشته و آنها را برای تعمیر سرسرا قانع نکرده بود، چرا که چند دانش آموز در حال بد و بیراه گفتن و بقیه دانش آموزان در حال پرتاب گوجه و تخم مرغ به سمت دفتر مدیر بودند.

بنظر می رسید دانش آموزان علاقه ای برای آلوده کردن دست هایشان برای تعمیر سرسرا نداشتند.


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱ ۱۶:۳۳:۵۴
ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱ ۱۷:۵۷:۱۸



پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۹:۳۸ پنجشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۱
#48
سلام خدمت مدیران.

خواستم بپرسم مشارکت کننده های برتر تو کلاسا و یا کسایی که بیشترین امتیاز رو کسب کردند به چه شیوه ای اعلام میشن؟

بعد هر جلسه؟ آخر ترم؟ و یا پایان هر فصل؟




پاسخ به: ماجراهای دولت هجدهم
پیام زده شده در: ۱۲:۲۹ پنجشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۱
#49
فرمانده که تازه مشغول فکر کردن شده بود با اومدن لرد سیاه و بسیج شدن مرگخواران پشت سرش به فکر کردنش پایان میده و آماده میشه اونا رو انتقال بده.

- ماشین کو؟ نکنه میخواهید پیاده از ما تجلیل کنید؟

فرمانده تقصیری نداشت. بودجه دولت کم بود و نمیشد باهاش هیچ کاری کرد. پس فرمانده سعی کرد قضیه رو ماستمالی کنه.
- راستش چون هیچ ماشینی رو پیدا نکردیم که در شأن شما باشه ...به همین خاطر هیچ ماشینی با خودمون نیاوردیم.

با توجه به حالت صورت فرمانده میشد حدس زد که دروغ گفته ...ولی از اونجا که لرد سیاه در ذهنش داشت برای تجلیل از خودش رویا پردازی می کرد به صورت فرمانده هیچ توجه ای نکرد.

- برای ما مسئله ای نیست. به جای ماشین برایمان هواپیما بیاورید...رنگش هم سیاه باشد به ردایمان بیاید.

حالا فرمانده از چاله در چاه افتاده بود و فقط همین نبود. سربازی که در پست قبلی او را دست انداخته بود حالا داشت جلوی خودش را می گرفت تا خنده اش سرازیر نشود.

فرمانده لحظه ای فکر کرد و بعد تصمیمی گرفت.


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۳۰ ۱۷:۱۰:۲۴



پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۴۵ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱
#50
سلام پروفسور.

1) در یک رول یک ورد اختراع کنید که به بی‌منطق ترین شکل ممکن یکی از مشکلاتتون رو رفع کنه! (15 امتیاز)

اسکورپیوس با چشمانی گشاد به خانه اش زل زد. زبانش بند آمده بود. حالا باید چکار می کرد. معلوم بود. شب را در پارک می خوابید. به بد شانسی اش لعنت فرستاد.

فلش بک

اسکورپیوس بدبخت از خانه اش برگشته بود و با صحنه ای خانمان سوز مواجه شده بود.

تمام مواد غذایی های خانه اش خورده شده بودند و او هم گرسنه بود. امروز هم تعطیل بود به خاطر شهادت پسر عمه خاله دایی مرلین و تمام مغازه ها بسته بودند.

چند روز پیش پرنده ای را خرید بود برای جایگزینی به عنوان سیستم دزدگیر و حالا سرش کلا رفته و تمام خوراکی هایش خورده شده بودند.

سعی کرد فکر کند تا ایده به ذهنش برسد.

- قانون جادو اینه که نمیشه از جادو غذا ساخت...ولی نگفته نمیشه چیزی رو به غذا تبدیل نکرد.

سپس دوباره به فکر رفت تا بتواند وردی برای این کار بسازد.

یک ساعت بعد

رو به روی جسم مورد نظر قرار و ورد دست ساز را به زبان آورد.

الپوتس.

پایان فلش بک


او واقعا نباید همچین کاری میکرد. زیادی خطر کرده بود. حالا باید شب را در پارک می گذراند. خانه تبدیل به همبرگر غول پیکری شده بود.



2) یک نقاشی بکشید که اثر انجام اون ورد رو نشون بده. نیازی نیست همون اتفاق توی رول باشه و اثرش روی هر چیزی مثلا هندونه، یا غول غارنشین یا هرچی باشه. (10 امتیاز)





تصویر کوچک شده





3) برای وردی که انتخاب کردید حداقل 4 تا کاربرد در زمینه های کاملا متفاوت بیان کنید. در این مورد نیازی به رول نیست و ذکر کردن اون موارد کافیه. حتی نیازی نیست توضیح بدید که چطور در اون زمینه به کار می‌آن. (5 امتیاز)


جلوگیری از بحران غذایی بین‌المللی.
سیر کردن عملی های توی پارک.
تبدیل به غذا کردن دشمن.
درست کردن غذا بدون زحمت.








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.