هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (وین.هاپکینز)



پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۹:۴۹ سه شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۸
#91
دامبلدور در یکی از قاب ها که اسمان را نشان می داد، پنج تا ققنوس بزرگ کشید. ریموند هم که شاخش را رنگی کرده بود تا به جای قلم مو با شاخش نقاشی بکشد، در یکی از قاب ها که جنگل را نشان می داد، دو گوزن کشید که می توانستند پرواز بکنند. وین هم در قاب جنگل، یک غول خاکی کشید. در اخر هم ماتیلدا، یک لشکر هزار تایی گربه زره پوش مجهز به چوبدستی کشید. سر کادوگان که احساس قدرت داشت، بلافاضله گفت:
_ممنونم دوستان! من فرمانده جنگل شدم!

کادوگان و لشکرش در قاب ها با ابهت حرکت میکردند. شمشیر گریفندور در دست سر کادوگان بود و سر کادوگان ان را به طرف اسمان گرفته بود و حرکت می کرد؛ تا اینکه به کوه های بزرگ و رعب انگیزی رسیدند که مشخص بود پشت این کوه ها، قاب های خانه ریدل ها است. سر کادوگان لحظه ای احساس شکست کرد اما ققنوس ها به راحتی ارتش و سر کادوگان را بلند کردند و به درون قاب اول خانه ریدل ها رفتند...

_شمشیر من را بدهید پست فطرت های حقیر!

دو ساحره ای که در همان قاب بودند، گفتند:
_اهای! امدی اینجا چه کار بکنی؟
_میووووووووووو!

گربه ها عصبانی شدند و با چوبدستی هایشان گوی های اتشین زیادی به ساحره ها پرتاب کردند. سر کادوگان که با ابهت به طرف قاب دوم حرکت می کرد، گفت:
_شمشیر ما را پس بدهید بزدل ها!

در قاب دوم هیچ چیز نبود. سر کادوگان که فکر می کرد بقیه ی قاب ها هم همینطور هستند، با اسودگی به طرف قاب دوم حرکت کرد؛ اما ناگهان دست هایی از زیر زمین پای ارتش گربه ها و سر کادوگان را گرفتند و به طرف زمین کشاندند...

_اینفری های بزدل!شما جرأت نبرد تن به تن را ندارید !

اما اینفری ها که زنده نبودند؛ پس نبرد تن به تن برای انها ارزشی نداشت...


ویرایش شده توسط وین هاپکینز در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۲ ۹:۵۳:۱۴
ویرایش شده توسط وین هاپکینز در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۲ ۱۰:۰۱:۵۸
ویرایش شده توسط وین هاپکینز در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۲ ۱۰:۰۲:۰۰

See the dark it moves
With every breath of the breeze


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۱۲:۲۳ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۸
#92
_ای وای! پروف، حالتان خوب است؟
_خوب هستم بابا جان، خوب هستم.
_پروف رو بیار پایین! زود باش!

اما دامبلدور گربه را نوازش کرد و گربه که حالا دیگر لوس بازی خودش را در اورده بود، دامبلدور را دوباره قورت داد و سوار ماشین شد و با سرعت شروع به رانندگی کرد...

_ارام تر بابا جان!
_مییییو!
_این بار می خواهی چه کار بکنی؟
_میو میو!
_اها! حالا می خواهی شیرینی فروشی ها را تصاحب بکنی؟ پس روبروی قنادی فیتزنیو پارک بکن بابا جان!

گربه ترمز کرد و ماشین با صدای وحشناکی با ماشین جلو تصادف کرد. گربه -دامبلدور پیاده شد و به سرعت وارد قنادی فیتزنیو شد. آنجا بهترین قنادی جادوگران و ساحره های لندن بود. بوی کیک های کیوی پخته شده با تکه های کدو حلوایی هر کسی را از پا در می اورد. اقای فیتزنیو که جادوگر کوتاه قدی بود، ناگهان با دیدن گربه رنگ از صورتش پرید و از هوش رفت...

_میییو!
_کیک ماهی میخواهی بابا جان؟ برای من هم یک پنجول ابنبات لیمویی بردار که خیلی دوست دارم!

گربه-دامبلدور فعلا دست بردار نبود و کیک چندش اوری با طعم ماهی و عنکبوت می خورد. سپس 10 تا ابنبات لیمویی را با پوست ابنبات بلعید تا در شکمش توسط دامبلدور خورده شوند! دامبلدور که داشت حالش از بوی ماهی ها و عنکبوت ها به هم می خورد، گفت:
_بابا جان کمتر بخور!
_میو!
_افرین باباجان!

دامبلدور در حالی که ابنبات های لیمویی را با رضایت می خورد، به این فکر می کرد که گربه ی ماتیلدا یک بار هم به حرف او گوش داده است. فکر های دیگری به سرش زده بودند...


ویرایش شده توسط وین هاپکینز در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۱ ۱۲:۲۸:۲۹
ویرایش شده توسط وین هاپکینز در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۱ ۱۳:۳۴:۲۹
ویرایش شده توسط وین هاپکینز در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۱ ۱۴:۳۸:۵۳
ویرایش شده توسط وین هاپکینز در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۱ ۱۴:۴۰:۲۴
ویرایش شده توسط وین هاپکینز در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۱ ۱۴:۴۲:۳۹
ویرایش شده توسط وین هاپکینز در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۱ ۱۹:۵۸:۳۰
ویرایش شده توسط وین هاپکینز در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۱ ۲۰:۰۳:۴۰
ویرایش شده توسط وین هاپکینز در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۱ ۲۰:۰۳:۴۳

See the dark it moves
With every breath of the breeze


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۹:۱۵ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۸
#93
دامبلدور و گربه به مغازه رفتند و یکی از بشکه های بزرگ اب را برداشتند و بدون دادن حتی 1 نات، بیرون رفتند. سپس با ماشین مستقیم به سمت خانه ی ریدل ها رفتند و کنار عمارت انها از ماشین پیاده شدند. دامبلدور قبل از اینکه وارد عمارت شوند گفت:
_خب اول شما برو و یک سر و گوشی به اب بده!
_میییییییو!
_مثل اینکه من همش باید به حرفای تو گوش بدم!

دامبلدور و گربه وارد عمارت رنگ و رو رفته و نه چندان تمیز ریدل ها شدند. سپس بدون اینکه کسی ان ها را ببیند، به دستشویی خانه ی ریدل ها رفتند. انجا بشکه ی اب بزرگ را در دمپایی زشتی که روی ان نقش اسکلت و یک مار بود، کلی اب ریختند.

_میوووووووووو!
_چته باباجان!
_مو میو!
_از اب بدت میاد؟ خب برو بیرون!
_میوو!

پس از اینکه گربه بیرون رفت، دامبلدور در یک کفش صورتی کوچک اب ریخت. سپس بیرون امد و سریع گربه را برداشت و در را باز کرد و وارد ماشین شد. دامبلدور که فکر میکرد مرگخواران دنبال انها هستند، با جادو ماشین را با سرعت 480 کیلومتر هدایت کرد! سپس به همان جایی رسیدند که ماتیلدا، ریموند، املیا و سوج انجا بودند...

_اون پروف نیست؟
_اون گربه ی من نیست؟
_وایسا پروف!


ویرایش شده توسط وین هاپکینز در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۱ ۹:۳۶:۳۵
ویرایش شده توسط وین هاپکینز در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۱ ۹:۳۶:۳۵
ویرایش شده توسط وین هاپکینز در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۱ ۹:۴۰:۰۴

See the dark it moves
With every breath of the breeze


پاسخ به: از کدام شخصیت کتاب بیشتر خوشتان می آید؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۲۲:۲۳ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۸
#94
پروفسور دامبلدور!
چون خیلی مهربان، با احساس و جادوگر سفیدی بودند


See the dark it moves
With every breath of the breeze


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۸:۱۰ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۸
#95
کی؟
سدریک دیگوری


See the dark it moves
With every breath of the breeze


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۹:۱۷ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۸
#96
نقل قول:

پاتریشیا وینتربورن نوشته:
درود.

من سه روزه که تو چت باکس ثبت نام کردم، ایمیل تایید هم اومد ولی همچنان نمیتونم وارد بشم. لطفا اگه هنوز ورودم تایید نشده، تایید بفرمایید.

سپاس بیکران


سلام.
اتفاقا ایمیل برای من هم امد ولی باز وقتی میرم ثبت نام بکنم یک چیزی درباره ی ادمین میگه. اگه میشه راهنمایی کنید


See the dark it moves
With every breath of the breeze


پاسخ به: ارتباط با سران الف دال، گزارش ماموریت ها
پیام زده شده در: ۸:۵۹ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۸
#97
ماموریت انجام شد.
ببخشید اگه خیلی طولانی نبود اخه چیز زیادی نمیخواستم بنویسم چون سوژه نداشتم.


See the dark it moves
With every breath of the breeze


پاسخ به: دفترچه خاطرات هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۸:۳۱ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۸
#98
سلام دفترچه خاطرات عزیز!

نمیتوانم برایت تعریف کنم که در هاگوارتز چه اندازه به من خوش میگذرد. خیلی خیلی خوش حالم که عضو گروه هافلپاف هستم؛ اما خوشحالی ام ادامه دارد! میتوانی حدس بزنی چه اتفاق دیگری برای من افتاده است؟ من عضو محفل ققنوس شده ام! باورت نمیشود چه قدر اشتیاق دارم به هم جبهه ای هایم کمک بکنم تا ولدمورت مغرور و شرور را سر جایش بنشانیم . چیز دیگری که من را خیلی خوشحال کرد، این بود که چند نفر از همگروهی هایم هم عضو محفل ققنوس هستند! اما اعضای محفل تنها هم جبهه ای های من نیستند، چون من در الف.دال هم عضو هستم! خیلی از عضویتم در الف.دال نمیگذرد، اما با این وجود فکر این که به همگروهی هایم کمک بکنم تا ولدمورت را شکست دهیم هم برایم بسیار زیباست. البته همه چیز هم همیشه خوب پیش نمیرود ! بعضی از همگروهی هایم این روزها بسیار خسته و بی حوصله هستند و به نظرن این بسیار خوب نیست؛ البته خودم هم فعال نیستم و بعضی اوقات دست به قلم پر میشوم . فقط همین را خواستم بگویم که بسیار از بودن در هاگوارتز لذت می برم .


ویرایش شده توسط وین هاپکینز در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۹ ۱۸:۵۰:۵۶
ویرایش شده توسط وین هاپکینز در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۹ ۱۸:۵۷:۱۰

See the dark it moves
With every breath of the breeze


پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۹:۲۸ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۸
#99
طولی نکشید که مراجعه کننده بعدی امد. اما او یک انسان نبود، یک غول غارنشین بود که یک جغد غول اسا بر بازویش بود! دامبلدور گفت:
_خوش امدی، غول عزیز. برای ثبت نام امدی؟
_حالا من چگونه جغد این رو بردارم؟

غول غارنشین با حرکات سر به دامبلدور گفت که برای نگهبانی از انجا داوطلب شده است. ولدمورت هم عصبانی شد؛ چون که دیگر انجا یک نگهبان غول اسا بود و نمیتوانست دست از پا خطا کند. پس دوباره دامبلدور و ولدمورت منتظر مراجعه کننده بعدی ماندند. این بار یک سانتور امده بود و می خواست ثبت نام کند. اما او که جغدی نداشت تا ولدمورت ان را بردارد؛ پس ولدمورت شروع کرد به داد زدن سر سانتور:
_تو میدانی من که هستم؟ لرد سیاه! لرد ولدمورت!
_نیازی نیست من را از خودت بترسانی، تو دیگر اقتدارت را از دست داده ای!
_اواداکدورا!

پس به این ترتیب سانتور توسط ولدمورت به قتل رسید. اما طولی نکشید که صدای بلندی امد و چماق غول غار نشین بر سر ولدمورت فرود امد و بیهوش شد. دامبلدور که به او نگاه میکرد، گفت:
_خب، مثل این که الان باید تام را به بیمارستان سوانح جادویی ببرم.

و دامبلدور با ورد موبیلیارپوس ولدمورت را در هوا تکان میداد تا به بیمارستان برسند؛ اما بیمارستان تعطیل بود!




See the dark it moves
With every breath of the breeze


پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۱۹:۰۳ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۹۸
دامبلدور گفت:
_مگه ممکنه! خب فیلمو بزار ببینیم!
_اخه نمیشه پروف! به بقیه هم بگویید نیم ساعت بعد داخل سالن سینمایی محفل باشن!
_امان از دست تو، سوج!

پس دامبلدور تعدای از جغدها را راهی کرد تا بروند و نامه ها را به بقیه ی محفلی ها بدهند. پس از نیم ساعت همه محفلی ها به سالن سینمایی محفل امده بودند. دامبلدور رو به سوجی کرد و گفت:
_خب، لطفا فیلم رو پخش کن.
_اطاعت میشه، پروف!

فیلم دو نفر را نشان می داد که به قاب سر کادوگان خیره شده اند و چوبدستی خود را در می اورند و شمشیر سر کادوگان را بیرون میکشند؛ اما در این زمان سر کادوگان خوابیده بود و اطلاعی از کار ان ها نداشت. یکی از ان دو قهقهه ای زشت زد و شمشیر را در کیفی جا داد و سپس با هم از انجا خارج شدند...

_شما هم دیدین؟
_چی رو؟
_نماد مرگخواران رو!
_نکنه بخوان تبدیل به هورکراکسش بکنن!
_امکان نداره! شمشیر من اونا رو تیکه تیکه میکنه!

در اخر سرکادوگان شمشیر گریفندور را از دامبلدور گرفت و با اسبش راهی خانه ریدل ها شد تا شمشیرش را پس بگیرد...


ویرایش شده توسط وین هاپکینز در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۸ ۱۹:۰۹:۰۶

See the dark it moves
With every breath of the breeze






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.