هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: چوبدستی سازا از این طرف !(عکس چوبدستیتون رو قرار بدین !)
پیام زده شده در: ۱۹:۳۵ چهارشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۰
#71
یه آمیکوس عزیز:

جنس چوبدستی ولدمورت از پلیمر هستش و با لیزر تراش خورده. ( شاید از استخوان هم با دوام تر باشه!)

در مورد ساختن با استخوان هم باید بگم که من با آج فیل درست کردم ولی با استخوان شتر نه!

با تشکر آرکوس الیواندر

** نظر خوبیه ها....میرم دنبال شتر! کافیه دو دقیقه تو تهران قدم بزنی....همینجوری از بغلت شتر میگذزه!**


ویرایش شده توسط آقای الیواندر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۵ ۱۹:۵۲:۳۷


Re: چوبدستی سازا از این طرف !(عکس چوبدستیتون رو قرار بدین !)
پیام زده شده در: ۸:۲۸ چهارشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۰
#72
به آمیکوس عزیز: بله از چوب استفاده میشه

ولی اون چوبدستی ای که شما دیدید( رون ویزلی ) چوبدستی اوریجیتال هستش که از نوبل کالکشن خریداری شده. نمونه های دیگش تو پست های قبلی هستش


به هوگو ( یا همون الفیاس) :

طی نظر سنجی که از اعضای سایت کردم و اشتیاق زیاد اعضا ( که لیست پبام شخصیم رو پر کردن) این چوبدستی ها واگزار میشه(رایگان) البته مشکلی که هستش اینه که من در تهران سکونت دارم و از دوستان شهرستانی میخوام که منو ببخشن.

در مورد جعبه: ندارن! فقط چوبدستی های نوبل کالکشن جعبه دارن که اونم براش خون جیگر خوردم تا 14 تاش به دستم رسید.


با تشکر
آرکوس الیواندر



Re: چوبدستی سازا از این طرف !(عکس چوبدستیتون رو قرار بدین !)
پیام زده شده در: ۱۵:۳۸ سه شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۰
#73
چوبدستی رون ویزلی

تصویر کوچک شده

با تشکر
آرکوس الیواندر



Re: زندگي و نيرنگهاي آلبوس دامبلدور
پیام زده شده در: ۱۸:۵۹ دوشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۰
#74
شب دامان سیاهش را بر سرسرا سر شهر لندن پراکنده بود.قطرات ریز باران با آرایشی زیبا بر پنجره ی دفتر آلبوس دامبلدور فرود می آمد.

پیرمرد با نگاهی غمزده و خیره به آتش درون شومینه خیره شده بود.هیچ کس نمی دانست که چرا قطره اشکی از گوشه چشمان آبی پیرمرد روان شد.

سال ها بود که رازش را در دلش دفن کرده بود.روز ها از پی روز ها میگذشت و او دم نمیزد. اما امشب...

نگاه پیرمرد دوباره به تیتر درشت روزنامه افتاد:
راز مرگ پاتر ها افشاشد!دامبلدور مردی شریر یا خیر خواه؟

قطره اشکی دیگر از گوشه چشم دامبلدور روان شد. از چشم کسی که بزرگ ترین جادوگر قرن بود.

ناگهان صدای کوبیده شدن در رشته افکارش را از هم گسیخت. با در ماندگی تمام گفت:

- بیا تو مینیروا !

در به سرعت در پاشنه چرخید و مینیروا مک گوناگال با لباس خوابی بلند وارد اتاق شد. با دستپاچگی رو به پیرمرد کرد و گفت:

- بگو این حقیقت نداره آلبوس....بگو که تو هیچ نقشی نداشتی.م..م..من ب..ب...باور نمیکنم!!

نگاه خیره ی مک گوناگال بر چشمان تر دامبلدور قفل شد.

بعد با بغضی گرفته فریاد زد:

- چرا این همه سال نگفتی؟ آخه مگه اون پسر چه گناهی کرده بود....چرا آلبوس , چرا؟

بغض شانزده ساله ی دامبلدور شکست و فریاد زد:

- آره مینروا.....تقصیر من بود....فقط به خاطر قدرت. آره...در اصل من بودم که جیمز رو فروختم. من بودم که هری رو یتیم کردم.

و بعد با لحنی که انگار با خودش حرف میزد ادامه داد:

-برای همینم تمام تلاشمو میکنم که سالم بمونه....من دین عظیمی بر گردن اون پسر دارم.

مک گوناگال با لحنی وحشت زده گفت:

اگر بفهمه تمام امیدش به نا امیدی تبدیل میشه...بزار اونم مثل همه ی مردم دیگه فکر کنه که این یه شایعس...به خاطر خدا آلبوس.

دامبلدور دوباره حالت متینی به خود گرفت و مینیروا را دعوت به نشستن کرد. بعد به نقل رازش که تا کنون با کسی در میان نگذاشته بود پرداخت.

""اونشب من از خودم بیخود شده بودم. چند سالی میشد که جریان یادگارارو فراموش کرده بودم تا این که....تا این که اونو دست جیمز دیدم. خودش بود.شنل نامرئی مرگ.
نفسم بر من چیره شد و با خودم گفتم حالا من دو تا یادگارو به دست آووردم.من ارباب مرگم.

همون شب بهانه ای جور کردم و شنل رو ازش گرفتم.همیشه تعجب میکردم که چطور جیمز تو مدرسه این همه خلاف میکنه اما کسی متوجه نمیشه!

خلاصه شکم به یقین پیوست که اون شنل در اصل یکی از یادگارا هستش. وسوسه برم داشت...میدونستم با وجود این شنل یه قدم به ابدیت نزدیک تر میشم. اما نیمه پاک وجودم به من هی نهیب میزد که:
اونا یه پسر دارن آلبوس...اونا یه خانوادن.

در نهایت یه روز از یه منبع مطمئن شنیدم که ولدومورت دنبال پاتر هاست. ""


چهره دامبلدور در هم رفت و صورتش به سفیدی گرایید

"" مینیروا...من رازدار خانواده پاتر بودم نه پتی گرو...این من بودم که راز رو برای پتی گرو فاش کردم...در اصل این من بودم که اونا رو به ولدومورت فروختم مینیروا!

چهره مک گوناگال به رنگ ریش بلند دامبلدور شد و با ترس و لرز گفت:

اما تو ...اما همه میگن که پتی گرو راز دار بوده...این چطور ممکنه؟

دامبلدور دستانش را محکم به هم گره زد و گفت:

مینیروا...قدرت آدمو عوش میکنه...ممکنه من از جهاتی بد تر از ولدومورت باشم ولی اینو مطمئنم که هیچ وقت مثل اون غرق در قدرت نشدم.
من به هری مدیونم مینیروا...و وقتی که بزرگ تر شد تمام چیز ها رو خودش میفهمه. اینو مطمئن باش!


دامبلدور پیر احساس سبکی میکرد...حالا که او رازش را فاش کرد بود دیگر احساس درماندگی نداشت.

دامبلدور بعد از آرام کردن مک گوناگال و راهی کردن او به اتاق خوابش به آرامی کاری را کرد که بعد ها موجب مرگ او شد.

او انگشتر را از کشوی میزش بیرون آورد و طلسمش تمام وجود او را در بر گرفت

پایان



Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۹:۴۹ دوشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۰
#75
به به...چشمان به جمال محفل روشن شد....درود بر هری و استرجس که این نور امید را در دل ما افروختند !



1. به صورت کوتاه و اجمالی یک معرفی از خود داشته باشید و از نور و سفیدی شخصیتتان برای ما بگویید:

بنده الیواندر پیر(اما جوان دل) هستم...در فکر این بودم که محفل بلا شک به یک چوبدستی ساز ماهر نیاز خواهد داشت
ترجمه: یعنی مام میخواییم بیایم تو محفل




2. شرط اول مبارزه با هر دشمنی، اینست که او را خوب بشناسیم! به صورت خلاصه و اجمالی اطلاعات خود را از دشمن اصلی ما یعنی لرد ولدمورت بگویید.

کچل....بی مو .....طاس...(که هر سه تاش یه دونس!)
مثل این که شایع شده میخواد بره پیوند دماغ بکنه اما پولش نمیرسه
مثه ماست میمونه...البته یه کم هم بد ظاته
(نقد کننده ی خیلی ماهریه)





3. در راستای سوال قبل، ویژگی بارز تام ریدل(ملقب به ولدمورت) از دیدگاه شما چیست؟

هیچ چیز نداره که براش تلاش کنه....اون یه بی همه چیزه




4. همان طور که میدانید بردن نام ولدمورت مرا از لحاظ روحی و روانی به شدت ارضاء میکند! این یکی از مصداق های شجاعت یک محفلیست، اکنون شما بگویید آیا از بردن این نام وحشت دارید یا خیر و آیا میتوانید این کار بنده را تحمل کنید، سپس برای محکم کاری امر ثبت نام سه بار نام او را ببرید!

ولدمورت....ولدک....ولدی کچل....خوب شد....شما م بگو:
ولد بی مو....بی دماغ....بی دست و پا خریداریم



5. به صورت غیر اجمالی () کمی از خصوصیات مثبت و شجاعت ها و فداکاریهای این بنده حقیر بگویید تا مشخص شود درباره رهبر گروهتان چه قدر اطلاعات دارید (همون پاچه خواری کنیده دیگه)

ای شجاع شجاعان...ای دلیر دلیران...آنچنان در بحر تو ماندم که نمیدانم چه گویم.....آه ه ه ه ....آن عینکت دلم را جر وا جر میکند.....آن چوبدستی پر ققنوس حقا که برازنده ات است( خوب بود؟)



6. در آخر پس از دکر تعداد تکه های کفن یک میت جادوگر یک صلوات فرستاده تا شیاطین از شما دور شوند و سپس وارد شوید!

7 تیکس.....چون یه عدد جادویی بسی قوی است!

با تشکر
آرکوس الیواندر


** من قبلا هم پیام زدم...اونم بخونین بد نیست!**




درود بر شما الیوندر عزیز.
فعالیت شما در ایفای نقش خیلی زیاد نبوده اما همون پست های اندک نشون میده که شما قدرت خوبی در این زمینه دارین!
خوش اومدین، البته اول یه چند تا ابر چوبدتی برا اعضای محفل بسازین بعد بیاین تو که لازمشون میشه


ویرایش شده توسط آقای الیواندر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۳ ۹:۵۰:۲۹
ویرایش شده توسط آقای الیواندر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۳ ۹:۵۲:۲۱
ویرایش شده توسط هری جیمز پاتر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۳ ۱۴:۴۸:۴۶
ویرایش شده توسط هری جیمز پاتر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۳ ۱۴:۵۰:۳۳


Re: چوبدستی سازا از این طرف !(عکس چوبدستیتون رو قرار بدین !)
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ یکشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۰
#76
امروز براتون عکس چوبدستیه لرد ولدمورت( دست ساز خودم ) رو میزارم.
با نمونه اصلی مقایسه کنین( خیییییلی فرقی نداره به خدا)

تصویر کوچک شده

اینم لینک نمونه اصلی

با تشکر
آرکوس الیواندر



Re: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳ یکشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۰
#77
سلام بر کرام با کرامت !

چند تا سوال داشتم:

1- به نظر خودت تو شکل اردکی؟ آخه همه میگن شکل اردکی. اگه جوابت منفیه پس شکل چی هستی؟


2-از کی علاقه پیدا کردی که ناظر بخش کوییدیچ بشی؟


3- تو به زنده کردن مرده ها اعتقاد داری؟ اگه نداری پس چرا تلاش میکنی یه تاپیک مرده رو زنده کنی؟


4- چرا مرگخوار شدی؟ ( یه سوال کیلیشه ای )


5- چقدر به مدیرا گالیون دادی تا ناظرت کردن؟



با تشکر
آرکوس الیواندر



Re: باشگاه تفریحاتی وزارت خونه
پیام زده شده در: ۱۹:۱۵ یکشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۰
#78
سال 1923...مسابقه ی بزرگ موتور سواری جوانان جادوگر.

خانوم ها و آقایان( لیلیز اند جنتل من ! ) و حالا بزرگ ترین مسابقه ی تاریخ موتور سواری بین جادوگران رده ی سنی 20 تا 40 سال برگزار خواهد شد !!! لازم به ذکر نیست که برنده ی این مسابقه 1000 گالیون برنده میشه

صدای تماشاچیان:
وااااای....جونم پول....جونم هیجان!

و اینک شرکت کنندگان این مسابقه:

پرسیوال دامبلدور ( که به گفته ی خودش با این پول میخواد بره خواستگاری:angel:) در رده ی 40 سال.

جاناتان اسملز ( که میخواد با این پول یه دست لیاس غواصی برا خودش دست و پاکنه)در رده ی 30 سال

و سومین و جوان ترین شرکت کننده یعنی آرکوس الیواندر خوش قیافه() که هنوز نمیدونه میخواد با این پول چی کار کنه....ماشاالله به دور اندیشی.

و حالا مسابقه شروع میشه...هر سه شرکت کننده در جایگاه حاضر میشن. مثل این که ریش پرسیوال لای چرخ موتور گیر کرده...مواظب باش پرسیوال جون.

تماشاچیان حاضر: هاهاهاها...هه هه هه هه.

پرسوال: مرض...ظهر مار....چند سال دیگه ریش مد میشه بعد بهتون نشون میدم کی به کی میخنده!

و حالا داور مسابقه چوبدستیشو بالامیبره و...1-2-3..نوار های سرخی از سر چوبدستی داور بیرون میاد .

جاناتان مثل فرفره حرکت میکنه و از دو شرکت کننده ی دیگه دور میشه اما...صبر کن ببینم اونجا چه خبره؟؟

الیواند: محاله...امکان نداره...کوچیکتری گفتن...بزرگ تری گفتن. اول شما بفرمایید.

پرسیوال: این حرفا چیه...من هنوز به خاطر اون زحمتی که کشیدیو چوبدستیمو تعمیر کردی بهت بده کارم...عمرا جلو تر از شما پامو بزارم.


جاناتان از اولین مانع میپره ولی .... حیف شد مثل این که فرود خوبی نداشت و سرش شیکست !

و حالا راه برای دو شرکت کننده ی دیگر هموار شد.


پرسیوال: ای بابا...آرکوس جان...فکر کنم یه کم تو کار گذاشتن تله زیاده روی کردی...سر بدبخت شیکست!

الیواندر: ولش کن بابا...نقشمون که یادت هست. اول تو میپری بعدش من میام و بعدش تو....


مثل این که بالاخره این دو دوست جدایی ناپذیر از هم جدا شدن !!!! پرسوال سرعت گرفت و از الیواندر جوان جلو زد. ولی مثل این که الیواندر هیچ تلاشی برای رسیدن به اون نمیکنه. یا ریش مرلین...من دارم چی میبینم؟؟!!
الیواندر چوبدستیشو دراورده و به سمت موتو نشونه گرفته!

- وینگاردیو لوی یوسا!


وای خدای من موتور پرسیوال همینجوری داره مره بالا تر...حالا نوبت پرسیواله که چوبدستیشو دراره:

-وینگاردیوم لوی یوسا !


چه هوشی! چه ذکاوتی! هر دو موتور در آسمان شناورند و پیشاپیش هم از همه ی مانع ها میگذرند.


هر دو موتور فرود میان. حالا نوبت امتیاز دهی داورانه به این دو جوان باهوش و با ذکاوت...مثل این که داوران هم مثل من شوکه شدن...

بله....آفرین به هردوتاشون!! هردوشون امتیاز 10 از 10 گرفتن....واقعا آفرین



حالا میریم و با هر دوتا برنده مصاحبه میکنیم ببینیم در چه حالن!

*************

گزارشگر: آقای الیواندر این فکر کی بود که مونور هم دیگه رو تو هوا شناور کنین؟
- در حقیقت فکر هر دومون بود

آیا این پول رو بین خودتون تقسیم میکنین آقای پرسیوال؟
- بلا شک...هر کدوممون 500 گالیون...محشر نیست؟

آقای الیواندر شما میخوایین با این پول چی کار کنین؟

- به احتمال بسار قوی مغازه ای تو کوچه دیاگون میخرم و به صنعت چوبدستی سازی مشغول میشم !

زهر مار درسته نه ظهر مار.
8 امتیاز محاسبه شد!


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۲ ۲۱:۲۱:۲۶


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲ شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۰
#79
سلام به مدیران اعظم( روی سخنم با تنها مدیریه که میبینم هنوز فعالیت داره یعنی " استرجس پادمو" :

یه پیشنهاد داشتم

شما بهتر از من میدونید که هاگوارتز تنها مدرسه ی جادوگری روی زمین نیست...منظورم این بود که میتونید علاوه بر هاگوارتز مدرسه ای مثل دورمشتراگ یا ... رو ایجاد کنید تا افراد عضو ایفای نقش محدود نباشن که برن به گروه های مدرسه ی هاگوارتز

با تشکر
آرکوس الیواندر


ویرایش شده توسط آقای الیواندر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۱ ۱۷:۲۳:۳۹


Re: چوبدستی سازا از این طرف !(عکس چوبدستیتون رو قرار بدین !)
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳ شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۰
#80
چوبدستی دست ساز

تصویر کوچک شده







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.