هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۱۸ چهارشنبه ۹ مهر ۱۳۹۳
#81
325
رو نقد می فرمایید لدفا؟!


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!


ارزشی انفجاری


تصویر کوچک شده




شناسه قبلی:لاوندر براون


پاسخ به: طرح نقد پست های دیاگون!
پیام زده شده در: ۱۷:۱۹ سه شنبه ۸ مهر ۱۳۹۳
#82
اگر میشود این پست را نقد فرمایید.
با تچکر!


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!


ارزشی انفجاری


تصویر کوچک شده




شناسه قبلی:لاوندر براون


پاسخ به: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۷:۱۵ سه شنبه ۸ مهر ۱۳۹۳
#83
پسری که زنده ماند،پس از هاگوارتز


بنا به در خواست خیل عظیمی از مخاطبان،اینبار جینورا ویزلی-همسر هری پاتر-گزارشی از زندگی روزانه خود را در اختیار علاقمندان قرار خواهد داد.به دلیل اینکه جینورا ویزلی سابقه خبر نگاری نیز دارد؛این گزارش را خود بر عهده گرفته است.بیش از این شما را منتظر نخواهیم گذاشت:

نور آفتاب چشمم رو میزنه.از جام بلند میشم.نگاهی به ساعت خانوادگیمون میکنم.عقربه هری بر روی واژه ی"اداره"ست.عقربه همه بجز لیلی لونا،روی "سفر" قرار داره.خیلی خوشحالم!امشب همه میان.خیلی رسم قشنگیه.روزهای دوشنبه هر کدوم،هر کجا که باشیم؛میایم اینجا!موهای پر پشتمو
با یه عالمه گیره بالای سرم محکم میکنم.همیشه از اینکه موهامو با جادو درست کنم بدم میومده!به سمت آشپرخونه حرکت میکنم.اوممممم...هری عاشق فرنیه!تصمیم میگیرم که سورپرایزش کنم!چوبمو تکون میدم.از طبقه بالا صدا میاد.اوه!هری بیدار شده!

میچینم.همینطور که زیر لب آهنگ "رقص با ماتیلدا"رو زمزمه میکنم،کار آگاه مشهور اداره هم به آشپرخونه میاد.خندم میگیره!اگه هر کدوم از زیر دستاش اونو توی این حالت ببینن دیگه ازش حساب نمی برن!خدای من!عاشق این حالتشم!موهای مشکیش روی پیشونیش در هم ریخته و عینکش کج شده.چشمای سبزشم تنگ کرده.حتما نور اذیتش میکنه!
پشت میز میشینه و بو میکشه:
-اوه!مرسی جینی!فرنی!!!تو فوق العاده ای!
نیشخند پهنی می زنم:
-میدونم!
بعد اینکه تموم فرنی رو خورد،لباسش رو میپوشه.دلم برای شوهر خوشتیپم ضعف میره!از حرکات تندش مشخصه که دیرش شده.بدو به سمت در میدوئه و خارج میشه.زیر لب ازش خداحافظی میکنم.درو باز میکنه:
-شنیدم چی گفتیا!خداحافظ!
از فواید داشتن شوهری با گوش های تیز!!!

عصر همان روز

درو باز میکنه.اینبار هم موهاش بهم ریختس!باید یه شونه جیبی براش از دیاگون بخرم!
-سلام بر اهل بیت!
با تعجب نگاهش میکنم.میخنده:
-از آخرین سریال مشنگی که پدرت بهم داد،یاد گرفتم!
من هم باهاش میخندم.
نگاهی به ساعت میکنم.عقربه جیمز و آلبوس در"نزدیک خانه"س.اوایل جیمز خیلی ناراحت بود که اسمش روی ساعت نیست،نمیدونم الانم همونطور هست یا نه!عقربه لونا هم روی"مدرسه"س.نمیدونم الآن حالش خوبه یا نه.ولی مگه میشه جادوگری توی هاگوارتز بهش بد بگذره؟!اما وقتی سال دوم رو یادم میاد...حمله های شبانه م...وای!چشمام سیاهی رفت و زمین خوردم.
صدای نگرانی هری رو میشنوم:
-خوبی جینی؟!
لبخند لرزانی به شوهر نگرانم میزنم.چقدر من این مرد مغرور نگران رو دوست دارم!حتما فکر کرده دوباره اون حالت ها اومده سراغم...
-نه عزیزم!چیزی نشده!
در حالی که در بلند شدن به من کمک میکنه؛بچه ها هم سر میرسن!لبخندی به چشهای نگران هر سه شون میزنم و به سمت پذیرایی حرکت میکنیم!

پیوست:



jpg  images (24).jpg (10.84 KB)
36257_542ab3ae6591b.jpg 295X171 px

jpg  images (41).jpg (9.14 KB)
36257_542ab3c1cae00.jpg 259X194 px

jpg  images (42).jpg (11.18 KB)
36257_542ab3d18bb77.jpg 284X177 px

jpg  images (43).jpg (11.06 KB)
36257_542ab3e0f0587.jpg 259X194 px


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!


ارزشی انفجاری


تصویر کوچک شده




شناسه قبلی:لاوندر براون


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۰۹ سه شنبه ۸ مهر ۱۳۹۳
#84
سلام لرد سیاه اگر ممکنه پست 325

و

503

و

111

رو نقد بفرماییید.


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!


ارزشی انفجاری


تصویر کوچک شده




شناسه قبلی:لاوندر براون


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۹:۵۶ دوشنبه ۷ مهر ۱۳۹۳
#85
-هی!فلور!
فلورانسو در حالی که از برق تعجب در چشمانش هویدا میشد،سرد پاسخ داد:
-بله؟!
الادورا و لینی به هم نگاه میکنند.لینی صداش رو صاف میکنه:
-راستش...ما...میخواستیم با تو صحبت کنیم...
ابرو های فلور جهشی به بالا میکنند:
-و چرا یه مرگخوار باید بخواد با من صحبت کنه؟!
الادورا و لینی مردد به هم نگاه می کنند.اینبار الاودورا صحبت میکنه:
-اوه...احمق نباش فلور!این فقط یه مهمونی چایه!!!
فلور لبخند سرد و سیاستمدارانه ای میزنه.علیرغم تلاش برای نشاندن ماسک بی تفاوتی روی صورت خود،چشم هایش شک و دو دلی را فریاد میزدند.
الادورا سعی کرد لبخند اطمینان بخشی بزند.
-اوه!الادورا!باید بگم شبیه اونایی شدی که دارن کروشیو میخورن!
این صدای جینی بود.
فلورانسو هیجان زده به سوی صدا بازگشت.این جینی بود!جینورا ویزلی،دوستی که در گذشته صمیمی ترین حساب می شد.با یاد آوری آخرین دعوایشان،که بر حسب اتفاق بسیار شدید هم بود؛احساس کرد چیزی در درونش برای هزارمین بار فرو می ریزد.
-سلام،جینی!
برای لحظه ای تصور کرد که برق چشمان جینی را می بیند.اما...نه!چشمان جینورا همانطور سرد و یخی بود.آهی کشید.
-اوه فلور!تصور می کردم میدونی که من از این اسم مخفف متنفرم!
-متاسفم،جینورا!
-در هر صورت خوشحال میشم که دعوتم رو برای مهمانی چای بپذیری!
لحظه ای از ذهن فلورانسو گذشت:دقیقا با چه کسی بود؟!
اما این سوال،جوابی به همراه نداشت.این طور که نشان میداد،روی صحبت جینی به هر سه آن ها بود.
صدای مغرورانه و سرد جینی در گوش فلورانسو پیچید:
-فلور!ازت میخوام که دعوتم رو رد نکنی!چون...
-میام!
این صدای مصمم و تقریبا هیجان زده فلورانسو بود.
هوا رو به تاریکی میرفت...

عصر روز بعد

-اوه!فلور!حقیقتا از دیدنت خوشحالم!
-واقعا،جینورا؟!
-من عادت ندارم چیزی رو دو بار تکرار کنم،فلور!
این صدای گرم جینورا ویزلی بود.در حالی که لبخند قشنگی به لب داشت،فلورانسو را به سوی سالن
پذیرایی راهنمایی کرد.
فلورانسو در حالی که تعجب از چشمان درشتش نمایان بود،رو به جینی کرد:
-من غافلگیر شدم،جینورا!
جینی با خونسردی چوب دستیش را تکان داد.دو لیوان چای!هوا واقعا سرد بود!سپس با همان خونسردی و لحن سیاستمدارانه اش رو به فلورانسو کرد:
-چرا فلور؟!
-در حقیقت من فکر می کردم که...خب...چرا بقیه نیومدن؟!
لحن جینورا متعجب بود:
-بقیه؟!
-خب...الادورا و...لینی...چرا نیستن؟!
-اوه!احمق نباش فلور!کی گفته که اون ها قراره بیان؟!این یه مهمونی دوستانه و صد البته دو نفرس!
فلورانسو صاف نشست:
-خب،توقع نداری باور کنم که فقط یه مهمونیه؟!انتظارت رو به من بگو!!
جینورا لبخند متظاهرانه ای زد:
-تو هنوز هم همونقدر باهوشی،فلور!
-درسته!
-چایت رو بنوش.
-من برای نوشیدن چای به اینجا نیومدم،جینورا!
-چرا اتفاقا!تو به یه مهمونی چای اومدی!وگرنه چه دلیلی داره که تو به منزل یه سیاستمداری که بر حسب اتفاق به سمت جادوی سیاه متمایله،بیای؟!
-تو تغییر کردی!جین...
صدای قاطع جینی در فضای خانه پیچید:
-من تورو برای این دعوت کردم که...
هنگامی که از ادامه نیافتن سخن فلور مطمئن شد،ادامه داد:
-هنوزم دیر نشده فلور!ارباب از سیاه های اصیلی مثل تو خوشش میاد!
پلک چپ فلورانسو می پرید.تقریبا فریاد زد:
-توقع داری که من یه ساحره ی سیاه بشم؟!
-البته که نه!من هم یک ساحره سیاه نیستم!ولی عضوی از محفل هم نیستم!
-تو چ...
-ببین فلور!میخوام باهات رو راست باشم!یک اتفاقاتی داره میوفته که...
-چه اتفاقاتی؟!
-تو باید به ما کمک کنی!
-جدا؟!ولی تو هنوز نگفتی که چه اتفاقی داره میوفته؟!
-اوه!این وحشتناکه فلور!تورو به مرلین،کمی صبر داشته باش!این اتفاق وحشتناک تر از اونیه که تو فکر میکنی!!!این اتف...
جینورا مکث کرد.پوست دستانش به گز گز افتاده بود.احساس خطر کرد.اثر معجون مرکب داشت از میان میرفت...
-چی شد،جینی؟!
لودو به سرعت از صندلی برخاست.به سوی اتاق خواب دوید.در میان راه با خود اندیشید:شانس
بزرگیه که جینورا تا حالا خونه ی خودش رو به فلور نشون نداده!
صدای فلور از پشت در اتاق می آمد:
-جینورا؟!جینی؟!چی شد؟!جینی من نگرانم!تا سه می شمارم و بعد میام تو!
1،2...


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!


ارزشی انفجاری


تصویر کوچک شده




شناسه قبلی:لاوندر براون


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۵ دوشنبه ۷ مهر ۱۳۹۳
#86
هکاته بعد از مدتی فکر کردن،نگاهی برق آسا به لرد انداخت و غرید:
-میخوای از شر من خلاص بشی؟!
لرد به پشت سرش نگاه کرد و به آرامی دستش را بالا برد:
-ما،هکاته؟!
هکاته همچنان می غرید:
-بله!تو!
لرد به چشمان پر از خنده مرگخواران نیم نگاهی انداخت و زیر لب گفت:
-کروشیو سند تو آل بجز هکاته!
در حالی که مرگخواران روی زمین"هلیکوپتری"میزندند،لرد با صدای آرامی گفت:
-غلط کردیم بانو!
بعد هم با صدای بلندی فریاد زد:
-بله همینطور است!کاری نکن به تو نیز کروشیو بزنیم ای پست!
بعد هم کروشیو ها را باطل کرد:

-ما به اتاقمان تشریف می بریم!هر کی بهش کروشیو زدم دنبال من بیاد!

سپس به سیریوس،نجینی و مورگانا کروشیویی جانانه زد.همچنان که به سوی اتاق در حرکت بود،با نعره ای بسیـــــــــــــــــــــار خوفناک کشید و کروشیو را باطل کرد.

چند دقیقه بعد سه مرگخوار با ترس و لرز وارد اتاق نیمه تاریک لرد شدند.لرد نیز برای تفنن چشم بسته کروشیویی رها کرد که مستقیما به نجینی بر خورد!لرد در حالی که دستپاچگی اش را پنهان میکرد،کروشیو را باطل کرد.

-پدر؟!بابا؟!اب؟!فادر؟!این چکاری بود؟!

لرد صدایش را صاف کرد:

-خوب کردیم!تا شما باشید اینقدر دیر نیایید!

صدای نجینی لرزان شد:
-واقعا؟!

لرد دو کروشیو به سمت مرگخواران دیگر پرتاب کرد.سپس آرام در گوش نجینی نجوا کرد:
-نه عزیز بابا!درکم کن دیگه!
سپس کروشیو را باطل کرد و بلند غرید:دیگه تکرار نشه!!!

رو به دیگر مرگخواران کرد و گفت:
-میخواهیم بار دیگر هوشِ آمیبی شما را محک بزنیم!هکاته را چطور از این خانه خارج کنیم؟!

-ارباب!آواداکدورا خو...
این صدای سیریوس بود که با نگاه صاعقه ای لرد،خاموش شد.
-لرد!میتونیم بهش کروشیو بزنیم و بعدش به زو...
صدای مورگانا نیز با نگاه لرد،قطع شد.

لرد غرید:
-با این پیشنهاد های بیخودتون!به شرافتم قسم پیشنهاد بعدی رو می پذیرم!هرچی که باشه!بلکه از شر این...خلاص شویم!!!حوصله بحث با شما را نداریم!وقت لرد ارزش دارد!!!

صدای نازکی در اتاق پیچید که با ناز صدا میزد:
-پدر؟!
لرد با میل به لبخند زدن مبارزه میکرد:
-اجازه داری که حرفت رو به محضر ما پیشکش کنی!!!
-میگم...هکاته...خب...جدیدا هی به شما میگه که زن...زن بگیرید؟!نمیشه به بهانه ی ازدواج شما...

لرد اختیارش را از دست داد:
-کروشیو سند تو آل!

نجینی وحشت زده از درد به خود می پیچید.لرد بعد از مدتی طلسم را باطل کرد:
-تو چی گفتی،نجینی؟!
-خب...من...گفتم که...
-نمیخواد تکرارش کنی!بسه!تو چطور جرعت کردی ذهن مارو بخونی؟!
چشمان کهربایی نجینی گرد شده بود.
صدای سیریوس در اتاق پیچید:
-سرورم!در میان مرگخواران چه کسی شایستگی داره که همسر سوری شما باشه؟!
هر سه مرگخوار سوالی به لرد زل زده بودند...


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!


ارزشی انفجاری


تصویر کوچک شده




شناسه قبلی:لاوندر براون


پاسخ به: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۱۹:۴۷ دوشنبه ۷ مهر ۱۳۹۳
#87
بلاتریکس از وحشت قدرت حرکت نداشت.چند ثانیه بعد که از شوک خارج شد،با صدایی لرزان گفت:
-لرد؟!لردم؟!عزیزم؟!هانی؟!عسلم؟!
صدایی نیامد.صدای بلاتریکس کمی بلند تر شد.اما هنوز همان لرزش را داشت:
-ارباب؟!ارباب؟!ولدمورت؟!تام؟!تام ریدل؟!
دستش را به سوی چوب دستی دراز کرد.چوب دستی نبود!بلاتریکس نا خودآگاه جیغی از سر وحشت کشید.
-پخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ!
جیغ های مکرر بلاتریکس ستون های سالن را به لرزه در آورده بود.به روبه رویش نگریست:
پسری بلند قد،چشم های آبی و موهای بور؛اما بسیار چاق!
پسر با صدای نخراشیده ای گفت:
-دنبال من بیا!لرد هم پیش ماست!
بلاتریکس بی هیچ پرسشی،با قدم های لرزان به دنبال پسرک رفت.هر چه جلوتر می رفتند فضای سالن بازتر میشد تا جایی که فضایی شبیه یک زمین کوییدیچ ایجاد شد.نگاه بلاتریکس به دنبال لرد،به هر جا سرک میکشید.
-من اینجام بلا!
بلاتریکس با جیغی خفیف به سوی لرد بازگشت.او در سایه پنهان شده بود:
-اینجا چه خبره؟!
-با اینکه میدونم ولی بهتره که خودت ببینی!
بلاتریکس دنبال ولدمورت تقریبا میدوید.قدم های لرد بسیار بلند بود.اینبار راهرو ها تنگ تر میشد.در نهایت به دوراهی برخوردند که ستونی آن ها را از هم جدا میکرد.ناگهان ستون میان دوراه لرزید.گویی دستی نامرئی شروع به نوشتن بر روی آن نمود:


با نام مرلین
این یک بازی جرعت و حقیقت است.شما باید از بین جرعت و حقیقت یکی را انتخاب کنید.مراحل بعدی غیر قابل پیش بینی هستند.جرعت یا حقیقت؟!


-جرعت یا حقیقت؟!
این را صدای خوفناکی فریاد زد.لرد و بلاتریکس به هم نگاه کردند...


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!


ارزشی انفجاری


تصویر کوچک شده




شناسه قبلی:لاوندر براون


پاسخ به: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۹:۴۴ دوشنبه ۷ مهر ۱۳۹۳
#88
جینی ویزلی،روزی از زندگی خود و هری پاتر-پسری که زنده ماند-را مینگارد!به زودی در پیام امروز!


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!


ارزشی انفجاری


تصویر کوچک شده




شناسه قبلی:لاوندر براون


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۷:۱۴ شنبه ۵ مهر ۱۳۹۳
#89
نقل قول:

عسل نوشته:
نام:ویرجینیا
نام خانوادگی:ویزلی
گروه:گریفیندور
چوب دستی:چوب صنوبر با مغذیِ ریسه قلب اژدها
خصوصیات ظاهری: ،قدبلند و باریک اندام،پوستی سفید که با موهای قرمزش تضاد زیبایی بوجود آورده است.چشمان آبی و گیرا،لب و بینی متناسب؛چهره ی زیبای او را شامل میشوند.
ویرجینیا ویزلی،کوچکترین عضو خانواده پر جمعیت ویزلی هاست.او هم مانند هر ساحره جوانی در سن 11 سالگی به هاگوارتز وارد شد.برادر بزرگترش،رونالد ویزلی؛دوست صمیمی و بسیار نزدیک هری پاتر مشهور بود و به همین علت برخورد های جینی و هری،به هاگوارتز محدود نمیشد.این رفت و آمد های پایدار و صد البته ماجراجویی ها؛باعث ایجاد علاقه ی خفیفی از سوی جینی نسبت به هری پاتر شد.در تمام سال هایی که او برای هری پاتر مشهور"مرئیِ مامرئی"بود؛هرمایونی گرنجر را برای گوش دادن به دردل های خود برگزیده بود.در سال دوم؛جینی که از سوی هری پاتر به طور ناخواسته تحقیر شده بود،دفترچه خاطرات تام ریدل را می یابد و چنان احساس صمیمیتی بین او و دفترچه پایدار میشود،که جان پیچ موفق به تسخیر روح جینی شده؛و او را به قتل های مختلفی اجبار میکند.پس از آن اتفاق وحشتناک که بازهم به دست هری پاتر مشهور رفع و رجوع شد،شباهنگام به جینی حمله های عصبی دست میدهد.
علاقه جینی به هری پاتر تا سال های آخر تحصیل هری در هاگواتز یک طرفه بود.او نیز پس از مدتها انتظار،به توصیه هرمایونی گرنجر-ساحره با ماگل زاده ای که در ضلع سوم مثلث هری و رون قرار داشت-عمل کرده،سعی میکند خودش باشد.ویرجینیا ویزلی،دختری با اعتماد به نفس پایین شناخته می شد.اما پس از مطرح ساختن در خواست دوستی از سوی هری پاتر مشهور،عزت نفس خود را بازیافت.وی و هری جیمز پاتر،پس از اتمام تحصیلات در هاگوارتز با یکدیگر ازدواج کردند که حاصل این ازدواج سه فرزند به نام های:
-آلبوس سوروس پاتر
-جیمز سیریوس پاتر
-لیلی لونا پاتر
شد.
وی پس از راهی کردن هر سه فرزند به سوی هاگواتز،زندگی جدیدی را در پیش گرفت.او سیاستمدار بسیار موفقی شد.

نام:جینورا(نام خودمونی:ویرجینیا)
نام خانوادگی:ویزلی
گروه:گریفیندور
چوب دستی:چوب صنوبر با مغذیِ ریسه قلب اژدها
خصوصیات ظاهری: ،قدبلند و باریک اندام،پوستی سفید که با موهای قرمزش تضاد زیبایی بوجود آورده است.چشمان آبی و گیرا،لب و بینی متناسب؛چهره ی زیبای او را شامل میشوند.
ویرجینیا ویزلی،کوچکترین عضو خانواده پر جمعیت ویزلی هاست.او هم مانند هر ساحره جوانی در سن 11 سالگی به هاگوارتز وارد شد.برادر بزرگترش،رونالد ویزلی؛دوست صمیمی و بسیار نزدیک هری پاتر مشهور بود و به همین علت برخورد های جینی و هری،به هاگوارتز محدود نمیشد.این رفت و آمد های پایدار و صد البته ماجراجویی ها؛باعث ایجاد علاقه ی خفیفی از سوی جینی نسبت به هری پاتر شد.در تمام سال هایی که او برای هری پاتر مشهور"مرئیِ مامرئی"بود؛هرمایونی گرنجر را برای گوش دادن به دردل های خود برگزیده بود.در سال دوم؛جینی که از سوی هری پاتر به طور ناخواسته تحقیر شده بود،دفترچه خاطرات تام ریدل را می یابد و چنان احساس صمیمیتی بین او و دفترچه پایدار میشود،که جان پیچ موفق به تسخیر روح جینی شده؛و او را به قتل های مختلفی اجبار میکند.پس از آن اتفاق وحشتناک که بازهم به دست هری پاتر مشهور رفع و رجوع شد،شباهنگام به جینی حمله های عصبی دست میدهد.
علاقه جینی به هری پاتر تا سال های آخر تحصیل هری در هاگواتز یک طرفه بود.او نیز پس از مدتها انتظار،به توصیه هرمایونی گرنجر-ساحره با ماگل زاده ای که در ضلع سوم مثلث هری و رون قرار داشت-عمل کرده،سعی میکند خودش باشد.ویرجینیا ویزلی،دختری با اعتماد به نفس پایین شناخته می شد.اما پس از مطرح ساختن در خواست دوستی از سوی هری پاتر مشهور،عزت نفس خود را بازیافت.وی و هری جیمز پاتر،پس از اتمام تحصیلات در هاگوارتز با یکدیگر ازدواج کردند که حاصل این ازدواج سه فرزند به نام های:
-آلبوس سوروس پاتر
-جیمز سیریوس پاتر
-لیلی لونا پاتر
شد.
وی پس از راهی کردن هر سه فرزند به سوی هاگواتز،زندگی جدیدی را در پیش گرفت.او سیاستمدار بسیار موفقی شد.


تایید شد.


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۶ ۱۷:۱۸:۰۸

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!


ارزشی انفجاری


تصویر کوچک شده




شناسه قبلی:لاوندر براون


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۱:۱۳ جمعه ۴ مهر ۱۳۹۳
#90
نام:ویرجینیا
نام خانوادگی:ویزلی
گروه:گریفیندور
چوب دستی:چوب صنوبر با مغذیِ ریسه قلب اژدها
خصوصیات ظاهری: ،قدبلند و باریک اندام،پوستی سفید که با موهای قرمزش تضاد زیبایی بوجود آورده است.چشمان آبی و گیرا،لب و بینی متناسب؛چهره ی زیبای او را شامل میشوند.
ویرجینیا ویزلی،کوچکترین عضو خانواده پر جمعیت ویزلی هاست.او هم مانند هر ساحره جوانی در سن 11 سالگی به هاگوارتز وارد شد.برادر بزرگترش،رونالد ویزلی؛دوست صمیمی و بسیار نزدیک هری پاتر مشهور بود و به همین علت برخورد های جینی و هری،به هاگوارتز محدود نمیشد.این رفت و آمد های پایدار و صد البته ماجراجویی ها؛باعث ایجاد علاقه ی خفیفی از سوی جینی نسبت به هری پاتر شد.در تمام سال هایی که او برای هری پاتر مشهور"مرئیِ مامرئی"بود؛هرمایونی گرنجر را برای گوش دادن به دردل های خود برگزیده بود.در سال دوم؛جینی که از سوی هری پاتر به طور ناخواسته تحقیر شده بود،دفترچه خاطرات تام ریدل را می یابد و چنان احساس صمیمیتی بین او و دفترچه پایدار میشود،که جان پیچ موفق به تسخیر روح جینی شده؛و او را به قتل های مختلفی اجبار میکند.پس از آن اتفاق وحشتناک که بازهم به دست هری پاتر مشهور رفع و رجوع شد،شباهنگام به جینی حمله های عصبی دست میدهد.
علاقه جینی به هری پاتر تا سال های آخر تحصیل هری در هاگواتز یک طرفه بود.او نیز پس از مدتها انتظار،به توصیه هرمایونی گرنجر-ساحره با ماگل زاده ای که در ضلع سوم مثلث هری و رون قرار داشت-عمل کرده،سعی میکند خودش باشد.ویرجینیا ویزلی،دختری با اعتماد به نفس پایین شناخته می شد.اما پس از مطرح ساختن در خواست دوستی از سوی هری پاتر مشهور،عزت نفس خود را بازیافت.وی و هری جیمز پاتر،پس از اتمام تحصیلات در هاگوارتز با یکدیگر ازدواج کردند که حاصل این ازدواج سه فرزند به نام های:
-آلبوس سوروس پاتر
-جیمز سیریوس پاتر
-لیلی لونا پاتر
شد.
وی پس از راهی کردن هر سه فرزند به سوی هاگواتز،زندگی جدیدی را در پیش گرفت.او سیاستمدار بسیار موفقی شد.


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!


ارزشی انفجاری


تصویر کوچک شده




شناسه قبلی:لاوندر براون






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.