همه جا تاريک بود. رز که از شدت جيغ کشيدن صداش گرفته و بسيار ترسناک شده بود گفت:
- گلرت، پاشو چارتا کلنگ بزن ببينيم کجاييم!
گلرت ايندفعه کلنگو کوبوند وسط کله رز و شروع به داد و بيداد کرد.
- مگه عمله گير آوردين؟ از اول سوژه من همش دارم کلنگ ميزنم! يه ذره شخصيت پردازی نداشته اين گلرت بدبخت!
و ميره کنار کينگزلی تا دو تايی با هم زار بزنن.
کمی آنطرف تر- کينگزلی؟
- گلرت تويی؟ ببين من يه کلاگيس پيدا کردم، بهم مياد؟
گلرت:
تو ديگه کی هستی؟
کينگزلی کلاگيسو برميداره.
گلرت: کينگزلــی
- چرا زار ميزنی؟ گفتم کلاگيس بهم مياد؟
کينگزلی کلاگيسو ميذاره.
گلرت:
تو ديگه کی هستی؟
کينگزلی کلاگيسو بر ميداره.
گلرت: کينگزلــی
و همين چرخه ادامه پيدا ميکنه.
کمی اينطرف ترکاربر شماره يک: همه ش تقصير توئه اينجا گير کرديم!
کاربر شماره دو: گاله رو ببند! تو بودی مشت کوبوندی وسط صورت ريتا!
کاربر شماره يک:
حالا ناشناسی ديگه پررو نشو!
کاربر شماره دو: اصلا چرا من بايد ناشناس باشم؟ تاس ميندازيم، هر کی کمتر آورد شخصيتشو رو ميکنه!
کاربر شماره دو خم ميشه و از بين خرده سنگای کف تونل دو شیء سفيد که وسطشون عدد يک نوشته شده بودو ميکشه بيرون.
کاربر شماره يک: چرا اين تاسه گرده؟ چرا انقدر ليزه؟
کاربر شماره دو: ديگه نميشه جا بزنی. با شماره سه: يک... دو...
کمی بالاتر، سمت راستريتا که هنوز احساس ميکرد هويت و دوران نظارتش زير سوال رفته مثل ديوونه ها ناخناشو ميجويد و زير لب تند تند با خودش حرف ميزد.
- که من دوران نظارتم همه ش خرابکاری کردم؟ گند زدم؟ خودش چی؟ اصلا به خاطر اونه همه مون اينجا گير افتاديم! نشونش ميدم...
در همين لحظه ريتا متوجه حرکتی شد و شکل مبهم صورت فرد ناشناسی که سرشو به نشانه تاييد بالا و پايين ميکرد رو جلوی خودش تشخيص داد.
- تو منو درک ميکنی، نه؟ من بهترين ناظر هافل بودم، نه؟ نقدای من بود که هافلو هافل کرد، نه؟ من جوونم، نه؟
کمی پايين تر، سمت چپ- ملچ ملوچ... چه ترشه! ملچ ملوچ... يکمم شيرينه! ملچ ملوچ... بايد اين طعمو به دونه های همه مزه م اضافه کنم!
برتی که روی زمين نشسته بود و دانه های تيره رنگی رو توی دهنش مي چپوند چوبدستيشو روشن کرد تا منشا اون ماده خوشمزه و جادويی رو شناسايی کنه.
- لوموس! بذار ببينم، اين بايد...
مدفوع خفاش؟!
و بعد از چند دقيقه توليد صداهای ناخوشايند چوبدستيشو بالاتر گرفت تا تموم تونل رو روشن کنه و از وضع بقيه با خبر بشه.
رز موفق شده بود کلنگو از سرش بيرون بکشه و مثل يه فواره متحرک از سرش خون می پاشيد. کينگزلی کلاه گيسی در دست داشت و به دنبال عکس العمل گلرت يا کلاهو رو سر خودش ميذاشت يا رو سر اسکلتی که کنارش دراز شده بود و به نظر ميرسيد موها در اصل مال اون باشه. کاربر شماره يک و دو هر کدوم حدقه چشم سفيدی رو توی مشتشون نگه داشته بودن و با شماره سه مثل تاس پرتابش ميکردن. ريتا هم مشغول درد و دل با جمجمه ای بود که از سقف آويزون شده و آرواره هاش دائم باز و بسته ميشد.
برتی:
ملت بعد از چند لحظه سکوت و پردازش اطلاعات: